از : ماهکان ابدست
عنوان : کوتاه
پدرم اینک هفتاد سال دارد. بقول خودش اولین جرمش اینکه بلوچ بدنیا امده. سه سالی تجربه قصر واوین شاهنشاهی دارد. من چهار ساله بودم که از اوین اسلامی بیرون امده . حالا هم خیلی سال است در کنج پناهنده گیش از همه چیز بوی نادانی و ندانم کاری بدماغش میرسد. اصرار کردم چون خودش تا یادم میاید با همین ادبیات حرف میزد و بحث میکرد، البته انموفع جوانتر بود و رنگرزی ساختمان لت وپارش نکرده بودتا من و خواهرم درسمان تمام شود. شد بگذریم. بله اصرار کردم این نوشته را خواند. گفتم نظر شما چیست ؟ گفت ببین دخترم یکی از اهالی روستاهای اتار پرداش را مجسم کن که راه افتاده امده در ویتن برگ پلاتز برلن، با ان لهجه ی غلیظ دارد شعر ورلن فرانسوی را در دستگاه شور بر روی سونات مهتاب بتهون برای مردم حاضر میخواند. اگر کسی چیزی از این سر دربیاورد و در عمل منشا اثری باشد، حرفهایی از قبیل این نوشته و امثالش حتمن دنیا را تکان خواهد داد. ما با توسل باین ادبیات پوشالی ایران را تکاندیم ودادیم به ملاها، هرچه خوردند همان مارا بس. وبعد بغض پرمرد ترکید. فقط خواستم شما هم در جریان باشید.
با یکدنیا ادب وصداقت
ماهکان/برلین
٨٣۲۲۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ بهمن ۱٣۹۶
|