غزلی به رنگِ خون


خسرو باقرپور


• ای غربتِ دیر و دور و محزون
کوهِ تو سیاه و تیره هامون

روز و شبِ تو؛ گرفته چون قیر
دل زین همه تیرگی شده خون ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۵ دی ۱٣۹۶ -  ۵ ژانويه ۲۰۱٨



 
ای غربتِ دیر و دور و محزون
کوهِ تو سیاه و تیره هامون

روز و شبِ تو؛ گرفته چون قیر
دل زین همه تیرگی شده خون

پاشیده دلم؛ ز ابر تیره
افکنده سرم؛ چو بیدِ مجنون

نور از دل و دیده ام برون شد
از بس نشدم ز خانه بیرون

داد از ستمِ سیاهِ قُطبی
گرما کم و سردی اش دم افزون

"خردادِ" خروش چون درآمد،
اُمیدِ روان شدم چو کارون

"دی" در سرم؛ آرزویِ فردا
در دل، غمِ میهنم؛ هم اکنون

رهزن، زده گردنِ خیابان
چهرش؛ شده رنگِ خون و گلگون

"بهمن"، چو زند رَهِ اُمیدم
اشگم برود چو رود جیحون.