مقایسه زندان در دو رژیم شاه و جمهوری اسلامی


• اعدام دختربچه تابوئی بود که در تابستان ۱۳۶۰ تنها برای ارعاب عمومی شکسته  شد. قتل عام هزاران زندانی محکوم به حبس در تابستان ۱۳۶۷ نیز تابوئی بود که با همین هدف شکسته  شد، بعنوان سرآغاز جنگی بی امان علیه ملت ایران، با هدف پایان دادن به مسئله ای به نام ابراز وجود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۴ اسفند ۱٣۹۶ -  ۲٣ فوريه ۲۰۱٨


کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱٣۶۷، پایان اعتبار مفاهیم عام زندان، زندانی و مجازات اعدام در معانی رایج بود. این جنایت نه با بربریت قرون وسطائی قابل مقایسه بود، نه با بربریت مدرن. قتل هزاران زندانی محکوم به حبس، نه زیر رگبار گلوله در جریان شورشی در زندان واقع شده بود و نه در هنگام فرار. این کشتار، پایان اعتبار این گمان بود که دغدغه غاصبان انقلاب ایران، دین و سنت بود. این کشتار گواه گسست از سنت و بیراهه رفتن از مسیر تاریخ ایران بود که از روز ۲۲ بهمن آغاز شده، تا اواسط دهه ۶۰ با فرار بیش از شش میلیون ایرانی از هر مذهب و قوم، با هر مسلک و گرایش سیاسی، از تبدیل جامعه ایران به یک زندان بزرگ خبر می داد؛ جامعه ای در بند که با حسرت از گذشته یاد می کرد: از دوران استبداد کم نظیر قبل از انقلاب که در آن فرد، بالقوه مجرم و مورد پیگرد و مجازات نبود. زندانی آزاد شده زمان انقلاب حسرت دورانی را می خورد که او زندانی سیاسی زمان شاه بود، نه شهروند در بند جامعه زیر ترور جمهوری اسلامی. 
در پائیز و زمستان ۱٣۶۷ خانواده های زندانیان سیاسی در جستجوی گور فرزندانشان بودند؛  اپوزیسیون در تبعید، مشخصات کشته شدگان را ثبت می کرد؛ حاصل مجموعه ای نه تنها ناهماهنگ بلکه در خود متعارض بود که با عنوان مبهم "سرموضعی"، مخدوش کننده مواضع می شد؛ زیر عنوان کشتارهای دهه ۶۰ می نشست، فاصله ها را چنان برمی داشت که هر عنوانی از معنی تهی می  شد: تحت عنوان شاعرانه "به مرگ خود آگاهان" نه فقط مارکسیست ضد رژیم همراه مجاهد، و هر مخالف حکومت، با حامیان جمهوری اسلامی همردیف می شد، بلکه شبیخون حکومت به  دربندیان سال ۶۷ فراموش می شد، شبیخونی که از زندانی سر  موضعی نیز در آخرین  سنگر مقاومت خود، قربانی بی گناه و بی خبر از همه جا می ساخت. طومار بی مشخصه اعدامیان دهه شصت، نه با گنجاندن اعدام شدگان کرد در تابستان ۵٨ لشکری از رزمجویان مسلح می شد، و نه با گنجاندن عنوان "کشتار سردمداران و بلندپایگان رژیم ستم شاهی"، مجرم. این طومارِ بی تناسب بود که به مخرج  مشترک اعدام، ساده شده، ویژگی کشتارهای دهه۶۰ در لیست بلندی از اعدام شدگان که نه اول داشت و نه به آخر می رسید گم میشد.
ویژگی در اعدام یکنفر باقی است و می ماند؛ یکی که میان هزاران هزار اعدامی گم بود؛ نه سابقه مبارزاتی داشت، نه پرونده قهرمانی. نه از "بلندپایگان رژیم ستم شاهی" بود و نه از "به مرگ خود آگاهان"، مشخصات او خلاصه ای بود از محتویات شناسنامه اش؛ در این مختصر جا برای مبالغه نبود؛ معرفی او در دو کلمه خلاصه می شد، مثل یک تجرید: "مرگ و دختر"، که می توانست عنوان تابلوی نقاشی، شعر، موزیک، نمایشنامه و فیلم باشد. روبروئی این دختر با مرگ اما سوژه ای برای آفرینش هنری نبود. نفیسه اشرف جهانی ده ساله بود و اعدام شده بود. قتل این دختربچه دبستانی جا برای خیالپردازی هنرمندانه، حتی در یک رِمان جنائی باقی نمی گذاشت؛ چرا که تاریخ و محل ارتکاب جنایت معلوم بود؛ عکس جانی و شرکایش بر در و دیوار شهر آویخته. مرگ و دختربچه واقعیتی بود در متن تاریخی بی مثال که نه از سال ۱٣۶۰ شروع می شد، نه در سال ۱٣۶۷ به پایان می رسید، و نه تا امروز که کشتارهای دهه ۶۰، موضوع نمایشات انتخاباتی مسئولین و مرتکبین این جنایات شده است. همراه نفیسه می توان مروری در تاریخ سرکوب جنبش های اجتماعی ایران کرد، به زمان سرکوب جنبش بابی رسید و به سال ۱٨۵۲ م که اولین زن ایرانی به جرم محاربه محکوم به مرگ شد، در زمانی که سیستم قضائی قرون وسطائی دوگانه دادگاه های شرع و دادگاه های عرف برقرار بود و زنای محصنه، تنها جرم زنانه بود که به حوزه "حق الله" تعلق داشته و بی چون و چرا با مرگ مجازات می شد. حکم اعدام قره العین از ترس افکار عمومی در خفا به اجرا درآمد.
نفیسه ده ساله به سن تکلیف رسیده، که مجرد بود و رهبر هیچ   شورشی نبود، اگر یک بابی شورشی هم بود، اعدام نمی شد؛  همینطور در  دوران  سرکوب جنبش کمونیستی زمان سلطنت پهلوی، زمانی که با الغاء دادگاه های شرع، مجازات مرگ برای زنان بالکل ملغا شد. در دوران سرکوب سازمان های سیاسی و چریکی مارکسیست و مارکسیست اسلامی دهه ۵۰، برابری حقوقی زن و مرد، بهانه ای برای تغییر قانون و برقراری مجازات اعدام برای زنان شد. در این خشونتبارترین دوران حکومت محمدرضا شاه، دختر ده ساله کودک بود؛ نفیسه نه دستگیر، نه زندانی و نه اعدام می شد.
قتل کودک ده ساله در سال ۱٣۶۰، نمونه ای بی نظیر بود در تاریخ اعدام. تابوشکنی بود و هشدار: که ایران در گذری بی مانند، از گذشته جدا می شد. سیستم زندان شاه، نمودار نوع سرکوب سیاسی جامعه در یک نظام دیکتاتوری مستقر بود، که در رابطه مستقیم با نوع جنبش های اجتماعی، متغییر می شد. سیستم زندان جمهوری اسلامی یک سیستم ترور است که قبل از تعیین نوع حکومت شکل گرفته، معرف ماهیت و ذات تغییرناپذیر حکومت آینده بود.
در روز ۲٣ بهمن هنوز وقت برگزاری انتخابات مجلس موسسان نرسیده بود که دادگاههای انقلاب اسلامی به محاکمه و دادن حکم اعدام آغاز کردند. هنوز وقت تعیین نوع حکومت در مجلس موسسان نرسیده بود، که سیستم سرکوب و ترور ایدئولوژیک-نظامی با تصفیه ۱۵۰۰ کمیته خودجوش مردمی تهران از عناصر ناهمخوان  برنامه ریزی شد. هنوز سال ۱٣۵۷ به آخر نرسیده بود که آئین نامه کمیته موقت انقلاب اسلامی (مرکزی) و تعیین نمایندگان مذهبی کمیته ها با وظایف جمع آوری سلاح و مقابله با "ضد انقلاب" همراه با خبر تشکیل سپاه پاسداران منتشر شد. در تعطیلات نوروز ۵٨، نوع حکومت نه در مجلس موسسان، بلکه در رفراندم جمهوری اسلامی آری یا نه اعلام شد و همه شهر از طریق کمیته های انقلاب اسلامی ۱۴ منطقه و کمیته های فرعی که زیر کمیته های منطقه ای بودند، زیر کنترل کمیته انقلاب اسلامی مرکزی قرار گرفت که دیگر موقتی نبود.  همین برنامه در تمام شهرهای ایران اجرا شد. کمیته انقلاب اسلامی مرکزی مستقر در ساختمان مجلس شورای ملی ایران، نه فقط مرکز ایدئولوژیک نظامی، بلکه زندان مرکزی کمیته ها بود. جمهوری اسلامی بدون داشتن قانون اساسی، هنوز پادرهوا بود که تحت عنوان انقلاب فرهنگی، پاکسازی سیاسی جامعه از عناصر ناهمخوان را در برنامه قرار داده، معترضین را شناسائی و ترور می کرد.
بعد از تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی، اعدام بر ترور مخالفان چپ به جرم تبلیغ علیه انقلاب فرهنگی افزوده شد. با آغاز جنگ ایران و عراق، اعدام به جرم مخالفت با جنگ معمول شد. در سال ۶۰ با حمله غافلگیرانه حکومت به مخالفین بی  دفاع، زندان های قدیم و جدید پر شد. ساختمان های مصادره شده، با نام این یا آن کمیته نیز به زندان تبدیل شدند. مثل باشگاه کارون - باشگاه کارگری شرکت نفت اهواز که کمیته عملیات نام گرفته، کابین های رختکن استخر آن، به سلول  تبدیل شدند. هنوز قانون مجازات اسلامی تدوین و تصویب نشده بود که زندانی با جرائم "در خط شیطان بودن"، "عضویت در گروه های الحادی"، "منافق بودن"، "افساد فی الارض"، "محاربه"، "زنای محصنه"، "عضویت در فرقه ضاله بهائی" تا جرائمی که نامی نداشت محکوم می شدند. مجازات مجرمین از حبس و شکنجه، تا اعدام، نه فقط با دار زدن و تیرباران، بلکه با سنگسار و  "تعذیرِ حتی الموت" - شکنجه تا حد مرگ، انجام می شد. گورستان های قدیم و جدید، با اجساد مردان و پسران، و زنان و دختران اعدام شده آباد و با نام  "کفرآباد" و "لعنت آباد"  آماج حمله حزب الله می شد. در سال ۱٣۶۲ هنوز بهانه توهم برای حمایت از رژیم در کار بود که حکومت به پشت جبهه خود شبیخون زد. کشتارهای دهه ۶۰ بی نظیر بود، اما نه فقط در ارقام و در شکل و شیوه، بلکه در مضمون و مقصود؛ پشت دیوارهای زندان، مملکتی پنهان بود برای خود، با حاکمیتی بدون انتظام و بدون حق، با نظمی تروریستی که در آن آزادی محکوم به مرگ بود. بخش های مختلف این سیستم پیچیده ترور، آزمایشگاه مدلی از حکومت بود: مدل ترور بعنوان سیستم حاکمیت که توسط سپاه پاسداران، نیروهای مسلح کمیته ها و دادگاه های انقلاب اسلامی اجرا می شد. مشت نمونه خرواری از مردم زمان انقلاب، زندانیان اردوگاههای مرگ بودند، اُبژه آزمایشات با هدف تخریب شخصیت، نابودی فردیت و تبدیل آن ها به ابزار سیستم. روش های ایزوله کردن و کنترل زندانی در شکل و در معنی با روش های ساواک متفاوت بود. در شکنجه گاه مرکزی سیاهترین دوران حکومت محمد رضاشاه، اوج انزوا و کنترل، زیر شکنجه  تحقق می یافت؛ هدف، شکستن مقاومت زندانی بود برای بیرون کشیدن اطلاعات، چیزی که پشت در اطاق شکنجه، توسط حسینی شکنجه گر اعلام می شد: "حرف نمی زنی؟! میری اون تو، بلبل می آئی بیرون!" زیر شکنجه جسم زندانی متلاشی و معلول می شد، روح و روانش آزرده، اما از خود بی خود نمی شد؛ مرز میان زندانی و زندانبان مخدوش نمی شد. دوران شکنجه دیر یا زود به پایان می رسید. زندانی، در بند عمومی، خواهی نخواهی زندانی سیاسی مخالف شاه تلقی می شد.
در سال ۱٣۵۶، شکنجه گاه کمیته برای بازدید صلیب سرخ آماده شد. اطاق شکنجه تعطیل شد. زیلوی های رنگ و بو گرفته از خون و چرک، جا به موکت های رنگین داد؛ دیوارها رنگ نو خورده، زمین ایوان جلوی اطاق های بازجوئی و شکنجه، از خون زندانی شسته شد. این کمیته بعد از انقلاب زیر نظر مستقیم سپاه پاسداران قرار گرفت؛ در سال ۱٣۵۹ به زندان مخالفین سیاسی و از سال ۱٣۶۰ با نام بند سه هزار و بازداشتگاه توحید، به شکنجه گاه مخالفین رژیم تبدیل شده، در مدتی کوتاه به کمیته سال های ۵۴ و ۵۵ شبیه شد. آنچه که نو بود متدهای ترور و شکنجه بود. زندانی شکنجه گاه های جمهوری اسلامی تنهاترین بود و هرگز تنها نبود؛ در تمام مدت بازجوئی با هیچ دیواری از شکنجه گرانش جدا نبود، زیر چادر و با چشم بسته، لحظه به لحظه، حتی در خواب زیر کنترل بود. مهری زندانی کابین رختکن باشگاه شرکت نفت اهواز، هفت ماه تمام خود را در چادر پیچیده و از ترس تجاوز لرزیده بود. برای اعتراف به داشتن رابطه نامشروع با رفقای مرد، او را با چشم بسته یک ماه تمام در محفظه ای کمد مانند نشاندند که در نداشت. گاه زندانی باید تنهائی  را در سلول با یک زندانی شکنجه دیده نیمه جان، یا با یک تواب تقسیم می کرد. شکنجه تنها برای گرفتن اطلاعات نبود و با پایان بازجوئی و انتقال به بند عمومی تمام نمی شد. زندانی اگر اعدام نمی شد، زیر ترور دائمی باید از من خود فاصله می گرفت. پشت دیوار اردوگاههای مرگ، مشاعر زندانی به تمام، و همه وقت مورد تجاوز بود که با تکرار عناوین "آموزشگاه" و "آسایشگاه" برای زندان و بکاربردن اجباری عناوین "خواهر" و "برادر" برای شکنجه گران و زندان بانان خود شروع شده، با اجرای برنامه ایدئولوژیک اجباری روزانه تمام نمی شد. باید گوش می داد به مصاحبه توابین که از تلویزیون مداربسته پخش می شد؛ باید می دید که چگونه توان روحی هم بند او در جنگ برای هستی و بقا تا به آخر مصرف می شد. کم نبود که زندانی نه فقط زندانبان همبندیان خود، بلکه همکار شکنجه گر می شد. زیر کنترل دائمی توابین، زندانی امنیت نداشت.
دستگاه اختراعی حاج داوود رحمانی در سال ۱٣۶٣ بی نظیرترین وسیله ایزوله کردن بود. حاج داوود گفته بود: "دستگاهی ساختم که کمونیست دو آتشه رو می کنی توش، حزب الله ناب میاد بیرون!" این ماشین ترور، برای خُرد کردن و نابودی زنان زندانی اختراع و به مدت ده ماه روی آنها مورد آزمایش قرار گرفت. زندان زنان جمهوری اسلامی نه ضمیمه ای بر زندان های مردان است، نه بخشی میان بخش های دیگر سیستم زندان. زندان در زندانِ زنان، در رأس آن زندان زنان سیاسی، واحدی مجزا و یکتا، و در واقع سیاهچال زندان های تو در توی جمهوری اسلامی است؛ نمونه ای کامل از زندان  با هدف نابودی فرد، در انطباق کامل با تعریف زن در مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی؛ زن اُم الفساد بود، نماینده جرم عمومی جامعه؛ باید دگرگون می شد. در اوج سرکوب سال های قبل از انقلاب، شمار زندانیان سیاسی زن از صد گذشت. چند زن زیر شکنجه کشته، سه چریک زن اعدام شدند. در فاصله ۶۴ -۱٣۶۰ هزاران زن مخالف رژیم زندانی شدند.
از آنان ۶۰ نفر در سنین ۱۵ تا ۵۰ سال، زیر شکنجه کشته شدند، بیش از ۲۰۰۰ نفر، از دختربچه ده ساله گرفته تا مادر ۷۰ ساله نه فرزند، اعدام شدند. اعدام خلاف شرع ۴۷ زن آبستن، بی مثال بود، حاکی از خشونت بنیان کن جمهوری اسلامی که نه تنها بر مادران نافرمان، بلکه بر جنین آنان اعمال می شد. علاوه بر زنان و دختران متهم به فعالیت علیه نظام، بسیاری از زنان بهائی که حاضر به ندامت نبودند نیز اعدام شدند. زندانیان زن زیر کنترل شدید توابین و نگهبانان زن، طعمه زندانبانان - از بازجو و نگهبانان مرد بودند که به آن ها تجاوز کرده، آن ها را صیغه کرده، و اعدام می کردند. بعضی از زنان زندانی در ازدواج موقت با زندانبان خود امنیت می جستند، برخی در خودکشی.
حکومت اسلامی بنیانگذار یک سیستم زندان زنانه شد که بر نهاد حجاب استوار است. حجاب زندانی ابتدا روسری بود. در سال ۱٣۶۰ چادر بر آن افزوده شد. رنگ چادر بی تفاوت بود، جز مواردی که برنامه ای برای پخش در تلویزیون تهیه می شد. در سال ۶۴/۱٣۶٣ چادر سیاه برای هر کاری در خارج از بند، اجباری شد. مقاومت زنان زندان قزل   حصار علیه چادر سیاه، پس از ماه ها محرومیت از ملاقات و بهداری، با حبس در اطاق های کوچک زیرزمین اوین مجازات شد. زن زندانی از غیر سیاسی و سیاسی، تواب و سر موضعی، مسلمان، بهائی و کمونیست، محکوم به همشکلی با خواهر شکنجه گر و زندانبان خود در اونیفُرم حجاب کامل  شد. ویژگی این زندانها نه فقط در سیاهچال های سیاه چادر، بلکه در اعدام های سیاسی در چادر سیاه است. فتوای حجاب اولین بار جلوی جوخه اعدام و پای چوبه دار به اجرا درآمد که به معنی نابودی دسته جمعی بود. زیر چادر، کمونیست بود یا مجاهد، بهائی بود یا متهم به زنای محصنه، مادر هفتادساله نُه فرزند بود یا کودک ده ساله دبستانی، زنی آبستن بود یا یک قاتل، یک قهرمان بود یا که یک قربانی، در جنسیت بی تمایز زن، نمایاننده جرم عمومی می شد. ماشین ترور جمهوری اسلامی دستگاه کمونیست کش، مجاهد کش و بهائی کش بود؛ موضوع جرم عقیده و مذهب بود، اما بی چون و چرا نبود. مسئله هرآن چیزی بود که باعث عرض اندام می شد. مسئله بی چون و چرا جسم زن بود، زن بی حجاب بود که عرض اندامی بود در خود. برنامه نابودسازی جمهوری اسلامی شامل از ریشه کندن، در نطفه نابود کردن و نسل براندازی بود که در رسمی   کردن اعدام دختر بچه ها، زنان آبستن و مادران، به کمال متحقق می شد. هدف ”فرد“ بود که باید در نطفه نابود می شد. دستگاه قضائی جمهوری اسلامی در رابطه با متهم زن، از همیشه کم تر شرعی بود، حتی خلاف شرع می شد؛ اعدام دختربچه تابوئی بود که در تابستان ۱٣۶۰ تنها برای ارعاب عمومی شکسته  شد. قتل عام هزاران زندانی محکوم به حبس در تابستان ۱٣۶۷ نیز تابوئی بود که با همین هدف شکسته شد، بعنوان سرآغاز جنگی بی امان علیه ملت ایران، با هدف پایان دادن به مسئله ای به نام ابراز وجود. فتوای قتل از طرف خمینی بدینگونه صادر شد: "کسانی که در زندان بر سر موضع خود هستند محاربند...ترحم بر محارب ساده اندیشی است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید".
هزاران زندانی در دام رذیلانه هیأت مرگ افتاده، در یک سین. جیم که به بهانه تقسیم بندی زندان ها صورت گرفت، سرموضعی تشخیص داده شده، اعدام شدند. مرحله جدید با بکار انداختن مستقیم دستگاه ترور در جامعه شروع شد:
برادران مسلح بسیج از جبهه جنگ عراق به جبهه جنگ علیه مردم ایران منتقل شده، در کنار خواهران حزب اللهی و سربازان وظیفه به کنترل ملت مشغول شدند، تا فرق میان دشمنان آزادی و مردمی که زیر ترور مجبور به گردن گذاشتن بودند را بپوشانند. حجاب نه فقط بهترین وسیله ترور روزمره، بلکه بهترین وسیله برای پوشاندن و جعل تصویر مردم ایران در رسانه های جهان بود. از دهه ۷۰ به بعد بیلانس مبارزه بسیج، با ارقام بزرگ بازداشت زنان بدحجاب مشخص می شد. زن بدحجاب زندانی زندان عادی می شد، که نمونه ناب سرکوب در جامعه بود. روی فردی که نظام را زیر سوال  می برد، همان شیوه های ترور و آزمایش اردوگاه های مرگ تکرار می شد. تبدیل شکنجه گاه دو رژیم به موزه، در سال ۱٣٨۱، جعل تاریخ بود. حذف تاریخ خونبار دهه شصت بود که با تبدیل شکنجه گاه جمهوری اسلامی به "موزه تاریخ اطلاعات کشور" یا موزه "عبرت"، آغاز شد.
این زندان در سال ۱٣۶۵ تعطیل شده بود. در سال ۱٣٨۱ کمتر کسی از بازدیدکنندگان موزه، این زندان را از درون دیده بود. از زندانیان سابق کمیته مشترک، هرکه از کشتارهای دهه ۶۰ جان بدر برده بود، اگر در تبعید بسر نمی برد، قلم شکسته و زبان بسته بود، و گرنه شهادت می داد که این موزه نه شکنجه گاه زمان شاه، بلکه انکار شکنجه گاه بی نظیر توحید بود. به این منظور موکت های رنگین کمیته مشترک ۱٣۵۶ که به خون و چرک زخم های زندانیان جمهوری اسلامی آکنده بود، کنده شد، سلول ها با زیلو فرش  شد؛ در و دیوارها تراشیده، زمین شسته، تندیس جنایتکاران به عنوان قهرمانان مبارزه علیه شاه علم شد. نمایشگاه عکس مردان حزب الله بر دیوار، با عکسهای گلسرخی و جزنی، دو زندانی معروف کشته شده در رژیم سابق، مزین شد. مجسمه تمام قد صفر قهرمانی، قدیمی ترین زندانی دوران پهلوی، بعنوان شاهدی زنده بر حقیقت این موزه تراشیده شد، تا شوهای تلویزیونی محصول شکنجه گاه تواب ساز بازداشتگاه توحید سال ۶۲ هم از خاطر  زدوده شود؛ لیست پاکسازی شده زندانیان کمیته مشترک بر دیوار و برج های نوساز نصب شد، تا قربانیان شکنجه گاه    توحید که بعضاً جان بدربردگان کمیته مشترک بودند، به فراموشی محکوم شوند.
در سال ۱٣۹۱، "باغ موزه قصر" افتتاح شد. موزه سازی زندان ها با برنامه تخریب گورستان ها تکمیل می شد. گورستان خاوران، تا باقی بود، یادآور قاتلان نسل مقاومت بود؛ باید نابود می شد. اقدام به تخریب خاوران در سال ۱٣٨۷، با مقاومت بازماندگان و حمایت سازمان های بین المللی رو برو شد. گورستان های بی نام و گمنام از هیچ حمایتی برخوردار نبوده، هرکدام که باد و باران را تاب آورده بود، به طریقی دیگر نابود شده، تنها در حافظه مردمان باقی می ماند. در شهر کوچک جهرم، جسد زندانیان شکنجه شده ۱٣۶۰ را در قنات های خشک شده قدیمی انداخته، با خاک می پوشاندند. چوپانان  اجساد شکنجه شدگان را که در اثر باران از خاک بیرون زده بود، کشف کرده، خبر زنده بگور کردن زندانیان دهان به دهان می گشت. در شهر فسا، ملک مصادره شده ای که به نام صاحب آن، "باغ توانگر" نامیده می شد، از خرداد ۱٣۶۰ به میدان تیرباران مخالفان سیاسی تبدیل شد. پشت هر باران تند، چوپانان، اجسادی از تیرباران شدگان را کشف  می  کردند. قصد تخریب زندان اوین و تبدیل آن به گردشگاه، برای معدوم کردن حافظه تاریخی و از بین بردن اسناد جنایات فاشیسم اسلامی است، که مُهرش بر حجاب شهروندان زندانی جمهوری اسلامی باقی  است؛ تصویر دشمنان مردم ایران بر در و دیوار شهر آویخته است.