مروری جامعه شناختی بر پرونده پزشکی شاه
دکتر سیمین کاظمی


• در حکومت های استبدادی که یک نفر در راس هرم قدرت سیاسی قرار دارد، و بود و نبود او موجودیت و امنیت نظام سیاسی را تعیین می کند، بیماری و درمان شخص اول نظام امری خطیر و حایز اهمیت فوق العاده خواهد بود. در چنین نظام هایی بیماری شخص اول به عنوان یک ضعف و تهدید امنیتی تفسیر می شود و از این رو سعی در پنهان کردن چنین ضعفی از چشم جامعه وجود دارد. بیماری و مرگ محمدرضا پهلوی یکی از نمونه هاست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۲ بهمن ۱٣۹۶ -  ۱۱ فوريه ۲۰۱٨



تشخیص پزشکی، علاوه بر آنکه متکی به دانش پزشکی است، متاثر از متغیرهای دیگری نیز هست. طبقه، نژاد، جنسیت و قومیت از جمله عواملی هستند که می توانند بر تشخیص و درمان بیماری تاثیر بگذارند، ولی تاثیر آنها عموما زیر تفوق رویکرد پزشکی زیستی پنهان می ماند. علاوه بر این پزشکی ممکن است تحت تاثیر عوامل سیاسی نیز قرار بگیرد. در واقع تشخیص و درمان بیماری سیاستمداران می تواند یکی از چالش ها و گرفتاری های بزرگ پزشکان باشد. در ویزیت چنین بیمارانی پذیرش خطا و عوارض احتمالی غیرقابل قبول و نابخشودنی تر از بیماران عادی خواهد بود؛ و سطح توقع از پزشک بالاتر است. استقلال حرفه ای پزشکان در مواجهه با سیاستمداران بیمار به ساخت سیاسی آن جامعه وابسته است. در حکومت های استبدادی که یک نفر در راس هرم قدرت سیاسی قرار دارد، و بود و نبود او موجودیت و امنیت نظام سیاسی را تعیین می کند، بیماری و درمان شخص اول نظام امری خطیر و حایز اهمیت فوق العاده خواهد بود. در چنین نظام هایی بیماری شخص اول به عنوان یک ضعف و تهدید امنیتی تفسیر می شود و از این رو سعی در پنهان کردن چنین ضعفی از چشم جامعه وجود دارد. بیماری و مرگ محمدرضا پهلوی یکی از نمونه هایی است که می تواند در این راستا مورد توجه قرار گیرد.
روایت های منتشر شده از مراحل بیماری و مرگ شاه در ژورنال کالج آمریکایی جراحان، نشان می دهد که شاه در سال 1974 دچار بزرگی طحال و چند غده لنفاوی گردنی می شود، همان موقع یک پزشک مشهور فرانسوی (دکتر برنارد) به بالینش فرا خوانده می شود. آن پزشک طبابت شاه را به شاگرد جوان خود دکتر فلندرین می سپارد و شاه از همان سال 1352 با تشخیص لنفوم تحت شیمی درمانی قرار می گیرد. این موضوع در آن زمان به شدت سری بوده و از همگان پنهان می شده است به طوری دست پزشک فرانسوی برای تشخیص و درمان شاه در بیمارستان بسته بوده و مجبور شده بیمار را بدون امکانات بیمارستانی مداوا کند. شاه بنا به تصمیم شخصی اش اجازه نمونه برداری از غدد لنفاوی بزرگ شده را به پزشک معالج نداده وبه نوشته دکتر سروانتس مکزیکی،پزشک فرانسوی بدون آنکه به تشخیص رسیده باشد، شیمی درمانی را برای شاه شروع کرده است. از آنجا که شاه و همسرش از اصطلاح کنسر وحشت داشتند، به شاه گفته شده بود که "بیماری" والدنشتروم دارد.
اگر چه شاه و نزدیکانش به شدت برای محرمانه بودن بیماری تلاش می کرده اند، اما به روایت سیاوش خوانساری، بعضی اطرافیان شاه از بیماری او خبر داشته اند، اما هیچ کدام از آن اظهار اطلاع نمی کرده اند. با پیروزی انقلاب در سال 57 و متواری شدن شاه بیماری او بدتر شده و در حالیکه کشورهای مختلف از پذیرفتن او امتناع می کردند، نهایتا با اشاره آمریکاییها به مکزیک می رود. در آنجا دچار تب و زردی می شود و پزشکان مکزیکی با تشخیص انسداد مجاری صفراوی تصمیم به جراحی می گیرند، اما شاه از آمریکا کمک می خواهد. دکتر کین (متخصص بیماریهای داخلی و گرمسیری) از طرف آمریکا مامور رسیدگی به وضع شاه شده بیماری او را مالاریا تشخیص می دهد. در واقع بعد از رسیدن فلندرین فرانسوی و مذاکره با او است که کین از راز ابتلای شاه به لنفوم مطلع می شود و مقامات واشنگتن را از آن باخبر می کند. بالاخره دولت آمریکا به شاه ویزای درمانی می دهد. شاه مورد جراحی برداشتن کیسه صفرا قرار می گیرد، اما با حمله به سفارت آمریکا در ایران آمریکایی ها عذر متحد دیرین را می خواهند. ناگزیر جراحی طحال به تعویق می افتد. دیکتاتور سابق بعد از مدتی بلاتکلیفی ابتدا به پاناما و بعد به مصر می رود و توسط یک جراح آمریکایی عمل می شود.اما بعد از گذشت زمانی کوتاه دچارتب و درد و تهوع می شود و بار دیگر با تشخیص آبسه، جراحی و 1.5 لیتر چرک و بافت مرده لوزالمعده از شکمش خارج می شود. شاه سرانجام به خاطر تاخیر در تشخیص و درمان حالش رو به وخامت گذاشته و می میرد.
ماجرای بیماری شاه، تفسیر مستبدان از بیماری، به عنوان تهدید نظام های بسته سیاسی را برملا می کند. شاه می ترسید که بیماری اش مخالفان را تشجیع کند و نظمی که به ضرب و زور ساواک و نیروهای نظامی مستقر شده بود از هم بپاشد. این سرنوشت غم انگیز دیکتاتورهایی است که تداوم حکومتشان نه بر مبنای مشروعیت که به زور سرنیزه و سرکوب امکان پذیر شده است.
نکته دیگر در این ماجرا هژمونی پزشکی غرب و مرجعیت آنها در تشخیص و درمان بیماری است. با آنکه شاید در ایران، مکزیک، پاناما و مصر نیز پزشکان می توانستند همان خدمات درمانی پزشکان فرانسوی و آمریکایی را به او ارایه دهند، اما بی اعتمادی و تحقیر پزشکان کشورهای درحال توسعه باعث شد او تیغ جراحان آمریکایی را و لو با تاخیر و پذیرفتن ریسک ترجیح بدهد.
نکته آخر اینکه، بیمار چه شاه باشد چه گدا و پزشک از هر کشوری که باشد، بروز خطا و عوارض پزشکی امری محتمل است...

*نقل از صفحه ی تلگرام نویسنده