حالا باید چکار کنیم؛
و قیام فرودستان آغاز انقلابی شعوری و دیگر هیچ


علی عبدالرضایی


• روشن فکران چطور؟ ما همه قیام فرودستان را تنها گذاشتیم، ما بلد نبودیم که ریسک کنیم، به ما فقط یاد دادند که امام معصوم باشی» و اشتباه نکنیم، پس برای این که اشتباه نکنیم هرگز کاری نمی کنیم. روشن فکری که دائم بترسد، روشنفکری که آزاد نباشد اشتباه کند، آزاد نیست! اصلا روشن فکر نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۴ دی ۱٣۹۶ -  ۱۴ ژانويه ۲۰۱٨


متن زیر شامل دو بیانیه‌ی صوتی علی عبدالرضایی است که دو روز پیش در تلگرام و فضای نت منتشر شده است و امروز توسط دبیر سیاسی سایت کالج پیاده شده است. در این مطلب ابتدا بیانیه ی دهم و سپس قسمت نهم آن را می خوانید.


حالا باید چکار کنیم؟ ، بیانیه دهم

اخیرن اصلاح‌طلب‌ها از آس فکری خود‌شان یعنی دکتر سروش خواستند که به میدان بیاید تا با انتقاد از خودشان، آب رفته را به جوی برگرداند و پدرانه نصیحت کند که چرا باید در قیام فرودستان شرکت می‌کردند و چطور باید رهبری آن را حتی به دست می‌گرفتند. سروش هم آمد و یکی به میخ و یکی به نعل زد، ولی دقیقن این حرف‌ها را وقتی گفت که دیگر دست کل اصلاح‌طلبان به خون مردم آلوده شده بود و این آلودگی، دیگر به هیچ‌وجه قابل تطهیر نیست. انگار حالا خیال‌ همه‌ی آن‌‌ها جمع شده که ایران دیگر مثل سوریه نمی‌شود. سروش غافل است که اصلاح‌طلب‌ها تا دیروز طبقه‌ی متوسطی را رهبری می‌کردند که حالا آن طبقه به دلایل مختلف تغییر مکان داد‌ه‌ است، انگار غافل‌ند با اجرای سیاست‌های نولیبرالیستی روحانی، بخش بزرگی از طبقه‌ی متوسط، فقیر شدند و به طبقه‌ی فرودست پیوستند و دیگر محدوده‌ی شعاری اصلاح‌طلب‌ها محال است که آن‌ها را قانع کند. یعنی حیات اصلاح‌طلبان ممکن نیست مگر این‌که به‌طور کامل از حکومت جدا و رادیکال بشوند. در واقع نه تنها پرونده‌ی اصلاح‌طلبان بلکه دیگر دکان اصول‌گراها هم بسته شده است، آن‌ها دیگر نمی‌توانند رُل مخالفانِ هم را بازی کنند و راهی ندارند جز این‌که متحد شوند و در یک صف بایستند و با نیروی فکری مردمی مقابله کنند، که این نیرو خواه ناخواه به‌زودی در قالب گروه‌ها و احزاب غیرقانونی ظهور می‌کند. اگر پیش از قیام فرودستان بیت رهبری با تمام اصول‌گراها رابطه داشت و اصول‌گراها توپ را گاهی به اصلاح‌طلب ها پاس می‌دادند تا به واسطه‌ی رابطه‌ی نزدیک‌شان با مردم، آن‌ها را هم وارد بازی کنند، حالا دیگر این بازی ممکن نیست؛ چون مردم کاملن کشیده‌اند کنار و محال است دوباره فریب بازی‌های تکراری‌شان را بخورند. در حال حاضر مردم به فکر طرح بازی خودشان‌ند و تا وقتی که بازی جدیدشان را تعریف نکنند، بی‌شک سکوتی توام با خشم را ادامه خواهند داد. طی سی‌وهشت سال گذشته شاهد یک بازی بودیم که بین دو جناح چپ و راست حکومتی در جریان بود و از این طریق، حکومت موفق می‌شد اپوزیسیون خود را تعریف کند. وقتِ رهبری خمینی در ایران دو جناح مثلن سیاسی فعال بود، یکی مجمع روحانیون در نقش چپ حکومتی و دیگری جامعه‌ی روحانیت در جناح راست حکومتی، که هر دو در عین مخالفت، در مورد خمینی‌پرستی توافق داشتند. بعد از رهبری خامنه‌ای، این هر دو جناح به حاشیه برده می‌شوند و بخشی از میدان را به سیاست‌بازان و دلالان سیاسی سازندگی و مجاهدان انقلاب می‌دهند. اما بعد از دوم خرداد سال هفتادوشش دوباره همان دوآلیسم سیاسی سابق اتفاق افتاد و دو حزب روحانیت و روحانیون در شمایل اصول‌گرا و اصلاح‌طلب‌ شروع به فعالیت کردند. با این تفاوت که حالا رهبر- خامنه‌ای مثل خمینی با هر دو جناح در رابطه نبود و ترجیح داد لیدر اصول‌گراها باشد و جناح اصلاح‌طلب‌ها را به "موسوی خوئینی‌ها" و "محمد خاتمی" بسپارد. خاتمی هم تا دِی‌ماه امسال نقش خود را عالی ایفا کرد و تا ششم دی نودوشش موفق شد مردم را همچنان در زمین بازی حکومت خامنه‌ای حفظ کند. اما حالا در این قیام هر دو جناح حکومتی، یک طرف زمین ایستادند و مردم هم در سمت مقابل، و تا این بازی تازه تمام نشود محال است که مردم باز همگام با چپ حکومتی وارد بازی شوند. دیگر خاتمی و حتی خوئینی‌ها مهره‌ی سوخته محسوب می‌شوند. البته خوئینی‌ها ظاهرن هنوز وارد میدان نشده‌ است اما آن‌هایی که باتجربه‌ترند و مطالب "عباس عبدی" را طی دو هفته‌ی گذشته خواندند، می‌دانند که نظرش جدا از نظر موسوی خوئینی‌ها نیست. گارد و بیانیه‌ی جدید سروش هم بی‌فایده است و دیگر کسی برایش تره خرد نمی‌کند؛ فقط می‌ماند "میرحسین موسوی" که باید دید آیا حاضر است حیثیت سیاسی خودش را وسط بگذارد و جان تازه‌ای به اپوزیسیون حکومتی بدهد یا نه. منظورم این است که اوضاع صف‌بندی سیاسی حکومت اصلن خوب نیست و کاملن دچار اغتشاش است. در این شرایط هر کسی حتی میرحسین هم اگر وارد میدان بشود فقط خودش را خراب می‌کند، زیرا در حال حاضر، آگاهی سیاسی سرتاسری شده است. پس حکومت ایران هیچ راهی ندارد مگر چپ‌هایی را که تا یک ماه پیش چپ واقعی و غیرحکومتی محسوب می‌شدند، وارد میدان کند. این‌که تا کجا با آ‌ن‌ها به توافق می‌رسد یا چقدر حاضر است باج بدهد، فعلن نمی‌توان حدس زد؛ اما واقعیت این است که چپ‌های قدیمی کمونیستی مثل توده‌ای‌ها و اکثریتی‌ها دیگر جایگاهی در بین مردم و روشن‌فکران ندارند. اقلیتی‌ها و پیکاری‌ها هم فکر نکنم تحت هیچ شرایطی با دلالان سیاسی حکومت خامنه‌ای معامله کنند. مجاهدین خلق‌ و طرفداران شاهنشاهی هم محکوم‌ند تا پایان کار جمهوری اسلامی در صف دشمن واقعی بایستند، پس حکومت راهی ندارد مگر این‌که برود سراغ پان‌ایرانیست‌ها یا ملی‌گراهای مذهبی و غیرمذهبی! خوشبختانه خطر این قیام برای حکومت چنان ترس‌آور بود که خیلی از مهره‌هایش را بیهوده سوزاند. من هنوز در حیرتم که چطور مهاجرانی توانست چنین دفاع ابلهانه‌ای از خامنه‌ای داشته باشد؛ وقتی تحلیل و دفاع‌ش را از فیلم لو رفته‌ی مجلس خبرگان می‌خوانی، از شدت مزدوری و برده‌گی‌اش حال‌ت به‌هم می‌خورد. در واقع قیام فرودستان تمام مهره‌های کاری حکومت را سوزاند و شخص باهوش، آن ملا یا سیاستمداری‌ست که بعد از سرکوب قیام، حتی از آن حمایت هم نکند، چون در هر صورت دست به تخریب خودش می‌زند. در این ده روز بزرگ، مردم آن‌هایی که پشت حکومت ایستادند و افرادی را که سکوت کردند، خوب شناختند و این معجزه‌ی قیام فرودستان بود. عده‌ای از قیام ایراد می‌گیرند و می‌گویند جنبش فرودستان رهبر و سازمان‌دهی نداشت. انگار همه یادشان رفته که همه‌چیز ناگهان آغاز شد و در آن فرصت کم، فقط کسی می‌توانست درست هدف‌گیری کند که سرعت فکر و عمل داشته باشد. در واقع چیزی که باعث شد این قیام، پیروز از میدان خارج بشود، خصلت ناگهانی‌اش بود. انگار خیلی‌ها فراموش کردند که مردم یک حرکت حکومتی را بدل به ضد خود حکومت کردند و در آن ده روز، مطلقن فرصتی برای سازمان‌دهی وجود نداشت. چنین ایرادی وقتی می‌تواند وارد باشد که قیام از سمت مردم و جمعیت معترض شروع شده باشد و این در حالی‌ست که این قیام با دسیسه‌ی بخشی از سپاه که با رییسی و علم‌الهدا هم‌نظر بودند، شروع شد و در آغاز شعارهای ضد دولتی برای تضعیف روحانی سر داده می‌شد، اما مردم موفق شدند این حرکت را مال خود کرده علیه کل حکومت، سرتاسری‌اش کنند. پراکندگی و پخش تظاهرات خیابانی در سراسر کشور و شعارهای ساختارشکن، این قیام را از تمام جنبش‌های قبلی جدا می‌کند. اگر قبلن جنبش از تهران شروع شده و در تهران هم تمام می‌شد، این بار تمام کشور حتی روستاها متحد شده و یکپارچه فریاد بودند و این برای حکومت بسیار ترسناک است. یک‌پارچگی این اعتراضات بدون این‌که اختلافات قومیتی، مذهبی و نژادی در آن دخیل شده باشد، چیزی‌ست که شخصیت تازه‌ای به قیام فرودستان در تاریخ اعتراضات ایران داده است و اگر بعد از این جنبش، حرکت‌هایی مثل تظاهرات کارگران، اعتراض مال‌باخته‌ها و... با آن ترکیب شود و به سازمان‌دهی برسد، دیگر محال است حکومت دیکتاتوری بتواند براحتی مهارش کند.
در این فرصت ما باید همه‌ی انرژی خود را بگذاریم تا پایگاه‌های مدنی را یکی‌یکی از آن خودمان بکنیم. اما پیش از هر کاری اول باید نشان دهیم آزادی زندانیای سیاسی به ویژه معترضانِ در بندِ جنبش اخیر، خواسته‌ی اصلی ماست. در قدم دوم باید تریبونی موثر و مستقل دست و پا کنیم که بی هیچ سانسوری صدای مردم را انعکاس بدهد؛ باید با اتخاذ گاردهای مناسب و حفظ یک‌پارچگی و اتحاد قومیت‌ها، علیه تبعیض جنسیتی، نژادی، مذهبی و طبقاتی بجنگیم. یعنی اگر از این به بعد اتفاقی در بلوچستان یا کردستان افتاد و مردم تظاهرات کردند؛ همه‌ی کشور باید با آن‌ها هم‌صدا بشوند. واقعیت این است که ما همه اسیر حکومتی خانوادگی و الیگارشی هستیم و راهی نداریم جز این‌که همه‌ی اختلافات قومی و مذهبی و ایدئولوژیک را کنار بگذاریم و متحد بشویم. تجربه‌ی قیام فرودستان مثل یک فیلم مستند جلوی چشم همه اتفاق افتاد. حتمن در بسیج و سپاه پاسداران هم چشم وجود دارد و الان دیگر رهبری خامنه‌ای برای این دسته از بسیجیان و پاسداران هم مشروعیت ندارد. پس هر روز که بگذرد ریزش در بدنه‌ی سپاه و بسیج بیش‌تر می‌شود. حالا دیگر ماهیت ریاکارانه و حکومتی اصلاح‌طلب‌ها هم برای بخشی از اصلاح‌طلب‌ها که در قاعده ی هرم اصلاح‌طلبی سکونت دارند، برملا شده است، آن‌ها هم دچار ریزش می‌شوند و در بدنه‌ی اصول‌گراها نیز این ریزش اتفاق خواهد افتاد. قیام فرودستان باعث شده که مردم از نزدیک با رویه‌ی بی‌رحم و سفاک سید خندان هم آشنا بشوند. دیگر کسی نمی‌گوید که سید محمد خاتمی در ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای دهه‌ی هفتاد دست نداشت. حفظ حکومت اسلامی برای امثال خاتمی خط قرمز است! قبلن وقتی می‌نوشتم فقط خاتمی و جناح‌ش می‌دانستند امثال مختاری و پوینده چه سرمایه‌ی مستقلی برای مردم‌ند و این گروه از روشن‌فکران هرگز با جمهوری اسلامی کنار نمی‌آیند و فقط اصلاح‌طلبان می‌توانستند به لزوم کشتن آن‌ها پی برده باشند تا برای همیشه از شر روشن‌فکری مستقل خلاص شوند، کسی باور نمی‌کرد. باور نمی‌کردند که سید خندان بتواند آدم بکشد، اما این بار در قیام فرودستان همه‌ی مردم بیانیه‌ی خاتمی را که لیدر مجمع روحانیون است، دیدند و متوجه شدند که خاتمی هم دستش به خون مردم آلوده بوده است. این ماجرا برای روشن‌فکری ایرانی یک درس است، متاسفانه روشن‌فکری ایرانی در قیام اخیر خوب عمل نکرد، و مطلقن پیشرو نبود و فقط پشت سر مردم حرکت کرد.
بزرگ‌ترین مشکل روشن‌فکری شعاری ایرانی این است که قدرت تصمیم‌گیری ندارد، زیرا می‌ترسد اشتباه کند و متحمل هزینه شود. در همین قیام اخیر، از لحاظ عملکردی، ما فرقی بین روشن‌فکری شعاری ایرانی و دیکتاتور خامنه‌ای از لحاظ عملکردی ندیدیم. هر دو سکوت کردند! با این تفاوت که خامنه‌ای حق داشت در حین قیام سکوت کند چون داشت سلطنتش را از دست می‌داد و اگر چیزی می‌گفت، مردم بیش‌تر تحریک می‌شدند و متحمل هزینه‌ی بزرگی می‌شد. اما روشن‌فکری شعاری ایرانی چه‌چیزی برای از دست دادن داشت که فریب ادعای مسخره‌ی اصلاح‌طلبان را خورد و ترسید که ایران بدل به سوریه بشود؟ انگار همه در طول قیام مردم در کمین بودند تا جنبش فرودستان شکست بخورد. بعد هم وقتی همه حتی اصلاح‌طلبان بیانیه دادند، قریب به اتفاق روشن‌فکران شعاری هم امضا جمع کردند و از قیام حمایت کردند. دقیقن روز دوم قیام، بعد از اولین بیانیه‌ای که دادم، برخی از روشن‌فکران خارج‌نشین از من خواستند سکوت کنم و معتقد بودند این قیام ساختگی‌ست و سپاه پاسداران کارگردانی آن را به عهده دارد. اما حالا همه دارند درباره‌ی دستاوردهای این قیام می‌نویسند، باور نمی‌کنم که مسئله‌ی ترس از حکومت در میان باشد، چون آن‌ها حتی وقتی که از ایران خارج می‌شوند، سکوت‌شان بیش‌تر می‌شود و دچار انفعال بیشتر می‌شوند. من فکر نمی‌کنم در شرایط فعلی هیچ روشن‌فکری از حکومت خامنه‌ای هراس داشته باشد، همه می‌خواهند اشتباه نکنند که مبادا چیزی از دست برود و غافل‌ند که دیگر چیزی برای از دست دادن باقی نمانده است. طی دو هفته‌ی گذشته، قریب به اتفاق روشن‌فکران شعاری برای این‌که اشتباه نکنند خودشان را توجیه می‌کردند که سپاه باعث این قیام است؛ اما حتی وقتی که شعارها ساختارشکن شد باز به سکوت‌شان ادامه دادند تا قیام کاملن سرکوب شد. تحصیل‌کرده‌های مذهبی خارج‌نشین البته وضعی به مراتب بدتر داشتند. آن‌ها هم مثل مهاجرانی و بهنود مردم را ترساندند و مدام سفارش کردند آرام باشید تا ایران بدل به سوریه نشود. در اصل این شعار تکراری سال‌های پنجاه‌وشش و پنجاه‌وهفت بود، آن‌ها آن‌زمان به مردم هشدار می‌دادند انقلاب نکنید مبادا که ایران بدل به افغانستان شود، اما خودشان به این نصیحت گوش نکردند و ایران را بدل به افغانستان کرده اند. طوری که ما سی‌وهشت سال است اسیر حکومتی سفاک و قرون وسطایی هستیم. در نتیجه روشن‌فکری شعاری ایرانی این قیام را نساخت بلکه آن را در همان آغاز باخت. حالا هم با فرض این‌که قیام فرودستان کشته شده، دارند سر جنازه‌اش مرثیه می‌خوانند و غافل‌ند که همه‌چیز تازه شروع شده است.
شما در آن ده روز نبودید و کاری نکردید؟ هیچ اشکالی ندارد، از این به بعد حضور فعال داشته باشید، قیام به شما احتیاج دارد و باید برای زخمی که برداشته مرهم باشید و حالا هم که آمدید لطفن قیام را جنازه فرض نکنید. این قیام باب میل عده‌ی زیادی نبود، اختلاس‌چی ها این قیام را دوست نداشتند، فئودال‌ها، کارخانه‌دارها، ژورنالیست‌های وراج، رییس‌جمهور و وزرایش، اصول‌گراها و اصلاح‌طلب‌ها و همه‌ی دزدانی که دست‌شان در جیب مردم است، ضد این قیام بودند. صاحبان بنگاه‌های مالی، مدیر کل‌ها، اپوزیسیون خواجه‌ی خارج‌نشین، پلیس‌ها و پاسدارها و بسیجی‌ها، تمامی این قشرها بر ضد قیام بودند. اما روشن‌فکران چطور؟ ما همه قیام فرودستان را تنها گذاشتیم، ما بلد نبودیم که ریسک کنیم، به ما فقط یاد دادند که امام معصوم باشیم و اشتباه نکنیم، پس برای این‌که اشتباه نکنیم هرگز کاری نمی‌کنیم. روشن‌فکری که دائم بترسد، روشنفکری که آزاد نباشد اشتباه کند، آزاد نیست! پس اصلن روشن‌فکر نیست. به نظر من، ما در آغاز انقلابی شعوری قرار داریم که راهی جز براندازی حکومت قرون وسطایی ندارد. کاش همه قدر دستاوردهای قیام فرودستان را بدانیم و در برابر آتش‌بار فکری مزدوران خامنه‌ای سکوت نکنیم.

لینک بیانیه‌ی دهم در سایت یوتیوب:
www.youtube.com


قیام فرودستان آغاز انقلابی شعوری و دیگر هیچ، بیانیه نهم

این‌روزها اغلب می‌پرسند آیا قیام تمام شده است؟ آیا باز خامنه‌ای خواهد ماند و همچنان شاهد ظلم و تبعیض خواهیم بود؟ پس این‌همه زحمت و فعالیت برای چه بود؟
من در بیانیه‌ی اول تاکید کرده بودم نباید انتظار داشته باشیم با تلاشی چند روزه می‌توانیم حکومتی دیکتاتور را که سی‌وهشت سال است پایه‌هایش را محکم کرده، از بین ببریم و برکنارش کنیم. ما ناگزیریم که ایستگاه به ایستگاه جلو برویم. بر خلاف جنبش‌های قبلی، ما دستاوردهای زیادی در این قیام داشتیم. اول از همه تکلیف‌مان با خودمان روشن شد، حالا می‌دانیم که بغل‌دستی‌مان ممکن است رادیکال‌تر از ما نشان دهد، اما اصلاح‌طلب باشد و هدفی جز حفظ نظام دیکتاتوری اسلامی را دنبال نکند؛ البته کاش تمام ایرانی‌ها سمیوتیک می‌دانستند و بلدِ نشانه‌خوانی بودند. چند روز پیش وقتی که بیت رهبری خیال‌ش راحت شد که در نهایت قساوت قیام فرودستان را سرکوب کرده است، ویزای ورودِ اصلاح‌طلبان به متن قیام مردمی را صادر کرد و شانزده هم‌دست، شانزده اصلاح‌طلب انگار که تا دیروز با مزدوران خامنه‌ای همکاری نمی‌کردند، جهت دل‌جویی از مردمی که با تمام قوا سرکوب‌شان کردند، بیانیه دادند و خود را از حاشیه وارد متن کردند و بین جمعیت معترض حاضر شدند و باز شعارها‌ را آلوده به الله اکبر کردند تا هم‌شانه با مزدوران خامنه‌ای که موفق شدند اکت و عمل اعتراضی را بکُشند، این‌ها نیز شعور را از کار بیندازند و باز جایگاهِ از دست رفته را بین مردم کسب کنند و مأموریت قبلی‌شان را که چیزی جز فریب و تحمیق مردم نیست، ادامه دهند. شانزده نفر که نیمی‌شان هفت روز پیش، قیام را، آشوب و معترضان را اغتشاش‌گر خوانده بودند، حالا در نهایت وقاحت خود را نماینده‌ی مردم ستم‌دیده خوانده‌اند و از دیکتاتور طلب بخشایش کرده‌اند، نیمِ دیگرشان هم که انگار طی آن ده روز بزرگ خواب بودند؛ تازه یادشان آمده که مردم حق اعتراض دارند! ما این‌همه کشته و زخمی و اسیر نداده‌ایم که تمام دستاوردهای قیام مردم را یک‌شبه از دست بدهیم، کاش ایرانی‌ها اگر سیاست نمی‌دانند، سمیوتیک می‌دانستند. اخیرن در وبسایت “زیتون” با “عباس عبدی” مصاحبه کرده‌اند و او در نهایت بی‌شرمی گفته است: «هیچ‌کدام از معترضانی که در جنبش سبز فعال بودند، در این قیام حضور نداشتند.»
من هم‌زمان با جنبش سبز برای مردم شعر می‌نوشتم و شعرهایم در آن دوره خواننده‌ی زیادی داشت، بر اساس همین شعرها، ترانه‌هایی نیز نوشته شد و افراد زیادی هم از آن شعرها و ترانه‌ها تاثیر گرفتند. علاوه بر این‌ها، سه کتاب برای جنبش‌ سبز نوشتم و این در حالی‌ست که اصلن رای نداده بودم‌. در واقع از شانزده سالگی تا الان که در انگلیس هستم حتی یک بار هم در انتخابات شرکت نکرده‌ام. اما وقتی کتاب “زخم باز” را منتشر کردم، “سید ابراهیم نبوی” یکی از فعالان معروف جنبش سبز، درباره‌ی آن کتاب تحلیل نوشت. این در حالی‌ست که من نه مسلمانم و نه هیچ اعتقادی به ولی فقیه، جمهوری اسلامی و در مجموع به دولت و حکومت دارم و خوب می‌دانم که اصلاح‌طلب‌ها از شروع فعالیت‌شان ستون پنجم حکومت بوده‌اند. همان زمان هم در پایان مثنوی “سربه‌داران” به “میرحسین موسوی” حمله کردم، ولی آن‌ها با نوشتن تحلیل‌هایی بر کتابم، پیش‌تر تایید کردند که من یکی از فعال‌ترین‌ها در جنبش سبز بودم و حالا بر غلظت همکاری‌م با قیام فرودستان افزوده شده و همین نشان می‌دهد که عباس عبدی روی هوا حرف می‌زند. واقعن تعجب می‌کنم از کسانی که می‌گویند در این قیام، جنبش سبزی‌ها شرکت نداشتند؛ چنین حرفی احمقانه‌ست چون مردم دنبال بهانه‌اند و به هر نیروی مخالفی (در هر سطحی از مخالفت با خامنه‌ای) می‌پیوندند. در جنبش اخیر، مجاهدین خلق و طرفداران شاه حضور داشتند و بعد از حضور طبقه‌ی فرودست، طبقه‌ی متوسط هم به آن‌ها پیوست و تنها طبقه‌ی فرادست (همان جمعیت تازه‌به‌دوران رسیده که نمی‌خواهند امکانات‌شان را از دست بدهند) به قیام ملحق نشد. اما چرا ما دستاوردهای زیادی در این جنبش داشته‌ایم؟ با انتشار فیلمی درباره‌ی مجلس خبرگان، به ما ثابت شد که چگونه کشورمان بیست‌وهشت سال تحویل کسی داده شده که اصلن در حد و اندازه‌ی رهبری نیست و اعضای مجلس خبرگان هم او را به عنوان فقیه قبول ندارند و مهم‌تر از همه، خودش نیز خود را باور ندارد و از عدم لیاقت و بی‌کفایتی‌اش می‌گوید. خامنه‌ای قرار بوده تا دو ماه که رهبر واقعی انتخاب می‌شود، به عنوان مومن عادل (نه ولی فقیه) بر کشور حکومت کند، ولی دوباره رهبری نیز مثل انقلاب پنجاه‌وهفت ملاخور می‌شود و حالا همه دیده‌اند چگونه مجلس خبرگان و آدم‌هایی که اولین وظیفه‌شان اجرای قانون اساسی‌ست، خلاف قانون اساسی عمل کردند و بیست‌و‌هشت سال تمام، منابع کشور را به نابودی کشانده‌اند. چطور ممکن است رییس‌جمهوری که از طرف ملت انتخاب می‌شود که مجری قانون اساسی باشد و به آن عمل کند، در همان جلسه‌ی مجلس خبرگان قانون را زیر پا می‌گذارد و رییس مجلس‌ شورای اسلامی (رفسنجانی) که وظیفه‌اش قانون‌گذاری‌ست نیز با خامنه‌ای که رییس‌جمهور وقت بود، همراه می‌شود. این‌‌ نوع از روشن‌گری‌ها، حاصل همین قیام هستند، اما دستاورد ما فقط این نیست؛ ما موفق شدیم اصلاح‌طلب‌ها یا همان ستون پنجم را کنار بزنیم. البته همان‌طور که اشاره کردم حالا در نهایت وقاحت دوباره دارند وارد میدان می‌شوند تا خود را توجیه کنند، اما نباید اجازه‌ی این توجیه را به آن‌ها داد.
از نظر من نمادین‌ترین و جذاب‌ترین اتفاق، اکتِ همان خانمی‌ بود که روز اول قیام در میدان انقلاب روسری‌اش را دور میله‌ای پیچید و به شکل پرچم درآورد و در نهایت پرفورمنسی ایده‌آل را به نمایش گذاشت. عده‌ای می‌گویند او همان روز دستگیر شده و افراد دیگری می‌گویند بعد از قیام دستگیرش کرده‌اند. اخیرن با انتشار اطلاعیه‌ای از همه خواستم اسم این خانم را بگویند تا در دادخواستی که می خواستم برای آزادی زندانیان سیاسی و معترضان دربند قیام اخیر، خطاب به سازمان های حقوق بشری بنویسم و برای امضا در اینترنت منتشر کنم، یادی نیز از او کرده باشم. متاسفانه هیچ‌کس نام‌ش را نمی‌دانست جز عده‌ای که فکر می‌کردند نام‌ش «رزا پارکس» است!
من پیش‌تر پرفورمنسِ و اکت فوق‌العاده‌ی او را در اولین بیانیه‌ام با گارد “رزا پارکس” این‌همان و مقایسه کرده بودم. و شاید همین باعث شد که مخاطبان خیال کنند که نام واقعی این خانم رزا پارکس است! وجه اشتراک پرفورمنس این خانم با حرکت رزا پارکس این است که هر دو علیه تبعیض اعتراض کردند؛ پرفورمنس خانم تهرانی علیه تبعیض جنسیتی بود و حرکت رزا پارکس علیه تبعیض نژادی یا همان تبعیضی که آن زمان (سال ۱۹۵۵) بین سفیدپوستان و سیاه‌پوستان وجود داشت. اولین دستاورد در قیام سیاه‌پوستان علیه نژادپرستی، توسط رزا پارکس به دست آمد و اعتراض او باعث شد که در سال ۱۹۶۴، قانون حقوق مدنی در آمریکا نوشته شود و همه‌ نوع تبعیض نژادی را در آمریکا ممنوع اعلام کنند. البته با توجه به تصویب چنین قانونی، هنوز هم در آمریکا و بهتر است بگویم در کل جهان، شاهد تبعیض نژادی هستیم اما هرگز قابل قیاس با آن زمان نیست. ماجرای رزا پارکس این است که او در اول دسامبر سال ۱۹۵۵ در ایالت آلابامای آمریکا سوار اتوبوس می‌شود تا از محل کارش به خانه برگردد. در آن زمان طبق قانون آمریکا، سفیدپوست‌ها در جلو و سیاه‌پوست‌ها در قسمت عقب اتوبوس می‌نشستند (مثل اتوبوس‌های ایران که زنان و مردان به این شیوه تفکیک می‌شوند) تا به دلایل نژادپرستانه، جدا از هم بنشینند. آن روز که اتوبوس چند ایستگاه جلوتر می‌رود و بالاخره در ایستگاه خاصی توقف می‌کند، مرد سفیدپوستی سوار می‌شود، و چون همه‌ی صندلی‌های بخش سفیدپوستان پر شده بود، راننده از سیاه‌پوستان می‌خواهد که ردیف اول را خالی کنند و بروند عقب‌تر تا این مرد سفید آن‌جا بنشیند. در ردیف اول سه نفر نشسته بودند که یکی از آن‌ها رزا پارکس بود، دو نفرشان بلند می‌شوند، اما رزا پارکس توجه نمی‌کند و به مثابه‌ی یک اعتراض سر جایش باقی می‌ماند و راننده نافرمانی او را به پلیس اطلاع می‌دهد، پلیس هم پارکس را بازداشت و جریمه می‌کند. همین کار شجاعانه‌ی رزا پارکس در مطبوعات و رسانه‌های آن زمانِ آمریکا منتشر و ستوده می‌شود و وجدان جمعی را بیدار می‌کند. طوری که همه در آمریکا به تبعیض نژادی معترض می‌شوند. جریان ادامه پیدا می‌کند و تا یک سال مردم استفاده از چنان اتوبوس‌هایی‌ را تحریم می‌کنند؛ و بعد همین اعتراضات با رهبری “مارتین لوترکینگ”، نُه سال بعد یعنی در سال ۱۹۶۴ به پیروزی می‌رسد و هرگونه تبعیض نژادی در آمریکا ممنوع اعلام می‌شود. پس همان‌طور که گفتم وجه اشتراک رزا پارکس آمریکایی با این خانم در میدان انقلاب، تبعیض است، در ماجرای پارکس تبعیض نژادی و این‌جا تبعیض جنسیتی مطرح است. پرفورمنس این خانم نماد قیام است، مثل “ندا آقاسلطان”، کسی که در جنبش سبز رای نداده بود و اساسن اصلاح‌طلب‌ها و اصول‌گراها را قبول نداشت و برای این‌که مردم برای اعتراض آمده بودند، وارد میدان شده و با شلیک گلوله کشته شد و همین اتفاق با توجه به انعکاسی که در رسانه های جهان داشت، او را به نماد جنبش سبز تبدیل کرد. به نظر من “زندگی” نمادِ قیام فرودستان است، ما حالا حتی اسم این خانم را نمی‌دانیم و این در حالی‌ست که او دستگیر شده است و اگر در آن فیلم به اکت، رفتار، سکوت و بغض فروخورده‌اش توجه کنید، زندگی را می‌بینید. پرفورمنس او اتفاقی‌ست استعاری که حالا می تواند به مثابه‌ی یک نشانه، بدل به نمام قیام فرودستان شود و باید با تامل بیش‌تری به پرفورمنس او پرداخت.
ما وقتی از قیام فرودستان حرف می‌زنیم برخی که سر در آخورِ حکومت دارند یک‌کاره آن را به عامی‌گری و بی‌سوادی گره می‌زنند و این‌گونه سعی دارند نشان دهند که قیام فرودستان شعوری نبوده و غافل‌ند که قریب به اتفاق نویسندگان و روشن‌فکران ایرانی از طبقه‌ی فرودست برخاسته‌اند، طوری که بین انگشت‌شمار شاعر یا نویسنده و روشن‌فکر ایرانی که هنوز با زندگی وداع نکرده‌اند و آثارشان به زبان‌های مختلف ترجمه و منتشر شده‌ است حتی یکی‌شان به طبقه‌ی فرادست یا حتی متوسط تعلق ندارد! نگاه نکنید به خیل آدم‌های اُپورتونیستی که در چنین مواقعی احضار می‌شوند و تحت عنوان شاعر و نویسنده بیانیه‌‌های شعاری می‌دهند و آدم عُق‌ش می‌گیرد که نام‌ش کنارشان بیاید. این‌ جماعتِ تهی از درد، از زمره بورژواهای تازه‌به‌دوران رسیده‌ی متنی‌اند که اگر رسانه‌هایی چون بی‌بی‌سی و صدای آمریکا نبود، نام‌شان را بر سر درِ مستراح‌های بین راه تهران-رشت هم نمی‌خواندید! در آثار این نجیب‌زاده‌های بی‌شرف بگردید، حتی یک شعر، یک داستان یا مقاله‌ی ستیهنده نخواهید دید، یک مشت آدمِ فرصت‌طلب که تنها در چنین مواقعی مردم مردم می‌کنند و همین که فریاد بخوابد باز پناه می‌برند به بلندگوهای سرمایه‌داری و باز در بی‌بی‌سی و دیگر رسانه‌های سرمایه‌داری دلالی می‌کنند. پس فریبِ این اراجیف را نخورید! پیام و شعار قیام فرودستان نشان از انقلابی شعوری‌ دارد و دیگر هیچ!
قیامی که موفق بود و همان‌طور که گفتم دستاوردهای بسیاری داشته است. حالا همه می‌دانند ماجرای رهبری خامنه‌ای چیست، می‌دانند سناریو چه بوده و چطور نوشته شده و عملکرد رفسنجانی چگونه بوده است. در همان مجلس، واکنش‌های رفسنجانی نشان می‌دهد که بر همه غالب است و همه‌چیز طبق نقشه پیش می‌رود. احتمالن او ترجیح داده رییس‌جمهور شود و نمی‌خواسته در شورای رهبری قرار بگیرد، هر چند که در آن زمان بر دیگران ارجحیت داشت و اگر در پروژه‌ی شورای رهبری انتخاب می‌شد، حالا حکومت دست او بود. در هر صورت ما طی بیست‌وهشت سال اخیر با چنین سناریویی طرف بودیم، و این‌گونه دیکتاتور بر ما حکومت کرد و حالا خیلی چیزها را فهمیده‌ایم. ما در این قیام قربانی دادیم و چندهزار نفر دستگیر شدند، پس بزرگ‌ترین وظیفه‌ی ما حفظ این دستاوردهاست و باید برای حفظ آن‌ها بجنگیم و برای آزادی زندانیان سیاسی بکوشیم. اگر “نترسید نترسید ما همه باهم هستیم” شعار کلیدی جنبش ماست و اگر عمیقن فکر می‌کنیم که متحدیم و همین اتحاد باعث عدم ترس‌مان شده است، باید از آن‌ها حمایت کنیم. بی‌شک افرادی که دستگیر شدند، انسان‌هایی بسیار فرهیخته، شجاع و بزرگوار هستند. آن‌ها در اصل نخبگان قیام محسوب می‌شوند، ولی آیا جمعیت ما فقط همین است؟ قبلن هم گفتم هر ریزومی که قطع می‌شود، در ازای آن ریزوم‌های تازه‌ای رشد می‌کند، این ریزوم‌ها کارشان صرفن اکت و حضور در خیابان نیست. مبارزه راه‌های مختلفی دارد، به قول آنارشیست‌ها هر حرکت و قیامی، نیاز به زمانی برای استراحت دارد که به آن پروسه‌ی زمانی “مرگ موقت” می‌گویند. طبیعی‌ست که برای روشن‌گری و ایجاد گاردهای تازه‌، زمان لازم است. حرکت ما به‌طور ناگهانی شروع شد و در طول یک هفته، همه با عجله فعالیت می‌کردند. حالا زمان فکر کردن است، کم‌کم گروه‌های مختلف با انگیزه‌ی بیشتری به میدان می‌آیند و کارهایی را انجام می‌دهند و مردم هم بررسی می‌کنند که چگونه با آن‌ها همراه شوند تا در نهایت، در یک نقطه‌، به این‌همانی و هدف مشترک برسند و عکس‌العمل تازه‌‌ای نشان دهند. ما طی سی‌وهشت سال گذشته و این‌همه جنبش، هرگز این‌همه دستاورد نداشتیم؛ تمام حیله‌های دیکتاتور، حتی برای خود پاسدارها هم برملا شد. هر پاسداری که کمی شعور داشته باشد، با دیدن فیلم خبرگان، می‌فهمد که دارد به رهبری جعلی خدمت می‌کند. طی این قیام به ماهیت روسیه و حمایتی که از حکومت خامنه‌ای می‌کند بیش‌تر از پیش پی برده‌ایم. در حال حاضر باید تلاش کنیم آن‌هایی که در این قیام، کار مهمی کرده‌اند، قربانی نشوند و تا زمان اتخاذ گاردها و فکرهای تازه، برای آزادی‌شان مدام بجنگیم. همان‌طور که اشاره کردم مردم دیگر حرف اصلاح‌طلب‌ها را باور نمی‌کنند؛ مثلن “اصغر فرهادی” (کسی که با صنعت و پول و ارشاد در تماس است) بعد از چند روز مطلبی درباره‌ی قیام نوشت و “هدیه تهرانی” در نهایت شجاعت مقابل‌ش ایستاد و جوابی دندان‌شکن به او داد. چنین نکات مهمی نشان‌گر این است که ایرانی‌ها دیگر محافظه‌کاری را برنمی‌تابند و همه به گونه‌ای رادیکال شده‌اند و این مساله نیز از دستاوردهای مهم قیام است. در اصل نوعی رادیکالیسم تعقلی و انقلاب شعوری در حال شکل‌گیری‌ست. حالا در این پروسه‌ی زمانی همه باید به سازمان‌دهی قیام فکر کنند، زیرا هر انقلابی نیاز به سازمان‌دهی دارد. عده‌ی زیادی دنبال شورای رهبری هستند، فکرهایی در سر دارند و فعالیت‌هایی می‌کنند که امیدوارم مثل سال پنجاه‌وهفت به فرقه‌سازی و گروه‌بازی دچار نشود.


لینک بیانیه نهم در سایت یوتیوب:
www.youtube.com