چرا تبریز تب نکرد؟!


بهزاد کریمی


• روشن است که با گزینش ناسیونالیسمی متعرض در قبال یک ناسیونالیسم فعال دیگر، هرگز نمی توان به همبستگی انسان – محور رسید. ما آذربایجان دوست هستیم و ایران دوست، کردستان دوست و ارمنی دوست و...، اما انسان و بشریت را بر فراز همه آنها می دانیم. باید بر همبستگی ها و بر با هم بودن ها ایستاد تا بنای دوستی های سازنده ارتفاع گیرد. می توان این کار را کرد و باید کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣ بهمن ۱٣۹۶ -  ۲٣ ژانويه ۲۰۱٨


۱- ورود در موضوع
نادرست نخواهد بود اگر خیزش دی ماه ۱٣۹۶ را حرکت شهرها نام نهند! از ویژگی های بارز این تحرک، یکی هم گستردگی جغرافیایی آن در سطح کشور بود. آمارها در باره تعداد شهرهای به شورش برخاسته و یا پیوسته به این حرکت همگانی، گرچه نشد یکی شود ولی بنا بر باورغالب، دستکم هشتاد شهر در این خیز علیه حکومت شوریدند. در این میان اما، از تبریز خبری نبود و همین هم، چشم انتظاران بسیاری را در شگفتی فرو برد! در آن روزهای ملتهب، بارها و بارها پرسش پیش آمد که "پس کجایند آذربایجانی ها؟" و "چرا تبریز تاریخی ساکت است؟"! کنجکاوی این بود که چرا بر نمی خیزد آن شهری که به مبارزه در راه آزادی و رهایی از تبعیضات شهره است در درازنای یک سده و اندی اخیر ایران؟
این البته واقعی است که جو تبریز از همان آغاز خیزش در مشهد، سریعاً و بگونه محسوس امنیتی شد و در آن حتی از شکل گیری کمترین تجمعات هم جلوگیری به عمل آمد. چنین واقعیتی اما کی می تواند روشنگر کل مشکل باشد؟ مگر در بعضی شهرهای دیگر که در آنها معترضین به صحنه آمدند و امنیتی ها نتوانستند زبانه کشیدن شعله اعتراضات مردمی را مانع شوند، همین فضای امنیتی کمابیش برقرار نبود؟ بعلاوه، مگر همین تبریز به دفعات تاریخی و زیر سایه خفقان های شوم پنجه در پنجه استبداد سیاه نینداخته و فراتر از این حتی، منبع الهام بقیه کشور برای بلند شدن و خیز برداشتن نشده است؟
آیا اوضاع معیشتی آذربایجانی ها واقعاً چیزی است متفاوت از بقیه کشور و مثلاً وخامت کمتری دارد؟ خیر، چنین نیست چون می دانیم پیامدهای بحران های چند گانه محصول این نظام تبعیض بنیاد، متوجه همه جای کشور بوده که این چنین موجب آشوب در کل کشور شد.
آیا حکومت در اینجا از پایگاه اجتماعی نافذتری بهره می برد؟! این دیگر، نه تنها مبنایی ندارد بلکه دستکم چندین استان در کشور و به ویژه در بخش مرکزی آن را می توان سراغ گرفت که تتمه نفوذ نظام در آنها قابل مقایسه با استان های آذربایجانی نشین نیست. تازه اگر نگوییم که آذربایجان به دلایلی از همان فردای انقلاب در زمره مناطقی بوده که زاویه بیشتری با حکومت داشته اند. این خطه مانند چند منطقه دیگر ایران طی این چهل سال – و البته همچون پیش از آن- از تبعیض ملی رنج برده و این به سهم خود، انگیزه مضاعفی برای ابراز نارضایتی علیه حکومت پاسدار تبعیض ملی!
پس تفاوتی باید در کار باشد و کدام است این عامل که مانع برآورده شدن انتظار عمومی ایرانیان از تبریز مبنی بر هماهنگ شدن آن با خیز سراسری شد؟ و موضوع، اهمیت دو چندان هم به خود می گیرد هر گاه دریابیم که با تکرار نیز روبرو هستیم! حقیقت آنست که در جریان "جنبش سبز" هم، کلان شهر تبریز در قیاس با شهرهای بزرگ دیگر چون تهران، اصفهان و شیراز نقش چندانی ایفاء نکرد!

۲- درنگ بر یک عامل
پاسخ کامل به چنین پرسش بغرنجی، طبعاً مطالعه جامعه شناسانه همه جانبه واقعیت آذربایجان امروز را نیاز دارد. من اما در این نوشته، ضمن تایید لزوم تکیه بر روش شناسی ضرور مزبور، قصد دارم صرفاً بر یک عامل درنگ کنم که به گمانم دارای نقش جدی است. می خواهم بر آن سیکل معینی درنگ کنم که طی چند دهه اخیر در این دیار عمل کرده و کماکان فعال است. این سیکل، مربوط می شود به معادلات بین موضوع تبعیض ملی، احساسات مورد تبعیض قرار گرفته ها نسبت به "غیر خودی"، و نیز بهره برداری ها از چنین حس ملی هم توسط نظامی- امنیتی های ولایی و هم ناسیونالیسم افراطی. این سیکل، ذهنیت خود ویژه ای شکل داده و همبستگی آذربایجان با حرکات سراسری را مختل می کند.
اما پیش از متمرکز شدن برموضوع، لازم می دانم بر یک نکته دیگر نیز تاکید شود تا بتوان پرسش موضوع این نوشته را با ذهنی واقع بینانه تر بررسید. و آن اینکه، هر پدیده اجتماعی را می باید در محدوده تاریخی آن دید و محتوایی که دارد. ماندگارهای تاریخی بدل شده به روانشناسی اجتماعی را البته داریم که در ادامه این نوشته و مرتبط با همین آذربایجان اشاراتی به آن خواهم داشت، اما نمود یابی جامعه برای همیشه در یک شناسنامه، اصلاً واقع بینانه نیست! پدیده اجتماعی، متاثر از تحولاتی است که طی زمان در آن رخ می دهد و منطقاً هم در همانی بروز می یابد که معرف حال اوست.
واقعیت اینست که آذربایجان علیرغم نقش تعیین کننده ای که در روند مدرنیته یک قرن و نیم گذشته ایران داشته، در همانحال اما و طی همین مدت، دایماً از ظرفیت هایش به سود مرکز کاسته شده است. بزرگترین جمعیت مهاجر به پایتخت و دیگر نقاط کشور در طول دهه های گذشته، آذربایجانی ها هستند وتصادفی نیست که بدرستی گفته می شود بزرگترین شهر ترک نشین ایران نه تبریز که تهران است! تبریز چهل سال پیش که دارای دومین جمعیت شهری در کشور بود، اکنون پس از کرج در رده پنجم قرار دارد! طی همه این دوره زمانی، سرمایه آذربایجانی و تبریزی به سود مرکز بیرون زده و در کنار آن، آذربایجان متحمل بیشترین "فرار مغزها"! هیچ جذبی در کار نبوده، در برابر اما، ازدست دادن ها بسیار زیادند. و در کنار اینها نیز، چند فاز تاریخی سرکوب و طرد و کشتار گسترده روشنفکران ترقیخواه و دمکرات آذربایجان هم توسط پهلوی ها و هم جمهوری اسلامی که طبعاً عامل مهمی بوده در تضعیف بنیه دمکراتیسم این مهد آزادی و تجدد ایران معاصر. تغییر موقعیت ژئو اکونومیکی و پولیتیکی آن در مقایسه با طول قرن نوزدهم میلادی را هم البته می باید در نظر داشت.

٣- رشد منطقی "هویت خواهی" و زایش روحیه منفی فاصله گیری!
وقتی ارزیابی به درستی این باشد که در خیزش شهری اخیر با ترکیب اجتماعی عموماً تهیدستان، نقش محوری را جوانان ناراضی بر عهده داشته اند، منطق حکم می کند تا در آذربایجان و مشخصاً تبریز نیز، بکوشیم که ذهنیت مسلط در جوانان فعال اجتماعی را بخوانیم تا با تامل بر نمودهای رفتاری آنان به چرایی موضوع نزدیک شویم. این ذهنیت به برداشت من، عمدتاً زیر "هویت خواهی" قابل تبیین است! جان کلام اینست.
اما همین جا باید تصریح کنم که من مقوله "هویت خواهی" را در این نوشته با این برداشت بکار برده ام که درون و ذیل آن دو گرایش آلترناتیو وجود دارد: یکی پان ترکیستی که اتفاقاً می کوشد همین عنوان را شناسه انحصاری خود جا زند و دیگری اما دموکراتی برابر خواه از موضع همبستگی ملل و اقوام. اولی در پی تعریف هویت خود در تعارض با هویت های دیگر است و دومی اما، با موجود دانستن هویت ها، خواستار احترام متقابل بین آنان می شود و مبشر برابر حقوقی ملی. من در همه این نوشته، "هویت خواهی" آذربایجانی را در معنی عام و دربرگیرندگی آن به کار برده ام.
- طی دو دهه گذشته بیشترینه زندانیان سیاسی در آذربایجان، از جوانانی بوده و هست که به "هویت خواهی" شهره اند.
- دانشگاه تبریز و دیگر دانشگاه های آذربایجان، دانشجویان زیادی را با گرایش "هویت خواهی" در دل خود دارند. پیش از انقلاب، دانشگاه تبریز کانون فعالیت چپگرایان بود و اکنون می توان گفت که هژمونی فکری – سیاسی میان فعالان دانشجویی منتقد حکومت، در مجموع با طیف "هویت خواهان" است و متاسفانه با ثقل بیشتر پان ترکیست ها در آن.
- طی این دهه ها سمبل ملی سازی در آذربایجان به شکل یک روند، با رفتن دستجمعی مردمان در حال ترنم آواز ترکی به سوی "قلعه بابک" آغاز شد، در گردآمدن دستجمعی کنار سواحل خشک شده دریاچه ارومیه ادامه یافت، و سر انجام در فوتبال "تراختور" متمرکز گردید! خود این سیر البته، یعنی از بابک به "تراختور"، نشانگر بهم خوردن توازن قوا بین دو گرایش درون "هویت خواهی" به سود "پان"!
- بازی های "تراکتور سازی" در زمره پر تماشاچی ترین های فوتبال در ایران است و بخشی از مشوقان پای ثابت آن بیشتر بخاطر نشان دادن حس "هویت خواهی" است که این تیم نمادین خود را در سفر به دورترین نقاط کشور همراهی می کنند تا داشتن علاقه خاص شان به ورزش – هنر فوتبال!
- میزان رو آوردن نوجوانان به یادگیری سازهای آذربایجانی و فراگیری رقص "لزگی – آذری" طی این چند دهه بهیچوجه قابل مقایسه با هیچ دورهای نیست و حتی شاید بتوان گفت نه حتی با آن برهه کوتاه شکوفایی فرهنگ آذربایجانی زیر حاکمیت "فرقه دمکرات آذربایجان"!
- هم اینک شاهد افزایش توجهات زیاد به داستان های فولکلوریک آذربایجانی مانند "کوراوغلو"، "اصلی – کرم"، "حسین کرد شبستری" و ... هستیم و نیز رونق یابی بازار خواندن اشعار نسیمی، فضولی، صابر، معجز، وورغون، حبیب ساحر، شهریار ( منظومه "حیدر بابا" و اشعار ترکی او)، "اوختای" (علیرضا نابدل) و نیز ادیبان دیگر آذربایجانی.
- اخبار و مشاهدات، حاکی از اشتیاق زیاد تحصیل کردگان به تمرین نوشتار است به ترکی آذربایجانی. در محافلی از مردمان آذربایجان، میزان بالایی از کنجکاوی نسبت به دانستن تاریخ این سرزمین و جمع آوری فولکلور آن می توان سراغ گرفت و در سطح جامعه شناسی حتی، علاقمندی به فهم اینکه چرا آذربایجان در سد سال اخیر از نظر اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در مقایسه با بخش هایی از کشور و نه فقط تهران̗ مرکز- پایتخت، این چنین عقب مانده و حتی پس رفته است؟
تردیدی نیست که نوع مواجهه با این نمودها، که جملگی بیانگر وجود یک حس عملاً موجود و فراگیر به نام "هویت خواهی" اند، بستگی دارد به این که پاسخ دهنده متعلق به چه گرایشی است. آیا تعلق دارد به "پان ترکیست" های آذربایجان پرست مبلغ جدایی یا به دمکرات های ایرانی آذربایجانی تبار آذربایجان دوست که در پی رفع هرگونه تبعیض ملی در هر جای ایران اند؟ از آن̗ ایران دوستان دمکراسی خواه واقع بین و یا ناسیونالیست های ایران پرست مرکز محور؟
مقدم بر نوع پاسخ اما، نوع نگاه است به اصل موضوع. اینکه، پاسخ دهنده بنا را بر واقعیت وجودی "هویت خواهی" چونان گرایشی جدی و مطرح قرار می دهد یا خیر؟ و اگر آری، اراده معطوف به عمل در این زمینه تا کجاست؟ "هویت خواهی" در آذربایجان و میان بخش قابل توجهی از جوانان آذری را، موضوعی طبیعی، درونزا و رو به رشد ارزیابی می شود تا منطقاً انکارش به عنوان معضلی در کشور جلوه گر گردد یا که از جنس وارداتی؟! راهکارها در این زمینه، مانند هر عرصه دیگری تابعی است از راهبرد در قبال آن، و خود راهبرد نیز ناشی از نوع نگاه به موضوع. در این میان نکته محرز را باید این دانست که با پاک کردن صورت مسئله، یا آن را محصول تحریکات برونمرز دانستن و حتی از نظر برخی ها توطئه شمردن توسط جمهوری اسلامی، حل مشکل میسر شدنی نیست!

۴- تاریخ روانشناسانه و روانشناسی تاریخی!
پیش از اینکه بخواهم بر موضوع حساس "هویت خواهی" و بر بستر آن، پدید آمدن تاسف بار حس از کم اعتمادی تا بی اعتمادی در جمع قابل توجهی از آذربایجانی ها نسبت به بخش بزرگی از هم میهنانشان مکث بکنم لازم است سخنانی را اشاره وار پیرامون واقعیت تاریخی آذربایجان در میان آورم. زیرا که خوانش روانشناسی جوامع از منشور تاریخ آنها اگرچه منطقاً نسبت به بررسی موقعیت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی واقعیت امروزشان جنبه فرعی دارد، اما بجای خود عامل کمکی مهمی می تواند باشد برای فهم رفتارها و هنجارهای جاری در آنها.
معروف است که انگلیسی ها مسایل خود را از شش قرن پیش ابتدا در پارلمان حل کرده اند و سپس به حیطه اجتماع آورده اند! فرانسوی ها ولی بیش از دو قرن است که بطور متناوب بدواً گام در "میدان باستیل" می نهند تا راه حل شکل گرفته در آن را جهت رسمیت یابی به پارلمان برند! آذربایجان و تبریز، بیشتر فرانسه ایران هستند تا انگلیس آن! و جای پرسش دارد که چرا این ناحیه از فلات ایران در مقایسه با دیگر مناطق آن، شاهد خیزها و انقلابات بیشتری در تاریخ خود شده است؟ آیا میان تلاطمات روحی و حساسیت های سیاسی آذربایجانی ها با دگردیسی های تاریخی این سرزمین ارتباطی وجود ندارد؟! و اگر چنین رابطه ای هست، پس چرا در پیوند با خیزهای سراسری اخیر، این روحیه تلاطم دیده نشد؟
آذربایجان، منطقه ای است از ایران قدیم و بخشی از پیکره ایران جدید؛ اما با از سر گذراندن چندین دگردیسی تاریخی دور و نزدیک ویژه خود و جملگی شان نیز نقطه عطف وار. وقوع این دگردیسی ها در آن، بار آورنده روحیه تغییر خواهی خاصی در روانشناسی اجتماعی – تاریخی آن شده و آذربایجانی ها را تاریخاً در عدم تمکین و تن ندادن به سکون شناسانده است!
بر اثر تهاجم عرب مسلمان از اواخر قرن هفت میلادی به این ناحیه موسوم به "ماد کوچک" و در استمرار سد سال جهاد اسلامی علیه آن و مقاومت اهالی در برابر این یورش، آذربایجان نیز چون دیگر نقاط این فلات قاره سرانجام ناگزیر از پذیرفتن اسلام شد. اولین و از نظر زمانی دورترین دگرگشت هویتی در "اتروپاتگان" – این بزرگترین پایگاه "خرم دینان" – بدل شدن آن بوده به آذربایجانی ابتدا مقهور اسلام و بعداً مقید به آن.
گسیل چند قرنه ترکان جنوب سیحون به این منطقه، سرانجام حوالی قرن یازده میلادی آن را بدل به محلی برای سکونت ترکان اغوز (غز) کرد. با تحقق حکمروایی اینان بویژه در قامت دو تیره سلجوقی و اتابکان بود که درآمیختگی چادرنشینان مهاجم با بومیان در آذربایجان شتاب گرفت. نتیجه آن، تحلیل رفتن زبان محلی بود به زبان ترکی فرمانرویان و در عین حال استحاله ترکیب بیولوژیکی همین فاتحان طی سده ها در ساکنان این دیار. از حدود قرن دوازده میلادی، زبان مسلط در این سرزمین، شاخه جنوبی زبان ترکی است و "بابا قورقورد"، قدیمی ترین اثر نوشتاری بجا مانده از این روند استحاله زبانی. تکلم به ترکی آذربایجانی، دومین دگردیسی هویتی در آذربایجان بود.
از نظر تاریخ نسبتاً نزدیک، سر سلسله صفوی – شاه اسماعیل ختایی – در پایانه قرن ۱۵ میلادی با صدور فرمانی خطاب به مردم تبریز پر جمعیت، از آنها می خواهد یا بی درنگ تسنن را رها کرده و شیعی شوند یا تن به کشته شدن دهند. جگر خواران قزل باش گوش به فرمان شاه صفوی برای اجرای این فرمان طی فقط یک روز جمعه، ده هزار تبریزی را گردن زدند تا این پایتخت نوین و در ادامه اش همه آذربایجان و اران با عبرت گرفتن از آن، به مذهب شیعه بگروند! این، سومین دگردیسی در آذربایجان است که از آن منطقهای ساخت شیعی مذهب.
آذربایجان را شاید بتوان از شاخص ترین نمادهای دگردیسی ایران قدیم به ایران جدید دانست! دارای هویتی هم ایرانی و هم آذربایجانی. با روانشناسی "شورشی" که گاه در شکل خاموش انباشت می گردد و زمانی بگونه غلیانی منفجر می شود. آذربایجان امروز را نیز که وارث این تاریخ دور و به ویژه محصول تاریخ معاصر دو قرن گذشته است، می توان آبستن دو نوع از طغیان در خود دانست. خیزش با درونمایه اجتماعی همانند همه کشور و عصیان زیر پرچم "هویت خواهی" ملی خاص خویش. هردو نیز در شکل سیاسی. طغیان هایی دارای زمینه و هر دو برخوردار از پشتوانه گفتمانی ویژه خود.

۵- آذربایجان معاصر!
از نظر تاریخ نزدیک، دگردیسی بعدی در آذربایجان را در راستای تجدد و قانون مداری شاهدیم. در پی خفت شکست " قجر" از روسیه تزاری و جدا افتادن بخشی از "مملکت آذربایجان" از ملک مادر، و در همانحال قرار گرفتن آذربایجان ایران در مجاورت دو روند بیداری تجدد خواهانه در روسیه و عثمانی و تاثیر پذیری اش از این دو، آذربایجان بدل به نخستین کانون نهضت بیداری ایرانیان شد و سراسر قرن نوزدهم میلادی را در قوس صعودی تجدد طلبی پیمود. ایالتی اصلاح طلب پرور در دامن خود، هم از نوع درباری و دیوانی اش و هم روشنفکرانی گفتمان ساز برای آزادی و تجدد در بیرون از حکومت.
تبریز، چونان بازاری کلیدی برای اقتصاد ایران، یکی از دو کانون اصلی انقلاب مشروطیت در ۱۲٨۵ خورشیدی، سنگر مقاومت در برابر کودتای ضد مشروطه محمد علی شاه، و از مراکز اصلی تلاش برای دفاع از استقلال ایران و احیاء جانمایه مشروطیت در اواخر قرن ۱٣ شمسی. این دگردیسی در راستای آزادی و تجدد، چهارمین دگردیسی تاریخی آذربایجان بود به عنوان قطبی مهم در اقتصاد و سیاست ایران و روند تجدد خواهی در آن؛ اگرچه روندی نه فرجام یافته و نه با درونمایه کافی دمکراتیسم. استنتاج محوری اینست که تبریز بیشترین مایه گذاری برای مشروطیت ایرانی را داشت اما بی بهره از پذیرفته شدن وجه آذربایجانی هویت خویش! انجمن های ایالتی و ولایتی در قانون اساسی مشروطیت، حاصل اراده نمایندگان آذربایجان در مجلس مشروطه بود که هیچگاه هم به اجرا در نیامد!
و در تاریخ همزمان اخیر، آذربایجان اهمیت پیشین خود به سود مرکزیت تهران را طی دوره پهلوی اول از دست می دهد. با قرار گرفتنش در سیر نزولی هم از نقطه نظر رشد و رونق اقتصادی و هم به لحاظ سهم بری از قدرت سیاسی که ناشی از نوع انتخاب های رضا شاهی و اتکاء بر ایدئولوژی "ایرانشهری" با درونمایه آریایی پرستی بود، با خفقان سهمگین و سیستماتیکی علیه زبان مادری خود و تحمل اجحافات ناقض شکوفایی فرهنگی اش مواجه می گردد. به همین اعتبار هم، درگیر ستم ملی می شود آن هم در حالی که، هم تبارهایش در آن سوی ارس، در عرصه هویت ملی – فرهنگی خویش رو به شکوفایی گذاشته بودند.
سقوط تجدد آمرانه رضا شاه از یکسو و فراهم آمدن امکان نقش آفرینی شوروی ها در آذربایجان بر بستر تحولات ناشی از جنگ جهانی دوم از سوی دیگر، فرصتی شد برای آنکه نارضایتی ایالتی انباشت شده طی سه دهه پیشین، شکل جنبش توده ای – ملی به خود گیرد و منجر به برآمد قدرت محلی و فرارویی "هویت خواهی" در شاکله "حکومت فرقه دمکرات آذربایجان" شود. جانمایه برنامه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی "فرقه"، احیای مشروطیت در تمامیت اش بود و نیز در شکل به روز شده آن. با شکست "فرقه" در پی یک سال حکومت، "هویت خواهی" آذربایجانی به شدت سرکوب شد و آذربایجان در انزوای باز هم بیشتری قرار گرفت. سر برآوردن دیگر بار فعالیت "فرقه دمکرات" در وجود گروهی از جوانان آذربایجانی در نیمه دوم دهه سی با خشن ترین پاسخ حکومت وقت مواجه شد و اعدام ۵ نفر از آنان و حبس های سنگین برای بسیاری دیگر را در پی آورد.
روند "هویت خواهی" در آن اما نه تنها توقف نیافت بلکه در شکل پنهانی، درون صندوق اختناق پهلوی دوم̗ کماکان مرکز محور، همچنان به رشد خود ادامه داد! دهه چهل خورشیدی بستر احیای فعالیت برای "هویت خواهی" آذربایجانی در عرصه زبان و ادبیات بود زیر نفوذ چپ گرایان انقلابی. همانگونه که چپ پیش از آن نیز در مبارزه برای برابر حقوقی ملی در وجود ایرانی دمکراتیک پیشاهنگ بود.
آذربایجان در تکوین جنبش ضد دیکتاتوری ایران طی دهه چهل خورشیدی و اوج گیری آن در دهه پنجاه، از طریق جوانان انقلابی خود سهم بزرگی ایفاء کرد. بر بستر همین جنبش انقلابی نخستین نماد رادیکالیسم توده ای در روند انقلاب بهمن را شورش ۲۹ بهمن تبریز به نمایش گذاشت. و نکته بسیار معنی دار اینکه، آذربایجان̗ از نظر مذهبی عمدتاً پیرو آیت الله شریعتمداری – شخصیت متنفذی که تاکید بر رفرم داشت و گریزان از انقلاب بود- توانست در حرکات آن دوره تاریخی تند آهنگ ترین مارشهای انقلابی در کشور را به تماشا نهد!
درست است که جنبش انقلابی ۵۷ با رهبری اسلامی شاخص بود و هرچه هم پیشتر آمد جنبه دینی بیشتری به خود گرفت، اما روح تاریخی "نوع هگلی" آذربایجان – خصوصیت روحیه رزمی میراث پیشا مشروطیت و خود مشروطیت و پسا مشروطیت – را می شد به عیان در پای کوبیدن های موزون مبین اراده انقلابی آن دید و شنید! پیروزی انقلاب اما در زمینه "هویت خواهی" به آذربایجان چیزی نداد و گذشته "مغبون" دیگربار باز تولید شد: مایه گذاری برای ایران بی آنکه هویت خاصش پذیرفته شود و برایش برابر حقوقی ملی بیاورد! زمینه برای فاصله گیری بیشتر فراهم آمد.
در نخستین سال بعد انقلاب بهمن، بر زمینه تداوم رقابت جویی دیرینه بین دو مرجع مذهبی- سیاسی قرار گرفته در مرکز سیاست، یکی خمینی بنیادگرا و دیگری شریعتمداری محافظه کار، ناسیونالیسم آذربایجانی نیز قسماً امکان یافت بر این شکاف و نفوذ شریعتمداری در آذربایجان سرمایه گذاری کند. پایگاه اجتماعی این حرکت را قشری ترین توده مذهبی آذربایجان تشکیل می داد ولی در مدیریت آن که با "حزب خلق مسلمان" بود گرایش لیبرالی ضدیت با ولایت فقیه قابل ملاحظه بود. این حرکت از قشریت در خود، از تفرقه نیروهای آزادیخواه و از جبهه بندی های مخرب آن دوره آسیب دید و به فرمان خمینی سرکوب شد.
ربع قرن بعد و در سال ۱٣٨۵، تبریز و آذربایجان و حتی قسماً دانشگاه تهران در وجود دانشجویان ترک زبانش، شاهد اعتراض توده ای بزرگ ابعاد علیه توهین و تحقیر ملی شد و در آن، مطالبه ملی دیرینه مردمان آذربایجان دیگر بار سر برآورد. در جریان این اعتراض توده ای اولاً معلوم شد که طی دو دهه طی شده، پدیده "هویت خواهی" زیر پوست جامعه آذربایجان کماکان رشد صعودی داشته و ثانیاً تعادل قوا بین دو گرایش دمکرات برابری خواه ملی و ناسیونالیسم افراطی حاضر در آن، به سود این دومی بهم خورده است. علت این دومی نیز روشن بود. طی دهه شصت خونین، جمهوری اسلامی خونریز چپ ستیز، دمار از روزگار چپ آذربایجان – همانند چپ همه کشور- درآورد و میدان را برای جولان دادن گرایش تند ناسیونالیستی نه فقط غیر چپ بلکه کاملاً چپ ستیز در این دیار صاف کرد!
در همین دوره پسا سرکوب چپ و نیز البته همزمان با دچار آمدن چپ به اغتشاشات فکری ناشی از ضربه خوردن سوسیالیسم در مقیاس جهانی پسا فروپاشی شوروی، "پان ترکیسم" تعرض گفتمانی خود علیه چپ را آغاز کرد! "پان ترکیسم" به اتکای منابع تغیه تئوریک خود از برون مرز، این سم را میان جوانان علاقمند به هویت ملی خویش پراکند که بنا به آن، عامل اصلی به تعویق افتادن هویت یابی آذربایجان، چپ گرایان بوده اند! همان چپی که البته از سوی ناسیونالیسم تند ایرانی نیز، متهم به این بود که گویا همواره در حلقه عقاید وارداتی ماند و به منافع ملی ایران پشت پا زد! چپ ستیزی مشترک!

۶- در ضرورت به رسمیت شناخته شدن این "هویت خواهی"!
تحولات گفتمانی دهساله پیشا انقلاب بهمن در جامعه روشنفکری آذربایجان – و البته نیز به پشتوانه تحولات سه دهه پیش از آن - طی دو ساله نخست پسا انقلاب اسلامی نشان داد که حس هویت آذربایجانی در چارچوب ایران، حسی است کمابیش فراگیر و نافذ. خلاف القائات ایدئولوژیک "آریاییسم" پهلوی ها و خود پنداری مسحوران آگاه و نا آگاه این ایدئولوژی در بیرون از کادر نظام دیکتاتوری سلطنت پهلوی و ولایت جمهوری اسلامی، این "هویت خواهی" از متن خود جامعه است که بر می خیزد. هویت ملی در آذربایجان نه فقط مستحیل روند تحکم آمیز فارسی کردن همه کشور نشده بلکه بموازات نقش آفرینی اش در ادبیات پارسی طی هزاره گذشته، توانسته است به رشد خود ادامه دهد.
آذربایجانی ها طی پروسه نوین دولت – ملت سازی یک قرن و اندی اخیر ایران چه با مشارکت در این روند ولو کژ و ناقص و ناقض تنوعات ملی کشور و چه در برآمد هویت خواهانه خاص خود در قالب تعریف نسبت خویش با این روند کشوری، به وضوح نشان داده اند که خود را کماکان بخشی ارگانیک از ایران می دانند. اما ایرانیانی که هویت خاص خود دارند و در زمره آن ایرانیانی که، در حسرت ناشی از بهره مندی آزاد برای شکوفا کردن فرهنگ خویش به زبان مادری، از تبعیض ملی در رنجند.
زمینه جدایی طلبی در آذربایجان ناچیز است زیرا مردمانش خود را از طریق مناسبات اقتصادی، اجتماعی و خانوادگی گسترده در پیوندی تنگاتنگ با بقیه ایران می بینند. روانشناسی آنان، صاحب داعیه بودن است نسبت به کل ایران و سرنوشت آن، و نیز به خود بالیدن شان بخاطر تاثیر گذاری ماندگاری که از دیرباز در برسازی و باز پروری تمدن ایرانی داشته و دارند! اینان بر نقش آفرینی خود در اقتصاد و ادبیات و سیاست ایران آگاهند. با اینهمه اما، رشد هویت آذربایجانی برای آن در متن ایرانی بودن، یک روند دیرینه درونزاست؛ هویتی مرکب از توامان ایرانی و آذربایجانی بودن.
واقعیت پس افتادگی اقتصادی آذربایجان در مقایسه با تهران و چند استان مرکزی کشور طی دهه های اخیر، اکنون خود یک مسئله است و لذا زمینه ای برای ابراز نارضایتی علیه امتیازات منطقهای در جمهوری اسلامی. با اینهمه اما، اصلی ترین "مسئله ملی" در این خطه، همانا تبعیض زبانی است و سرکوبگری های ناشی از اعمال آن. بیشترین ممیزه آذربایجان را می باید در حس معترضانه اش نسبت به تبعیض زبانی و فرهنگی جستجو کرد. این "هویت خواهی" فرهنگی، نه رو به نزول که مدام هم در سمت مطرح تر شدن بیشتر سیر می کند. "هویت طلبی" در آذربایجان، واقعیتی است فراگیر و چونان "مسئله" کشوری که پاسخ درخور خود را می طلبد.
باید توجه داشت که این نهادهای سرکوبگر نیستند که رفتار مردمان این مناطق و از جمله آذربایجان در جریان خیزهای سراسری را تعیین می کنند، بلکه این رویکردهای خود بنیاد همین مناطق است که می توانند مورد انواع سوء استفاده های حکومتی (اتاق فکر و فرمان جمهوری اسلامی) و غیر حکومتی ("پان ترکیستی") قرار گیرند! ممکن شدن این سوء استفاده ها را نیز باید در غیاب و یا ضعف نیروهای دمکراتیک منطقه ای از یک سو و کم التفاتی ها در بخش بزرگی از ایرانیان نسبت به مطالبات آنان از سوی دیگر جستجو کرد. در نهایت تاسف، باید گفت که شاهد رشد و تعمیق یک گسل درون کشوری دیگر هستیم و نهادهای امنیتی و سرکوبگر هم، درست بر چنین شکافی است که سوار می شوند تا بازی خطرناک مردم در برابر مردم را پیش ببرند. یک بازی̗ برد برای حکومت و باخت برای مردمان!
نیروی مسئول دمکراسی خواهی برای همه ایران و البته دمکراسی در کلیه جهات آن، تمام هم و غم خود را می باید بر فهم چنین حقایقی متمرکز کند. با چنین تمرکز یافتن هایی هم است که می توان دریافت چرا تبریز و آذربایجان در مقاطع حرکات سراسری، از خود آنی را نشان نمی دهند که طی تاریخ نشان داده اند. قطعاً یکی از عوامل مهم در این رابطه – حتی اگر از بحث بر سر عمده بودنش بگذریم- اینست که آنان از سوی دمکرات های کشور حس هم دردی چندانی با خود در مقابله با اعمال تبعیضات ملی نمی بینند! موضوع هشدار دهنده هم همین است. تب نکردن تبریز و عدم غلیان آذربایجان در جریان خیز دی ماه امسال و کم تحرکی آن در جریان جنبش "سبز" را نمی توان در این ندید! و دیده شدن نیز، برای اندوه خوردن و خون گریستن! دیدن برای هشدار شنیدن و آن را در عمل متجلی ساختن.

۷- پدیده "تراختور"!
بر خلاف توهم پراکنی ها از سوی طیف ناسیونالیسم ایران پرست، بهیچوجه این سپاه پاسداران صاحب باشگاه تراکتور سازی نیست که "پان ترکیسم" را در آن شکل داده و پروارنده است! "پان ترکیسم"، عارضه ای است منفی بر متن یک واقعیت اجتماعی و البته در حال تغذیه از زرادخانه رسانه ای "تورکچولوق" (پان ترکیسم) آن سوی مرز چه در شمال و چه در غرب. این، خود حرکت "هویت خواهی" در آذربایجان است که توانسته "تراختور" را امکانی قرار دهد در خدمت برآمد دادن خویش. این حرکت "هویت خواهانه" می خواهد با اتکاء بر این نماد، فریادش را در کل کشور طنین افکن کند!
در این نکته که سیاست سازان امنیت – محور جمهوری اسلامی، بگونه مدیریت شده ای از وجود حس "هویت خواهانه" در قالب "تراختور" هم از نظر سیاسی و هم از جهت مالی بهره برداری می کنند ذره ای نیز نباید تردید کرد. این سرکوبگران حرفه ای، از حس خشماگین نهفته پشت این نماد، علیه جنبش دمکراسی خواه چه در آذربایجان و تبریز و چه در سطح ایران سوء استفاده می کنند و میوه می چینند.
"تراختور" اما، همان سپاه پاسداران پاسدار جمهوری اسلامی نیست! "تراختور" حتی در ناسیونالیسم غلیظ آذربایجانی لانه کرده در تار و پود آن نیز خلاصه نمی شود! "تراختور" را باید در "هویت خواهی" عمومی آذربایجانی ها در این مقطع درک کرد و نه در فلان گرایش انحرافی بر آن یا بدتر حتی در "دولت با تفنگ" سپاه. می توان یقین داشت که دیر نیست آن روزی که در استادیوم باغ شمال تبریز (و اینک موسوم به "یادگار امام"!) و نیز دیگر استادیوم های کشور، از "تراختور"چی ها بشنویم که این سر می دهند: "تراختور، تراختور/ سپاه یوخ، سپاه یوخ!". این "تراختور" می تواند در آینده خاری شود علیه نهاد سپاه برای رهایی خویش از این اختاپوس سیاه. رهایی از چنگ نهادی که، اهرم نظامی و امنیتی اصلی جمهوری اسلامی تبعیض بنیاد است علیه هم آذربایجان و هم هر جا از ایران و کل آن.
در چشم انداز خیزش های بعدی عموم کشوری علیه این نظام، "تراختور" – چونان نماد اعتراض به تبعیضی ویژه- می تواند که پرچمی جلوه کند هم برای دیده شدن "هویت خواهی" آذربایجانی ها و پذیرش حقانیت آن و هم رها از بیماری "پان ترکیسم" در خویش! این اما، بخودی خود صورت نمی گیرد؛ که نیازمند مسئولیت پذیری و انجام رسالت است از سوی همه آزادیخواهان.

٨- کدام دمکرات ها و موثر افتادن از چه طریقی؟
با حکومتی که بناء، بقاء و دوامش بر اعمال انواع تبعیضات بر همه جامعه است و جامعه ای که انواع تنوعات را در خود دارد، تنها به زبان مبارزه باید سخن گفت! وقتی هدف، رهایی همه ایران از نکبت این حکومت تبعیض بنیاد باشد تا دمکراسی و آزادی در آن برقرار شود، همانا این عقب نشاندن سردمداران و اعمال کنندگان آنست که می باید در دستور کار قرار گیرد!
آ) سخن اینجا با آزادیخواهان ایران است که در آرزوی ایرانی هستند واحد و دمکراتیک. دعوت از این دمکراسی خواهان است برای درک جدی تر معضل وجود تبعیضات ملی در کشور و به رسمیت شناختن حق برابری ملی. دعوت بخاطر آنکه بدانند دمکراسی در ایران، چه در برقراری و چه پایداری اش، منوط است به رفع تبعیضات سیاسی، اجتماعی، جنسیتی، ملی و فرهنگی از همه آحاد کشور تا هر ایرانی در آن، ایران را یگانه خانه خود بداند.
فراموش نباید کرد که عدم توجه لازم آزادیخواهان به مطالبه "هویت خواهی"های ملی در کشورمان ایران، می تواند خطایی باشد از نوع راهبردی! یک دلیل فاصله گیری بخش قابل توجهی از"هویت خواهان" ملی در مناطق تحت تبعیض کشور از مرکز، از مرکز نشینان و در عمل از مرکزی اندیشان همچون طیفی شامل افراطیون تا معتدل ها، چه در آذربایجان و چه در کردستان، بلوچستان، میان عرب های خوزستان و ترکمن ها را می باید که در نحوه برخورد ناسیونالیسم ایرانی با آنان سراغ گرفت. این واقعیت تلخی است که "هویت خواهان"، از حکومت مرکزی تبعیض گرا مشت آهنین پاسخ می گیرند و از سوی بخشی از مردمان بیرون از منطقه مربوط به "هویت خواهی ملی"، دردمندانه یا نوعی از هم نوایی با سرکوب حکومتی و یا در بهترین حالت بی تفاوتی ها را! و همین، موجب فاصله افتادن های فیمابین و دور شدن های آنان از خیزش ها و جنبش های سراسری است!
دمکرات های ایرانی اگر برای همه ایرانیان دمکراسی بخواهند و نه که دمکراسی را فقط برای "ایران"، موظفند واقعیت تنوع ملی کشورمان را در رویکرد و راهبرد آزادیخواهانه خود بسیار جدی تر در نظر گیرند و لزوم رفع تبعیض ملی و تامین برابر حقوقی ملی را در میان مردم سراسر کشور، فعالانه ترویج کنند. ممکن است در لحظه برایشان هزینه بر باشد اما با چنین رویکردی آینده دمکراتیک ایران واحد را تدارک می بینند. شکل گیری اتحاد دمکراتیک در کل کشور، از چنین گذرگاه هایی است که می گذرد. اتحادی که، یک نیاز عمومی است علیه نظام مبتنی بر انحصار قدرت، بر ضد اعمال دیکتاتوری ولایی بر همگان و مخالفت با تبعیضات مختلف علیه همه تحت تبعیض قرار گرفتگان.
ب) و اما وظیفه نیروهای دمکرات و آگاه آذربایجانی.
زیربنای فکری کار سیاسی ماها می باید این باشد که: ما آذربایجانی ها، دارای دو هویت جدا ناپذیر از هم هستیم و دارنده هویت هایی مکمل همدیگر. ایرانی هستیم و برآمده از آذربایجان! هم از اینرو، نه مماشات با سم "پان ترکیسم" جایز می دانیم و نه کنار آمدن با زهر "پان ایرانیسم" را. و با این تصریح که برداشت ما و "پان ترکیست" ها از "پان ایرانیسم"، اصلاً یکی نیست! برای اینان، ایران دوستی و تلاش برای حفظ ایران در وحدتی دمکراتیک و در واقع هر چیز "غیر خود" خودشان، "پان ایرانیسم" است! همانگونه که، چشم "پان ایرانیسم" را در تشخیص مرز بین مبارزان "برابر حقوقی ملی" با "پان ترکیست"ها دچار کم سویی می یابیم!
برای اینان، همه مسئله اصلاحاً در رهایی "آذربایجان" از یوغ "فارس" خلاصه می شود و بس! در تفکر و عمل اینان، می توان نماینده پان ترکیست در مجلس جمهوری اسلامی شد و با سرکوبگران ساخت! می توان به مهمانی سعودی ها در مکه رفت! به "حزب ملی" ترکیه در آنکارا اتصال یافت! دست "مساوات" چی های باکو را فشرد! و بر امکانی به نام "نئو کان" ها چشم دوخت! برای این ناسیونالیسم افراطی و کور، همه چیز مجاز است!
این "پان" را باید منزوی و طرد کرد درست بمانند هر نوع "پان" دیگر. این اما، نه به معنی درافتادن با ناآگاهان افتاده در دام "پان" ها. هرگز! میان همشهری های ساده دل و آرزومندمان می باید کار بردبارانه و دراز مدت فکری را پیش برد تا متوجه شوند اینانی که آذربایجان دوست ها را سینه زن زیر علم "بوز قوت" (گرگ خاکستری) می خواهند، آنان را نه به آرمانشهر برابری و آزادی که به جهنم تخاصمات خونین سوق می دهند! با کار روشنگرایانه میان "هویت خواهان" نا آگاه به نیات "پان ترکیسم"، می باید آنها را متوجه کرد که شعار خشماگین و لومپنی "بی شرف بی شرف" در استادیوم ها و خطاب به غیر ترک، گلوله ای است برای فردای شوم که از سوی مقابل گلوله پاسخ خواهد گرفت.
به اینان باید گفت و گفت و تکرار کرد که فقط و فقط در ایرانی دمکراتیک است که می توان تبعیض ملی را برانداخت و تنوع ملی و قومی در آن را بدل به ثروتی مشترک کرد. اینان را باید متوجه این حقیقت تلخ نمود که چطور سپاه پاسداران طی همین خیز مردمی اخیر در شرایطی که سرکوب مدیریت شده در سراسر کشور را پیش برد و در تبریز فضای امنیتی شدیدی راه انداخت اما در بحبوحه همین التهابات، اجازه برگزاری مسابقه فوتبال در استادیوم تبریز را داد تا جمعیت در شعارهای ناسیونالیستی تنگ نظرانه علیه یکدیگر به جان هم بیفتند!
دمکرات های تبعیض ستیز می توانند و باید که بتوانند "تراختور" را از سپاه جدا کنند. می توان و باید که جنبش "هویت خواهی" در آذربایجان را از نفوذ "پان ترکیسم" بیرون کشید. لازمه این، رفتن است به درون آن و ایستادن پشت این نماد برای پاکسازی آن از هرگونه ناسیونالیسم افراطی. تنها با داشتن سیمایی روشن علیه هر نوع "پان" اعم از "پان ایرانیسم"، "پان کردیسم" ، "پان ارمنیسم" و ... است که می توان "پان ترکیسم" را منزوی کرد و برعکس، با طرد "پان ترکیسم" است که می توان به طرد دیگر "پان"ها دست یافت.
روشن است که با گزینش ناسیونالیسمی متعرض در قبال یک ناسیونالیسم فعال دیگر، هرگز نمی توان به همبستگی انسان – محور رسید. ما آذربایجان دوست هستیم و ایران دوست، کردستان دوست و ارمنی دوست و...، اما انسان و بشریت را بر فراز همه آنها می دانیم. باید بر همبستگی ها و بر با هم بودن ها ایستاد تا بنای دوستی های سازنده ارتفاع گیرد. می توان این کار را کرد و باید کرد.

بهزاد کریمی
سوم بهمن ماه ماه ۱٣۹۶