نقد «منشور اصلاح طلبی» فرخ نگهدار
برو این دام، بر مرغ دگر نِه!


ف. تابان


• در مدل تحلیلی جدید فرخ نگهدار، یک مشروطه طلب اسلامی که می خواهد ولایت مطلقه فقیه را با مشروطه اسلامی عوض کند، بر یک جمهوری خواه دموکرات و لائیک که خواهان استقرار یک جمهوری دموکراتیک است برتر و ارجح است و نگهدار اتحاد با اولی را در رقابت با دومی جستجو می کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۶ اسفند ۱٣٨۵ -  ۲۵ فوريه ۲۰۰۷


مدت ها است با خود عهد کرده بودم به بحث مستقیم با رفقای خود و دیگر فعالان سیاسی نپردازم و به این عهد نیز سال ها وفادار ماندم. مواضع اخیر آقای فرخ نگهدار، ابتدا در جریان انتخابات شوراها و خبرگان و نامه نویسی های ایشان به مقامات حکومت و سپس تلاش وی برای ارائه مدل تحلیلی جدیدی که بتواند این مرحله ی تازه سیاست نزدیکی به جمهوری اسلامی ایران را توضیح دهد، موجب شد که این عهد را در اینجا بشکنم.
مطلب حاضر در نقد «منشور اصلاح طلبی» نگهدار نوشته شده است. من در اینجا در مورد مسائل اثباتی خط مشی سیاسی بحث مستقیمی نکرده ام. اما همچنانکه در مطالب پیشینم منعکس بوده است، معتقدم که سیاست دموکراتیک آن سیاستی است که حکومت جمهوری اسلامی ایران را در هیج زمینه ای نمی پذیرد و تلاش خود را برای سازماندهی حبهه ی آلترناتیوی از جمهوری خواهان دموکرات به منظور کسب قدرت سیاسی معطوف می کند. معتقدم این جبهه مجاز است و بالاتر از آن باید، اتحادهای تاکتیکی معینی را در مسائل مربوط به حقوق بشر با سایر نیروهای مخالف استبداد مذهبی برقرار کند، اما یک لحظه نیز هدف جایگزین و اصلی خود را فراموش نکرده و بر سر آن با هیچ گروه و جناحی به مصالحه ننشیند. فکر می کنم، اگر نیروهای دموکرات و جمهوری خواه نتوانند چنین سیاستی را به گستردگی در جامعه ی ایران عرضه دارند، بر زمینه ی نفرت گسترده ی مردم از جمهوری اسلامی ایران و تلاش برای یافتن روزنه ای به منظور خلاصی از وضع موجود، آلترناتیوهایی نظیر دخالت خارجی و یا بازگشت به سلطنت، دست بالا را در جامعه ی ایران پیدا خواهند کرد. مشی سیاسی نگهدار نه فقط جنبش دموکراتیک ایران را عقیم می کند، بلکه شانس پیروزی غیردموکرات ها و غیرجمهوری خواه ها را افزایش می دهد.

یک یادآوری

بیش از ده سال پیش، زمانی که «سنت مارکسیستی» در بخشی از سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) در حال فروپاشی بود، این بحث به طور گسترده ای مطرح شد که سیاست چیست؟ برخی سیاست را یک «علم» خواندند که باید آن را فرا گرفت و در صدد کسب این علم از دانشگاه های غربی برآمدند. فضایی ایجاد شد، که توانایی سیاسی و رهبری سیاسی با درجه ی علمی اخذ شده از این دانشگاه ها همسنگ گرفته شود و چنین بود که برخی برای تبدیل شدن به رهبران سیاسی «معتبر»، راهی دانشگاه های جامعه شناسی و حقوق و فلسفه کشورهای غربی شدند. من در همان وقت تاکید اکید داشتم که سیاست بیش از آن که یک علم باشد، یک انتخاب اجتماعی است. هنوز هم فکر می کنم قبل از هر چیز، این انتخاب اجتماعی ماست که ما را در سمت اقشار زحمتکش جامعه قرار می دهد یا به دفاع از طبقات مرفه می کشاند. در دل هایمان نور نزدیکی به حکومت جمهوری اسلامی را به وجود می آورد یا نفرت نسبت به آن را انباشته می کند. هیچ علمی بدون در نظر گرفتن این انتخاب، نمی تواند توضیح بدهد چرا انسانی به جبهه ی نیروهای زحمتکش، به جبهه دموکراسی و عدالت اجتماعی و سوسیالیسم می پیوندد و یا علیه آن می رزمد. چرا یک کارگر علیه طبقه خود بر می خیزد و یک روشنفکر جان در راه آرمان های کارگری می گذارد. این را فقط انتخاب اجتماعی انسان ها است که می تواند توضیح دهد.
خوشبختانه اکنون فرخ نگهدار پذیرفته است که دانشگاه های علوم سیاسی غرب، نمی توانند رهبران سیاسی برای احزاب تربیت کنند و این رهبران باید از درون خود احزاب بالا بیایند. او اگر این را نیز بپذیرد که سیاست در اساس خود یک انتخاب اجتماعی است و او نمی تواند پرچم دار و سخنگوی آن گروهی باشد که وی در انتخاب اجتماعی جدید خود، به آن ها پشت کرده است، شاید راه تفاهم و درک متقابل، اندکی هموارتر شود.

پایان جمهوری خواهی!

آقای فرخ نگهدار، از مشهورترین و پیگیرترین مدافعین سیاست «اصلاح جمهوری اسلامی»، در مقاله ی «منشور اصلاح طلبی» در صدد برآمده است سیاست خود را منطبق و متکی بر یک مدل فکری سازد و به همین علت، مدل تحلیلی را ارائه داده که به گفته وی توافق روی آن ضروری است. فشرده ی این مدل فکری چنین است که چون در مقوله ی سیاست مساله ی دولت مهم ترین مساله است، پس نیروهای سیاسی بر اساس موضع خود نسبت به دولت وقت طبقه بندی شده و وارد ائتلاف و اتحاد می گردند.
نگهدار می نویسد: «مبنای قطعی برای هر "سیاست اتحادها"، نه نوع رژیم جایگزین که، خط مشی سیاسی شماست؛ و مبنای انتخاب خط مشی سیاسی شما، قبل از هر چیز، نوع تحلیل شما از حکومت است. همه چیز به این برمی گردد که شما اصلاحات را ممکن می‌بینید یا ناممکن؛ که حکومت را اصلاح پذیر می‌بینید یا اصلاح ناپذیر»!

آقای نگهدار، از وقتی به گفته ی خود «سنت مارکسیستی» را در تحلیل های سیاسی خود کنار گذاشته است، تلاش فراوانی را به کار برده تا مدل های تحلیلی تازه ای را اختراع – واژه مورد تاکید خود او – و آزمایش کند. نتیجه آن شده است که او تا به حال چندین مدل تحلیلی اختراع کرده که هر کدام از آن ها بعد از مدتی دیگری را باطل و از صحنه خارج کرده است.
نخستین مدل تحلیلی ایشان بعد از ترک نگاه طبقاتی و مارکسیستی به موضوع سیاست، در مقاله ای تحت عنوان «تعریف، گروه‏بندی و خصلت‏نگاری نیروهای سیاسی کشور و با نگاهی به چشم‏انداز» در سال ۷۱ اختراع شد که نگهدار در مقاله ی اخیرش، اشاره ای هم به آن می کند. در این مدل تحلیلی، برخلاف آخرین مدل ارائه شده از جانب ایشان که خط مشی سیاسی در مورد دولت مورد تاکید قرار گرفته است، خصلت نگاری نیروهای سیاسی بر اساس خط مشی سیاسی کاملا رد شده است. نگهدار در آن مقاله نوشته بود: «برای تحلیل‏های باثبات‏تر و شناخت ماهیت، تکیه بر سیاست روز چندان اعتمادآفرین نیست. بدین منظور وجوه باثبات‏تر و متداوم‏تر جریان‏های سیاسی باید مبنا قرار گیرند». فرخ نگهدار در آن زمان، وجوه باثبات تر و متداوم تر جریان های سیاسی را «گروه‏بندی نیروها بر اساس هویت تاریخی آنان» قرار داد و در آغاز مقاله ی مذکور تاکید کرد، این مدل تحلیلی به منظور تعیین مبانی «گروه بندی نیروهای سیاسی کشور و زمینه های هم کاری و اتحاد میان آن ها» ضروری است.
بعد از جریان دوم خرداد، تمایلات سیاسی آقای نگهدار که با «تصمیم نگرفتن» آقای رفسنجانی – پیش از دوم خرداد، نگهدار مصر بود که رفسنجانی بین ولایت و جمهوریت تصمیم بگیرد – به انزوا رانده شده و حتی در آخرین سال ریاست رفسنجانی، موجبات انتقاد از خود ایشان را فراهم کرده بود، میدان تازه ای برای بروز یافت. نگهدار برای تئوریزه کردن سیاست حمایتی خود از اصلاحات خاتمی، مدل تحلیلی تازه ای اختراع کرد، که به تدریج شفافیت یافت: اصلاح طلبان در برابر سرنگونی طلبان. مشخصه ی این دو نیرو در آن مدل، اما بر خلاف مدل اخیر ایشان، نه بر پایه سیاست آن ها نسبت به دولت، بلکه بر پایه اتخاذ روش های مسالمت آمیز و قهرآمیز قرار می گرفت. نگهدار نیروهای سیاسی را بر اساس وفاداری به قهر و مسالمت تقسیم بندی کرد و هر چند دیگر تقریبا، کمتر گروهی بود که از قهر و خشونت دفاع کند، او این وظیفه را برای خود قائل شد که «ثابت کند»، «سرنگونی طلبان»، الزاما به شیوه های قهرآمیز در برابر حکومت متوسل خواهند شد. این شیوه ی برخورد تقریبا تا آستانه ی نخستین اجلاس جمهوری خواهان ادامه یافت. نگهدار امروز این شیوه ی تحلیل را که خود از «مخترعین» آن بود، رد می کند و در مقاله ی اخیرش می نویسد: «مجددا تصریح می‌کنم که توسل به مسالمت یا قهر اصلاح طلب بودن یا نبودن نیروهای سیاسی را اثبات یا نفی نمی‌کند.»! این شاید البته «امتیاز» بزرگی باشد که آقای نگهدار به مخالفین خود داده است تا احتمالا بازجویان جمهوری اسلامی با توسل به تحلیل های وی، این مخالفین را متهم به برنامه ریزی برای جنگ مسلحانه نکنند.
در آستانه ی تشکیل اولین همایش اتحاد جمهوری خواهان ایران – زمانی که تب تشکیل جبهه ی جمهوری خواهی داغ شده بود - ، فرخ نگهدار – که خود را در مقام متحد کردن جمهوری خواهان می دید، در سلسله مقالاتی در توضیح جمهوری خواهی، «چهار ضلعی» پیشنهادی خود را چنین عرضه کرد: «دموکراسی، جمهوریت، لائیسیته و عدم خشونت» و گفت هر کس این چهار ضلعی را بپذیرد در چارچوب اتحاد جمهوری خواهان جای می گیرد. اما ظاهرا عمر آن چهار ضلعی نیز دو سه سالی بیشتر نبود. دو قطبی «اصلاح طلبی – برکناری طلبی» (۱) اخیر آقای نگهدار مانند شمشیری، این «چهار ضلعی» را هم که به گفته ی او «اتحاد جمهوری خواهان» بر اساس آن شکل گرفته بود، به دو نیم می کند. اکنون چون «همه چیز به این برمی گردد که شما اصلاحات را ممکن می‌بینید یا ناممکن؛ که حکومت را اصلاح پذیر می‌بینید یا اصلاح ناپذیر»! و اصرار شدید وی بر این که «نظام جایگزین» اصلا مهم نیست، باید به این پرسش به طور جدی اندیشید که پس اساسا جمهوری خواهان – که مشخصه ی اصلی آن ها جانبداری از یک نوع نظام سیاسی معین است – چرا باید با هم متحد شوند؟ وقتی «همه چیز به این برمی گردد که شما اصلاحات را ممکن می‌بینید یا ناممکن؛ که حکومت را اصلاح پذیر می‌بینید یا اصلاح ناپذیر»! اصولا دیگر جمهوری خواهی و غیرجمهوری خواهی، چپ بودن و راست به چه دردی خواهد خورد؟ در مدل فرخ نگهدار، یک مشروطه طلب اسلامی که می خواهد ولایت مطلقه فقیه را با مشروطه اسلامی عوض کند، بر یک جمهوری خواه دموکرات و لائیک که خواهان یک جمهوری دموکراتیک است برتر و ارجح است.

امتحانی با یک تست دو جوابی!

من از میان مجموعه ی احکامی که فرخ نگهدار در «مدل تحلیلی» جدید خود ارائه داده است، می خواهم به طور عمده بر دو حکم متمرکز شوم و با استناد به یکی از این احکام، حکم دیگر و نهایی و اصلی مدل نگهدار را مورد نقد قرار دهم.
فرخ نگهدار در ابتدای نوشته ی خود حکمی را صادر می کند که به نظر من از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. وی حزب را تشکل و نهادی می داند که برای شرکت در قدرت و اعمال قدرت دولتی تشکیل می شود و فعالیت می کند و می نویسد: «در راستای تلاش برای همسان سازی مفاهیم و تولید زبان مشترک این نوشته احزاب سیاسی را نهادهایی تعریف می‌کند که برای کسب و اعمال قدرت دولتی پدید آمده‌اند».

من با این تعریف نگهدار کاملا موافقم و - برخلاف خود ایشان - تا پایان این تحلیل نیز به آن وفادار می مانم. تاکید بر آن را از این جهت مفید می دانم که چه در صف پوزیسیون و چه در صف اپوزیسیون، امروز این نظر رایج شده است که قدرت بد و فاسد کننده است، برخی می گویند ما را با قدرت کاری نیست و باید کار فرهنگی و اجتماعی کرد و یا جامعه را اصلاح کرد. بسیاری از حکومتی ها – همان ها که برای حفظ قدرت و یا شرکت در آن، از دست زدن به هیچ جنایتی خودداری نمی کنند، در عین حال دائم این را می گویند که آن ها فقط برای «خدمت» و «ایفای وظیفه» در دولت شرکت می کنند و علاقه ای به مقام های آب و نان دار آن ندارند! این تعریف، نقش، وظیفه و هدف هر حزب سیاسی را به خوبی روشن می کند و توضیح می دهد و چنانچه احزاب ایرانی این تعریف را سرلوحه ی وظایف خود قرار دهند، چه بسا بتوانند وارد سیاست در عرصه و مفهوم کلان آن شوند و از خرده کاری ها در حاشیه ی سیاست نجات یابند.
اما اهمیت این حکم در بررسی اخیر، تنها به این خاطر نیست که تعریف صحیحی از فعالیت و هدف یک حزب سیاسی به دست می دهد، بلکه همچنین از این نظر اهمیت دارد، که این حکم، تمام دوقطبی «برکناری طلبان و اصلاح طلبان» فرخ نگهدار – که اساس مدل تحلیلی جدید ایشان می باشد - را هم باطل می کند.

نگهدار سال هاست علیه «آلترناتیو سازی» مبارزه می کند و به ویژه بعد از دوم خرداد، یک وجه مهم از فعالیت سیاسی او مبارزه و مقابله با تشکیل هرگونه آلترناتیوی در برابر جمهوری اسلامی ایران بوده است. من تا به حال در این تصور بوده ام که مبارزه ی فرخ نگهدار علیه «آلترناتیو سازی» به تحلیل مشخص او از شرایط سیاسی کشور و عدم توانایی نیروهای دموکرات در لحظه ی معین (جاری) مربوط می شده است. از جمله استدلالات پایه ای او در این مورد نیز تا مدت ها این بوده است که تشکیل آلترناتیو تا زمانی که امکان اصلاحات وجود دارد، «اعتمادسوز» است و موجب تخریب مناسبات (با اصلاح طلبان حکومتی) می شود. تعریفی که فرخ نگهدار از حزب به دست می دهد، قاعدتا باید مخالفت اصولی او با «آلترناتیو سازی» را باطل کند. زیرا اساسا هر حزب سیاسی که نهادی است برای کسب و اعمال قدرت دولتی، خود علی القاعده یک «آلترناتیو» است و برای کسب موفقیت و دست یافتن به قدرت سیاسی، باید بیش از پیش در ذهن توده ی مردم و افکار عمومی در جامعه، چنین تصویری از خود را تقویت کند و تبدیل به یک «آلترناتیو» شود. از این رو مبارزه برای ایجاد یک آلترناتیو در برابر قدرت موجود، نه تنها «اعتماد سوز» نیست، بلکه اساسی ترین وظیفه ی یک حزب سیاسی جدی است.
اما از مقاله ی جدید نگهدار چنین پیداست که مایی که فکر می کردیم مخالفت نگهدار با ساختن آلترناتیو دموکراتیک در برابر جمهوری اسلامی، یک مخالفت تاکتیکی است، اشتباه می کرده ایم. اشتباه می کردیم که فکر می کردیم او ابتدا از رفسنجانی، بعد از خاتمی و سرانجام از مثلث رفسنجانی، خاتمی و کروبی به این دلیل حمایت کرده است که نیروهای دموکرات فرصتی یابند و بتوانند خودشان را به صورت یک آلترناتیو دموکراتیک سازمان بدهند و در برابر استبداد دینی قرار گیرند. او در مانیفست اصلاح طلبی خود به صراحت تصریح می کند که به هیچ وجه درک «تاکتیکی» از این مساله ندارد.
نگهدار می نویسد: «مبنای این تقسیم بندی [دو قطبی اصلاح طلبی و برکناری طلبی] تفاوت نظر در ارزیابی از توازن قوا و امکانات برای تحول نیست. علت وجودی جریان اصلاح طلب و برکناری طلب اختلاف در تحلیل شرایط عینی نیست. این نیست که یک عده فکر کنند اصلاحات عملی تر از برکناری است و عده‌ای دیگر فکر کنند "حالا که می‌توانیم حکومت را برداریم چرا اصلاحش کنیم؟"»
نگهدار به صراحت روشن می کند، که اختلاف او با کسانی (احزابی) که به تعریف او از ماهیت و هدف یک حزب وفادارند و می خواهند وارد قدرت شوند و یا قدرت را به دست بگیرند و بنابر این در برابر حکومت فعلی به ارائه ی آلترناتیو می پردازند، به هیج وجه اختلاف تاکتیکی نیست و به ارزیابی قوا و آرایش سیاسی جامعه بر نمی گردد، بلکه یک اختلاف ابدی و جاودانه است و کاری به شرایط مشخص ندارد و آقای نگهدار همواره و در هر شرایطی اصلاح طلب است – یعنی برای اصلاح حکومت موجود مبارزه می کند - و اصلاح طلب بودن او ربطی به حکومت و جنس آن ندارد.
رابطه ای که آقای نگهدار طراحی کرده است، کاملا یک طرفه است. یعنی هر چند می گوید خط مشی احزاب سیاسی نسبت به قدرت، تعیین کننده ماهیت دوقطبی اصلاح طلبی – برکناری در صحنه ی سیاسی کشور است، اما خط مشی دولت، از جمله نسبت به مخالفین خود و آزادی های سیاسی، اصلا هیچ تاثیری در دوقطبی مذکور نمی تواند داشته باشد. برای آقای نگهدار در توضیح و توصیف این دو قطبی اصلا مهم نیست که حکومت، یک حکومت استبدادی (آن هم از نوع دینی آن) است یا مثلا یک حکومت دموکراتیک.
او برای توضیح دو قطبی اصلاح طلبی – تغییرطلبی، معیاری را به وسط می آورد که ربطی به ماهیت هیج حکومت مشخصی و عملکرد آن حکومت مشخص ندارد، بلکه به «تحلیل» نیروهای سیاسی از ماهیت حکومت ها – همه حکومت ها - به طور عام – در تمام طول تاریخ - بستگی دارد.
فرخ نگهدار معیار تازه اش را چنین مطرح می کند:
«بنیاد برکناری طلبی بر پایه فکری است که دولت را ماهیت طبقاتی، ایدئولوژیک، قومی، فرهنگی و لذا اصلاح ناپذیر می‌بیند و بنیاد اصلاح طلبی بر پایه فکری استوار است که دولت را نهاد خدمات رسانی عمومی دیده و میزان اصلاح پذیری آن را با فشار اقشار اجتماعی ناراضی روی آن مرتبط می‌بیند.»
آقای نگهدار هر چند خود از «سنت مارکسیستی» فاصله گرفته، اما ظاهرا علاقه مند است دیگران را به این سنت پای بند کند تا بتواند نتیجه سیاسی لازم را بگیرد. او به طور مثال سلطنت طلبان افراطی را از نیروهای عمده برکناری طلبی می داند، اما توضیح نمی دهد آیا این سطلنت طلبان افراطی از کی به تحلیل مارکسیستی از دولت روی آورده اند و دولت را دارای «ماهیت طبقاتی، ایدئولوژیک، قومی و فرهنگی» و لذا اصلاح ناپذیر می دانند. آیا نگهدار می تواند یک سلطنت طلب افراطی را مثال آورد که چنین نظریه ای نسبت به حکومت داشته باشد. در جبهه ی مقابل آن وقتی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) و حزب توده ی ایران در سال های اولیه ی انقلاب به مشی «اصلاح طلبانه» روی آوردند و در صدد اصلاح جمهوری اسلامی برآمدند، آیا از سنت مارکسیستی «تحلیل طبقاتی» دولت دست کشیده بودند؟ معیارهایی که نگهدار مطرح می کند، همان طور که خود او می گوید و می خواهد – کار سیاست را واقعا راحت می کند. می توان یک تست دو جوابی در برابر هر فرد و حزب سیاسی قرار داد که او حکومت ها را ارگان طبقاتی و سرکوب می داند یا ارگان خدمت، تا ماهیت اصلاح طلبانه و برکناری طلبانه ی نیروها معلوم شود و احزاب بتوانند تکلیف خود را بدانند و بدانند می توانند با چه کسی متحد شوند و ائتلاف کنند و با چه کسی نه.
آقای نگهدار در نوشته ی خود تصریح کرده که «تحلیل» خود را به صورت افراطی ارائه داده و در عمل این دو قطبی کمی «تلطیف» می شود. جای این تصریح باقی است که نقد من هم بر این مدل به صورت افراطی ارائه شده و می شود کمی آن را «خاکستری» کرد، اما فکر نمی کنم، در نتیجه گیری تفاوت مهمی به وجود بیاید.

نیاز به تئوری سازی

خواننده ی مقاله ی آقای نگهدار گاه در می ماند که این همه تلاش برای ساختن یک «تئوری» به منظور توضیح یک خط مشی سیاسی برای چیست؟ آیا او نمی تواند از خط مشی سیاسی خود بدون ساختن اصول و تئوری و مدل های تحلیلی مختلف، دفاع کند؟
به اعتقاد من نمی تواند. هر چقدر که واقعیت های سیاسی و مشخص جامعه ی ایران خط مشی سیاسی فرخ نگهدار را رد می کنند، او بیشتر مجبور می شود، برای دفاع از این خط مشی به اصول و مدل ها و تئوری ها پناه ببرد و صراحتا اعلام کند «علت وجودی جریان اصلاح طلب و برکناری طلب اختلاف در تحلیل شرایط عینی نیست. این نیست که یک عده فکر کنند اصلاحات عملی تر از برکناری است و عده‌ای دیگر [عکس آن] فکر کنند».
در سال ۷۶ برای دفاع از خط مشی اصلاح طلبانه، احتیاج به هیچ تئوری نبود. زیرا واقعیت زندگی هر روز این فکر و این سیاست را تولید و بازتولید می کرد. حالا اما، نگهدار نمی تواند برای توضیح خط مشی سیاسی خود از تحلیل شرایط عینی دلیل بیاورد و باید به اصول و تئوری و تاریخ و آسمان متوسل شود. سیر رویدادهای سیاسی در ایران و از جمله تجربه ی هشت ساله ی جنبش اصلاحات که در نهایت یک تجربه ناموفق بود، دیگر جایی برای «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» - اصلی که پیشتر، نگهدار در مقابله با مخالفین سیاسی خود همواره بر آن پافشاری می کرد - باقی نگذاشته است. نگهدار نمی تواند با تکیه بر تحلیل شرایط مشخص جامعه ی ایران، دوقطبی برکناری طلبی – اصلاح طلبی و مدل اختراعی خود را توضیح بدهد. این شرایط مشخص و واقعیات جامعه، روز به روز بیشتر علیه خط مشی سیاسی او عمل می کند و نشان می دهد امکان اصلاح جمهوری اسلامی ایران دشوارتر و دشوارتر می شود. (۲) او که زمانی برای توجیه خط مشی سیاسی خود علیه «ماهیت طلبی» در سیاست می نوشت، حالا خود کاملا به سنگر «ماهیت طلبی» غلطیده است و احکامی صادر می کند که می تواند هیچ ربطی به زمان، مکان و واقعیت مشخص نداشته باشد. اما سپر دفاعی آقای نگهدار آن قدر محکم نیست که بتواند خط مشی سیاسی او را در برابر واقعیت های مشخص و حقایُق امروز جامعه ی ایران محافظت کند.

برو این دام بر مرغ دگر نِه...

فرخ نگهدار با توجه به مدل تحلیلی اختراعی خود نتیجه می گیرد که برکناری طلبان از هر نوع و رقم باید با هم متحد شوند و به همین دلیل اصرار دارد که دست جمهوری خواهانی که همچنان دنبال یک حکومت دموکراتیک هستند، مجاهدین خلق و سلطنت طلبان افراطی را در یک کاسه فرو کند. او می نویسد: «همه مخالفان وضع موجود که حکومت را "اصلاح ناپذیر" تحلیل کنند، قطعا هدف خود را "تغییر رژیم" regime change قرار می‌دهند. آنها قطع نظر از این که جمهوری خواه باشند یا سلطنت خواه، دینی باشند یا سکولار، چپ باشند یا راست همه در یک جبهه وسیع می‌گنجند و اگر با هم کار نکنند علتش یا نادانی است و یا محاسبات غلط سیاسی». او سپس می افزاید: «بسیاری از این گروه‌ها فکر می‌کنند مبنای اتحادهای سیاسی "نوع نظام سیاسی" است که آنها برای استقرارش مبارزه می‌کنند. مثلا بسیاری از جمهوری خواهان می‌گویند گرچه ما و سلطنت طلبان هر دو برای برکناری جمهوری اسلامی مبارزه می‌کنیم اما نمی‌توانیم اتحاد کنیم؛ چون هدف‌های جداگانه داریم. این فکر ناشی از ناپختگی و ناشی از عدم اعتماد به نفس و قطعا موقتی است».
فرخ نگهدار در اینجا کوشش می کند رقبای سیاسی خود را از نادانی بیرون بیاورد و به آن ها توصیه می کند اگر خواهان تغییر حکومت هستند، چه چپ هستند، چه راست، چه مذهبی هستند، چه سکولار، نادانی و محاسبات غلط سیاسی را کنار بگذارند و با هم متحد شوند. این برای نخستین بار نیست که آقای نگهدار، برای مخالفین و رقبای سیاسی خود نسخه می نویسد و به آن ها راه نشان می دهد. مثلا وقتی مدل تحلیلی او بر اساس دو قطبی بین مسالمت جویان و خشونت طلبان شکل گرفته بود وی باز هم اصرار داشت سرنگونی طلبان را از «نادانی» بیرون بیاورد و به آن ها بیاموزد که ته خط سرنگونی طلبی شان بالاخره به خشونت و اعمال قهر می انجامد. او بارها این نتیجه گیری را به صراحت در مقالات خود عنوان کرد که سرنگونی طلبان، الزاما به اعمال قهر علیه حکومت کشیده می شوند. نگهدار تا جایی صریح این ایده ی خطرناک را مطرح کرد، که صدای اعتراض بسیاری را درآورد، اما او هیچ گاه حاضر نشد اعتراض نزدیکترین رفقای (سابق) خود را به این نوع برخورد امنیتی و کد دادن و خط دادن به بازجویان جمهوری اسلامی اصلاح کند. خوشبختانه حالا آن «مدل اختراعی» عمرش به سر آمده است و فرخ نگهدار می تواند با وجدان آرام اعتراف کند: «بسیاری از صاحب نظران خط مشی‌های اصلاح طلبانه و برکناری طلبانه را - نه بر اساس درک هر خط از مفهوم دولت بلکه - با خصلت مسالمت آمیز یا قهر آمیز مبارزه از هم تفکیک می‌کنند. مبنای نظری، و حتی آرمانی، اصلاح طلبی و برکناری طلبی مسالمت آمیز بودن یا نبودن خط مشی سیاسی نیست».

اما نگهدار در کدام کشور از این صحبت می کند که تغییر طلبان اگر نادان نباشند، نباید به نظام جانشین فکر کنند و باید همان مخالفت علیه حکومت فعلی را وسیله اتحاد خود کنند؟ در کشوری که تجربه ی انقلاب بهمن را از سر گذرانده است. تجربه ای که به فاجعه ای انجامیده و امروز فغان همه کس از آن بر آسمان است. فرخ نگهدار به مخالفین سیاسی خود پیشنهاد و بلکه اصرار می کند، درست همان تجربه را یک بار دیگر به کار بندند. یعنی به نظام جانشین فکر نکنند، بر اثر مخالفت با حکومت فعلی متحد شوند. کاری که جامعه ی سیاسی ایران در انقلاب بهمن ۵۷ کرد و بر اساس مخالفت با رژیم شاه متحد شد و امروز دارد تاوان آن را پس می دهد.
در پاسخ به ایشان باید گفت: نه آقای نگهدار، بگذارید ما در نادانی خود بمانیم و از یک سوراخ دو بار گزیده نشویم. از انقلاب بهمن اگر هیچ نیاموخته باشیم، اما این را آموخته ایم که مخالفت صرف با یک حکومت، و عدم توجه به «نظام جایگزین»، همان دامی که آقای نگهدار اصرار دارد ما را چشم بسته در آن ببرد، می تواند به چه فاجعه ای بیانجامد. شاید نگهدار برای بی اعتبار کردن «برکناری طلبان» بی میل نباشد که روزی چپ های سوسیالیست و جمهوری خواهان دموکرات و سلطنت طلبان افراطی و مجاهدین خلق رجوی دست در دست هم گذارند تا او بتواند درستی «مدل تحلیلی» خود را اثبات کند، اما بعید است دموکرات های ایران چشم بر تجارب گرانبهای خود ببندند و آینده را فراموش کنند و خود را فقط با حال ِ حکومت اسلامی ایران مشغول دارند. جمهوری خواهان به این دلیل جمهوری خواهاند و از جمهوری خواهی خود پاسداری می کنند، که به «نظام جانشین» فکر می کنند و معلوم هست آقای نگهدار با تئوری جدید خود در میان آن ها چه می کند؟

حرف نهایی

اگر بپذیریم که هدف هر حزب سیاسی شرکت در قدرت و تصاحب قدرت و اعمال قدرت است، بنابر این این دو قطبی مورد علاقه ی نگهدار که می خواهیم حکومت را تغییر دهیم یا اصلاح کنیم، تا حدود زیادی اهمیت خود را از دست می دهد.
نگهدار می نویسد: «مبنای قطعی برای هر "سیاست اتحادها"، نه نوع رژیم جایگزین که، خط مشی سیاسی شماست؛ و مبنای انتخاب خط مشی سیاسی شما، قبل از هر چیز، نوع تحلیل شما از حکومت است. همه چیز به این برمی گردد که شما اصلاحات را ممکن می‌بینید یا ناممکن؛ که حکومت را اصلاح پذیر می‌بینید یا اصلاح ناپذیر».
چنین حکمی صددر صد غلط است، درست برعکس، آن چه که اصلاح طلبی یا تغییرطلبی را مشخص می کند، اتفاقا، همان «رژیم جایگزین» است و نه خط مشی سیاسی ما نسبت به دولت مستقر. به عبارت صحیح تر، برنامه ی سیاسی هر حزب سیاسی – برنامه ی سیاسی در مفهوم وسیع آن مورد نظر است – که معین می کند، آن حزب اصلاح طلب است یا تحول طلب و تغییراتی که اتفاق می افتد اصلاح طلبانه است یا انقلابی و تحول طلبانه.
شاید در بسیاری از کشورهای جهان، تفهیم حرف های فرخ نگهدار به فعالین سیاسی آن ها مقداری مشکل باشد. زیرا فعالین سیاسی در کشورهای دیگر، حزب تشکیل می دهند برای این که قدرت فعلی را کنار بزنند و خود به قدرت برسند. خوشبختانه، روند رو به گسترش انتخابات آزاد این راه را آسان کرده است. در یک کشوری که انتخابات برگزار می شود، طبیعی است هر حزبی می کوشد در انتخابات پیروز شود و حکومت خود را تشکیل دهد.
کشورهای آمریکای لاتین که امروز چرخش قدرت در آن ها صورت مشخص تری دارد، نمونه های روشنی هستند که می توان از تجارب آن ها در این بحث استفاده کرد. آن چه که به تحولات در این کشورها خصلت نهایی می بخشد، نه خط مشی احزاب نسبت به حکومت های مستقر؛ بلکه برنامه های سیاسی و نظام جایگزینی است که آن ها پیش نهاد می کنند. از این رو جابجایی در قدرت که از طریق انتخابات صورت می گیرد، به دلیل ماهیت نیروی جایگزین، خصلت اصلاحی یا انقلابی به خود می گیرد. درست به دلیل وجود احزاب چپ با برنامه های تغییرات گسترده ی سیاسی – اجتماعی و اقتصادی اکنون ما شاهد یک حرکت انقلابی در آمریکای لاتین به سوی تحولات بنیادی هستیم. این تحولات به دلیل نظام جایگزینی است که احزاب چپ در این کشورها می خواهند و به وجود می آورند.

اگر نتیجه گیری بنیادی مدل پیشنهادی فرخ نگهدار را در مورد کشور خود ما بکار بندیم، به نتایج بازهم جالب توجه تری می رسیم. با درنظر گرفتن این حکم پایه ای که هدف هر حزب سیاسی شرکت در قدرت و اعمال قدرت دولتی است، ببینیم به قدرت رسیدن کدام احزاب در ایران، به اصلاح نظام جمهوری اسلامی می انجامد و به قدرت رسیدن کدام یک از احزاب به تغییر حکومت؟
واضح است اگر جبهه ی مشارکت ایران اسلامی یا حزب کارگزاران اسلامی در ایران به قدرت برسند، در آن صورت تحول اصلاح طلبانه (به درجات متفاوت) در کشور صورت گرفته است، زیرا جبهه ی مشارکت اسلامی و یا حزب کارگزاران سازندگی، طرفدار نظام اسلامی و خواهان اصلاحاتی در چارچوب آن – اصلاح روش ها و شاید بخش هایی از قانون اساسی اش - هستند.
حالا تصور کنیم حزبی که آقای فرخ نگهدار خود را عضو آن می داند، به قدرت برسد. آیا می توان گفت که چنین جایگزینی ای یک پروسه ی اصلاحی است؟ اتحاد جمهوری خواهان ایران و یا سازمان فدائیان خلق ایران که آقای نگهدار عضو آن ها هستند، در صورت رسیدن به قدرت، قطعا برنامه ی خود را اصلاح نظام جمهوری اسلامی ایران قرار نخواهند داد بلکه در صدد ایجاد یک حکومت دموکراتیک بر خواهند آمد و نظام فعلی را تغییر خواهند داد.
پس فرخ نگهدار وقتی می نویسد: «اصلاح طلبان مبنای همگرایی با سایر نیروها را توافق بر سر یک برنامه (مطالبات) برای اصلاحات در جمهوری اسلامی قرار می‌دهند. آنها علاقه مندند ناراضیان از حکومت فعلی که برای اصلاحات برنامه واحدی دارند در یک جبهه وسیع متحد شوند. همسو کردن و یکسان کردن شعارها، مطالبات و تاکتیک‌ها از مهم ترین کارها برای هموار کردن راه این اتحاد است»، کدام اصلاح طلبان را در نظر دارد؟
آیا اتحاد جمهوری خواهان ایران که آقای فرخ نگهدار «افتخار» عضویت در شورای مرکزی آن را دارد و یا سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، که ایشا ایضا عضو شورای مرکزی آن هستند، چنین هدف سیاسی برای خود اعلام کرده اند و خواهان «اصلاحات در جمهوری اسلامی» هستند؟ آیا آقای نگهدار می تواند یک حزب – بزرگ یا کوچک فرق نمی کند – اپوزیسیون را نشان بدهد که بگوید هدف من اصلاحات در چارچوب جمهوری اسلامی است؟ من فکر نمی کنم نه اتحاد جمهوری خواهان ایران و نه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، و نه هیج حزب اپوزیسیون دیگری بپذیرد که چنین هدفی را مقابل خود قرار دهد. مگر این که آقای نگهدار از آن ها بخواهد که هرگز به فکر شرکت در قدرت نباشند و فقط به سیاست های حمایتی خود از قدرت فعلی ادامه دهند.
آن احزابی که چنین هدفی – اصلاح جمهوری اسلامی - دارند و آن را به روشنی هم اعلام کرده اند، احزاب و گروه هایی هستند که در چارچوب حکومت موجود قرار دارند، نظیر جبهه ی مشارکت اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب کارگزاران اسلامی.
فرخ نگهدار قول داده است که در بخش دوم مقاله ی خود سیاست ها و برنامه ی اصلاحی خود را توضیح دهد. شاید من هنوز دقیقا نمی دانم وقتی نگهدار از اصلاحات صحبت می کند، چه چیز را در نظر دارد، اما این اصلاحات هر چه باشد، به تصریح خود او «اصلاحات در جمهوری اسلامی» خواهد بود. هواداران چنین اصلاحاتی را فقط می توان در احزاب و گروه های درون نظام اسلامی نظیر جبهه ی مشارکت اسلامی و گروه های مشابه جستجو کرد. و آن گاه می توان پرسید چرا فرخ نگهدار به همان جایی نقل مکان نمی کند، که تئوری و مدل تحلیلی جدیدش او را ناگریز می سازد؟

یک سفر کوتاه در زمان

در پایان این تحلیل خسته کننده، اجازه می خواهم به آقای نگهدار پیشنهاد سفری در زمان بر بال های مدل تحلیلی جدید ایشان را بکنم.
ابتدا یکی از سال های ۱٣۵۰ تا ۵۷. حکومت استبدادی و فردی محمدرضا شاه پهلوی. چون «همه چیز به این برمی گردد که شما اصلاحات را ممکن می‌بینید یا ناممکن؛ که حکومت را اصلاح پذیر می‌بینید یا اصلاح ناپذیر»! و «نظام جایگزین» مهم نیست، آقای نگهدار که همواره و همیشه اصلاح طلب است، باید وظیفه ی ایجاد یک سلطنت دموکراتیک را - هر چند در آن زمان بر خلاف این زمان بکلی ایده ی غریبی بود - پیشنهاد کنند و خود لاجرم جمهوری خواه نباشند، زیرا جمهوری خواهی در نظام سلطنت پهلوی، ماهیتا فکر، اقدام و عملی براندازانه محسوب می شد.
بر بال های این «مدل» چند سال که جلوتر بیاییم، از انقلاب گذر کنیم و به سال های اصلاحات و بعد از آن برسیم، یک نکته دیگر روشن خواهد شد. اصلاح جمهوری اسلامی، حداکثر در حد یک مشروطه ی اسلامی متوقف خواهد شد. زیرا اصلاح طلبی آقای نگهدار نمی خواهد منجر به «برکناری» چیزی بشود. مدل تحلیلی آقای نگهدار به ایشان اجازه نخواهد داد در مقام یک جمهوری خواه لائیک برنامه ی اصلاحاتی خود را عرضه کند، زیرا فکر، عمل و اقدام مبتنی بر لائیسیته و جدایی دین از حکومت، در حکومت اسلامی ایران ماهیتی براندازانه دارد.
آیا آین بیان افراطی همه ی آن چیزی نیست که آقای نگهدار مدت هاست دارد مزمزه می کند؟

-----------------------------------
۱. فرخ نگهدار هر چند با اصلاح طلبی مشکلی ندارد، اما برای تعریف قطب مقابل آن تا به حال با مشکلات متعددی روبرو بوده و از واژه ها و ترم های مختلفی استفاده کرده است، سرنگونی طلبان، خشونت طلبان و بالاخره در مقاله ی اخیر، با اندکی تعدیل و تلطیف آن ها را معمولا – نه همه جا - «برکناری طلبان» نامیده است. اما او اگر بخواهد به یک تقسیم بندی واقعی متعهد باشد، نباید در مورد نامیدن قطب مقابل اصلاح طلبی دچار مشکل زیادی باشد و می تواند آن ها را با همان هدفی که دارد تعریف کند: تغییر طلبان، در برابر اصلاح طلبان، دقیق ترین واژه ای شاید باشد که بتواند تفاوت های دو گروه را مشخص کند.

۲. من هرگز ادعا نمی کنم که امکان چنین اصلاحی «صفر» است، اما معتقدم احزاب سیاسی باید خط مشی سیاسی خود را برپایه واقعیت ها و چشم اندازهای موجود متکی کنند. نه بر پایه آرزوها و امکاناتی که از فرط اندک بودن، «غیرممکن» به نظر می آیند.