قدرت متکی به نفت، "دولت" نیست!
(نیم نگاهی به تئوری آقای نگهدار و نقد آقای تابان)
الف. ع. خ
•
در چنین شرایطی اگر جمهوری اسلامی را "دولت" بدانیم و از اصلاح آن سخن بگوییم، نشان دهنده آن است که نه شناختی از "دولت" داریم و نه شناختی از "قدرت" و نه شناختی از ابزارها و اشکال مختلف اعمال قدرت!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۰ اسفند ۱٣٨۵ -
۱ مارس ۲۰۰۷
"دولت" نهاد مدرنی است که انسان برای اعمال قدرت بوجود آورده است. قبلا اعمال قدرت از طریق فرد و یا گروهی که خود را نمایندگان تاریخی و اعتقادی مردم می دانستند،اعمال می شد. برخی ها خود را نمایندگان اجداد گذشته می دانستند،مانند "شاه"، برخی ها خود را نمایندگان خدا می دانستند، مانند شیخ! اینگونه نمادهای قدرت، هرگز نمی توانند خود را "دولت" به حساب آورند، چرا که هیچیک از این نمادها خود را متکی و وابسته به مردم (یعنی دیگر انسانهای موجود در جامعه) نمی دانند. "دولت" نهادی است که متکی و وابسته به مردم باشد، "اتکا به مردم" بدان معنی نیست که مثلا حمایت مردم را با خود داشته باشند، بلکه "اتکا به مردم" بدان معناست که بدون حمایت مادی و مالیاتی مردم، نتوانند اعمال قدرت کنند، یعنی از لحاظ گذران هزینه های خود، متکی به مردم و حرفه ها و مشاغل آنان باشند. چنین نمادی از قدرت به دلایل تاریخی و جغرافیایی هنوز در کشور ما شکل نگرفته است. درحالت فعلی "قدرت" در ایران متکی به "نفت" است! او ثبات و عدم ثبات خود را از وضعیتی که برای "نفت" ایجاد می شود، کسب می کند. نفت متکایی است که ارزش و وضعیت آن در جهان صنعتی تعیین می شود. اگر این متکا از پشت "قدرت" در ایران کشیده شود، این قدرت پرت شده و فرو می ریزد. یک "دولت"، فقط وقتی فرو می ریزد که مردم آن را نخواهند و پشتش را خالی کنند،اما "قدرت"های موجود درایران و دیگر کشورهای منطقه خاورمیانه را وضعیت "نفت" تعیین می کند.
پس ما در شرایط قبل از تشکیل "دولت" بسر می بریم، یعنی باید قدرتی متکی به مردم تشکیل دهیم نه متکی به نفت! سخن بر سر این نیست که "نفت" تولید نکنیم، چرا که عدم تولید "نفت"، یعنی برداشتن متکا از زیر صنعت و اقتصاد جهانی! برداشتن این متکا یعنی به عقب راندن همه ما انسانها و نابود کردن کل دستاوردهای بشر! بلکه باید نفت را با تعامل با جهانیان تولید و مصرف کنیم، نه آنکه آن را متکای قدرت خود قرار دهیم، قطعا چنین قدرتی به استبداد و مردم کشی منتهی خواهد شد. ما باید نفت را متعلق به همه جهانیان بدانیم.
درست در همین جاست که شکل "قدرت" در ایران و خاورمیانه، مسئله ای جهانی می شود، یعنی اگر ما با جهان تعامل نداشته باشیم، "قدرت" های شکل گرفته در کشور ما همواره تابع موقعیت "نفت" خواهند بود، تعیین شرایط این تابع نیزهمواره در دست کشورهای قدرتمند خواهد بود. یعنی،هرگز در ایران "دولت" شکل نخواهد گرفت، آنچه وجود دارد "بسته ای" از قدرت است، که هردم با توافق قدرت های جهان تعویض می شود.
در چنین شرایطی اگر جمهوری اسلامی را "دولت" بدانیم و از اصلاح آن سخن بگوییم، نشان دهنده آن است که نه شناختی از "دولت" داریم و نه شناختی از "قدرت" و نه شناختی از ابزارها و اشکال مختلف اعمال قدرت! "نفت" یک ابزار قدرت است، جمهوری اسلامی نیز شیوه ای برای اعمال قدرت! نفت ابزار دست جمهوری اسلامی نیست، نفت متکای آن است.
قبلا طی یادداشتی تحت عنوان«عبارت سازی یا استراتژی؟» دلیل تفاوت آراء، میان مشارکت کنندگان و تحریم کنندگان در انتخابات را که تحت عنوان اصلاح طلبان و"برکناری طلبان" می توان بازشناخت، نوشته بودم:
<<قبل از شروع بحث به طرح یک نکته می پردازم، شاید طرح این نکته و توضیح پیرامون آن بتواند علت تفاوت آراء تحریم کنندگان و مشارکت کنندگان را بیش از پیش آشکار نماید و همه ما را به تصمیمی استدلالی رهنمون کند.
به نظر می رسد، علت اصلی تفاوت دیدگاههای طرفین، می تواند تفاوت آنها در طرح "صورت مسئله" ها باشد. یعنی هریک از طرفین نسبت به ایران و جمهوری اسلامی "صورتی" جداگانه از مسائل را، فهرست می کنند.
"صورت مسئله"، بنابه تصور برخی ها اینچنین است: کشوری وجود دارد به نام «ایران» با تاریخ و فرهنگی استبدادی و مردمانی مذهبی و توده وار و کوشندگانی که همواره با خطاهای بسیار نتواسته اند راه درست آزادی و دموکراسی را بپیمایند، بلکه هر کدام یکی پس از دیگری، بعد از بدست گیری قدرت، مانند آنچه که حاکمان کنونی امروز بدان مشغول هستند، دچار خودخواهی یا تعصبات مذهبی و آرمانی شده و بدین ترتیب عرصه را بر دیگران تنگ نموده و راه پیشرفت و صلاح کشور را سد نموده اند.
قطعا اگر مسئله به همین سادگی باشد، با تکرار آزمون و خطا و با تمرین دموکراسی، می توان جامعه را به سوی خیر و صلاح قدمی به جلو راند. بهترین و ساده ترین راه نیز برای مسئله ای بدین سادگی، مراجعه به صندوق آراء، با هر کیفیتی که ممکن باشد.
اما صورت مسئله در نزد بسیاری دیگر مطابق آنچه که در بالا گفته شد، نیست! در نزد بسیاری، ایران کشور مهمی در خاورمیانه است، خاورمیانه نیزمنطقه ای حساس و استراتژیک در جهان است! به همین خاطر، قدرت های بزرگ، نسبت به تحولات داخلی این منطقه خصوصا ایران توجه ویژه ای از خود نشان می دهند. (گاهی این توجه خیلی می تواند ویژه باشد)!
ملت ایران نیز علی رغم آن "فرهنگ استبدادی" که بر آن بار می کنند از زیرک ترین و سیاسی ترین ملت های جهان محسوب می شوند. همین ملت در پیشینه خود، تاریخی بلند در "همزیستی" و "مدارا" با دیگر ملت ها دارد، کوشندگان آن نیز در هنگامه ای که جهان بسی مذهبی تر و آرمانی تر از امروز بود، توانستند با سیاستی عقلانی، و بدون رویارویی با بیگانگان منافع زیادی برای کشور بدست آورند، اما بیگانگان با بر هم زدن قاعده بازی و با مداخلات منفعت طلبانه خود، کوشندگان راه آزادی را از رسیدن به دموکراسی بازداشتند.>>
بدین ترتیب،تمام کسانی که به دنبال "اصلاحات" در جمهوری اسلامی هستند، قبل از هر چیز، بهتر است، تکلیف خود را نسبت به هریک از"صورت مسئله"های فوق مشخص کنند.
و اما در مورد "علم سیاست":
بی تردید "سیاست" یک علم است، سیاست علمی است که انسان، آن را برای بهره مندی از "قدرت" به کار می گیرد،این"علم" مانند تمام علوم دیگر آموختنی است، برای آموختن آن، نیاز به مجمع و مکان مشخصی به نام دانشگاه دارد. نطفه "علم سیاست" نیز مانند تمام علوم دیگردر متن جامعه بسته می شود. دانشگاهها، مراکزی هستند که برای جمع آوری و آموزش این علوم بوجود آمده اند، علومی که قبل از آن در اجتماع و در ذهن افراد آن، زائیده شده اند. دانشگاهها ذاتا محل تولید علم نیستند، بلکه محل تجمیع و تبلیغ علم هستند، دانشگاهها شرایطی را خلق می کنند که علم با سرعت بیشتری تولید شود، در تاریخ، هزاران عالم سیاست و یا عالم علوم دیگر را می توان یافت که هرگز رنگ دانشگاه را ندیده اند.
"مفاد آموزشی" بسیاری، در دانشگاهها می توان یافت که پدید آورندگان آن هرگز رنگ دانشگاه را ندیده اند، دانشگاه قطعا سرعت تولید علم را بیشتر می کند، و به علوم تولید شده نظم و سامان می دهد، اما نفس تولید علم هیچگونه وابستگی ذاتی با دانشگاه ندارد.
آنچه که "علوم انسانی" را از "علوم تجربی" متمایز می کند آن است که علوم تجربی، هستی (یعنی آنچه که هست) و رفتار آن را مورد مطالعه قرار می دهد، اما درعلوم انسانی، رفتار "انسان" و آفرینش های او مورد مطالعه قرار می گیرد، به خاطر آنکه هر دو فعل، یعنی "هستی شناسی" و "انسان شناسی" توسط خود"انسان" صورت می گیرد، دامنه علوم انسانی آنچنان گسترده می شود که ابعاد آن به کل دانسته های بشر می رسد، چون "علوم تجربی" نیز جزی از مطالعات "علوم انسانی" به حساب می آید، در علوم تجربی می توان به طور تخصصی و ویژه به دنبال شناخت بخشی از هستی و رفتارهای آن رفت، اما علوم انسانی، هرگز نمی تواند موارد مطالعه خود را به طور انحصاری و تخصصی دنبال کند، هر موضوعی در علوم انسانی پای موضوعات فراوان دیگری را به وسط می کشد.
"جامعه شناسی" و "سیاست" به عنوان بخش هایی از علوم انسانی هستند که با حوزه های وسیعی از دانسته های بشری سر و کار دارند. در جامعه شناسی و سیاست، بدون شناخت و به کارگیری دستاوردهای علوم تجربی، کاری از پیش نمی توان برد، اما علوم تجربی در مقابل علوم انسانی از استقلال بیشتری برخورداراست، هر چند که به طور کلی، پیشرفت در هریک از علوم، به علوم دیگر وابستگی زیادی دارد.
برخی از عناصر مورد مطالعه در علوم تجربی را می توان به درون دانشگاهها برد(مانند تمام عناصر شیمیایی و فیزیکی) و برخی دیگر را می توان از درون دانشگاهها با ابزارهای مخصوص مشاهده نمود(مانند کرات و سیارات و الکترونها و پروتونها)اما عناصر مورد مطالعه "علوم انسانی" خصوصا آنچه که در"جامعه شناسی" و "سیاست" مورد مطالعه قرار می گیرند، را نمی توان به میان دانشگاهها برد، فقط برخی نمادها و تحقیقات "میدانی" ازآنها را برای بحث و فحص می توان به درون دانشگاهها برد.
یعنی در جامعه شناسی و سیاست، عناصر مورد مطالعه پراکنده و متنوع هستند، این پراکندگی و تنوع، چنین علومی را متنوع و پراکنده می گرداند. یعنی جامعه شناسی آمریکای لاتین با جامعه شناسی خاورمیانه یکی نیست! سیاست درآندو نیز تابع متغیرهای واحدی نیستند. به عبارت دیگر "جامعه شناسی" و "سیاست" علومی هستند، که باید خصلت بومی داشته باشند تا بتوانند نقش کاربردی خود را ایفا کنند. سیاست محض، و جامعه شناسی محض، موارد اندکی از جامعه شناسی و سیاست را شامل می شوند، که می توانند نقش یکسان در همه جوامع داشته باشند.
|