نقد و نه فراتر از آن!
پیرامون نقد نوشته "چرا تبریز تب نکرد؟"


بهزاد کریمی


• چپ در اساس انترناسیونالیست است و مدافع برابری در همه زمینه ها. پان اما چون برتر بین است طبعاً نمی تواند نگاه چپ را مانع از تحقق هدف خود نبیند. جدا از این منطق عام و همه شمول و فراگیر در باره همه پان ها، اما حتی یک نمونه مشخص از ناسیونالیسم افراطی را در جهان و تاریخ معاصر سراغ نداریم که علیه چپ نباشد. "یاشار"ها این را بهتر از من می دانند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱٣ بهمن ۱٣۹۶ -  ۲ فوريه ۲۰۱٨


چرا درنگ بیشتر بر یک نوشته
می شد حدس زد نوشته "چرا تبریز تب نکرد؟!" بخاطر پیش کشیدن موضوع حساس ملی در ایران و مشخصاً آذربایجان به عنوان پرسمانی جدی، واکنش های چند سویه برانگیزد. به ویژه از سوی آن دسته از هم ولایتی ها که یا در زمره فعالان قلمی و سازمانگر در زمینه "هویت خواهی" ترک آذربایجانی هستند و یا هواداران متعلق به طیف گوناگون این حرکت. نقد تفصیلی این نوشته را اما از آقای "یاشار گولشن" دیدم مندرج در سایت "اخبار روز". سپاسگزار ایشانم که در عین نقد صریح دیدگاه من، اما کوشیده با پاسداشت حرمت قلم و وفاداری به نزاکت سیاسی، باب گفتگو بسته نشود. البته در کنار چند نقد دیگر از ایندست در مورد نوشته من، با کمال تاسف اظهار نظرهای غیظ آلودی نیز بودند که برخی شان فقط فحش نامه محض اند و پرداختن به آنها کاری بکلی بیهوده. از این موارد با گفتن کلمه "متاسفم" باید گذشت تا بتوان بر چاره جویی برای گشودن گره ها ماند.
نوشته "یاشار" را از آنرو مناسب برای رد و بدل شدن سخن می دانم که گونه ای از "صمیمیت" نسبت به پان ترکیسم در خود دارد و نقدش نسبت به مفاد مقاله من، القاء کننده نوعی از مهربانی است نسبت به "پان ترکیسم"؛ و چنین مواجهه ای، کمک کننده به خواننده تا در باره موضوع مورد چالش دقیق تر داوری کند. وانمود کردن "چرا تبریز تب نکرد؟" فقط در مخالفت نگارنده آن با پان ترکیسم، مرا وا می دارد تا با برگزین چند نکته از نقد یاشار، درنگی بر حمایت پوشیده او از پان ترکیسم داشته باشم.

معنی همراهی نکردن، آیا جز موضع سکوت است؟!
چرا ما نباید همدیگر را در همانی بفهمیم که خود می گوییم و می نویسیم؟ این خود آیا، فاصله انداختن نیست و معنی فاصله گیری از صمیمیت را نمی رساند؟! من در آن نوشته از یکسو با آوردن رشته داده ها بر رشد تمایلات هویت خواهانه در آذربایجان انگشت گذاشتم و در واقع نشان از جوشان بودن آذربایجان و به سخن درآمدن تبریز در عرصه "هویت خواهی" که "یاشار" بخاطر پیگیری بیشترش شاید هم مطلع تر از من در این باره باشد. در همان حال اما من به نیمه سکوت و یا سکوت کامل تبریز و آذربایجان در قبال دو حرکت "سبز" و اخیر سراسری نیز اشاره کردم. کجای واقعیت، جز این بوده و هست؟ ایشان هم که همان حرف مرا می زند و تکرار می کند، اما گویا خرسند از این سکوت و برای مرزبندی با اینجانب دلواپس از این سکوت؟!
من بر دو گانه تب نکردن تبریز در قبال حرکت سراسری و فریاد کشیدنش در زمینه هویت طلبی انگشت گذاشتهام و با دعوت به تامل بر این واقعیت، کوشیدهام با طرح موضوع توجه، داوری و نگرانی در باره "سکوت" آذربایجان در یک عرصه و جنجال درون آن در عرصهای دیگر را بر انگیزانم. اما ایشان اصرار دارند که تبریز اصلاً ساکت نیست! صورت مسئله را که نباید پاک کرد یا طوری چید تا منجر به دور افتادن از اصل مطلب شود! گریز از روآوردن کنه و اصل مسئله، خود می تواند دلیل رضایت از وضع موجود جلوه کند اما در شکل عدم صراحت!

صمیمیت به چه معنی؟!
"یاشار" یا نام مستعار است و یا واقعی که در هر دو صورت متاسفانه برای من نا آشناست. اما ایشان به احتمال زیاد آن اندازه با من و یا دستکم نوشته هایم آشنایی دارد که بداند اینجانب با افکارم، مردمم و منتقدانم رو راست هستم و چیزی برای پنهان کردن ندارم. منظور "یاشار" از صمیمی نبودن من، لابد نه از زاویه رفتار شخصی ام بلکه از نقطه نظر دیدگاه اجتماعی من است در قبال "هویت خواهان" آذربایجانی! اگر اینست و منظور از زدن اتهام "صمیمی" نبودن به اینجانب، در معنی چشم بستن من بر حق و حقوق مردم دیارم باشد باید از ایشان پرسید که استنادات چنین وکیل مدافع آذربایجان بودن در چیست؟! "یاشار" اگر نشان دهد که من در عمرم حتی ذره ای از حق ملی مردم آذربایجان کوتاه آمده ام، می تواند مرا به عدم صمیمیت با هویت مردم خودم و تحقق آن متهم کند. اما اگر منظورش این باشد که چرا در کادر نگاه برنامه ای ایشان نیستم، باید بگویم که لطفاً مرا با درخواست ناممکن مواجه نکند!
سنجش صمیمیت در قبال حقوق خواهان برحق را نمی توان و نباید در ترازوی حق پنداری مطلق خود توزین کرد و قضاوت نمود! باید بر سر موضوع اصلی و خود اختلاف ایستاد که نیست مگر تعیین نسبت با پان ترکیسم! یک رویکرد نسبت به پان ترکیسم مهربان است ولی خشمگین علیه پان فارسیسم، پان کردیسم و پان ارمنیسم؛ دیگری اما مخالف هر نوع پان ولو از سوی هم ولایتی ها و هم وطن هایش!

نه فقط پان ترکیسم که هر پان!
"یاشار" اشتباه می کند که جوهر نوشته مرا در فقط مخالفت من با پان ترکیسم استنباط می کند. این البته حقیقت دارد که این دستچین او از نوشته من در زمره گزاره های اصلی آنست، اما جوهری ترین حرف آن نوشته را همانا در مخالفت با هر نوع پان باید خواند که در آخر مقاله آمده است. من با هر نوع پان مخالفم و با همهشان هم به یک اندازه. اما در همان حال ناسیونالیسم را اما همان پان نمی فهمم و لذا می کوشم با ناسیونالیستها زبان تفاهم بیابم بی آنکه البته خود را متعلق به هیچ ناسیونالیسمی بدانم و بشناسانم! این را نیز خوب می فهمم که در منازعه و مناقشه بین ناسیونالیست ها بخصوص آنجا که طرفین از آلودگی به پان در ملیت خود رنج می برند، ایستادن در جایگاه غیر ناسیونالیست چه کار سختی است و چه میزان هزینه بردار! اما من انتخابم را کردهام و جای خود را در این می شناسم که: از برابر حقوقی ملی کامل در ایرانی واحد و دمکراتیک دفاع کنم و برایش بکوشم!
"یاشار" در نوشته اش مدام از من پرسیده چرا از پان ترکیسم تعریف به دست نداده ام؟! و من نمی دانم چه تعریفی رساتر از جابجای این نوشته و دیگر نوشته های پیشین من؟ پان ترکیسم مانند هر پان دیگر، شیفته ناسیونالیسم خود است و دچار خود محوری ملی و برتربینی ناسیونالیسم خودی نسبت به هر ناسیونالیسم دیگر و مکمل چنین نگاهی، احساس رقابت منفی ملی، ابراز بیگانگی و بروز کینه نسبت به آن دیگری! ناسیونالیسم، لزوماً پان نیست اما حتماً گرایش افراطی آن است. من آنجا نوشتم که: این "پان" ( پان ترکیسم) را باید منزوی و طرد کرد درست بمانند هر نوع "پان" دیگر؛ و بارها هم نوشتهام خود از جایگاه حقوقی و انسان محور در نزاع بین ناسیونالیسم ستمگر و ناسیونالیسم تحت تبعیض، علیه سلطه گران هستم فارغ از شیفتگی و پرستش ناسیونالیسم مغلوب. اما علاقمندم تا از "یاشار" و ملی گرایان دیگری همچون او بطور روشن بشنوم که چه موضعی در قبال پان ترکیسم دارند؟ این کافی نیست که گفته شود پان ها در زمره ناسیونالیست ها هستند که من نیز همین را تایید کرده و می کنم، این لازم است تصریح گردد که بین ناسیونالیسم و پان باید مرزبندی کرد یا نه؟   

من و مخالفت با هویت خواهی؟!
شگفت زده شدم وقتی دریافتم "یاشار" در جایی از نوشتهاش آن چنان از جاده انصاف خارج شده که اولاً پان ترکیستها را فقط در ابراز "هارای هارای من تورکم" (بدانید بدانید من ترکم) و نیز در این حرف حق "تورک دیلینده مدرسه" ( مدرسه به زبان ترکی) تفهیم کرده و بدتر از آن، بعدش نیز مرا بگونهای مخالف با این دومی جا زده است! پرسیدنی است ایشان واقعاً نمی داند و تاکنون درنیافته که من ذیل مقوله "هویت خواهی" دو گرایش اصلی می بینم و در همین نوشته هم بر آن تصریح کردهام؟ یکی برابر حقوق خواهی ملی و دیگری پان ترکیست و مگر این نیز نگفتهام که اولی را کاملاً بحق می دانم و خود را حامی و کوشنده این مبارزه عادلانه؟
بحث اصلاً بر سر ترک آذربایجانی – ایرانی بودن ما نیست، بر سر نوع تبیینی است که از آن داریم. بله "هارای هارای من تورکم" سئوال برانگیز است زیرا هم می تواند تاکیدی باشد واقع بینانه بر ترک زبان بودن عمومیت آذربایجانی ها و هم که تورانستان معروف را معنی دهد! مگر در ایران یک نفر را می توان پیدا کرد که بگوید در این کشور ترک زبان نداریم و منکر ترک زبان بودن آذربایجانی ها شود؟ اینجا مگر ترکیه وارث عثمانی است که در آن کردهای حدوداً یک چهارم جمعیت آن نزدیک به یک قرن "ترک کوهستانی" نام داشته باشند و هنوز هم بر سر برخوردار شدن از حق ملی متحمل جنگ، ویرانی، زجر و کشتار! در ایران باید از تبعیض و نابرابری حقوق ملی سخن گفت و برای رفع آن هم مبارزه کرد و نه از مقابله و معارضه ملی! من می پرسم چرا نباید بجای آن "هارای هارای" این شعار را داد که: " بیر ایرانلی تورکم من، حقیمی من ایستیرم!" (من ترک ایرانی ام، بر حق خود می ایستم!)؟ اولی هویت خواهی را در تقابل معنی می کند، دومی ولی در پی برابر خواهی حقوقی در ایران است! این دو، به دو هدف و دو راهبرد منجر می شوند! آیا "یاشار"ها موافق هستند که هویت خواهان در استادیوم ها این سه شعار سردهند: "بیر ایرانلی تورکم من، حقیمی من ایستیرم!"، "تورک دیلینده مدرسه" و نیز " تراختور تراختور، سپاه یوخ!"؟
و اما در باره مدرسه به زبان مادری در همه جای کشور که گویا من با آن مسئله دارم! از مسائل مستمر من در همه عمر سیاسی ام یکی هم همین بوده و هست و خواهد بود که چرا طفل ترک زبان، آموزش را می باید با زبانی غیر زبان مادری خود بیاغازد؟ و چرا تحمیل بی شرمانه ای این چنین و ذبح فرهنگی این سان ظالمانه؟! و قلم سرم داد می کشد چه لزومی به اینهمه توضیح واضحات؟!

داستان "ساده دل" و عظمت صفر خان!
"یاشار" یادی از یک ژورنالیست کرده تا فرمایشات ایشان در مورد "ساده دل آذری" صفر خان قهرمانی را در کیسه من واریز کند! من با "یاشار"ها در متاثر شدن از چنین تبختر آکنده از برتری بینی هم احساسم، اما مشکل را بیشتر در آن تصویر تقلیل گرایانه ای می بینم که ان آقای ایران شیفته از "خان" به دست داده بود! همانگونه که ناسیونالیسم ترک هم همیشه خواسته صفر خان را در شخصیت آذربایجانی اش خلاصه کند! من با خان بوده ام و او را دیده ام چه در زندان قصر و چه شیشوان و تهران، اما در پشت "ساده دلی" خان همواره کوه و دریا را یافتهام! وقتی این اسطوره ایستادگی بر سر عدالت خواهی و احقاق حق ملی آذربایجانی ها از میان ما رفت، مراسم با شکوهی در فرانکفورت آلمان برگزار شد که من نیز یکی از سخنرانان این مراسم بودم. در آنجا بر این تکیه کردم که افتخار صفر خان را نباید در آذربایجانی بودنش خلاصه کرد و یا در ایرانی بودنش، مهم تر از این دو، او را باید در انترناسیونالیست بودنش دید و تعلق داشتناش به بشریت عدالتخواه و همبستگی خواه. اکنون نیز همین را می گویم که عظمت این "بوگاچف" پارتیزان جنبش دهقانی – ملی پخته شده در کوران سی سال زندان و یک عمر مبارزه، فرارویی او بوده است به حس و نگاه انترناسیونالیستی در عین تعلق خاطری که به مردم در آذربایجان و ایران داشت و مخالفت اش با اجحاف علیه حقوق ملیت های تحت تبعیض ملی در کشور. هیچ شوینیسم و ناسیونالیسمی نباید عظمت صفر خان را فرو بکاهد!

"ساده دلان تراختور"
همچنان برآنم که حساب "ساده دلان" تشویق کننده "تراختور" از خط دهندگان "پان ترکیست" درونمرز و برونمرز جدا شود و با کار بردبارانه دراز مدت و از جایگاه هم سنگر بودن با آنان کوشید تا شور "هویت خواهی" در آنها به شعور برابری خواهی حق ملی ارتقاء یابد و نیز در دوستی ملت ها تعمیق رود. من راهی صمیمی تر از این سراغ ندارم، هرگاه که قصد هم آوایی با تفکر پان ترکیستی یا دنباله روی از آن نباشد. من مشتاق شنیدن روش مطلوب در برخورد با پان ترکیسم و بیدارکردن "ساده دلان" ام و نه دفاع صریح یا پوشیده از تز "هر کس به راه خود می رود، تبریز نیز به راه خود"!
همینجا بگویم که من نه تنها در برابر ایجاد احزاب آذربایجانی و کردی و... نیستم – که خود موجودیتی دیرینه دارند و باید هم داشته باشند- حتی وجود آنها را هم مفید می دانم. من فقط مخالف آنم که امر تشکل در ایران، صرفاً بر پایه تعلق ملیتی تعریف شود. ما در ایران واحد، که می خواهیم دمکراتیزهاش کنیم و بر هر نوع تبعیض در آن نقطه پایان نهیم نیاز به احزاب سراسری داریم. تعرض به احزاب سراسری زیر اتهام "فارس محوری"، رفتار خطرناکی است که بنیانش چیزی نیست مگر: اول سوا سازی، آنگاه یکی شدن! و این تازه، خوشبینانه ترین و سالم ترین اندیشه و برداشت در پشت یک چنین تزهایی! ایرادهای جدی وارد بر کیفیت کنونی یکی بودن ایران را می باید اصلاح و برطرف کرد نه که یکی بودن آن را روی میز جراحی، زیر تیغ تقسیم و تفکیک برد! تمایزات در آن را حتماً باید به رسمیت رساند ولی نه بخاطر تقابل، بلکه دوستی و یگانگی دمکراتیک و برای باهم بودگی بیشتر و مطمئن تر!
راسیسم؟!
عجیب خواهد بود اگر "یاشار" نداند مقصود من از آذربایجان، واقعیت تاریخی آنست و نه آن تقسیمات دولتی شاهنشاهی و اسلامی تحمیلی. تقسیمی که آن را از یکسو تا همین جا در وجود چهار استان چهار شقه اش کرده و از دیگر سو چند شهر کرد نشین و یا عمدتاً کرد نشین را به ناحق بدان بخشیده و چسبانده است! و بعید است یک فرد تعقیب کننده نظرات پیرامون "مسئله ملی" در ایران، از نوشته های تاکنونی من در زمینه راه حل معضل درنیافته باشد که نگارنده برای ایران قایل به ساختار فدرالیزم است. فدرالیزمی، هم ناظر بر حل "مسئله ملی" در کشور و هم معطوف به رفع تمرگرایی از آن تا مشارکت دمکراتیک مردمان در امورشان تامین شود. در ایران فدرال، البته هم می توان در کادر ایالت ها تقسیمات جغرافیایی را سامان داد تا بیشترین مشارکت مردمی و کمترین بوروکراسی تحقق یابد و هم اینکه در درون هر واحد فدرال، بگونه دمکراتیک حقوق ملی هر اقلیتی ولو بسیار کوچک را تضمین نمود( مثلاً در واحد فدرال آذربایجان، حقوق کردها، ارمنیها و آسوریها و ... را). ایشان بهتراست مرا در آنچه گفته ام بخواند تا لازم نبیند این هشدار دهد که متوجه خطر دچار آمدن به راسیسم در چارچوب آذربایجان باشیم! آذربایجان، یک نام و واقعیت تاریخی است و ترک زبان بودنش هم بخش مهمی از هویت ملی – فرهنگی کنونی آن، نه که ترک زبان بودن آن بخواهد مبنای همه هویتش قرار گیرد تا در پرتو چنین نگاهی، دگر اندیشان نسبت به این نوع از تعبیر و تفسیر انگ راسیسم بخورند! مخالفان تاریخ نویسی "فارس"ها چرا خود در تبیین تاریخ آذربایجان ساکت هستند؟!
مد نظر من در نگاه کلی ام به تاریخ آذربایجان و تبریز در آن نوشته، صرفاً چند دگردیسی مهم در آن بود و نیز برای بیان برداشت معینی از آن. دگردیسی ها در مسلمان شدنش، تکلم مردمانش به زبان ترکی، شیعی شدن آنان و برخی تحولات معاصر در زیست تاریخی مردمان این دیار. از آنجا که فکر نکنم "یاشار"ها همه این برشمرده های مرا نادرست بدانند، لذا تصورم اینست که موضوع بحث هم بیشتر بر سر نحوه ترک زبان شدن آذربایجان باشد. اگر از این ادعای عجیب و غریب بعضیها بگذریم که برآنند این سرزمین همیشه ترک زبان بوده است، مسئله مورد مناقشه همانا عبارتست از ردگیری اینکه آذربایجان کی و چگونه ترک زبان شد؟ من داعیه تاریخ شناسی ندارم، اما از منتقدین گرامی "فارس"ها که مدام می گویند واقعیت تاریخی چیز دیگری است این انتظار می رود تا بجای تکرار تز گرفتار ماندن ها در چنبره خوانش تاریخ از منشور تاریخ نگاری "اریایی"، خود قلم بردارند و با نوشتن برداشت خویش از آنچه که گذشته و به ما رسیده است دقیق خوانی تاریخ از سوی ما را شکوفا کنند! از جمله در باره "اران"!
جدا از اینکه تاریخ "اران"، از آشفته ترین تاریخ هاست و مواجه با بیشترین ناهمخوانی ها در روایات از آن، اما به برداشت من دو موضوع کمتر مورد سئوال قرار دارد: ۱) انطباق جغرافیایی آن با منطقه بین دو رود ارس و کر، و ۲) یکی شدن هویت زبانی، دینی و مذهبی مردم اران با مردمان جنوب ارس (آذربایجان ما) دستکم از ۹-٨ قرن پیش و به ویژه از صفویه به اینسو. دعوا بر سر دو مقوله تاریخی و جغرافیایی آذربایجان و اران به طول قرن بیستم بر می گردد و بیشتر هم میان دو ناسیونالیسم ایرانی و ترکی! "اران" معنی جغرافیایی خود را دارد اما با هویت آذربایجانی و من "اران" را جغرافیایی می شناسم با تاریخ خاصی که داشته است. آن جغرافی که از چند قرن پیش در وجود خان نشین هایش، ترک زبان آذربایجانی بوده اند و عموماً مسلمان شیعه و از اواسط قرن هیجدهم بر سر آن رقابت جنگی بین دو قدرت روسیه تزاری و پادشاهی ایران جاری تا سرانجام در اوایل قرن نوزدهم به لحاظ ژئو پلتیکی از آذربایجان و ایران جدا شد. من شخصاً کوشیده و می کوشم مسئله را واقع بینانه و جدا از هرگونه تعصب ناسیونالیستی بفهمم و لذا خوشحال خواهم شد هرگاه خوانش غیر "فارسی" از این تاریخ بتواند همگان را بهره مند کند.

"پان" واقعاً چپ ستیز نیست؟!
چپ در اساس انترناسیونالیست است و مدافع برابری در همه زمینه ها. پان اما چون برتر بین است طبعاً نمی تواند نگاه چپ را مانع از تحقق هدف خود نبیند. جدا از این منطق عام و همه شمول و فراگیر در باره همه پان ها، اما حتی یک نمونه مشخص از ناسیونالیسم افراطی را در جهان و تاریخ معاصر سراغ نداریم که علیه چپ نباشد. "یاشار"ها این را بهتر از من می دانند که چهرگانیهای زمانی نماینده مجلس اسلامی، تعرض پان ترکیستی خود در دهه ۶۰ و هفتاد را با حمله به "خیانت" های چپ ها و "فرقه" در حق آذربایجان شروع کردند! از نظر اینان بزرگترین گناه "فرقه" این بود که نتوانست بند ناف خود را از تهران ببرد! اینها بودند که ساز "چپ نوکر فارسها" را کوک کردند! و...
گذشته چپ را چه در نوع نگرش و چه در سیاست و عمل، اینجا و آنجا می توان نقد کرد اما نه دیگر به سود حقانیت پان ها! پان ترکیسم و پان ایرانیسم و پان کردیسم و ... در یک مورد همصدا هستند و آن پای فشردن شان است بر مقاومت چپ در برابر تفرقههای ملی! که غلط هم نیست و چپ پنهان نمی کند که علیه پان بوده و هست! اگر کسانی که خود را پان نمی شناسند به دفاع از این برخیزند که پان ترکیسم چپ ستیز نیست، یا دارند مهربانی می کنند و یا واقعیت را نمی خواهند ببینند!

در این دو فقره اما حق با منتقدین است!
من در باره یکی معرفی کردن استادیوم "یادگار امام" و "باغشمال" دچار اشتباه شدم و از عزیزانی در این زمینه تذکر شنیدم. ممنون. فراتر رفتن از این را اما، جایگزینی اصل مبحث با حاشیه می دانم و غرق شدن در جزئیات. هم شعارهای تحقیر کننده طرفداران پرسپولیس علیه هواداران "تراختور" شرم آور بود و هم "بی شرف بی شرف" گفتن این یکی ها. اما حقیقتاً تفسیر اینکه شعار "بی شرف" فقط متوجه ماموران انتظامی بوده را نمی توانم جز به صمیمیت در حق ناسیونالیسم افراطی تفسیر کنم!
اما در مورد زننده بودن رفتاری که به گفته "یاشار" چپ های آمده از تهران برای مراسم زنده یاد محمد جراحی از خود نشان دادند، بله جای تاسف دارد. من اگر در جمع ایرانی باشم که در آن یک فارس زبان یا کرد زبان و عرب زبان و... حضور داشته باشد در خطابیه ام به جمع حتماً به فارسی – این زبان ارتباطی همه مردم ایران- حرف می زنم، اما اگر مراسمی یا محفلی در دیارم باشد متشخص به آذربایجانی بودنش، ناراحت خواهم شد اگر سخنرانی و یا سرود خوانی به زبان ترکی از سوی غیر ترک برتابیده نشود! چنین عدم تحملی، بیانگر گرفتاری است یا در شوینیسم و یا ناسیونالیسم تنگ نظر. آن مهمانان کار بسیار بدی کرده بودند اگر از سرود خوانی به زبان ترکی برآشفتند اما کارشان خوب می تواند فهم شود هرگاه که سرود خواندنشان به فارسی برای نشان دادن همبستگی باشد و نه تقابل شوینیستی! من این نوع رنجش ها از آن خاطره را نه تنها می فهمم و تایید می کنم بلکه از مشابه‎ های آن نتیجه گیری های نظری و سیاسی نیز دارم و البته در رفتارم از چندین دهه قبل!
برتری بینی و برتری جویی ملی در ایران علیه ملیتهای تحت تبعیض، فقط به دولتها اختصاص ندارد بلکه یک بیماری است در سطح جامعه. عارضهای که، هر روشنفکر فارس زبان باید بداند ویروس آن می تواند در فکر و جان او رخنه کرده و در ناخوداگاهش حتی تا سر حد هدایت او عمل کند! در نظام مبتنی بر تحمیل تک زبانی، آموزش و پرورش به آن زبان، پایه در نگاه برتری جویانه دارد و تحقیر ملیتهای دیگر کشور! تربیت به فارسی محوری و فارسی اندیشیدن از همان دبستان، بیان آشکار تبعیض و ستم است! تلاش در راه برابر حقوقی ملی و هویت خواهی فقط در مبارزه سیاسی با دولت مرکزی پاسدار تبعیض ملی تمام نمی شود بلکه به روشنگری فرهنگی مبارزه جویانه در میان همه ملت نیاز است. این تلاش از راه ها و شیوه های متفاوت باید پیش برود؛ من نیز شیوه و نوع سنگر خاص خود را دارم.
امید که تداوم بحث در این زمینه معطوف به ارایه راه حل های مشخص برای تامین برابر حقوقی ملی شود و بیش از این در سیکل بدفهمی از همدیگر گرفتار نماند.