بخشی از بنمایههای خشونت در تبهکاران
مردو آناهید
•
بیشترین مسلمانان خود کارکردی ستم گرانه ای ندارند ولی بینش همهی مسلمانان تا آن اندازه از اسلامزدگی آلوده شده است که نمیتوانند به زشتی این کارها، که در قرآن از سوی الله امر شده است، اندیشه کنند. کسی که نتواند زشتی ستمکاری را بشناسد در نهادش ستمکاری حاکم است حتا اگر خود دست به ستم کردن دراز نکرده باشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۲ اسفند ۱٣٨۴ -
٣ مارس ۲۰۰۶
خلافکاری يک پديدهی نسبی است که در هر اجتماعی به نسبت پسماندگی فرهنگ، در نتيجه نسبت به بيدادگري، در آن جامعه پديدار ميشود. فرهنگ مردم ارزشهايی هستند که از بينش درونی آنها تراوش کردهاند و بازتاب آن در کردار آن مردم نشان داده ميشود. نمونه: مردمی که با پديدههای هستی پيوند دارند، خرمی و سرسبزی گيتی از نهادهای فرهنگ آنها هستند آنها سرزمينهايی را درختکاری ميکنند تا با اين کردار در زندگی خود، که با زندگی همگان پيوند دارد، شادی ايجاد کنند. مردمی که به ارادهی الله خلق شدهاند، پديدههای هستی تنها برای تصرف آنها وجود دارند، آنها زيباييهای زندگی را در ثروت ميشناسند، آنها درختهای کهن را ميبرند تا به پول برسند، چون هستی آنها با درخت پيوندی ندارد. البته ميتوان براساس معياری بررسی کرد که در چه زمان و چه مکان درختکاری يا درختبريدن پسنديده يا تبهکاری است ولی بيشترين کردارها، بدون بررسي، از جهانبينی کنندهی کار سر ميزند.
درست است که بيشترين مردم ايران مسلمان هستند ولی مسلمانی هريک بستگی به آميختگی بينش او با معيارهای اسلامی دارد. اين است که پيروی هر مسلمان از احکام اسلامی يکسان نيست و حتا به آسانی نميتوان ايمان آنها را از راه کردار آنها سنجيد. يعنی مسلمانی که شراب مينوشد و عبادت نميکند، نشان آن نيست که او برای جهاد اسلامی يا اجرای احکام قصاص آمادگی نداشته باشد، چون او خلاف عقيدهی خود کارهايی را ميکند، شايد احکام اسلام برخلاف بينش او نباشند. يا کسی که پيوسته به عبادت الله در کار است، نشان نميدهد که او بتواند برای بريدن دست مجرمی آمادگی پيدا کند، چون او اطاعت را در عبادت پذيرفته است، شايد آزار دادن ديگران در بينش او ناپسند باشد. خلافکار يا تبهکار، برای اينکه وجدان خود را برای خلافکاری آماده سازد، کارکرد خود را با معيارهای عقيدهی خود ميسنجد نه با مجازاتی که برای آنها نوشته شده است. يعنی نميتوان گفت هرکس که دستبريدن دزد را ستمکاری ميداند خواستار دزدی کردن است يا آنکس که بريدن دست دزد را سزوار ميپندارد خودش از دزدی پرهيز ميکند.
در اين گفتار اندازهی اعتقاد و اطاعت يک مسلمان مورد بررسی نيست بلکه سخن از اندازهی ميعارهای اسلامی است که در ساختار بينش فرهنگی يک ايرانی فرو رفتهاند. يعنی ممکن است يک ايرانی که با بينش اسلامی به جهان هستی مينگرد، با همين معيارهای اسلامي، خود را مارکسيست بپندارد ولی در کردارش او مارکس را مسلمان ميکند نه اينکه خودش بينش مارکسيستی پيدا کرده باشد.
درست است که در همهی جامعهها کم و بيش تبهکاري، يا بهتر بگويم کرداری که بر پديدههای جاندار يا بيجان ستم وارد ميآورد، ديده ميشود ولی اندازهی خشمی که در آزار ديگران به کار ميرود بستگی به سختگيريی الاهانی دارد که در تصور آن مردم حاکم هستند. خشونت در کردار مردم نموداری از خشم الاهان آنها است.
در خلافکاريهايی که در جامعهی هند روی ميدهند، ميتوان سيمای خدايان آنها را ديد، ميتوان ديد که مسلمانان خشنتر و پارسيان (زرتشتييان) ملايمتر از ديگران هستند، يعنی ديده ميشود که الله خشمگين و اهورامزدا بردبار است. اين به آن معنی هم نيست که پيروان عقيدهای کمتر يا بيشتر به تبهکاری کشانده ميشوند، ولی خشمی که تبهکاران در کردارشان نشان ميدهند آيينهی رفتار الاهی است که در عقيدهی آنها حکمفرماست، هرچند که خلافکاری خود يک پديدهی نسبی است.
بيشتر مردم، برای سنجش ارزش پديدههای هستي، بينش ويژهای ندارند بلکه ناخودآگاه از عقيدهای که بر انديشهی آنها حاکم شده است پيروی ميکنند. اندک کسانی هم که، برای ارزشيابی پديدههای هستي، خودشان انديشه ميکنند کمتر ميتوانند در ساختار فکری جامعه ريشه بگذارند و خود نيز در گرداب همگانی فرو ميروند.
اگر کردار مسلمانان را به ژرفی بررسی کنيم به اين پاسخ ميرسيم که زشتکاريی آنها برآيند منشها و کارکردی است که محمد برای الله در قرآن ميشمارد. در قرآن، برای سوختن کافران، پيوسته از جهنمی که الله مالک آن است و آتشگيرههای آن انسان و سنگريزهها هستند سخن رانده ميشود. الله دگرانديشان را از مجازاتهايی ميترساند که بدون قرآن به فکر هيچ شکنجهگری وارد نميشوند. حتا الله براين پافشاری دارد که سوختن در جهنم سزای کسانی است که به جز اسلام از عقيدهی ديگری پيروی کنند. در عدل الله، تنها کردار مسلمانان را با معيارهای اسلامی ميسنجند، باغی که در جويهايش عسل و شير جاريست برای مسلمانان ساخته شده است. يعنی نامسلمانان، تنها برای آنکه اسلام را نپذيرفتهاند، با هر کرداری سزاوار عذاب و شکنجه در آتش هستند. شگفتی نيست اگر مسلماناني، خودسرانه يا به امر فقيهي، دگرانديشانی را در زير شکنجه بکشند و هرزمان در اين کردار بکوشند تا نامسلمان بيشتر آزار ببيند. ميبينيم که چنين کرداری بازتاب کمرنگی از عذاب الاهی است. البته شکنجهگر توانايی آنرا ندارد که مانند الله که بر کافران پيوسته پوست تازه بپوشاند تا کافر بيشتر در آتش رنج ببرد.
درست است که در قرآن از الله رحمان، رحيم و غفور هم بسيار سخن رانده ميشود، که به نادرستی اين کلمهها را بخشنده، مهربان و با گذشت ترجمه ميکنند، در حاليکه الله تنها به مسلمانان وعده ميدهد که اگر در راه او بسيار خرج و جهاد کنند از مجازات آنها ميکاهد چون او رحمان و رحيم يا غفور است. الله با خشم بسيار به نامسلمانان هم گوشزد ميکند که او سختگير، پرغضب، مکار و توانا است و او سرکشی و سرسختی کافران را فراموش نميکند.
يکی از انگيزههايی که مسلمانان را، سادهتر از پيروان ديگر عقيدهها، به خلافکاری يا تبهکاری ميکشاند همين غفور بودن و رحمان بودن الله است، در قرآن نه تنها الله وعده ميدهد که سوگندهای دروغ مسلمانان را به حساب نميآورد بلکه هر کرداري، که در اسلام هم جرم شناخته شده است، با توبه کردن و پرداخت ديه از کارنامهی مسلمانان پاک ميشود. البته بايد دانست که در اسلام آنگاه کرداری را ستمکاری و درخور مجازات ميشمارند که آن ستم بر مسلمانی وارد آيد درحاليکه اگر همان ستم بر کافر وارد شود حتا درخور پاداش هم است. نه تنها جهاد، يعنی کشتار نامسلمانان، از اوامری است که مسلمان اجازهی سرپيچی از آنرا ندارد بلکه دروغ گفتن، نيرنگ زدن و تجاوز به دارايی و هستی کافران برای مسلمانان عبادت به حساب ميآيد. (يادآور ميشوم که سخنان من در مورد اسلام براساس آيات قرآن است هيچگونه برداشت و تفسير ويژهای به آنها افزوده نشده است).
براساس احکام اسلام نه تنها حکومت اسلامی بلکه هر مسلمان بايد برای استوار ساختن اسلام نامسلمانان را با هر دروغی که ميداند فريب حتا آزار دهد حتا اگر نياز بود بکشد نبايد به راستی با کافر پيمان ببندد يعنی در اسلام پيمانی شکنی در پيوند با نامسلمانان کار ناپسندی نيست. آنچه را که کشورهای جهان در مورد اسلام نميشناسند اين است که در احکام، کردار و عدالت اسلامی هيچگاه مسلمان با نامسلمان برابر شمرده نميشود. چون انسان زمانی ارزش پيدا ميکند که او مسلمان باشد و مسلمان کسی است که عبد و بندهی مطيع الله باشد يعنی در اسلام انسان آزاد مفهومی ندارد. به زبانی ساده، کافر حق زنده بودن ندارد، مسلمان زاهد و عابد هم در برابر الله هيچ حقی ندارد به جز اينکه به زاری و خواری ميتواند چيزی را که نياز دارد گدايی کند البته همين مسلمان که در برابر الله پست و بی ارزش است ناگهان در برابر کافر ارجمندی و برتری پيدا ميکند. يعني، برخلاف کسانی که مسلمانان را نژادپرست يا ضد نژاد سامي (يهود) ميپندارند، اسلام ضد هر انديشهای به جز عقيدهی اسلام است. اسلام تنها قبيله و طايفه را ميشناسد و نژاد حتا کشور را به مفهوم امروز نميشناسد وگرنه عربها و يهوديها، که برضد هم دشمنی ديرينه دارند، حتا براساس تورات و قرآن، از يک نژاد هستند. البته احکام يهودی هم به اسلام بسيار نزديک هستند با اين تفاوت که مسلمانان بايد همهی مردمان را به زور مسلمان کنند ولی يهوديها اجازه ندارند که بيگانهای را به دين يهودی راه دهند.
ديگر بنمايهای که مسلمانان را دلسخت، خشن و خشمآور کرده است اين است که در اسلام انسان با هيچ پديدهای از جهان هستی پيوندی ندارد، او تنها مخلوق الله است و بايد پيوسته پستی و عبوديت خود را بر زبان براند و در برابر الله به کردار خاکساری خود را نشان دهد. در قرآن هرگز از عشق سخنی نيست و هرگونه مهرورزی يا دوستي، به جز دوست داشتن الله گناه ناميده ميشود. الله حتا رسول خود را به کشتن فرزندش امر ميکند تا فرمانبرداری او را آزمايش کند. با اينکه الله خود را مالک هست و نيست ميداند و به داشتن دارايی فخر ميکند ولی او برای مسلمان دوستداشتن پديدههای هستی را شرک ميداند و البته مجازات مشرک آتش سوزندهی جهنم است و توبهی مشرک پذيرفته نميشود. با وجود اين مرزبندي، الله پديدههای هستی را برای تصرف کردن و مالک شدن به مسلمانان واگذار ميکند و در اينجا از بندگان خود سهم و بخششی را درخواست دارد حتا وعده ميدهد که پس از مرگ به آنها چندين برابر برميگرداند. البته اين چندان مورد سخن اين نوشتار نيست، که الله هر کس را که بخواهد توانگر يا بيچاره ميکند بااينکه خودش پيوسته از بندگانش درخواست بخشش دارد، ولی مهم اين است که الله پيوند انسان را با پديدههای هستی بر اساس تصرف مالک در ملک ميگذارد. مالک اجازه ندارد که ملک خود را دوست بدارد، چون شرک است، بلکه مالک ميتواند ملک را تصرف کند. اين است که مرد هم زن را تصرف ميکند يا پدر صاحب فرزند است و همانگونه که الله صاحب بندگان است و بندگان در برابر الله حقی ندارند فرزند يا زن هم در برابر پدر يا شوهر خود حقی ندارد و از بزرگواری مرد است که نفقه آنها را ميپردازد همانگونه که الله روزيی بندگان را ميدهد.
(البته پيوند خانوادگی در ايران تا اندازهی براساس فرهنگ ايران است نه بر اساس آيات الاهي، برخلاف اسلام ميبينيم که در عرفان ايران هر پديدهای تنها در عشق هستی دارد).
در قانونهای قصاص که بر اساس احکام قرآن نوشته شدهاند بريدن دست و پای مجرم، سنگسار زن خلافکار*، گردنزدن کافر يا مرتد و مصادرهی دارايی آنها را عدل الاهی ميدانند در اين احکام کشتن فرزند يا زن (اگر مرد به عفيف بودن زن شک کند) جرم شناخته نميشود.
*(سنگسار کردن از آغاز اسلام تا به امروز در حکومتهای اسلامی اجرا ميشود ولی اين مجازات براساس حديث است نه آيهی قرآن)
به هر روی کسانی که ميتوانند، دست پای يک انسان را مانند شاخهی درختی ببرند، انسانی را که انديشهی ديگری دارد گردن بزنند، انسانی را که تا نيمتن به گور است با آزار دادن، سنگسار، بکشند چگونه بايد به جانور، درخت، گل مهر بورزند يا مهر چگونه ميتواند در وجود چنين نامردمانی رخنه کند؟ البته بيشترين مسلمانان خود چنين کارکردی را ندارند ولی بينش همهی مسلمانان تا آن اندازه از اسلامزدگی آلوده شده است که نميتوانند به زشتی اين کارها، که در قرآن از سوی الله امر شده است، انديشه کنند. کسی که نتواند زشتی ستمکاری را بشناسد در نهادش ستمکاری حاکم است حتا اگر خود دست به ستم کردن دراز نکرده باشد.
هر ايرانی که اندکی از اسلام کناره گرفته باشد تاب شنيدن تبهکاريهايی که امروز از سوی مسلمانان ايران نمايان ميشوند ندارد. کشتن و آزار دادن فرزند، همسر، دوست يا خويشان کم و بيش در ميان بيشتر لايههای اجتماع ايران ديده ميشود ولی ميزان خشونت و دلسختی که در اين گونه تبهکاريها به کار ميروند بستگی به اندازهی ايمان آن تبهکار به اسلام دارد. اگر به ستون حوادث روزنامههای ايران بنگريد ميتوانيد اين نسبت را به روشنی ببينيد. البته نياز به پول هم بخشی از بنمايههای اين جنايتها به شمار ميآيد ولی هرچند مردمی کمتوانتر هستند ايمان و پافشاری آنها به اسلام بيشتر است. در برگهای گوناگون روزنامهها خشونت شهروندهای افغاني، در کشتن انسان و پيوند سخت آنها به اسلام، بيشتر از شهروندان ديگر به چشم ميخورد. اين به آن معنی نيست که افغانيها بيشتر از ايرانيها جنايت ميکنند بلکه به آن معنی است که آنها بيشتر ايرانيان به اسلام ايمان دارند.
اگر به ژرفی به رشد درخواست کنندگان برای گرفتن پروانهی مسافرت به مکه و شهرهای مقدس شيعه و رشد شمار زيارت کنندگان گورهای پردرآمدی که در ايران درست شدهاند بنگريم به اين نتيجه ميرسيم که به همين نسبت هم خلافکاري، تبهکاري، ستمورزي، انسانستيزی و جنايت در ايران رشد کرده است. در عقيدهای که دوستداشتن جرم است، و هميشه دربهای توبه برای گناهکاران باز است، و گورهای هزارساله گردانندگان شفا و شفاعت هستند، و با ريختن چند دانه اشک هر جنايتی بخشيده ميشود، و کشتن و آزار نامسلمان وظيفه شرعی و شايستهی پاداش است پس گناه هم بخش بزرگی از زندگی آن مردم خواهد بود. گرچه در اسلام انسان از زادروز خود گنهکار است و بايد به زاری از الله روزی بخواهد و پيوسته شکرگزار باشد ولی مسلمان تبهکار و جنايت کردار اين زاری و خواری را با دل و جان انجام ميدهد و با اين کار وجدان خود را آرام ميسازد.
برخی از کسانی که مردم را با چماق تارومار يا دوستان و خويشان و همميهننان خود را روانهی زندان ميکنند، در انجام مردم ستيزی خود، اندکی شرمسار ميشوند. اين کسان هراندازه هم که به اسلام ايمان داشته باشند نميتوانند ستمکاريهای خود را بر همگان آشگار سازند و از کردارهای زشت خود کمی رنج ميبرند. اين است که اينگونه بدکردارها هم بيشتر از ديگر گناهکاران در سينهزني، زنجيرزنی و خودآزاريهای ديگر ديده ميشوند.
مسلمان خود را مخلوق الله ميداند هيچ کرداری حتا انديشهی او بر الله پوشيده نميماند، او هرگز از پس خواستههای الله برنميآيد چون سرشت انسان با خودپرستی الله در تضاد است، اين است که همهی مسلمانان خود را گناهکار ميدانند و بايد با از راههای گوناگونی جرم گناهان خود را در زندگی بپردازند تا در مردن خوشبخت شوند. خرد مسلمان کارآيی ندارد، چون او خرد خود را به ايمانش واگذار کرده است، از اين روی مسلمان کردار و رفتار خود را با معيارهای اسلام ميسنجد، او پديدهای را از بينش خود بد يا خوب نميداند، به مسلمان زمان داده ميشود که از کارهای خلاف خود تا پيش از مرگ توبه کند و ديه آنها را بپردازد تا در جنت به شير و عسل برسد.
انسانی با سرشت خود بيگانه است، با هيچ پديدهای به جز الله پيوندی ندارد، مجبور به اطاعت و عبادت خالق خود است او به هيچ پديدهای هم نميتواند مهر بورزد چون اجازهی اين کار را ندارد. حتا به ارادهی الله است که مادری به کودکش دلبستگی پيدا ميکند با اينکه ميليونها سال پيش از پيدايش الله پستانداران بچههای خود را پرورش ميدادهاند. اين چنين انسانی آزار دادن و خشونت را از خالق خود ياد ميگيرد از خالقی که خشم و غضب را توانايی خود ميداند. اين انسان مهرورزی را نميشناسد ولی خدعه، تقيه، خشم و جهاد را خوب ياد ميگيرد.
خشونت در پيروان مسيحی هم ديده ميشود چون خدايی که در ذهن مسيحييان پرورش يافته برای همهی مسيحييان يکسان نيست بلکه برای برخی از آنها مانند يهوه و الله خشمگين و سختگير است. البته کليسا نسبت به نيازهای خود گاهی از پدرآسماني، که مهربان است، و گاهی از يهوه، که غضبناک است، بهره گيری ميکند.
در مورد اين بررسی بايد اشاره کنم که خشم، خلافکاری يا تبهکاری در هر جامعه از پديدههای گوناگونی سرچشمه دارند و هرگز نمودار يک پديدهی ويژهای نيستند. بديهی است که يکی از پايههای تبهکاری بر ناتوانی اقتصادی در اجتماع بنياد دارد (اگر نديده بگيريم که پولدارترين آخوند ايران جنايتکارترين کس است) ولی خشونت و سنگدلی در کردار تبهکاران ايران بازتاب خشمی است که پيوسته از سوی الله بر آنها وارد ميشود.
درست است که همهی حکمرانان زورمند جهان در راه رسيدن به آرمانهای خود بر مردمانی ستم ميکنند ولی ستم کردن بر مردمی آرمان آنها نيست و اين تفاوت خلافت الله با فرمانروايان ديگر است که در اسلام آزار کردن و رنج دادن کافر بخشی از آرمان مسلمانان است. مهربانی يا بيمهری مردم به فرهنگ آنها پيوند دارد نه به قانونهای اساسی آنها. همانگونه که مهماننوازی ايرانيان ريشهی چند هزار ساله دارد، از اين نهاد است که آنها هر بيگانهی نامسلمانی را با خوشرويی پذيرايی ميکنند، با وجود آنکه الله بارها به مسلمانان سفارش ميکند با کسی که اسلام نياورده است دوستی نکنيد.
در بينشی که انسان يا هر جاندار ديگری تنها در مهرورزی آفريننده ميشود، يعنی زندگی رشتهای است که در پيآيند نياز به دوستداشتن پديدار ميشود و پرورش مييابد، انسان از هستی و در هستی يکديگر آميخته شده است. خشم در چنين کسی بر ضد نامهربانی کارآيی دارد، شايد بتوان، نشانههای اين بينش را در غزلهای عرفانی يافت و زندگی و آفرينش را در مهرورزيدن شناخت. از شوربختی ايرانيان، بيشتر عارفها، به اميد اينکه از خشم اسلام بکاهند، کوشيدهاند که بينش مهرورزی را به اسلام پيوند بزنند، با اين کردار دروغ، دزد را در پوشش نگهبان بر ايرانيان گماشتهاند، در حاليکه آنها ميدانستند که حتا مفهوم عشق در قرآن به کار برده نميشود. روشن است عقيدهای که بر گسترش ترس در مردمان استوار باشد نميتواند عشق را به درون آن وارد کرد.
بهتر است که انديشمندان زشتيهای عقيدههای را آشگار سازند نه اينکه با زيباييهای انديشهی خود زشتيها آنها را بپوشانند. چون سرشت و انگيزه انسان است که او به سوی زيبايی کشيده و از زشتی گريزان ميشود.
شراب خوب فرآردهی تاک، زمين، باران، آفتاب و پرورش درست در کوزهای خوب است و آن افشره که سرکه شده است در هيچ کوزهای به شراب تبديل نميشود ولی کوزه را آلوده ميکند.
مردو آناهيد
دريافت بازتاب از ديدگاه خوانندگان: MarduAnahid@yahoo.de
|