بهاران رستمی
چرا دختر(ان) خیابان انقلاب اهمیت دارند؟
•
در فلاخن نود و پنجم بهاران رستمی از اهمیت دختر(ان) خیابان انقلاب مینویسد، از اینکه اولین دختری که یک روز پیش از آغاز خیزش دیماه، بالای جعبهی تقسیم برق رفت و روسریاش را به اهتزاز درآورد چه ربطی به خیزش دیماه دارد و آیا اصلن ربطی به آن خیزش سراسری فرودستان دارد؟ نویسنده در این فلاخن از اعتلای شیوههای مبارزاتی در دوران جدید مینویسد و سپس به بازنمایی این مبارزات در رسانههای جریان اصلی و تلاش آنها برای نامیدن آنهایی که نامی ندارند، میپردازد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۴ بهمن ۱٣۹۶ -
٣ فوريه ۲۰۱٨
در دیماه 1348، مسعود کیمیایی فیلمی ساخت به نام قیصر که بدون شک یکی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران است. «قیصر» در واقع در کنار فیلمهای گاو (داریوش مهرجویی) و آرامش در حضور دیگران (ناصر تقوایی) آغاز دوباره و پرقدرت موج نوی سینمای ایران بود که در پی تلاشهای ناموفق و نابسندهی کسانی چون فرخ غفاری، ابراهیم گلستان و هژیر داریوش در سالهای پیش از آن، به حرکت درآمد و تا دوران سرکوب انقلاب 57 مجموعهی ارزشمندی از آثار سینمایی در درون آن ساخته شد. از میان این فیلمهای آغازین اما قیصر به دلیل استفاده از تیپها و نشانهگان سینمای عامهپسند یا چنان که مصطلح بود «فیلمفارسی»، تاثیرگذارترین و پربینندهترین بود. تاثیرات قیصر از محدودهی سینمای روشنفکری عبور کرد و حتا بر «فیلمفارسی»ها هم تاثیر گذاشت.
فراتر از این مباحث سینمایی ولی قیصر راوی طغیان فردی بود که در برابر ستم، به جای مراجعه به قانون و پناه بردن به پلیس و نظمیه، شخصن پاشنهها را ور میکشید و در نزاعی خونین به دنبال استیفای حق پایمالشدهی خود و دیگران میرفت. پایان مبهم قیصر که در روایتهای رسمی از این فیلم گویا با دستگیری «قهرمان» تمام میشد ایهامی را ایجاد میکرد که به فاصلهی کمی بیشتر از یک سال در جنگلهای سیاهکل معنای قطعی خودش را پیدا کرد: «قهرمان» با گلولهی پلیس کشته شده بود.
طبعن مسعود کیمیایی پیشگو نبود و اساسن ارتباطی با محافلی که تقریبن همزمان با تولید و اکران «قیصر» مشغول سازماندهی اتصالاتی بودند که در نهایت به رخداد سیاهکل و در پیآیند آن به جنبش مسلحانهی انقلابی منتهی شد، نداشت. با این وجود او «روح» زمانهی خود را دریافته بود. رفتوآمد در محافل روشنفکران جوان، ارتباط با اعماق جامعه و لولیدن همزمان در محلههای جنوب شهر و پاتوقهای روشنفکری، احتمالن او را هم در جریان «شورش»ی که در راه است قرار داده بود. چنان که همهی کسانی با ارتباطات مشابه، آن روزها منتظر شورش بودند و وقتی جزوهی کوچک «ضرورت مبارزهی مسلحانه و رد تئوری بقا»ی امیرپرویز پویان دست به دست شد، بسیاری پاسخ خودشان را یافتند و دل به «ببرهای عاشق دیلمان» سپردند.
یادآوری چنین واقعهی تاریخیای برای آن ضرورت دارد که بتوانیم در جستجوی پیوندی میان دختر(ان) خیابان انقلاب با خیزش دیماه بگردیم. آیا چنین ارتباطی وجود دارد؟ یا چنان که در این چند روز گفته شده است هیچ ربط معناداری میان این حرکت و خیزش تودههای فرودست موجود نیست؟
دختر خیابان انقلاب چند روز پیش از آغاز خیزش دیماه، به تنهایی در خیابان انقلاب روی سکویی رفت و روسری سفیدی را به نشانهی اعتراض به حجاب اجباری به اهتزاز درآورد. او را در محل بازداشت کردند و ناپدید شد. تنها چند روز بعد تظاهرات کوچکی در مشهد، نیشابور و کاشمر به انبار باروت نارضایتیهای تلنبارشده جرقهای زد و به سرعت خیزشی سراسری شکل گرفت که حالا همه ماجرای آن را میدانیم. این دو هرچند بدون هیچ ارتباط آشکاری با هم آغاز شدند اما هر دو نشانهی گسست از گفتار مخالفخوانی بودند که در سالهای گذشته در گفتار غالب اعتدالی ادغام شده بود و مسیر رستگاری را تنها در چارچوب قانون جستجو میکرد. اکنون شیوههای مبارزه در سرتاسر جامعه اعتلا پیدا کرده است. کارگران نام ممنوعهی «اشغال کارخانه» را به زبان میآورند، تمامی مراکز کاری و صنعتی با اعتصابهای پیاپی روبهرو میشوند و در این بین چندین زن روسریهایشان را بر فراز چوبها در نقاط مختلفی از تهران و ایران به اهتزاز درمیآورند. دختر خیابان انقلاب در یک روز به دختر(ان) خیابان انقلاب تبدیل شده است.
نبرد خیابان و رسانه
شاید به جرات میتوان گفت که رسانههای جریان اصلی اگر بیشتر از حکام جمهوری اسلامی از بالقوهگی موجود در جریانهای اعتراضی اخیر در ایران وحشت نداشته باشند، کمتر از آنها هم ندارند. چنین است که در جریان خیزش دیماه تریبونهای خودشان را گشادهدستانه در اختیار کسانی قرار دادند که یا معتقد بودند کسانی که به خیابان آمدهاند «بیریشه» و «اوباش» و «کرکس»ند یا کسانی که از خیزش به جانآمدهگان چنین نتیجه میگرفتند که بهتر است ایران هرچه زودتر با مداخلهی رهبران «جهان آزاد» از یک انقلابِ «ویرانگر» دیگر نجات پیدا کند. همانطور که وقتی اسماعیل بخشی، کارگر مبارز شرکت هفتتپه از اشغال کارخانه حرف زد بلافاصله موسسهی توانا دورههای «حقوق کار و سازماندهی کارگری» برگزار میکند.[1]
پس عجیب نیست اگر همین حالا به دنبال «رهبر» و «سخنگو» برای این جنبش بگردند. این البته روندی است که از چندی پیش هم آغاز شده بود. رادیکالیسم نهفته در بینامی «دختر خیابان انقلاب»، چهره نبودن او و تصویر محوی که از صورت او پیدا بود همه و همه کسانی را که به دنبال مصادرهی محتوای حرکت او بودند به تکاپو واداشت. این تحرکات هرچند تحت پوشش خیرخواهانهی پیجویی سرنوشت «دختر خیابان انقلاب» انجام میگرفت اما در عینحال این موضوع مهم هم در میان بود که آنچه نامی ندارد را نمیشود مصادره کرد. چنین بود که در کنار این تلاشها با جعبهی تقسیم برقی که «دختر خیابان انقلاب» روی آن ایستاده بود، عکس یادگاری میگرفتند و خبرنگاران رسانههای جریان اصلی دربهدر به دنبال خانوادهی او بودند تا با آنها مصاحبه کنند.
سرشت رهاییبخش دختر(ان) خیابان انقلاب اما از همینجا آغاز میشود. از همینجا که «ما» آنها را نمیشناسیم، نه ما و نه کارشناسان ریز و درشت مورد وثوق رسانههای جریان اصلی. به یاد بیاوریم که بسیاری از همین «کارشناسان» همزمان با خیزش دیماه در رسانهها حاضر شدند تا بگویند نه آنها و نه آشنایان و خانوادههایشان کسانی را که به خیابان آمدهاند نمیشناسند. بخشی از نبردی که در جریان است میان رسانهها و خیابان اتفاق میافتد. هیچ فراخوانی از جایی صادر نشده است. فراخوان رفتن بالای سکوها و به اهتزاز درآوردن روسریها در قامت نحیف دختر خیابان انقلاب بوده است. رسانههای جریان اصلی، خبرنگارانشان، کارشناسانشان و حتا «صاحب» کمپین چهارشنبههای سفید از ماجرا عقب افتادهاند. روسریهای نفرات اول اگر «سفید» بود، نفرات بعدی نه دنبال روسری سفید افتادند تا حتمن به جایی و چیزی وصل شوند و نه منتظر «چهارشنبه» ماندند. آنها همان چیزی که در زندگیهای روزمرهشان به سرشان میبستند بیرون کشیدند و به چوبها وصل کردند و در همان روزی که خواستند بالای سکوها رفتند.
حقیقت این است که بسیاری از «چهرههای شناختهشده»ی جنبش زنان از ماجرا جا ماندهاند، آنهایی که توان جنبش زنان را به صدور بیانیه یا دیدار با زنانی که به دولت راهی داشتند معطوف میکردند حالا دیگر بیمعنا شدهاند. به عنوان نمونهای سنخنما تنها چند روز پیش از آن دوشنبهی عزیز که تکثیر «دختر خیابان انقلاب» آغاز شد، مهرانگیز کار از فعالان قدیمی و شناختهشدهی جنبش زنان که به تازگی بیانیهی بحثبرانگیزی در حمایت از زنان ایران و از جمله در حمایت از «دختر خیابان انقلاب» امضا کرده بود، در گفتوگویی با ایرانوایر گفت: «حجاب اجباری از نظر امضاکنندگان این بیانیه ربطی به هتک حرمت از زنانی ندارد که به سلیقهی خودشان حجاب را انتخاب کردهاند اما فمنیستهای تندرو که نظرشان محترم است اما باید پخته شوند، معتقدند اصلا حجاب اختیاری وجود ندارد و همگی بر اثر زور شوهر، برادر و پدر و جبر زندگی حجاب را پذیرفتهاند. این دو طرز فکر با انتشار این نامه خودش را در جمع زنان و مردان فمینیست ایرانی عیان کرد و روبهروی هم قرار داد.»
ایرانوایر نوشت: «به عقیدهی مهرانگیز کار روی آوردن به دیدگاه فمینیستهای "تندرو" در برخورد با حجاب هنوز در جامعهی ایران عملی نیست و تا زمانیکه "مناسبات خانوادگی، اجتماعی و مالی" تغییر نکرده است، نمیتوان چنین توقعی داشت. چراکه شمار بالایی از زنان در ایران همچنان از طریق همسرشان تامین مالی میشوند و "نفقهبگیر" هستند و از سوی دیگر طبق قوانین ایران، زنان آخرین اولویت استخدام و درآمدزایی هستند. پس "نمیتوان به این زنان گفت تو که نانخور شوهرت هستی و قانون هم از تو حمایت نمیکند، چادرت را زیر بغل بزن و به خیابان بیا، چون ما در خارج از کشور به این نتیجه رسیدهایم که حجاب باعث تمام بدبختیهای توست. باید حکومتی روی کار بیاید که امکان تصویب قوانین غیردموکرات در آن نباشد. این ساختار باید تغییر کند. ما از این زمان دور هستیم برای همین به هیچوجه نمیتوانم با آن دسته از فمینیستها در حال حاضر همسو باشم."» کار همچنین تاکید کرد: «اساسن بر پایهی کدام نزاکت حقوق بشری من حق دارم به زنان با حجاب سلیقهای کشورم از راه دور دستور بدهم حجاب خود را بردارند؟ دستکم من یک چنین شیوه از فعالیت در حوزهی حقوق زنان را نمیپسندم.»[2]
زنان ایران اما نه منتظر دستوری از خارج ماندند و نه منتظر اینکه تغییر قوانین تبعیضآمیز امکان مبارزهی آنان با حجاب را فراهم کند. آنها به فرمان بدنهایشان حرکت و یکی از مهمترین قوانین تبعیضآمیز را با چالشی جدی روبهرو کردند.
گیجسریهای «طبقاتی»
حیرتبرانگیزترین موضعگیریها اما در میان نیروهای چپ اتفاق افتاده است، به ویژه در میان آن بخشی از نیروهای چپ که به درستی در حمایت از خیزش دیماه تردیدی به خود راه نداده بودند. این واکنشها هرچند طیفی از تمسخر و تحقیر تا بیاعتنایی را شامل میشود اما در شکل بیانشدهی آن در تقابل قرار دادن زن کارگرِ مبارز هفتتپه یا ربابه رضایی با «دختر(ان) خیابان انقلاب» یا خواستها و مطالبات زنان طبقهی کارگر با لغو حجاب که به صورت پیشفرضی پذیرفتهشده خواست و مطالبهی زنان طبقهی کارگر نیست، بود. به رغم حمایت چشمگیر و گستردهی بخش بزرگی از نیروهای چپ از دختر(ان) خیابان انقلاب، کسانی هم بودند که فهم آنان از مبارزهی طبقاتی به سرعت به دامان یک اکونومیسم مبتذل سقوط کرد و مبارزهی طبقاتی را به مبارزهی معیشتی فرو کاستند. به همین دلیل در گفتار آنان «پرولتاریا» دیگر آن نیرویی نیست که رهایی آن رهایی همهگان است، بلکه پرولتاریا به هویتی صلب تبدیل میشود که «منافع» آن با منافع دیگر هویتهای تحت ستم در تصادم و تضاد قرار دارد.
واقعیت این است که واکنش عام چپ در بسیاری از اتفاقات و مبارزات دو دههی اخیر نه از روی قدرت و قاطعیت بلکه از روی ضعف بوده است. برخی از نیروهای چپ پیشاپیش چنان «شکست» را درونی کردهاند که در هراس از باختِ قمار سیاست به رقبای احتمالی، امکان هر شکلی از مداخله در وضعیت را نفی میکنند. همهچیز آنها را به عقبنشینی وادار میکند، حضور یک فرد در یک کمپین، یک شعار در میان دهها شعار، حمایت یک نهاد امپریالیستی از یک جنبش بیآنکه آن جنبش چنین حمایتی را طلب کرده باشد و اینبار شبح «مسیح علینژاد» که رسانه و تریبون را در اختیار دارد.
در یک شباهت تاریخی وقتی سازمانهای چپ نسبت به حضور برخی هواداران سلطنت و شاپور بختیار و خطر سواستفادهی آنان از تظاهرات زنان علیه اجباری شدن حجاب در اسفند 1357 هشدار میدادند، حرف بیهودهای نمیزدند. در واقع هم زنانی که شان و منزلت طبقاتی خودشان را در انقلاب 57 از دست داده بودند در میان معترضین به حجاب اجباری حضور داشتند. نیروهای چپ اما فراموش میکردند بدنهی اصلی و هژمونیک این زنانِ معترض، زنان شاغلی بودند که پیوندها و جسارت آنها اتفاقن در جریان مبارزات انقلابی منجر به سقوط نظم سلطانی شکل گرفته بود و اغلب آنان چه همان زمان و چه سالهای بعد در شمار هواداران سازمانهای چپ بودند. زنانی که در جریان تظاهراتهای سالهای قبل و اعتصابهای ادارات و دانشگاهها و موسسات، در جریان فعالیت شبانهروزی در بیمارستانها برای رسیدگی به مجروحینِ مبارزهی خیابانی، در صفهای نفت و در جریان یک مبارزهی انقلابی به هم متصل شده بودند و بدنهای حذفشدهی آنان سیاسی شده بود، آنقدر سیاسی و انقلابی که دیگر نمیخواست به انقیاد تن بدهد. چنین بود که چپ در هراس از «امکان سواستفاده»، یکی از مهمترین سنگرهای انقلاب در برابر ارتجاعِ هنوز حاکم نشده را وانهاد و به هیچ گرفت. آن هم در زمانی که تنها و تنها چپ بود که امکان این را داشت تا نمایندگی سیاسی این مبارزات را بر عهده بگیرد. جریانهای دیگر یا مانند هواداران سلطنت و بختیار متعلق به تاریخِ گذشته بودند و جریاناتی که به «لیبرال» معروف شده بودند، اغلب یا چنان از شرایط انقلابی پرت بودند که از پایگاه اجتماعی چندانی برخوردار نبودند و نمیتوانستند باشند یا در ارتجاع مذهبی و مخالفت با حضور اجتماعی زنان دستکمی از رقبای حزباللهی خودشان نداشتند.
خطر مسیح علینژاد البته واقعی است. نه تنها خود او و حتا جریانی که به واسطهی او میتواند صدای زنان معترض به حجاب را مصادره کند و خودش را نمایندهی آنان جا بزند. بلکه مسیح علینژاد بیش از هر چیز برای همین تکثیر و تکراری که دارد اتفاق میافتد خطرناک است. رسانه و مسیح علینژاد، که به رسانهها دسترسی دارد، میتوانند به سادگی این جنبش را از جنبشی خودآیین و در خیابان به جنبشی برای نمایش و رسانه تبدیل و به این ترتیب آن بالقوهگی تکثیر و تکرار را در آن نابود کنند. اما این خطر اگر جدی است و واقعی راهحل آن پشت کردن به جنبش زنان علیه حجاب، نادیده گرفتن آن و تهاجم به آن نیست.
سکوهای انقلاب
از سال 1388 جنبش زنان به یک معنا وادار به عقبنشینی شده است. جریاناتی که در ادامهی مبارزهی «مطالبهمحور»، بدون توجه به محتوای نولیبرالی کمپین انتخاباتی مهدی کروبی و مشاوران او، یا شاید در همراهی با همین محتوا، به این کمپین پیوستند با آغاز جنبش سبز و سیاست خیابانی، از بازتعریف خود در وضعیت جدید بازماندند و به این ترتیب از بین رفتند.
هرچند از آن پس تاکنون تلاشهای کوچک و جمعیای در کار بوده است اما دیگر خبری از آن جنبش سراسری سازمانیافته، چه در قالب کمپین یک میلیون امضا یا زنان سوسیالیست و مانند آن، نیست. با این وجود به شکل متناقضنمایی روند نارضایتی زنان از وضعیت حاکم، شکل تهاجمی رویارویی آنان با نهادهای سرکوب و حضور اجتماعی زنان گستردهتر شده است.
آنان که در اشاره به «دختر(ان) خیابان انقلاب» به فردی بودن این حرکات اشاره میکنند، یکسره بیهوده نمیگویند. در انتقادات آنان باید به این نکته توجه کرد که پافشاری بر لزوم متشکل شدن نه تنها برای امکان تداوم مبارزه لازم است، بلکه برای به نتیجه رساندن آن نیز بدون متشکل شدن کاری از پیش نخواهد رفت. با این وجود متشکل نبودن زنانی که بالای سکوها میروند بهانهی خوبی برای عدم حمایت از آنان نیست. سطوح مختلفی از مبارزات کارگران علیه ستم و استثمار و حول مطالبات صنفی خودشان هم سازماننیافته و خودبهخودی است. با این حال هیچ نیرویی اعتقاد ندارد به دلیل متشکل نبودن کارگران چه در نهادهای صنفی خودشان و چه در ارگان مبارزهی طبقاتی، نباید از مبارزات روزمرهی طبقهی کارگر دفاع کرد. وظیفهی نیروی انقلابی این است که با حضور در مبارزات روزمرهی طبقهی کارگر و حمایت موثر از این مبارزات، راه را برای متشکل شدن باز و هموار کند.
«دختر(ان) خیابان انقلاب» امکان جدیدی را گشودهاند. آنها نشان دادهاند چه بالقوهگی عظیمی برای متشکل شدن حول مبارزات زنان وجود دارد. علاوه بر این آنها «مکان» سیاست را هم گسترش دادهاند. این روزها بسیاری را بالای سکوها دیدهایم. اسماعیل بخشی را بالای سکوها دیدهایم، زن مبارزی از هفتتپه را بالای سکوها دیدهایم، و حالا «دختر(ان) خیابان انقلاب» را بالای سکوها میبینیم. فضا/مکانهای عمومی توسط سیاست مردمی دارند فتح میشوند. دیگر هر سکویی، در هر خیابانی که باشد، هر جعبهی تقسیم برقی مکانی برای سیاست است. هراس حاکمان، به شمول بخش اصلاحطلب و اعتدالیِ آن، که بعد از خیزش دیماه به دنبال تعیین مکانی رسمی و قانونی برای اعتراضات مردمی بودند از همینجا نشات میگیرد. از اینکه دیگر همهجا برای حاکم خطرناک شده است. بدنها به حرکت درآمدهاند. بدن کارگران مبارز هفتتپه، دانشجویان معترض دانشگاهها، معلمان و بازنشستهگان و امروز زنان مخالف حجاب. سیاست ایجابی رهاییبخش آنجایی پدید میآید که بتواند تمامی این مبارزات و روندها را به هم مربوط کند، ربط لغو حجاب اجباری را به انقیاد استثمارگرانهی بدنها در نظم اقتصادی نولیبرالی آشکار سازد و امکان رهایی «همهگان» را فراهم آورد. بیهوده نیست که تئوریسینهای اصولگرا و اصلاحطلبِ حکومت در مورد نقش «کمونیست»ها در اعتراضات اخیر، از خیزش دیماه تا «دختر(ان) خیابان انقلاب» هشدار میدهند. هشدار آنان در مورد آیندهای است که هنوز وجود ندارد. آنها بالقوهگیهای کمونیسم را خوب شناختهاند. پرسش اصلی اما این است آیا ما هم این بالقوهگیها را شناختهایم؟
[1] نگاه کنید به امکانی که هفتتپه گشود. مهران جنگلیمقدم... https://goo.gl/3h7dyK
[2] مهرانگیز کار: نمیتوانم با فمینیستهای تندرو همراه باشم https://goo.gl/Kdd6Gy
منبع: فلاخن شماره 95
|