بررسی روانکاوانه سریال «شهرزاد»
اسارت روانی و سادومازوخیسم فرهنگی


آتوسا صاد


• سادومازوخ ترین شخصیت داستان شاپور (رضا کیانیان) است که همسرش را شکنجه روحی می دهد و کتک می زند و هر بار بعد از کتک زدن عاشق او می شود و می خواهد با او به رختخواب برود. لذت بردن از درد و رنج دیگری کاملن در این شخصیت مشهود است. عشق شهرزاد به فرهاد و ازدواج او با قباد هم نمونه یک سادومازوخیزم عشقی است که نیاز به قربانی کردن خود یا زجر کشیدن به خاطر زجر دیگری را نشان می دهد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۱ دی ۱٣۹۶ -  ۱ ژانويه ۲۰۱٨




ویژه اخبارروز- سریال «شهرزاد» به کارگردانی حسن فتحی و نغمه ثمینی درام عاشقانه است که یکی از پرطرفدارترین آثار سینمای خانگی سال های اخیر ایران محسوب می شود. داستان سریال که پس از کودتای ۲۸ مرداد اتفاق می‌افتد مضمونی رمانتیک دارد و می‌توان آن را ملودرامی عشقی جنایی دانست. شهرزاد (ترانه علیدوستی) دانشجوی پزشکی و فرهاد (مصطفی زمانی) دانشجوی ادبیات و روزنامه‌نگار عاشق هم هستند و می‌خواهند با هم ازدواج کنند. داستان در سال ۱۳۳۲ و زمامداری دکتر مصدق اتفاق می‌افتد. پدران این دو از افراد گوش به فرمان شخصی نافذ به نام بزرگ آقا (علی نصیریان) هستند. تحولات ۲۸ مرداد فرهاد را که روزنامه‌نگار و از طرفداران پر و پا قرص مصدق است، به دلیل اتهام به قتل و توطئه علیه سلطنت به پای چوبه دار می‌کشد اما بزرگ آقا او را نجات می‌دهد. پس از آن ماجرا فرهاد تصمیم می‌گیرند با شهرزاد ازدواج کند اما پدر شهرزاد میلی به این ازدواج ندارد. از آن طرف بزرگ آقا دختری به نام شیرین (پریناز ایزدیار) دارد که با پسر عموی خود قباد (شهاب حسینی) ازدواج کرده است. قباد و شیرین بچه دار نمی‌شوند و بزرگ آقا که احتیاج به وارث دارد تصمیم می گیرد برای قباد زن دوم دست و پا کند. یک شب که پدر شهرزاد پیش بزرگ آقا می‌رود و گلایه می‌کند که دوست ندارد فرهاد با دخترش ازدواج کند، بزرگ آقا شهرزاد را برای قباد خواستگاری می‌کند. شهرزاد هم قبول می کند و زن دوم قباد می شود. بعد از بچه دار شدن، و باز به خواست بزرگ آقا شهرزاد از قباد جدا می شوند و با فرهاد ازدواج می کند. قباد سایه وار شهرزاد و زندگی جدیدش را دنبال می کند و دردسر ساز می شود.

به عنوان یک منتقد، سریال «شهرزاد» حقیقتی از جامعه ایران را برایم ترسیم کرد که در نقدی روانکاوانه آن را بازگو می کنم.

آزادی و اسارت روانی

اریک فروم در کتاب «مکانیزم فرار از آزادی» می نویسد رابطه ی انسان با آزادی رابطه مطلق و ثابتی نیست، و خیال آزادی هم مانند هر خیال دیگر می تواند باعث اسارت روانی فرد شود. معروف ترین انواع آزادی در جوامع توتالیتر آزادی «از» چیزی است مثلن آزادی از دیکتاتوری، از سنت ها و قید و بندهای فرهنگی، و آزادی از نُرم های اجتماعی. فروم این نوع آزادی را «آزادی منفی» می خواند. نوع دوم آزادی، آزادی «برای» رسیدن به هدفی یا به دست آوردن چیزی است، من باب مثال آزادی برای ساختن فرهنگ و اقتصاد و سیاست، یا آزادی برای اصلاح سیستم آموزشی. فروم این نوع آزادی را «آزادی مثبت» می خواند. به گفته فروم اگر مردم جوامع توتالیتر احساس آزادی «از» دیکتاتوری را به آزادی «برای» رسیدن به هدفی مشخص تبدیل نکنند در نهایت دچار سرخوردگی و یاس خواهند شد. آزادی «برای» رسیدن به چیزی نیرویی جمعی ایجاد می کند و به سمت سازندگی و امید می رود، اما آزادی «از» چیزی مثلن آزادی از قید دیکتاتور روی عامل سلب آزادی یعنی دیکتاتور متمرکز است و فراتر از آن نمی رود. آزادی «از» چیزی تجربه روانی نا خوشایندی است که بیشتر افراد از تبدیل آن به «آزادی مثبت» ناتوانند. فروم معتقد است که این نیروی منفی مکانیزم های روانی متعددی را در فرد ایجاد می کند که عبارتند از:

۱. اقتدارگرایی (authoritarianism) که در آن روان فرد دو هویت سادیستی و مازوخیستی را همزمان داراست. روان اقتدارگرا از یک سو دنبال کنترل دیگران از طریق اعمال قدرت و محدودیت، و تحمیل خواسته های خود بر آن هاست (سادیسم) و از سوی دیگر مایل به تبعیت از قدرت برتر از خود مانند افراد قدرتمندتر یا عقاید انتزاعی است (مازوخیسم). 
۲. خرابکاری (destructiveness) که در آن روان فرد در جستجوی نابود کردن است. این ویژگی مانند روان سادیستی فرد اقتدارگراست با این تفاوت که روان اقتدارگرا به دنبال قدرت یابی است اما روان خرابکار در جستجوی چیز خاصی نیست و نفس نابود کردن برایش ارزشمند است. 
۳ انطباق (conformity) که در آن روان فرد به صورت ناخودآگاه با نُرم اطرافیانش تطبیق می یابد و تفکر جمعی با تفکر فردی همسان می شود. این فرد از خود دیدگاه مستثنایی ندارد. تفکر تطبیقی نوعی سپر دفاعی است که فرد را از تفکر آزاد که عامل اضطراب اوست مصون می دارد.   

فروم به تحلیل این سه نیرو در ایدئولوژی آلمان نازی می پردازد و نشان می دهد که شرایط روان شناختی آلمان پس از جنگ جهانی اول متمایل به نوعی نظم جدید برای احیای غرور ملی بود. هیتلر با شخصیتی «اقتدارگرا» از یک سو فرمانروایی مطلق با باور نژادپرستی و از سوی دیگر محبوب قلب های طبقه ی متوسط و قابل «انطباق» جامعه بود. فروم معتقد است که در شرایط «آزادی منفی» جامعه به صورت ناخودآگاه متمایل به استبداد است و خود را با آن «تطبیق» می دهد. فروم توضیح می دهد که هر آزادی خارجی باید ناشی از آزادی درونی افراد باشد وگرنه تشکیل جامعه ی آزاد بدون انسان هایی که از درون آزادی را تجربه کنند ممکن نیست.


تم اصلی «شهرزاد» چیست؟

تم اصلی داستان «بردگی» است که در هیات بردگی طبقاتی، بردگی جنسیتی، و بردگی عاشقانه ظاهر می شود.

بزرگ آقا دیوان سالار یکی از خان های دهه ۳۰ تهران است که با دربار، سفارت‌خانه‌ها و بزرگان داخل و خارج ایران ارتباط دارد و همه کاره خانواده دیوان‌سالار است. شخصیت بزرگ آقا که در نگاه نخست اقتدار و پدرسالاری مرد قدیم ایرانی را نشان می دهد به کار باز تولید فرهنگ غالب ایران مشغول است.   بزرگ آقا یک شخصیت «اقتدارگرا» ست که در بالای هرم اجتماعی سریال قرار دارد و نقش خدا را برای دیگران دارد. شخصیت ها به او باج می دهند، به خواست او قتل می کنند و با فردی که او می گوید ازدواج می کنند. حتی «شیرین» دختر بزرگش که ظاهرن عزیزترین کس بزرگ آقاست چیزی بیش از عروسک خیمه شب بازی وی نیست و روی حرفش حرف نمی زند. شهرزاد به خواست بزرگ آقا زن دوم قباد همسر شیرین می شود.

فیلم که زیر عنوان «درام عاشقانه» می خواهد عشق را نشان دهد آن قدر پیچ و تاب می خورد که در نهایت چیزی جز زشتی و درد عشق باقی نمی ماند. این عشق برای من یادآورعشق شیعی به شهید و قربانی شدن در راه معشوق است، عشق به حسین، به زینب، به اسیر بودن، زجر کشیدن، و در این فیلم به توجیه صیغه شدن و فاحشه گری! شهرزاد هویتی دوگانه دارد، از یک طرف زنی «مدرن» است که پزشکی می خواند و مدافع حقوق زنان است و از طرف دیگر به لحاظ ذهنی اسیر بزرگ آقا و سایر مردهای زندگیش است. او به عشق یک مرد زن دوم مردی دیگر می شود. برای کارگردانی که تماشاچیان را ابله فرض کرده البته همه چیز توجیه دارد، حتی فاحشگی شهرزاد زیر نقاب شرع. این که در قرن بیست یکم سریال های ایرانی هم چنان درگیر خرافه بافی و یاوه پرستی هستند تا شاید با بودجه هنگفت و صحنه سازی و گریم آن چنانی مخاطب را راضی کنند و به آنان القا کنند که زن ایرانی همیشه بدبخت و دست دوم بوده است البته مایه ی شگفتی است اما شگفت آور تر این است که هنرپیشه ی موفقی مانند «ترانه علیدوستی» ننگ ایفای نقش شهرزاد را پذیرفته و آن قدر به نقش آفرینی خود اجین شده که به آن افتخار می کند. به قول فروم روان علیدوستی مانند روان اکثریت با نُرم های جامعه «انطباق» یافته و قدرت تمیز را از دست داده است. ترانه ای که می توانست در فیلمی در مورد زنان موفق همان دوره تاریخی نقش مثلن «سکینه پری» اولین زن جراح ایرانی را بازی کند در عوض در فیلمی بازی می کند که زن را اسیر و فاحشه تصویر می کند. البته این ها هم همه تصمیم فیلم نامه نویس است مثلن این که چرا زنی با شعور مثل شهرزاد دختر دیوانسالار نشده که هم درس بخواند و هم بعد از پدرش جانشین او شود؟ یا این که چرا عمه بلقیس که همان نقش بزرگ آقا را بعد از مرگش بازی می کند این قدر مرموز و دسیسه گر تصویر شده است و مانند بزرگ آقا در زیر دسیسه هایش شخصیت والد دلسوز را ندارد؟ چرا بیننده نمی تواند با شخصیت های زن داستان احساس همدردی کند؟ چرا زن ها همه به نحوی دست دوم و اسیرند، شهرزاد در خانه دیوان سالار، شیرین در تیمارستان، ثریا در خانه ی شوهرش، اکرم در پستوی خانه دیوانسالار و شربت در خانه ای بی نشان؟ متاسفانه فرهنگ زیر نام تاریخ درامایی بی اخلاق را ارائه می کند که ربطی به تاریخ واقعی کشورمان ندارد. درجه ی دراما و مردسلاری بالا با تاریخ تخیلی و ناصحیح بیننده ی عام را در سر جایش نگه می دارد و به بدبختی و اسارت فرهنگی اش راضی می کند.   

جالب است که حکومت ایران که بردگی جنسیتی را کتمان می کند به این راحتی آن را در سریال ها و فیلم هایش به تصویر می کشد و فرهنگ خود را با آن اجین می بیند. انگار ضمیر ناخودآگاه حکومت از لای سینما بیرون زده است و تظاهر هم دیگر جواب نمی دهد. به گزارش دفتر جهانی نظارت و مبارزه با قاچاق انسان، ایران در میان معدود کشورهایی است که سالانه آمار دقیقی از بردگی جنسی و قاچاق انسان ارائه نمی دهد.

•در سال های اخیر تعداد کودکان فاحشه در ایران ۶۰۰ درصد افزایش یافته است.
•فقط در تهران حدود ۸۴۰۰۰ برده جنسی وجود دارد
•بسیاری از آن ها در خیابان ها و برخی دیگر در ۲۵۰ فاحشه خانه سطح شهر کار می کنند
•دختران ایرانی روزانه به عنوان برده جنسی به کشورهای عربی، پاکستان و بنگلادش فروخته می شوند
•بیشتر این دختران در کمتر از ۲۴ ساعت پس از خروج از ایران مورد تجاوز قرار می گیرند
•بعضی از دختران به کشورهای دورتر مانند فرانسه، آلمان و انگلیس فرستاده می شوند
•دختران بسیاری هم زیر لوای شرعی و با نام ازدواج موقت و صیغه فروخته می شوند یا مشغول فحشا هستند

شهرزاد عروسک خیمه شب بازی فانتزی جنسی شیعی است، نماد بردگی جنسی که مانند دختران خیابان های ایران در دست شخصیت های مرد فیلم و در فانتزی شیعی صیغه می چرخد. او به میل بزرگ آقا فرهاد را ترک می کند به میل بزرگ آقا با قباد ازدواج می کند و به میل بزرگ آقا از قباد جدا می شود و با فرهاد ازدواج می کند. در نهایت هم بزرگ آقا عشق خود را به او اقرار می کند. شهرزاد در فانتزی تمام شخصیت های اول مرد داستان وجود دارد و همزمان با اینان و با ناخودآگاه جمعی شیعه رابطه ای گروهی دارد.

سادومازوخیسم شیعی

یکی از فیلم هایی که در کودکی از دیدن آن لذت می بردم «بوی پیراهن یوسف» بود. این فیلم در اواخر جنگ ایران و عراق ساخته شده بود و داستان بازگشت فرزند اسیر یک پیرمرد تهرانی را از جنگ روایت می کرد. اشتباه نشود، فیلم در مورد «بازگشت از اسارت» نیست، بلکه در مورد خود اسارت است. از ۱۳۲ دقیقه ی فیلم، ۲ دقیقه آخر در مورد بازگشت اسیران است و ۱۳۰ دقیقه «عشق» به اسارت را روایت می کند، و این که محرومیت چگونه انسان را آزاد و عرفانی می کند. من با این تم مشکلی ندارم، و هنوز هم بعضی صحنه های فیلم را دوست دارم اما فکر می کنم «بوی پیراهن یوسف» نمونه بارز رومانتیک کردن و عرفانی و عاشقانه جلوه دادن اسارت است که مشکل مذهبی-فرهنگی ماست، مشکل لذت بردن از اسارت، محرومیت، قربانی شدن و ماتم. مشکل سادومازوخیسم شیعی ایرانی.


زینب در شیعه ایرانی نماد اسارت زنانه است. نماد زجر کشیدن و ستم دیدن در جنگ علیه کفار. برای مثال به این اشعار از وبسایت مذهبی «ازدحام گودال» توجه کنید:

                                        حضرت زینب (س) : اسارت

از این به بعد نام تو با نام زینب است                پیراهن تو پرچم اسلام زینب است
ای شاهد اسیری من ای غیور محض                قبل از غروب روز دهم ای حضور محض
از قوم ما زنی به اسارت نرفته بود                  حتی کسی به بزم جسارت نرفته بود
در کوفه بود همینجا پرم شکست                     نزدیک خانه پدریم سرم شکست
تا شهر شام رفت مو معجر نداشتم                   تقصیر من چه بود برادر نداشتم
بعداز تو کار ما به کجاها کشیده شد                در حالت فرار موی ما کشیده شد
به روی دل غم و داغ تو را گذاشتم                به روی شانه خود کربلا گذاشتم
برای ان که مرا غصه تو پیر کند                   روی تمام جوانیم پا گذاشتم
برای انکه بگویم هنوز فکر توام                   ببین که پیرهنت را کجا گذاشتم
نشد اگر که تنت را کفن کنم                         اما هنوز هم کفنت را سوا گذاشتم
ببین که خون گلوی تو رنگ موی من است       گمان مبر که به زلفم حنا گذاشتم
اگر بناست ببینی مرا بیا گودال                     که خویش را لب گودال جا گذاشتم
…...
دیدم لگد از قفا زدن را                            افتادن و دست وپا زدن را
سد نفس گلو شدن را                               آن لحظه پشت و رو شدن را


و در گفتگوی بین زینب و امام حسین:

چل روز می شود که شدم جبرئیل تو               ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیل تو
چل روز می شود که فقط زار می زنم             کوچه به کوچه نام تو را جار می زنم
چل روز می شود که بدون توام حسین             حالا پی نتیجه ی خون توام حسین
چل روز می شود که حسین همه شدم             حیدر شدم، حسن شدم و فاطمه شدم
مردم به جنگ نائبه الحیدر آمدند                   در پیش من، تمام، به زانو در آمدند
آثار مرگ در بدنم هست یا حسین                  پس روز اربعین منم هست یا حسین...
وای وای نیزه ز جای جای تن تو در آمده       حتی لباسهای تن تو در امده
جمعیتی که بود به گودال جا نشد                  یک ضربه و دو ضربه… ولی سر جدا نشد
دیدم کسی حسین مرا نحر می کند                آقای عالمین مرا نحر می کند
من را ببخش دست به گیسوی تو زدند          من را ببخش چکمه به پهلوی تو زدند
فرصت نشد ز خاک بگیرم سر تو را          فرصت نشد در آورم انگشتر تو را
می خواستم ببوسمت اما مرا زدند               ناراحتم کنار تو با پا مرا زدند
بین من و تو فاصله ها سد شدند                آه با اسب از روی بدنت رد شدند
آه در شهر کوفه بود که بال و پرم شکست    نزدیک خانه ی پدریّ ام سرم شکست
وای از عبور کردن مثل غلام ها               وای از نگاههای سر پشت بام ها
باور نمی کنی که سرم سایبان نداشت؟!       در ازدحام، محمل من پاسبان نداشت؟
تا شهر شام رفتم و معجر نداشتم                تقصیر من چه بود؟ برادر نداشتم
از بس رسید سنگ به سمت جبین من          نزدیک بود پاره شود آستین من


هرچه بیشتر این اشعار را بخوانی بیشتر متوجه می شوی مخاطب سریالی مثل شهرزاد چه قشری از جامعه ماست، قشری که پای روضه ی زینب و حسین می نشید. پرستش اسارت زینب و شهادت حسین و تبعید و بیماری و قتل امامان دیگر روایت ناخودآگاه جمعی ماست که داستان اسارت به این بت های انسانی را به آزادی به ارزش های شخصی انسانی ترجیح داده ایم. این ها داستان اسیری ماست، زجر و اسیری و ستم پرستی درد شیرین ماست، سادومازوخیسم شیعی ما.   

سادومازوخیسم (آزاردهی -آزارخواهی) به معنی آزار و تحقیر دیگری یا آزار و تحقیر شدن توسط دیگری است که با دریافت یا ایجاد درد سبب ارضای فرد می شود، فرد سادومازوخ از آزار دادن دیگری و درد کشیدن متقابل لذت می‌برد. سادومازوخیسم که در نگاه نخست یادآور سکس تحقیر کننده است در روانشناسی اجتماعی کاربرد وسیع تری دارد. لذت بردن از درد خود یا دیگری خصلتی روانی است که نمونه های آن در زندگی روزمره اجتماعی کم نیست. آن چه سادومازوخیسم را از سایر ناهنجاری های روانی مستثنی می کند مفهوم «قدرت» در آنست بدین معنا که غلبه و شکست به خودی خود مایه ی رضایت فرد می شود. لین چانسر در کتاب «سادومازوخیسم در زندگی روزمره» می نویسد سادومازوخیسم در تمام روابط اجتماعی و در هر رابطه ای بین خود و دیگری وجود دارد. هر جامعه ای بر ساختارهای نامتعادل و دوطرفه ی قدرت من جمله نژادپرستی، جنسیت گرایی و قومیت گرایی و غیره استوار است. به گفته چانسر «ما در جوامع سادومازوخیستی زندگی می کنیم و همیشه از راه رسانه ها در معرض بمباران روابط ارباب-رعیتی هستیم.» این بمباران در حدی است که کم کم با روابط ارباب-رعیتی خو می گیریم، آن را عادی می دانیم و به تدریج درونی می کنیم. در سریال «شهرزاد» چهره های مختلف سادومازوخیسم از بعد جنسی تا اجتماعی آن به هم آمیخته و مسیر داستان را تعیین می کند. بیشتر شخصیت ها در جهنم خودساخته ای به سر می برند که از بودن در آن لذت می برند و آن را بر دیگری منعکس می کنند. سادومازوخ ترین شخصیت داستان شاپور (رضا کیانیان) است که همسرش را شکنجه روحی می دهد و کتک می زند و هر بار بعد از کتک زدن عاشق او می شود و می خواهد با او به رختخواب برود. لذت بردن از درد و رنج دیگری کاملن در این شخصیت مشهود است. عشق شهرزاد به فرهاد و ازدواج او با قباد هم نمونه یک سادومازوخیزم عشقی است که نیاز به قربانی کردن خود یا زجر کشیدن به خاطر زجر دیگری را نشان می دهد.

در کتاب «مشکل اقتصادی مازوخیسم» (۱۹۲۴) فروید اصطلاحی را به نام «مازوخیسم اخلاقی» تعریف می کند که در آن رابطه روانی با عامل ایجاد درد در خارج از فرد قطع می شود و ناراحت بودن و عذاب روحی به خودی خود مهم می شود، این که این عذاب را در سناریوی ما یزید ایجاد کرده یا خدا یا بزرگ آقا یا شاپور تفاوت چندانی نمی کند، مهم این است که من مخاطب طعم لذیذ زجر و اسیری را بچشم. فروید نشان می دهد که «مازوخیسم اخلاقی» وسیله ای برای سرکوب و پنهان سازی احساس گناه فردی است، «مازوخیسم اخلاقی» با پس راندن حس گناه باعث منفعل شدن وجدان و اخلاق در فرد می شود (چون فرامن (superego) که بعد اخلاق ضمیر است برای فعال شدن به تلنگر وجدانی نیاز دارد). انفعال اخلاقی وقتی رخ می دهد که ما می نشینیم و برای زینب و حسین گریه می کنیم و در زندان های شهرمان صدها آدم بیگناه تر اسیر و دربندند. این همان عشق به «آزادی منفی» است که ما را منفعل می کند. دورویی ما پدیده ی تازه ای نیست و کسب لذت از خرافات به جای اقدام به عمل برای رسیدن به یک عقیده ی واقعی هم قسمتی از آن است. مازوخیسم ما وجدان انسانی ما را می کشد. در این حالت فرد تنها از طریق رنج کشیدن و تاثر درونی به غرور و رضایت فردی می رسد مثلن با زنجیر زنی یا قمه زنی و با گریه کردن برای روایات خیالی.

در پایان می خواهم اشاره ای کنم به مفهوم تاریخ. علی نصیریان در پاسخ به مصاحبه کننده ای که از او پرسید «آیا برای ایفای نقش بزرگ آقا مطالعه تاریخی داشتید؟» گفت «خیر لزومی به این کار ندیدم چون وقایع را می دانستم و همه چیز برایم روشن بود.» تاریخ موجود عزیزی است که همه به نحوی آن را سرکوب و سانسور می کنند. تاریخ نخواندن نصیریان شاید به دلیل خستگی او از دروغ های تاریخی است که به ما گفته اند. مثلن برای بازی در فیلمی که هیچ بویی ازحقیقت تاریخ نبرده چه کتاب تاریخی باید خواند؟ آیا فیلم نامه نویس و تهیه کننده هیچ کتابی خوانده اند؟ آیا کتاب سانسور نشده ای در مورد تاریخ ایران در بازار داخلی هست که حقیقت را بازگو کند؟ در میان مورخان ایرانی مظلوم ترین و دروغگوترین اقشار جامعه را می توان یافت. تاریخ مشروطه حقیقت خطی نیست که درک و تمام شده باشد، تاریخ در قلب و ذهن تک تک ماست که شکل می گیرد و در مکالمه و مداقّه و تحلیل زنده می شود.   

توصیه ای هم به خانم علیدوستی دارم. هنر والا و استعداد خداداد خود را به دلالان هنر و ستمگران فرهنگی نفروشید. تاریخ ایران همزمان با شخصیت های تخیلی و ناتوانی به نام شهرزاد زنان موفق واقعی داشته است که با توان ذهنی و قدرت روحی خود جامعه را ساخته اند. اگر هنرپیشه ی بیداری قصد نمایش تاریخی زن ایرانی را دارد بهتر است نقش زنانی را بازی کند که حاصل فانتزی ذهن های گم نیستند، زنانی همچون

⁃طاهره قره‌العین، شاعر و عالم مذهبی متولد ۱۱۹۳ یا ۱۱۹۶ خورشیدی در قزوین
⁃بی‌بی خانم استرآبادی، نویسنده و طنزنویس متولد ۱۲۳۶ خورشیدی در گرگان
⁃ ملک تاج نجم‌السلطنه، از زنان نیکوکار و بنیان گذار بیمارستان نجمیه تهران، متولد ۱۲۳۲ خورشیدی
⁃زینب پاشا، مبارز اجتماعی در نهضت تنباکو، متولد ۱۲۳۰ تا ۱۳۰۰ خورشیدی در تبریز
⁃ بی بی مریم بختیاری، سردار بختیاری و حامی جنبش مشروطه متولد خورشیدی ۱۲۵۳ در اصفهان
⁃صدیقه دولت آبادی، روزنامه‌نگار و فعال حقوق زنان متولد ۱۲۶۱ خورشیدی در اصفهان
⁃ مهرانگیز دولتشاهی، اولین سفیر زن ایران متولد ۱۲۹۶ خورشیدی در اصفهان
⁃فرخ رو پارسا، اولین وزیر زن ایران متولد ۱۳۰۱ خورشیدی در قم 


منابع

•Lind, Amy, and Stephanie Brzuzy. Battleground: Women, Gender, and Sexuality. Greenwood Press, 2008.

•Ben McCann (Editor),‎ David Sorfa . “The Cinema of Michael Haneke: Europe Utopia (Directors' Cuts).”

•Today’s sadomasochism www.encyclopedia.com
•Morality in the Modern World Sadomasochism, the Superego

•Fromm, Erich. Escape from Freedom. H. Holt, 1994.