بهار در پاییز


خسرو باقرپور


• پنجه های ارغوانی ی برگ اینک،
پاییزِ خسته ی اعتمادِ مرا ناز می کنند
و نُت هایِ روشنِ این همه ترانه ی من؛
آسمانِ تیره ی چشمانِ تو را باز می کنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۵ اسفند ۱٣۹۶ -  ۶ مارس ۲۰۱٨



 چه سیاه کرد روزگارم را برف!
بر زمستان و بهار و تابستانم بارید
و تو از قتلگاهِ برفی ی من؛
با ترنمی از شیون و شیدایی؛
آرام گُذر کردی
و در نهایتِ پایانِ من؛
خسته خوابیدی.
خیلِ روباهان و دسته ی گرگان،
بر سفره ی گشوده ی سینه ام؛
تکه هایِ دلم را از خونابه ی اندوه و یخ ستردند؛
و با ولع خوردند.

پنجه های ارغوانی ی برگ اینک،
پاییزِ خسته ی اعتمادِ مرا ناز می کنند
و نُت هایِ روشنِ این همه ترانه ی من؛
آسمانِ تیره ی چشمانِ تو را باز می کنند
بیدار شو عشقِ من!
من تکانِ پلک های خسته ی تو را دیدم!
بیدار شو! گُلم!
من زنده ام هنوز!
هرچند بی دلم.