انقلاب کبیر دوران ساز اکتبر در نگاه چپ نو
مروری بر مقاله دکتر محمد مالجو در نقد نوشته دکتر ناصر زرافشان


مسعود امیدی


• در مجموعه پرسشهای دکتر مالجو، هیچ نشانی از دستاوردهای درخشان اتحاد شوروی در غلبه بر فقر و عقب ماندگی و توسعه نیافتگی در کشور پهناوری که فاقد "الزامات اقتصادی تکوین سوسیالیسم" بود، مشاهده نمی شود. در این پرسشها اثری از چگونگی تبدیل یک جامعه عقب مانده به بالاترین سطح شاحص های توسعه اقتصادی و توسعه انسانی و عدالت اجتماعی،توسط این حکومتِ کودتاییِ دیکتاتورِ ضد دموکراتیکِ انحصارطلبِ مخالفِ آزادی یافت نمی شود! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۰ آذر ۱٣۹۶ -  ۲۱ دسامبر ۲۰۱۷


بعد از انتشار مطلبی با عنوان "انقلاب اکتبر: یک گام به پیش، دو گام به پس" در قالب مصاحبه اخبار روز با آقای دکتر محمد مالجو ، مطلبی نیز به قلم آقای دکتر ناصر زرافشان در نقد این مصاحبه با عنوان "انقلاب اکتبر و «سوسیالیسم» خرده بورژوایی، پاسخ به مصاحبه ی دکتر محمد مالجو با اخبار روز" در سایت اخبار روز منتشر شد که مقاله دکتر مالجو تحت عنوان "کجا ایستاده‌ایم؟ یک نکته درباره‌ی نوشته‌ی دکتر ناصر زرافشان" در صدد پاسخگویی به آن بر آمد.
همانگونه که دکتر مالجو بدرستی نیز به این نکته اشاره کرده اند، اختلاف نظر در مورد انقلاب اکتبر در میان دو رویکرد در چپ منسوب به جپ سنتی و چپ نو را می توان به عنوان محوری دانست که بسیاری از تفاوت دیدگاههای موجود در بین آنها در مورد مسائل مختلف اجتماعی، سیاسی و تئوریک به برداشت ها و مواضع مختلف آنها به آن برمی گردد.
دکتر مالجو در این نوشته کوشیده اند تا "دو سنت فکریِ متمایزِ چپ در ایران امروز" را که "یکی متعهد به عهد سابق و دیگری دگرآیین و دگراندیش" است را در کنار هم و در جستجوی سوسیالیسم معرفی نموده و ضمن تاکید بر اشتراکات آنها، به نمایندگی از گروه دوم (چپ نو )، چپ سنتی (مارکسیست- لنینیست) را مورد نقد قرار دهند.
موضوع کلی نوشته دکتر مالجو به بررسی تخصیص عنوان کودتا یا انقلاب به رویداد تاریخی اکتبر ۱۹۱۷ روسیه برمی گردد. ایشان وقت قابل توجهی را با یک رویکرد پژوهشی تاریخی به بررسی اسناد تاریخی مرتبط با انقلاب اکتبر و شناسایی انواع دیدگاه های موجود در این زمینه تخصیص داده اند و در یک جمع بندی کلی رویداد اکتبر را از زوایایی انقلاب ارزیابی نموده و از زوایایی نیز شایسته اطلاق عنوان کودتا دانسته اند.
با اینکه دکتر زرافشان به دلیل مسکوت گذاشتن اصل موضوعات مطرح شده در مصاحبه ایشان و تمرکز بر موضوع حاشیه ای اطلاق عنوان کودتا یا انقلاب به رویداد اکتبر شده اند، مورد نقد دکتر مالجو قرار گرفته اند، با این وجود خود ایشان نیز برای روشن کردن چرایی استفاده از عنوان کودتا برای رویداد اکتبر و پاسخ به مقاله دکتر زرافشان چندین برابر ایشات در همین زمینه مطلب نوشته اند.
تعریف ارائه شده در فرهنگ آکسفورد کودتا را "تصرف ناگهانی، خشونت آمیز و غیر قانونی قدرت توسط یک دولت" معنی کرده است. بلشویک ها با اندیشه مارکسیستی و لنینیستی از مدتها قبل در جامعه روسیه فعالیت های سوسیال دموکراتیک داشته و آشکارا در صدد انقلاب سوسیالیستی بودند. از این رو نمی توان کسب قدرت سیاسی از سوی آنها را غیر منتظره دانست اما رویداد لحظه تصرف قدرت سیاسی قطعاً ناگهانی بود. و اساساً اگر ناگهانی نبوده و با برنامه اعلام شده علنی چنین اقدامی صورت می گرفت، بدیهی است که سرکوب می شد و به موفقیت دست نمی یافت و این ویژگی تمام جابجایی های انقلابی قدرت نیز هست. بنابراین به صرف ناگهانی بودنِ جابجایی قدرت، نمی توان آن را کودتا نامید.
ضمن اینکه روند حادث شدن بسیاری از تحولات مترقی تاریخی چه در گذشته و چه در تاریخ معاصر به صورتی بوده است که از نظر شکلی به تعریف واژه کودتا نیز سازگار بوده اما جهت گیری های دولت برآمده از کودتا پس از کسب قدرت سیاسی در جهت منافع مردم دقیقاً به آن ها ماهیت انقلابی داده است. از این رو یکی از مسائلی که در ارتباط با اطلاق عنوان کودتا یا انقلاب به یک رویداد سیاسی می تواند تاثیرگذار باشد، ورای شکل تصرف قدرت سیاسی، به جهت گیری های حاکمیت به قدرت رسیده در ارتباط با منافع اجتماعی برمی گردد.
در فرهنگ لغت آکسفورد همچنین در تعریف واژه انقلاب آمده است: "سرنگونی قهری یک حکومت یا نظم اجتماعی به نفع یک نظام جدید"
و در ادامه آن آمده است : "تغییری در نظام سیاسی که از نقطه نظر مارکسیسم انتظار می رود مبارزه طبقاتی منجر به آن تغییر و پیروزی کمونیسم گردد."
در اکتبر سال ۱۹۱۷ در روسیه حاکمیتی به شکل فهرآمیز و در نتیحه مبارزه طبقاتی تغییر می کند و نظامی با اندیشه و برنامه کمونیستی به جای آن می آید که دقیقا با تعریف آکسفورد از انقلاب سازگار به نظر می رسد.
با این وجود در فرهنگ عمومی واژه کودتا در بردارنده مفهوم نوعی اقدامات توطئه گرانه، غیر قانونی و همراه با خشونت برای براندازی یک حاکمیت و تصرف قدرت سیاسی با زیرپاگذاشتن دموکراسی بوده و دارای بار منفی است. و به همین دلیل نیز هست که امپریالیستها هیچگاه فهرست طولانی کودتاهای سازماندهی شده یا حمایت شده از سوی خود را کودتا نمی نامند. جریان رسانه ای مسلط و در خدمت آنها همواره می کوشد تا واژه های حامل بار منفی چون کودتا، دیکتاتوری، خشونت، نقض حقوق بشر، تروریسم، جنگ و... را به کمونیستها، انقلابیون و نیروهای ضد امپریالیست منتسب کنند. در حالی که ۵۶۰ بار برای ترور رفیق کبیر فیدل کاسترو برنامه ریزی و اقدام می کنند، با رسانه های گسترده جریان مسلط که در اختیارشان هست، همواره و در همه جا می کوشند تا انقلابیون کوبا را تروریست معرفی کنند. در حالی که کارنامه آنها شواهد فراوانی از همدستی و حمایت از دیکتاتوری های بسیار خشن در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را به نمایش می گذارد، فضای رسانه ای مسلط جهان را چنان مدیریت می کنند تا هرجا سخن از دیکتاتوری است، قبل از هرچیز نام استالین و فیدل کاسترو برای مخاطب و افکار عمومی تداعی شود. در حالی که داعش را خلق نموده و با همکاری مرتجع ترین حکومت های جهان چون ارتجاع عرب برای گسیل و حمایت از داعش و به خاک و خون کسشیدن منطقه خاورمیانه بویژه کشور سوریه اقدام می کنند، از خشونت و نقض حقوق بشر و نسل کشی از سوی دولت سوریه سخن می گویند. در حالی که آمریکا چند دهه قبل کشور کره را با خاک یکسان نموده و میلیونها نفر و درصد عظیمی از مردم این کشور را می کشد و در حالی که آمریکا تنها کشوری است که اقدام به استفاده از سلاح شیمیایی کرده است، "کره شمالی" و نه "جمهوری دموکراتیک خلق کره" را به عنوان خطر هسته ای به جهانیان معرفی می کند تا اقدامات مداخله گرانه خود را در این کشور به افکار عمومی جهان بقبولاند. آنها خوب می دانند که برای حفظ سیستم سرمایه داری و تداوم غارت و اعمال هژمونی خود بر جهان نیاز به مهندسی افکار عمومی دارند.
پرسش اینجاست آیا چپ اعم از "متعهد به عهد سابق" یا "دگرآیین و دگراندیش" که خود را متعهد به آرمان سوسیالیسم دانسته و خواهان نابودی سیستم سرمایه داری است، مجاز است با این فضای رسانه ای مسلط همسو شود و در راستای اهداف ضد کمونیستی آنها انقلاب کبیر و دوران ساز اکتبر را کودتا بنامد؟
حال اگر به روند تاریخی وقایع و مستندات موجود در این زمینه برگردیم، کاری که دکتر مالجو کوشش کرده اند تا با صرف وقت و نکته بینی فراوان و از طریق بررسی مستندات و منابغ تاریخی مرتبط دنبال کنند، دیدگاه های دیگری در این زمینه مطرح می شود که ایشان با دقت سعی کرده اند دسته بندی های مختلف آن را در نوشته خود ارائه نموده و سرانجام نیز در یک جمع بندی از برخی زوایا اطلاق واژه کودتا و از برخی زوایای دیگر انتساب کلمه انقلاب به رویداد اکتبر را درست دانسته اند. به این اعتبار ممکن است بتوان هر انقلابی را نیز به دلیل اقدامات برنامه ریزی شده و سازمان یافته برای تصرف قدرت سیاسی در بزنگاه تاریخی، تا اندازه ای کودتا و تا اندازه ای انقلاب نامید. با این تفاوت که در اکتبر رویدادی بوقوع می پیوندد که دوران ساز است و چهره جهان را چه از نظر تبدیل روسیه عقب مانده به یک کشور قدرتمند اقتصادی، صنعتی، نظامی، علمی و فرهنگی و... و توسعه عدالت اجتماعی، نابودکردن بیکاری، برقراری نظام آموزش و بهداشت و درمان رایگان و چه از نظر شکست فاشیسم، یاری و حمایت انترناسیونالیستی از جنبش های آزادی بخش و عدالتخواهانه در سراسر جهان، ایجاد فضای مناسب برای رهایی کشورهای مستعمره از زیر سلطه استعمارگران، تاثیر گذاری بر شکل گیری دولت های رفاه در اروپا و... با تغییرات اساسی مواجه نمود. اطلاق عنوان کودتا به رویدادی با چنین ابعاد، دستاوردها و پیامدهایی امر ساده ای نخواهد بود. علی رغم نگاه چپ نو، رویداد ۱۹۱۷ روسیه به اعتبار دستاوردها و تاثیرات آن در جهان نه تنها یک انقلاب بلکه یک انقلاب کبیر و دوران ساز بوده است.
بر این اساس می توان نه تنها با تردید دکتر مالجو در درستی استفاده از واژه کودتا در مصاحبه ایشان با اخبار روز پس از مشاهده نقدهای وارده به آن موافق بود بلکه علت تلاش مجدد ایشان برای تبیین نظری دفاع از آن در مقاله جدید را نیز مورد پرسش قرار داد. دکتر مالجو ترجیح داده اند برای روشن کردن چرایی انتساب واژه کودتا به انقلاب اکتبر طی یک کار پر حوصله اقدام به تهیه و انتشار پاسخ دکتر زرافشان در قالب یک گزارش پژوهشی به روش شناسی تاریخی – کتابخانه ای کنند که ورای شکل ناگهانی، غیرقانونی و خشونت آمیز تصرف حاکمیت، پیامدها و ابعاد اجتماعی ، انواع و تغییرات مفهوم آن در شرایط مختلف ، در آن کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
نگارنده بر این باور است چنین کار پژوهشی اگر قرار است در باره رویداد دوران ساز اکتبر انجام شود، اساساً درست آن است که در چارچوب یک روش شناسی کیفی سازنده (Constructive) از رویکردهای پژوهش های کیفی انجام شود. رویکردی که با توجه به پیچیدگی، تنوع و نوظهور بودن و سرعت ظهور پدیده های اجتماعی و ناتوانی روش های سنتی پژوهش (روش های قیاسی) برای شناخت و تبیین آنها بوجود آمد. همین شرایط پیچیده سبب توسعه استفاده از روش های جدید پژوهشی (روش های استقرایی) در پژوهش های اجتماعی در دهه های اخیر شد. رویکرد پژوهشی سازنده که اساساً در جستجوی معنا برای واقعیات اجتماعی در جریان یک کوشش اندیشمندانه، نقادانه و با تمرکز بر واقعیت پدیده های اجتماعی است، تلاش می کند تا به گونه ای آنها را تبیین نماید که در آن مقاصد، اهداف و منافع افراد، اقشار، گروه ها و طبقات اجتماعی از نقشی عمده برخوردار است. از ویژگی های مهم رویکرد کیفی، مفهوم پردازی مستمر در این رویکرد است.
نکته مهم قابل ذکر در ارتباط با گزارش پژوهشی دکتر مالجو آن است که تعهد زیاد ایشان به پایبندی به فکت های جمع آوری شده از منابع تاریخی و تلاش برای تفسیر آنها در ارتباط با موضوع پژوهش، ایشان را از آنچه در روش تحقیق Constructive از طریق تمرکز بر واقعیت پدیده های اجتماعی و توجه به اهداف و منافع افراد، گروه ها و طبقات اجتماعی برای معنا دار نمودن واقعیات اجتماعی و مفهوم سازی در این ارتباط تعریف شده است، بازداشته و بیشتر متمرکز بر شکل برنامه ریزی شده و سازمان یافته انتقال قدرت در اکتبر ۱۹۱۷ که گویا فقط در کودتاها رخ می دهد، نموده است.
منابعی که دکتر مالجو بر اساس آنها می پذیرند که رویداد اکتبر را می توان به اعتباری کودتا نامید، اساساً بر کار برنامه ریزی شده، سازماندهی شده، ارادی و هدفمند بلشویک ها به رهبری لنین برای کسب قدرت سیاسی در بزنگاه و فرصت تاریخی تاریخی بوجود آمده در اکتبر ۱۹۱۷ متکی هستند. امری که در هر انقلابی نیز بدون تردید درجه ای از آن وجود دارد اما نمی توان منکر آن شد که بلشویک ها به رهبری لنین و به عنوان نماینده حزب پیشاهنگ پرولتاریای روسیه درجه بالایی از آمادگی، هوشمندی سیاسی و تشکیلاتی را در این لحظه تاریخی از خود به نمایش گذاشتند. امری که می توان از آن به جای کودتا تحت عنوان آمادگی، برنامه ریزی عملیاتی و اقدام نام برد.
جالب است توجه نماییم که دهه هاست که بورژوازی و امپریالیسم جهانی و مدیران آنها در قالب مفهوم مدیریت استراتژیک و عباراتی چون تبیین ماموریت، تعریف اهداف استراتژیک، تعریف اهداف عملیاتی، تجزیه و تحلیل محیط داخلی و خارجی و شناسایی نقاط ضعف و قوت و تهدیدات و فرصت ها، شناسایی استراتژی ها با رویکرد تبدیل تهدید به فرصت، انتخاب استراتژی ها و سناریوها، تدوین نقشه راه و سیاست ها، تدوین برنامه دراز مدت و میان مدت و کوتاه مدت (اجرایی و عملیاتی)، تعریف سازوکار ارزیابی پیشرفت برنامه و ده ها مفهوم مشابه دیگر، دستیابی به اهداف خود را در سطح جهانی، منطقه ای، ملی و محل های کار خاص دنبال می کند و اسم این کارها را هم نه چیزی مثل کودتا بلکه مدیریت استراتژیک گذاشته است که در فضای عمومی نشانه رویکرد علمی و خلاقیت و هوش و ذکاوت آنها نیز معرفی می شود. اما وقتی نوبت به طبقه کارگر و کمونیستها برای دنبال نمودن اهداف طبقاتی طبقه کارگر و براندازی حاکمیت سرمایه داری برای ایجاد بنیان های تحول سوسیالیستی جامعه می شود، باید این رویکرد را در قالب مفهوم کودتا که به نوعی حامل مفهومی توطئه گرانه و غیردموکراتیک و منفی است، تعریف نمود! مگر قرار است بورژوازی برای تحویل ماشین دولتی خود به طبقه کارگر برایش فرش قرمز پهن کند و به صورت دموکراتیک و متمدنانه و...حکومت را به طبقه کارگر تقدیم نماید که اگر چنین نشد و با برنامه ریزی و سازماندهی نسبت به تصرف این ماشین دولتی اقدام گردید، در آن صورت اسم آن را باید کودتا گذاشت؟
اما همانگونه که دکتر مالجو نوشته اند، مسئله کلیدی در این ارتباط نه کودتا خواندن یا انقلاب نامیدن رویداد اکتبر بلکه رویکردی است که "دو سنت فکریِ متمایزِ چپ در ایران امروز" به انقلاب اکتبر و رویدادهای پس از آن و چگونگی تحلیل از سیستم سرمایه داری و استراتژی و تاکتیک مبارزه با آن در جهان کنونی دارند. ایشان در پایان نوشته خود فهرستی از پرسشها در این زمینه را مطرح می کنند و از دکتر زرافشان به دلیل نپرداختن به آنها گله می کنند. این پرسشها عبارتند از:
"چرا انقلابی‌گری کودتا‌گرانه نمی‌تواند مودی به سوسیالیسم باشد؟ چرا تعهد به آرمان‌های اکتبر در گرو بازنگری در روش‌های سیاسی لحظه‌ی اکتبر است؟ چرا الزامات اقتصادی تکوین سوسیالیسم را هرگز نمی‌توان در بستری فراهم آورد که زاده‌ی تسخیر انحصارطلبانه‌ی قدرت است؟ چرا نهال نظم اقتصادی سوسیالیستی را نمی‌توان در خاکی نشاند که دموکراسی را در حوزه‌ی سیاسی قربانی کرده است؟ چرا سوسیالیسم بدون دموکراسی و آزادی هرگز سوسیالیسم نیست؟ چرا از راه هدایت‌کردنِ تنش‌های حل‌نشده‌ی اجتماعی و نفرت‌های التیام ‌نیافته‌ی سیاسی و حرکت به سوی تسخیر انحصارطلبانه‌ی قدرت و حذف رقبای حتا هم ‌فکر نمی‌توان گامی به سوی سوسیالیسم برداشت؟ چرا غیر از تکوین و تقویت و تحکیم انواع جنبش‌های اجتماعی مترقی هیچ راه برون‌رفتی از مغاکی که در آن افتاده‌ایم نداریم؟ چرا راه میان‌بُری در بین نیست؟ چرا ناگزیریم راه سخت را انتخاب کنیم؟"
می توان تا حدی با دکتر مالجو در مورد اینکه چگونگی پاسخگویی به این پرسش ها در واقع دو جریان چپ "متعهد به عهد سابق" و " دگرآیین و دگراندیش" را از هم متمایز می کند، موافق بود. گرچه می توان این تفاوتها را از زوایای دیگری نیز که سازگاری بیشتری با اسلوب دیالکتیک ماتریالیستی در تحلیل پدیده های اجتماعی دارد، مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
قبل از هر چیز باید گفت که پاسخ چپِ به قولِ ایشان "متعهد به عهد سابق" و در واقع مارکسیست لنینیست به این گونه پرسشها روشن است و آن را در کتاب ها و مقالات متعدد در اختیار مخاطبان قرار داده است. آنها درکی انتزاعی، مهندسی شده و پاستوریزه از تاریخ، جامعه، مبارزه طبقاتی، سوسیالیسم، دموکراسی،آزادی و... ندارند. در نظر آنها حقیقت همواره مشخص است. درک آنها از سوسیالیسم هم دانشی را شامل می شود که بر شناخت تجربی حاصل از مبارزه طبقاتی مبتنی است، هم یک جنبش اجتماعی را بازتاب می دهد که این دانش را مدام تقویت و به روز می کند و همزمان توسط آن هدایت می شود، هم سوسیالیسم را آرمان انسانی باشکوهی می بینند که تنها راه رهایی بشر از جهنم سرمایه داری است و...بدین ترتیب دائما جنبش سوسیالیستی از تجارب خود، از افت و خیزهای خود، از شکست و پیروزی های خود می آموزد و خود را تقویت نموده و به پیش می رود. و این پویایی را نیز از دیالکتیک ماتریالیستی مارکس و انگلس و رِآل پلتیک انقلابی لنین می گیرد. نگاه غیر جامد و پویای کمونیستها به سوسیالیسم ، ضرورت توجه و بهره مندی از پیشرفت های علوم اجتماعی در دهه های اخیر را مورد توجه بیش از پیش این چپ انقلابی قرار داده است.
مجموعه این پرسشها که در تدارک ایجاد ذهنیتی برای توضیح چرایی نابودی سوسیالیسم اتحاد شوروی است، و در تلاش است اینگونه القا نماید که دلیل نابودی سوسیالیسم و اتحاد شوروی گویا این بود که انقلاب اکتبر به شکلی کودتایی به قدرت رسید، کسب انحصاری قدرت سیاسی از سوی بلشویک ها در جامعه ای که "الزامات اقتصادی تکوین سوسیالیسم " در آن ایجاد نشده بود ، نمی توانست به نتیجه برسد، سوسیالیسم در اتحاد شوروی به دلیل قربانی کردن دموکراسی و آزادی فروپاشید، و اینکه تنها راه رهایی را باید در "جنبش های اجتماعی مترقی" جستجو نمود.
به نظر می رسد سوسیالیسم مد نظر آقای مالجو نه نیازی به حزب طبقه کارگر و انقلاب دارد و نه دیکتاتوری پرولتاریا. این نگاه ترجیح می دهد بنیان مادی و اجتماعی سوسیالیسم مد نظر خود را بر مفهومی به نام "جنبش های اجتماعی مترقی" بگذارد و نه جنبش طبقه کارگر . به جای انقلاب سوسیالیستی نیز که ممکن است با خطر کودتایی شدن و غیردموکراتیک شدن و تبدیل شدن به دیکتاتوری همراه شود، ترجیح می دهد "جنبش اجتماعی مترقی " مد نظر خود را بر بستر "الزامات اقتصادی تکوین سوسیالیسم" که گویا همان مناسبات مادی جامعه سرمایه داری پیشرفته است، به شکلی دموکراتیک و غیر کودتایی دنبال نماید. لدین ترتیب از درغلتیدن به انحصار طلبی در قدرت نیز در امان می ماند.
در این مجموعه پرسشها هیچ نشانی از دستاوردهای درخشان اتحاد شوروی در غلبه بر فقر و عقب ماندگی و توسعه نیافتگی در کشور پهناوری که فاقد "الزامات اقتصادی تکوین سوسیالیسم" بود، مشاهده نمی شود. در این پرسشها اثری از چگونگی تبدیل یک جامعه عقب مانده به بالاترین سطح شاحص های توسعه اقتصادی و توسعه انسانی و عدالت اجتماعی، بهداشتی و درمانی، آموزشی، علمی و فرهنگی، سیاسی و نظامی و... توسط این حکومتِ کودتاییِ دیکتاتورِ ضد دموکراتیکِ انحصارطلبِ مخالفِ آزادی یافت نمی شود! در این پرسش ها هیچ توضیحی برای نقش منحصر بفرد این حکومتِ کودتاییِ دیکتاتورِ ضد دموکراتیکِ انحصارطلبِ مخالفِ آزادی در شکست فاشیسم نمی توان یافت. در این پرسش ها هیچ توضیحی برای چرایی کمک های انترناسیونالیستی به جنبش های آزادی بخش و کمک به استقلال بسیاری از مستعمرات توسط یک حکومتِ کودتاییِ دیکتاتورِ ضد دموکراتیکِ انحصارطلبِ مخالفِ آزادی یافت نمی شود! در این پرسش ها هیچ آثاری از جنگ داخلی، مداخله و جنگ خارجی ، جنگ سرد و...به عنوان عوامل تاثیرگذار بر تضعیف، انحرافات، اشتباهات و...در اتحاد شوروی خبری نیست. این پرسش ها اینگونه القاء می کنند که اگر حزب بلشویک و لنین به شیوه کودتایی اقدام به تصرف قدرت سیاسی نمی کردند، و اگر در برخورد با مخالفان خود به شیوه ای دموکراتیک عمل نموده و از انحصار طلبی و دیکتاتوری دوری نموده و به آزادی احترام می گذاشتند، و اگر اقدام به بنای سوسیالیسم در جامعه ای که " الزامات اقتصادی تکوین" آن وجود نداشت، نمی کردند، اتحاد شوروی نابود نمی شد. بر همین اساس دکتر مالجو نتیجه می گیرد که " تعهد به آرمان‌های اکتبر در گرو بازنگری در روش‌های سیاسی لحظه‌ی اکتبر" است یعنی باید از برنامه ریزی و سازماندهی برای کسب قدرت سیاسی به شیوه انقلاب اکتبر که غیر دموکراتیک و کودتایی است، اجتناب نمود.
نوعی رویکرد دترمینیستی به تحولات اجتماعی در این پرسشها و مقاله دکتر مالجو مشهود است که در آن اهمیت نقش عنصر آگاهی طبقاتی و مبارزه متشکل و سازمان یافته برای کسب قدرت سیاسی از سوی طبقه کارگر که در ادبیات مارکسیستی لنینیستی بر آن تاکید بسیار شده است ، مورد توجه چندانی قرار ندارد. در این رویکرد دیالکتیک طبیعت به تحولات اجتماعی نیز تعمیم داده می شود. حال آنکه دیالکتیک تحولات طبیعی تنها بر منطق تضادهای درونی پدیده ها و روند تکامل طبیعی آنها بدون اعمال اراده انسانی صورت می گیرد ، در حالی که در تحولات اجتماعی و سیاسی با واقعیتی به نام انسان و اراده و عاملیت تاثیرگذار او مواجه هستیم که از طریق مبارزه طبقاتی و اجتماعی و در احزاب و رهبران سیاسی و توده های کنشگر، خود را نشان می دهد. آنچه در مقاله دکتر مالجو به آن تحت عنوان "الزامات اقتصادی تکوین سوسیالیسم" اشاره شده است، وقتی در کنار مخالفت با کار سازماندهی شده بلشویکها برای تصرف قدرت سیاسی تحت عنوان کودتا قرار می گیرد ، معنای دیگری جز دترمینیسم و جبرگرایی و واگذاری ایجاد سوسیالیسم به دست طبیعت و تقدیر و جبر ناشی از آن ندارد. این رویکرد هیچ نقشه راهی برای ایجاد سوسیالیسم بجز اشاره به کلی گویی هایی چون" چنبش های اجتماعی مترقی " ارائه نمی کند. این رویکرد حتی حاضر نیست در کلام نیز به طبقه کارگر آگاه و مبارزه متشکل و سازمان یافته آن به عنوان بنیان انقلاب سوسیالیستی اشاره کند. این رویکرد انقلاب را امری توطئه گرانه و غیردموکراتیک دانسته و توده های کار و زحمت را از آن می هراساند.
منطق دیالکتیکی تحولات اجتماعی به هیچ وجه نافی نقش ارادی و آگاهانه انسان های انقلابی و موید خودبخودی بودن انتقال قدرت نیست. همه آنهایی که علاقمندند واژه کودتا را به انقلاب دوران ساز اکتبر که فصل نوینی در تاریخ جهان گشود و برای اولین بار در تاریخ پرچم کارگران و زحمتکشان را برافراخت، نسبت می دهند، هیچ گاه از یادشان نمی رود که از انقلاب تیپیک فرانسه به عنوان یک انقلاب بورژوا دموکراتیک با نام انقلاب کبیر فرانسه یاد کنند. در اینجا دیگر چگونگی به قدرت رسیدن، روند تحولات پس از به قدرت رسیدن و تسویه حسابهای خونین در حاکمیت به قدرت رسیده پس از انقلاب و....در برابر روند عمومی و کلی پیامدهای انقلاب کمرنگ می شود.
اگر انقلاب اکتبر با برنامه ریزی و سازمان دهی هوشمندانه بلشویک ها به تصرف قدرت سیاسی در اکتبر ۱۹۱۷ انجام نمی شد، بر سرش می توانست همان چیزی بیاید که بر سر کمون پاریس یا بر سر انقلاب ۱۹۱٨ آلمان آمد و...شاید چپ"دگرآیین و دگراندیش" و پست مدرن ما آنگاه راضی تر می بود از اینکه به جای اتحاد شوروی و استالین ، شاهد شکل گیری آلمانی دیگر با فاشیسم و پیامدهای ویرانگر آن در جهان می شد!
باید پرسید این رویکردهای غیر خشونت آمیز و عیر کودتایی و دموکراتیک مد نظر چپ "دگرآیین و دگر اندیش" تا کنون در کدام جامعه ای که در آن "الزامات اقتصادی تکوین سوسیالیسم" فراهم بوده است ، موفق به بنای سوسیالیسم یا دستاوردی قابل قیاس با دستاوردهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی گردیده است؟ یا اینکه چنین چشم اندازی را برای چه زمانی و کجا می توان تصور نمود؟ آیا اساسا چنین رویکردی به سوسیالیسم ، برنامه ای هم برای تصرف قدرت سیاسی جهت براندازی بورژوازی از قدرت و بنای جامعه سوسیالیستی دارد؟ یا آنکه سوسیالیسم را بیشتر یک یک ایده آرمانی و تخیلی و یک تئوری قابل بحث در محافل آکادمیک می داند؟ و ایجاد سوسیالیسم را امری تکوینی می بیند که " الزامات اقتصادی" مورد نیاز آن و نه آگاهی و انسجام سیاسی و تشکیلاتی طبقه کارگر و حزب پیشاهنگ آن ، عامل مهم تحقق آن است!
آیا تفسیر و تحلیل های این مارکسیسم پر و پیمان و ریزبینِ "دگراندیش" قرار است به برنامه ریزی برای ایجاد تغییری هم بیانجامد و اساساً در تفسیر و تحلیل خود از جهان، به تغییر آن هم می اندیشد؟
آیا بویژه با فضایی که نئولیبرالیسم پس از نابودی اتحاد شوروی در جهان ایجاد نموده است، هیچگونه چشم اندازی برای کسب قدرت سیاسی و خلع ید از بورژوازی با این روش های دموکراتیک و غیر کودتایی مد نظر این چپ "دگراندیش" وجود دارد؟ چند بار باید تجاربی چون انتخابات یونان و سیریزا تکرار شود تا مشخص گردد که راه رسیدن به سوسیالیسم و نابودی سرمایه داری نه در مبارزه "دموکراتیک" در چارچوب دموکراسی بورژوایی بلکه در انقلاب سوسیالیستی و براندازی بورژوازی و تصرف ماشین دولتی آن است؟
دکتر مالجو    "بازنگری در روش های سیاسی لحظه اکتبر" برای "تعهد به آرمان‌های اکتبر" را به جنبش چپ توصیه می کند. در این بازنگری قرار است کدام روش های سیاسی اکتبر تغییر کند ؟ آیا منظور از این بازنگری اجتناب از روش های از نظر ایشان کودتایی و در واقع برنامه ریزی و آمادگی و سازمان دهی و بسیج کارگران و دهقانان و هشیاری و اقدام بموقع برای تصرف قدرت سیاسی است؟ آیا این رویکرد خلع سلاح طبقه کارگر و تعطیلی و به دست تقدیر سپردن انقلاب سوسیالیستی نیست؟ چپ چند بار باید تجاربی چون انقلاب ۱۹۱٨ آلمان، تجربه شیلی در زمان دکتر آلنده یا کنگو در زمان پاتریس لومومبا و...را در ارتباط با کسب قدرت سیاسی و استحکام دولت انقلابی در برابر سرمایه داری تکرار کند؟ چرا تصور می شود برای کسب قدرت سیاسی می توان به صورت متعارف و در چارچوب قوانین بازی بورژوازی از روی فرش قرمز آن رد شد؟ کجا و کی چنین اتفاقی افتاده است و می تواند بیافتد.؟
بر اساس این درک دترمینیستی نه تنها لنین بلکه همه رهبران برجسته جنبش کارگری و سوسیالیستی چون مارکس،انگلس، رزا لوکزامبورگ ، کارل لیبکنشت و...را باید به دلیل دنبال نمودن کسب قدرت سیاسی از سوی طبقه کارگر به رویکرد انحصار طلبانه و ضد دموکراتیک متهم نمود و لابد سوسیال دموکراسی پایبند به قانون و ... را به عنوان راه درست به طبقه کارگر معرفی نمود. در این رویکرد هر نوع برنامه ریزی عملیاتی برای تصرف قدرت سیاسی و براندازی بورژوازی می تواند در معرض اتهام انحصار طلبی و روش های سیاسی غیر دموکراتیک و کودتاگرانه قرار گیرد. طبقه کارگر برای اینکه به "تسخیر انحصارطلبانه قدرت" متهم نشود ، آیا باید قدرت خود را با بورژوازی و مدافعان آن تسهیم کند و آنگاه به فکر ایجاد سوسیالیسم هم باشد؟ این سوسیالیسم دور همی و کلوپی چه نسبتی با سوسیالیسم علمی، ماتریالیسم دیالکتیک و مارکسیسم دارد؟
. "تکوین و تقویت و تحکیم انواع جنبش‌های اجتماعی مترقی" که تنها راه "برون ‌رفت از مغاکی که در آن افتاده‌ایم" معرفی شده است ، چه دستاوردی تا کنون برای بشریت داشته است؟ آیا غیر از این است که دولت های رفاه را نمی توان صرفا محصول همین" جنبش های اجتماعی مترقی " بلکه آنگونه که بسیاری از صاحبنظران علوم اقتصادی و سیاسی و جامعه شناسی و... مطرح می کنند به میزان زیادی ناشی از تاثیرات دستاوردهای عظیم اتحاد شوروی دانست؟ چه شد که بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و حاکمیت نئولیبرالیسم بر جهان ، یکی پس از دیگری این دولتهای رفاه محصول " انواع جنبش‌های اجتماعی مترقی"، رو به نابودی گذاشته و جای خود را به دولتهای نئولیبرال فاشیستی می دهند؟ اساساً این جنبش های اجتماعی مترقی قرار است به کجا بیانجامند؟ آیا باید از بورژوازی خلع ید کنند یا قرار است سوسیالیسم را از طریق مشارکت در همین دولتهای بورژوازی بنا کنند؟
"رقبای حتی هم فکری" که به آن اشاره می شود ، در لحظه تاریخی شکل گیری و استحکام دولت طبقه کارگر در آرایش نیروها در نبرد بین دولت انقلابی کارگران و دهقانان و تلاش های گسترده براندازانه ارتجاع داخلی و بین المللی در کجا ایستادند و چه نقشی بازی کردند و تا چه حد مدارا با آنها امکان پذیر بود که به تضعیف و مالاً سقوط دولت کارگری نیانجامد؟ اشتباهات و تندروی های دولت کارگریِ در معرضِ تهاچمِ همه جانبه ی و براندازانه ی سرمایه داری، تا چه حد اجتناب پذیر بود؟
حفظ یک دولت کارگری که مورد خصم و تلاش های گسترده براندازانه ارتجاع از طریق جنگ داخلی و مداخلات براندازانه خارجی قرار گرفته است ، از نظر چپ "دگراندیش" چقدر اهمیت دارد و این مداخلات و توطئه های براندازانه چقدر ممکن است سبب امنیتی شدن فضای سیاسی جامعه ای چون روسیه ابتدای قرن بیستم که اتفاقا به اذعان بسیاری ها فاقد سنت های دموکراتیک بود ، شده باشد؟ (کافی است توجه کنیم که اقدامات و تهدیدهای تروریستی در سال های اخیر در اروپا و آمریکا که هم از زیر ساخت های تکوین سوسیالیسم و دموکراسی نهادینه شده برخوردارند و هم ابعاد این تهدیدها به هیچ وجه موجودیت آنها را با خطر نابودی مواجه نمی کند و...، تا چه حد به تشدید فضای امنیتی و پرتنش و اعمال محدودیت برای آزادی های شخصی و مدنی و تحدید حقوق بشر انجامیده است. ) تا چه حد ممکن است مداخلات براندازانه در یک کشور فاقد سنت های نهادینه شده دموکراسی در ابتدای قرن بیستم به شکل گیری زمینه ای جهت انحرافات ، خطاها و انسداد سیاسی منجر گردد؟
البته در این نوشته قرار نیست موضوع اشتباهات ، انحرافات، کاستی ها و... و دلایل سقوط اتحاد شوروی مورد بحث قرار گیرد که مقوله دیگری است و به نوبه خود مورد بحث قرار گرفته و همچنان می تواند مورد بحث باشد.
پرسش های مطرح شده از سوی دکتر مالجو ، رویکردی را ترویج می کند که نقش اجتماعی چپ نو را در ایجاد تردید در باورهای اصیل مارکسیستی و بویژه لنینیستی چون مبارزه طبقاتی، آنتاگونیستی بودن تظاد کار و سرمایه، ضرورت انقلاب سوسیالیستی برای براندازی سرمایه داری و بنیان نهادن سوسیالیسم، ماهیت طبقاتی مفاهیمی چون دموکراسی،آزادی ، دولت و ..و .نقش اراده آگاهانه و عاملیت تاریخی طبقه کارگر و حزب انقلابی پیشاهنگ آن برای سرنگونی سرمایه داری و ایجاد سوسیالیسم بازتاب می دهد. و بورژوازی جهانی نیز بودجه های هنگفتی را برای تحریف همین مفاهیم در نزد افکار عمومی جهان و ایجاد نوعی جنبش سوسیالیستی معتدل و قابل مدیریت و غیر رادیکال و غیر انقلابی دنبال می کند..
در مجموع مقاله دکتر مالجو اعلامیه ای است در دفاع از چپ نو و به قول ایشان " دگرآیین و دگراندیش" در برابر چپ " متعهد به عهد سابق" که در ادبیات امروز چپ از اولی تحت عناوینی چون مارکسیسم پست مدرن ، مارکسیسم فلکسودوکس و... و از دومی تحت عناوینی چون چپ سنتی، چپ کمونیست، چپ مارکسیست-لنینیست و مارکسیسم ارتدوکس و... سخن گفته می شود. این اعلامیه در حالی که روش های سیاسی "چپ متعهد به سابق " را کودتاگرانه، غیردموکراتیک و مخالف آزادی برای کسب قدرت سیاسی معرفی می کند و آن را محصول عدم تکوین الزامات اقتصادی مورد نیاز برای ساختمان سوسیالیسم می داند، توضیخی برای چرایی ناموفق بودن چپ نو و "دگراندیش" در جوامعی که این " الزامات اقتصادی تکوین سوسیالیسم " یعنی بنیان مادی سیستم سرمایه داری در پیشرفته ترین شکل خود در آنها مهیاست، ارائه نمی کند و هیچ نقشه راهی برای کسب قدرت سیاسی از سوی طبقه کارگر جهت تصرف ماشین دولتی و براندازی سیستم سرمایه داری و ساختمان سوسیالیسم ارائه نمی کند. این اعلامیه اساساً نیروی مادی جنبش سوسیالیستی را نه در جنبش طبقه کارگر بلکه در " جنبش‌های اجتماعی مترقی" جستجو می کند. این اعلامیه " تکوین و تقویت و تحکیم انواع جنبش‌های اجتماعی مترقی " و نوعی پارلمانتاریسم و رعایت قوانین بازی در چارچوب دموکراسی بورژوایی و بهره برداری از آزادی های سیاسی موجود در این جوامع را "تنها راه برون رفت از مغاکی که در آن افتاده ایم"، (نه جهنم سرمایه داری)، معرفی می کند. این اعلامیه با وزنی که به " الزامات اقتصادی تکوین سوسیالیسم " می دهد، و نیز با کودتایی و غیر دموکراتیک خواندن کار سازمان یافته و متشکل برای تصرف ماشین دولتی بورژوازی ، نوعی دترمینیسم فلسفی را ترویح نموده و کنش آگاهانه،ارادی و سازمان یافته و منسجم طبقه کارگر و حزب پیشاهنگ انقلابی آن را غیر ضروری،مشکل ساز و زمینه ساز دیکتاتوری می داند. از سوی دیگر با تکیه بر آنچه "جنبش های مترقی اجتماعی" می خواند و با فاصله گرفتن از تحلیل تحولات اجتماعی بر مبنای تعارضات طبقات اجتماعی و در چارچوب دیالکتیک مارکسیستی و تضاد آنتاگونیستی کار و سرمایه ، ضرورت براندازی سرمایه داری از طریق تصرف ماشین دولتی و برقراری دیکتاتوری طبقه کارگر و زحمتکشان، نوعی رفورمیسم و پارلمانتاریسم را بازتاب می دهد. این اعلامیه به نوعی نیز مروج راه سومی است که انگلستان و جهان ، آن در کارنامه دولت هایی چون تونی بلر به خوبی بیاد دارد.