بازنمود دو پیش شرط سیاسی-اجتماعی
بازگشت چپ به جنبش دانشجویی


سعید حسینی


• می توان تولّد یا بازگشت دوباره ی چپ به جنبش دانشجویی را نتیجه ی دو پیش شرط دانست. ما این دو تحول را «رویکرد جمهوریخواهانه»، به معنی دمکراسی خواهی سکولار و «رویکرد عدالتخواهانه»، به معنی عام آن یعنی تقسیم عادلانه ی ثروتها، امکانات و فرصت های مادی، اجتماعی و فرهنگی، می نامیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۴ اسفند ۱٣٨۵ -  ۵ مارس ۲۰۰۷


«شبحی» در دانشگاه های کشور در گشت و گذار است، شبح چپ. این شبح در اعتراضات دانشجویان در شانزدهم آذر امسال، با جسارت بیاد ماندنی، حضور دوباره ی خود را در دانشگاه های کشور اعلام کرد و از آن روز تاکنون، نه تنها هواداران «ایران اسلامی» را از پیدایش دوباره خود سخت دل ناگران کرده، بلکه با کمال تعجب حتی برخی از دوست داران «ایران سکولار» را هم بسیار پریشان خاطر ساخته است. از این رو، آنچه که شانزدهم آذر امسال را از سالهای گذشته جدا می کند و به آن اهمیت دیگری می دهد، بنظر می رسد که تنها حضور بیشتر تعرضی و کمتر تدافعی دانشجویان در برابر رژیم و نمایندگان آن یا پُر رنگ کردن خط مرز جدائی خود از جریانهای اصلاح طلب – خواه درون، خواه حاشیه ی نظام – نیست، بلکه بیشتر حضور چشمگیر و خودآگاهانه ی دانشجویان چپ، بعنوان جریانی مستقل، در این حرکتهای اعتراضی است. بنابراین، با وجود جریان چپ در دانشگاه های کشور – و آن هم به ویژه پس از سرکوب وحشیانه ی جریانهای سیاسی و فرهنگی چپ در سالهای سیاه دهه ی شصت – بنظر می رسد که «تز بازگشت چپ به جنبش دانشجویی»، دیگر آفریده ی تخیل برخی از فعالین قدیمی چپ نیست، بلکه مدّتهاست که بیان کننده ی واقعیت کنونی جنبش دانشجویی است.
این بازگشت البته نه ناگهانی است و نه اتفاقی. همانطور که می دانیم، چرائی پیدایش جریانهای اجتماعی و فراز وفرود آنها را باید در گام نخست، کمتر در خود این جریانها یا در گفتارها و نوشتارهای رهبران و فعالین آنها جستجو کرد، بلکه بیشتر در پیش شرطهای اجتماعی-اقتصادی و سیاسی پیدایش آنها دریک روند تاریخی و همچنین در تجربه ها، تنشها و چالشهای چند سویه ی آنها با مناسبات اجتماعی موجود. امّا اگر در این نوشته ی جستارگونه بخواهیم، آگاهانه از کندوکاو در مناسبات اجتماعی ایران، بعنوان بستر مادی پیدایش جریانهای اجتماعی چشم بپوشیم و نگاه خود را تنها به تنشها و چالشهای مستقیم جنش دانشجویی با مناسبات سیاسی حاکم محدود کنیم و بالاخره از روند تاریخی، نه دورانهای تاریخی تعبیر کرده، بلکه آن را به تجارب چند ساله ی این جنبش و به تحوّلات حاصل از این تجارب فرو بکاهیم، می توان تولّد یا بازگشت دوباره ی چپ به جنبش دانشجویی را نتیجه ی دو پیش شرط دانست. دو پیش شرطی که خود در عین حال بیانگر دو تحوّل یا دو چرخش در جنبش دانشجویی، درطی چند سال اخیر می باشند. ما این دو تحول را «رویکرد جمهوریخواهانه»، به معنی دمکراسی خواهی سکولار و «رویکرد عدالتخواهانه»، به معنی عام آن یعنی تقسیم عادلانه ی ثروتها، امکانات و فرصت های مادی، اجتماعی و فرهنگی، می نامیم.
این نوشته با پذیرش تز بازگشت چپ به جنبش دانشجویی، قصد بازنمودِ پیدایش جریان چپ دانشجویی را دارد. لذا در بخش یکم و دوّم خود، ابتدا به بازنمودِ دو پیش شرط این پیدایش، یا دو رویکرد جنبش دانشجویی می پردازد. در بخش سوّم، این نوشته نگاه خود را متوجه ی جریان نو پای چپ کرده و با اشاره به نقش و تأثیر مثبت این جریان در و بر جنبش دانشجویی به نقد «گرایش غیرانتقادی» یا جزمی آن می نشیند. دراینجا، هدف وارد شدن به یک بحث وسیع یا همه جانبه با گرایش غیرانتقادی نیست، بلکه بیشتر، آشنا کردن طرفداران این گرایش به کاستی ها و پی آمدهای ناگوار قرائتهای جزمی از سوسیالیسم واز اندیشه ی انتقادی مارکس، برای شرکت و دخالت خلاق در مبارزه ی سیاسی-اجتماعی می باشد. بدین علّت، در آنجا فقط به دو معضل اساسی اشاره می شود که تقریباً تمامی جریانهای چپ غیرانتقادی دچار آنها هستند. در بخش چهارم، این نوشته توجه ی خود را دوباره به جنبش دانشجویی معطوف می کند، تا با نگاهی کوتاه و سَرسَری، منظره ی عمومی این جنبش را بعد از تغییر و تحولات یاد شده ترسیم کند. سرانجام این نوشته، به بهانه ی سخن آخر، با خاطر نشان کردن چند نکته در رابطه با اوضاع کنونی و وضعیت جنبش دانشجویی به پایان می رسد.

۱- رویکرد جمهوریخواهانه

تحوّل نخست، حاصل پُشتکرد بخشهای وسیعی از جنبش دانشجویی به دیدگاه های سازش کارانه، به راهبردهای ناروشن، به مدلهای سردرگم و پرتناقض اصلاح طلبان حکومتی بود. پی آمدهای این پُشتکرد را می توان تأکید بیش از پیش جریانهای عمده ی دانشجویی به اهمیت بنیادین حق بشر و شهروند، گرایش روزافزون آنها به دیدگاه های سیاسی-اجتماعی سکولار و بالاخره تلاش آنها برای یافتن مدلها و راه حلهای لیبرال - دمکراتیک به هدف رفع ِ قطعی ِ تناقض ِ ساختاری ِ نظام جمهوری اسلامی و گذار به جمهوری شهروندی دانست. این رویکرد را می توان رویکرد جمهوری خواهانه در جنبش دانشجویی نامید. پیش شرطهای این تحوّل از یکسو حرکتهای مستقیم، تجربه ها و چالشهای عملی و نظری جنبش دانشجویی در سالهای اخیر با جریانهای درون خود و از سوی دیگر با مناسبات سیاسی حاکم و جریانهای درونی یا حاشیه ای آن بوده اند.
جنبش دانشجویی تقریباً در سالهای پایانی دهه ی هفتاد، کم و بیش، هنوز متشکل ترین و به طبع آگاه ترین بخش از پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان حکومتی را تشکیل می داد. امّا از یکسو، تجربه های دردناک فعالین جنبش دانشجویی با نهادهای امنیتی و حقوقی نظام حاکم واز سوی دیگر، قرارگرفتن در برابر مواضع محافظه کارانه و ناپیگیراصلاح طلبان حکومتی، آنهم زمانی که آنها قوه ی مجریه را در دست داشتند و در مجلس شورا دارای اکثریت کرسیهای نمایندگی بودند، بسیاری از جریانهای دانشجویی را به این باور رساند که تعریف و درک اصلاح طلبان حکومتی از اصلاحات و«توسعه ی سیاسی»، نه تغییرساختاری در مناسبات قدرت سیاسی موجود است و نه دست بُردن در یا دست زدن به بنیاد های حقوقی و ایدئولوژیکی نظام جمهوری اسلامی، بلکه هدف این اصلاح طلبان، تنها تعمیر بنای پرتناقض رژیم جمهوری اسلامی است. بخشهای وسیعی از دانشجویان بتدریج دریافتند که افق دیدگاه های سیاسی واجتماعی اصلاح طلبان – خواه جناح مشارکتی، خواه جناح مجاهدین انقلاب آن – عملاً فراتر ازوضع موجود نمی رود. آنها در جدالها و حرکت های سیاسی خود، سرانجام آموختند که استراتژی یا به اصطلاح راهبرد پر سر و صدای اصلاح طلبان «چانه زنی از بالا، فشار از پائین»، در واقع چیزی نبود و نیست، جز پُرچانگی و معامله گری با بالایان، برای ماندن در قدرت تقریباً به هر قیمتی و مهار، جلوگیری و حتی تقبیح «فشار از پائین» تقریباً به هر کوششی – به ویژه هنگامیکه، فشار از پائین عزم خود را جزم کرده باشد که فضای برادرانه ی حاکم بر "تعامل" اصلاح طلبان حکومتی را با بخش های دیگر قدرت حاکم برهم بزند.
عملکردهای«دولت اصلاحات» در اوایل دوره ی دوّم خود و تجارب عملی ومبارزاتی دانشجویان، از پروژه ی «توسعه ی سیاسی» و بنیادهای نظری آن اسرار زدائی کردند. بسیاری از جریانهای دانشجویی دریافتند که تئوریهای ناپخته، مدلهای مشکل زا و پر تناقض «روشنفکران دینی» (حلقه ی کیان) یا اصلاح طلبان حکومتی همچون «مردم سالاری دینی»، « دولت دمکراتیک دینی»، «دین دمکراتیک دولتی»، قادر به رفع قطعی تناقض گوهری نظام جمهوری اسلامی، یعنی تضاد بین نهاد جمهوری و نهاد ولایت فقیه، نیستند. آشنایی بسیاری از جریان های دانشجویی با اندیشه های اجتماعی- فلسفی عصر روشنگری و تلاشهای نظری آنها برای پاسخ به علل چرایی تداوم تاریخی مناسبات غیر دمکراتیک قدرت، نقش بزرگی در دوری آنها از اصلاح طلبان حکومتی و در نزدیکی آنها به ایده ی جمهوری شهروندی داشته اند. رویکرد جمهوریخواهانه در جنبش دانشجویی که ما نخستین نشانه های آن را تقریباً در اوایل دهه ی هشتاد شاهد بودیم، افق نظری و سیاسی «گفتمان مدنی» که گفتمان غالب در جنبش دانشجویی و کل جنبش اجتماعی ایران بود را، به اندازه ی طرح و نشر اندیشه های انتقادی عصر روشنگری، به وسعت کندوکاو در نظریه های سیاسی-اجتماعی فلاسفه شهروندی، گسترش داد. «حقوق سیاسی بشر و شهروند» بیش از پیش در کانون مناقشات و مباحثات شرکت کنندگان وسازماندهنده گان گفتمان مدنی، از جمله دانشجویان قرار گرفت. تعریف های کژدار و تبیین های فرهنگ گرایانه ی رایج در گفتمان مدنی از حقوق بشر و شهروند، جای خود را به تعریف های دمکراتیک و سکولار با چشم اندازهای جمهوری خواهانه دادند. این امر، به رشد و گسترش گرایش های شهروندی یا لیبرال - دمکرات در جنبش دانشجویی کمک کرد. آنها با نزدیک شدن به تعاریف و تفاسیر دمکراتیک و سکولار از حاکمیت مردم، از دولت و منبع مشروعیت آن، سامانه ی جمهوری سکولار شهروندی را تنها سامانه ای دانستند که در آنجا حقوق بشر و شهروند، می توانند به واقعیت درآیند و نهادی شوند.
همانطور که می دانیم، جمهوری شهروندی مشروعیت خود را نه از آسمان، نه از اراده ای قدسی، بلکه تنها وتنها از«اراده ی آزاد» (free will) شهروندانش می گیرد. شهروندان دولت جمهور، امّا دارای وجودی دوگانه اند. وجود شهروندان در حوزه ی عمومی یا دولت با تمامی نهادهای حقوقی و اجرایی آن، وجودی است، فورمال یا حقوقی، بی رنگ یا عاری از ویژه گیها و «تعیین های اتفاقی» و «بیرونی»(zufälligen und äußerlichen Bestimmungen) ، به مانند قوم، دین و طبقه. امّا وجود رآل یا حقیقی شهروندان دولت جمهور، تنها درحوزه ی خصوصی است که حق بیان پیدا میکند. تنها در آنجاست که تمامی تعیین های اتفاقی و بیرونی، تعلقات قومی و دینی، منفعتهای فردی و طبقاتی، مجال بیان و چالش با یکدیگر را می یابند. بی دلیل نیست که فلاسفه ی شهروندی این حوزه را «جامعه ی شهروندی» bürgerliche Gesellschaft)) می نامند که بنیاد آن بر مالکیت خصوصی، بعنوان تعیین ِ گوهری ِ کل روابط و مناسبات اجتماعی، است. جدایی فورمال حوزه ی عمومی از حوزه ی خصوصی، یا دولت از دین، از ویژه گیهای بنیادین جمهوری شهروندی است. بنابراین، با این توضیح کوتاه می توان ادعا کرد چرخش بخشهای وسیعی از جریان های دانشجویی به جمهوریخواهی و اندیشه ی سکولار بدون «عبور از خاتمی» و بدون وداع با نظریات و مدلهای علیل و بی سر و تَه ی روشنفکران دینی (حلقه ی کیان) و اصلاح طلبان حکومتی به دشواری امکان پذیر بود – بدون آنکه در اینجا فراموش بکنیم که بخشی از این روشنفکران دینی در سالهای اخیر با تجدید نظر در دیدگاه های خود، چند گامی به اندیشه ی لیبرالیسم با درون مایه هایی چند از سکولاریسم نزدیک تر شده اند.

۲- رویکرد عدالتخواهانه

رویکرد جمهوری خواه هانه ی بخشهای وسیعی ازجریانهای دانشجویی، همراه با تحوّل دیگری گردید که آن تحوّل به مانند تحوّل نخست، نقش انکار ناپذیری درتولّد دوباره ی جریان چپ در جنبش دانشجویی را داشت. پیش شرطها و زمینه های این تحوّل دوم، از یکسو، حاصل مواجه شدن جنبش دانشجویی با مبارزات و اعتراضات اقشار و طبقات فقیر و مزدبگیر جامعه ی ایران، به ویژه مبارزات کارگران و زنان، برای بهبودی و تغییر وضع زندگی فلاکت بار خود بود و از سو دیگر، حاصل آگاه شدن فعالین دانشجویی از مسائل حاد اجتماعی جامعه ی ایران، یعنی فقر مادی، بهره کشی، تحقیر وتوهین طبقاتی و جنسی. این دو اتفاق، توجه ی بخشهایی از جریانهای دانشجویی را به مسائل اجتماعی، به مبارزات و خواسته های طبقاتی جلب کرد و اهمیت حقوق اجتماعی بشر و شهروند و لزوم طرح عدالت اجتماعی در مبارزات سیاسی را برجسته ساخت. وارد شدن این مباحث به جنبش دانشجویی، به رویکرد عدالت خواهانه کمک کرد و به شتابِ چرخش ِ بخش هایی از جنبش دانشجویی، به دیدگاه های اجتماعی و جهان شناسی چپ، افزود.
اگر رویکرد جمهوریخواهانه برآمده از جنبش دانشجویی و حاصل تجارب مستقیم، حاصل بحرانها درونی و درگیریهای عملی و نظری آن با مناسبات و ساختارهای موجود بود، رویکرد عدالت خواهانه امّا، از تجارب مستقیم اجتماعی، جدالهای طبقاتی یا صنفی- سیاسی دانشجویان سرچشمه نگرفت و نمی توانست هم بگیرد. ناگفته روشن است که پیش شرطهای مادی، بستر و پهنه ی عملی مبارزه طبقاتی، همواره خارج از جنبش دانشجویی قرارداشته و دارند وبیان عملی خواسته های اجتماعی، معمولاً از سوی اقشار یا طبقات اجتماعی صورت می گیرند که در تولید و تقسیم کار اجتماعی حضور یا شرکت مستقیم دارند. پایگاه طبقاتی دانشجویان و موقعّیت اجتماعی آنها، بعنوان یک «قشر گذاری»، امکان و ضرورت شرکت آنها را در مناسبات تولید ایجاب نمی کنند. دانشجویان، حداقل برای چند سالی، از امتیاز عدم حضور در مناسبات کار و سرمایه برخوردارند و زندگی روزانه ی آنها، خوشبختانه هنوز با تضاد گوهری کار و سرمایه که خود را در اشکال گوناگون بهره کشی و از خود بیگانه گی بیان می کند، از نزدیک آشنا نیست. بنابراین، نخستین اقشار اجتماعی که فریاد برآوردند که در ایران بی سامانی اجتماعی نهادی، فقر همه گیر، فاصله ی طبقاتی وسیع تر و عمیق تر شده است، حاشیه نشینان، اقشار فقیر و مزدبگیران شهری بودند.
اگر بخواهیم به کمک رویدادها، یا به بیان روشن تر، به کمک حرکتهای اعتراضی چند سال ِ گذشته، سیر بیان عملی خواسته های اجتماعی را که بتدریج موجب طرح مسائل اجتماعی در جدال های سیاسی کنونی شد، مختصراً ترسیم کنیم، نخست باید از سلسله شورشهایی نام برد که اواسط دهه ی هفتاد، شهرهای مشهد، اراک، اسلام شهر و چند شهر دیگر شاهد آنها بودند. اهمیت این نوع شورشهای ناگهانی را باید بیشتر بر اساس تأثیرات آنها بر مبارزات سیاسی-اجتماعی بعدی سنجید. همانطور که بخاطر داریم، این شورشها به بهانه های مختلف بوقوع پیوستند، اقشار شرکت کننده در آنها دارای انتظارات و چشم اندازهای گوناگونی بودند و بالاخره به همان سرعتی که آغاز گردیدند به همان سرعت سرکوب شدند. تنها علتی که آنها را به این عمل مشترک واداشت و در کنار یکدیگر قرار داد، به تنگ آمدن آنها از وضع توان فرسای زندگی خود و خواسته ی تغییر آن بود. اهمیت این شورشها، بنظر می رسد، بیشتر در شکستن جَو خود خوری، ترس و خاموشی بین اقشار و طبقات فرودست جامعه بود – چرا که اقشار متوسط یا به اصطلاح خُرده شهروند، بعنوان روزنامه نگار، نویسنده، فعال دانشجویی، فعال حقوق زنان، هنرمند و...، مدّتها پیش از این بود که دوباره به حوزه ی عمومی بازگشته و سکوت خود را شکسته بودند.
تقریباّ در همین سالها، جامعه ی ایران کم کم با سلسله اعتراضات و اعتصابات اقشار و طبقات مزد بگیر روبرو گردید که رشته ی آن تا به امروز قطع نشده است. این مبارزات، بدون آنکه قصد ایده آلیزه کردن آن را داشته باشیم، بر خلاف شورش های ناگهانی، دارای اهداف و چشم اندازهایی وسیع تر و اشکال عملی سازمان یافته تری بودند وهستند. یکی از علت های اصلی آن، بنظر می رسد، حضور چشم گیر کارگران واحد های ِ بزرگ ومتوسط صنعتی در این حرکت های اعتراضی باشد و آن هم علیرغم اینکه، تغییر در ساختار واحد های تولیدی – گذار از تولید کلان به تولید خُرد – در طی دو دهه ی گذشته از تعداد کارگران صنعتی بشدت کاهیده و نقش آنها را در تولید ضعیف تر کرده است. اگرچه تعداد زیادی از اعتراضات و اعتصابات کارگران ِ واحد های متوسط و بزرگ صنعتی، هم اکنون به علت آن صورت می گیرد که کارفرمایان ماه ها به کارگران دستمزد نپرداخته اند و بدین خاطر اعتراضات آنها بیشتر دارای ویژه گی های «شورش گرسنگان» است تا اعتراضات کلاسیک کارگری، اما حضور دوباره ی کارگران صنعتی در سالهای اخیر برای جنبش دموکراتیک و جمهوریخواهی نمی تواند دارای اهمیت شایانی نباشد. ما زمانی پی به این اهمیت می بریم که نگاه خود را کمی متوجه ی خواسته های کارگران و به ویژه متوجه ی تلاشهای عملی و نظری فعالین کارگری در نقد شرایط کار و تولید و ارتباط آنها با مناسبات وساختارهای حقوقی و سیاسی حاکم در ایران بکنیم – مسئله ای که احتیاج به بررسی جداگانه ای دارد.
امّا با محدود کردن نگاه خود تنها به خواسته های مطرح شده از سوی کارگران و فعالین کارگری، چه آن خواسته هایی که خواهان رفع قانون کار موجود و بهتر شدن شرایط کار اند، چه آن خواسته هایی که اهداف آنها عادلانه تر شدن سیستم تعیین دستمزدها، افزایش امنیت اجتماعی و شغلی، گسترش نهادهای حمایتی برای تامین رفاه اجتماعی هستند و بالاخره چه آن خواسته هایی که حق اعتصاب، حق تشکیل اتحادیه ها کارگری و رفع هر نوع تبعیض – خواه نژادی، خواه جنسی یا قومی – را حق «مُسلّم» کارگران میدانند، می توان گفت که کارگران، در مجموع ، حقوقی را طلب می کنند که اعلامیه ی جهانی حقوق بشر (۱۹۴٨) و پیمان نامه ی الحاقی آن (۱۹۶۶) از آنها بعنوان «حقوق اجتماعی بشر» یاد می کند، حقوقی که همسنگ «حقوق سیاسی بشر» اند و تمامی دولتها، به ویژه امضاء کنندگان اعلامیه ی جهانی، موظّف به اجرای آنند. بنابراین، یکی از اهمیت ها و دست آوردهای اعتراضات کارگری، تقریباً از اواسط دهه ی هفتاد بدین سو، توجه دادن افکار عمومی به شرایط نابسامان زندگی اجتماعی اقشار مزدبگیر جامعه و بدین وسیله طرح حقوق اجتماعی بشر در مبارزات سیاسی بود. حقوقی که کما فی السابق هم از سوی بسیاری از دولتهای امضاء کننده ی اعلامیه ی جهانی، با کمال میل و با پُررویی تمام نادیده گرفته می شوند و هم از سوی لیبرال های بازارگرا که با استناد به آیات و احادیث شریفه ی لیبرالیسم، اجرای حقوق اجتماعی بشر را "بخطر افتادن مسئولیت فردی"، "مرگ آزادی رقابت"، "فربه شدن دولت" و"خطر توتالیتاریسم"، عملاً آنها را جزو حقوق بشر نمی دانند.
وارد شدن خواسته های اجتماعی در مبارزات سیاسی و بالاخره همسنگ شمردن حقوق اجتماعی با حقوق سیاسی بشر و شهروند، بخشهای فعال و مطرح «جنبش اجتماعی» (social movement) ایران را، در مقابل سوال های جدیدی قرار دادند که کوشش برای یافتن پاسخ به آنها، جسارت بازبینی و تجدید نظر در دیدگاه ها ی تاکنونی و رنج گسترس افق های مبارزاتی را طلب می کرد. جنبش دانشجویی، بدون اینکه جنبش زنان را فراموش کنیم، شاید نخستین بخش از جنبش اجتماعی موجود در ایران بود که دعوت اقشار مزدبگیر جامعه را به این چالش جدید پذیرفت. اگرچه فعالین دانشجویی به عللی که در بالا عنوان گردیدند، در بیان عملی خواسته های اجتماعی یا در اعتراضات اقشار مزدبگیر جامعه نقش «پیشگام» را نداشتند، امّا بعنوان آگاه ترین و حساس ترین بخش از جنبش اجتماعی، نمی توانستند در مقابل مسائل حاد اجتماعی ایران و مبارزات کارگران بی تفاوت باشند و اهمیت آن را برای دگرگونی مناسبات سیاسی موجود درک نکنند. تقریباً دراواخر دهه ی هفتاد - اوایل دهه ی هشتاد، ما شاهد نخستین همبستگی های مبارزاتی بخش هایی از جریان های دانشجویی با کارگران اعتصابی و معترض هستیم؛ شرکت مستقیم فعالین برخی ازجریان های دانشجویی در گردهمائی های کارگران، پیام های همبستگی و همدردی با آنها، سازماندهی آکسیونهای خیابانی برای جلب افکارعمومی به مشکلات بی خانه مانان و فشار به مسئولین برای رفع فقر و دیگر تبعیضات اجتماعی و بالاخره انعکاس وسیعتر مسائل و نابسامانیهای اجتماعی در رسانه های دانشجوئی چند نمونه از تلاشهای عملی برخی از فعالین دانشجوئی در این سالها هستند.
حضورعملی در این مبارزات و کوشش برای انعکاس وسیعتر خواسته های اقشار و طبقات مزدبگیر جامعه، گفتمان حاکم بر جنبش دانشجویی را که همان گفتمان مدنی بود، با مسائل اجتماعی و اقتصادی جامعه ی ایران درگیر ساختند. چراکه تا آن زمان، تقریباً اکثر سازماندهنده گان و شرکت کننده گان گفتمان مدنی، با اشاره به وجود مناسبات غیردمکرتیک قدرت، معضل اصلی جامعه ی ایران را تنها عدم رعایت حقوق سیاسی بشر و شهروند می دانستد. آنها با کم بها دادن به شکاف طبقاتی، فقر و دیگر محرومیتهای اجتماعی ِ اقشار و طبقات فرودست جامعه، نابسامانیهای اجتماعی را جزو تضادهای فرعی جامعه قلمداد میکردند وبدین خاطر کمتر قادر به درک اهمیت مبارزه ی طبقاتی و طرح خواسته های اجتماعی در جدالهای سیاسی بودند. گفتمان مدنی، به غیر از چند استثناء، دراین سالها از بیماری نابینایی اجتماعی رنج می برد. درمان این بیماری یا حداقل کاستن از شدّت ضعف آن، بدون گام نهادن به میدان مباحث اجتماعی و کنکاش در روابط و مناسبات زیربنایی جامعه غیر ممکن بود. جنبش دانشجویی، حتی اگر فقط قصد تدقیق و تبیین مواضع و دیدگاه های سیاسی خود را داشت یا اگر قصد آن فقط یافتن راز دوام تاریخی یا سَگجانی روابط و مناسبات استبدادی قدرت سیاسی در ایران بود، به ناچار باید نقد خود از مناسبات قدرت سیاسی حاکم را با نقد پیش شرطهای مادی این مناسبات یا با نقد روابط و مناسبات اجتماعی-اقتصادی موجود که باعث تولید و باز تولید آنها میشوند، همراه می کرد. امّا پاسخ به این امربیش از هر چیز مستلّزم رجوع فعالین جنبش دانشجویی به تئوریها و جهانبینی های انتقادی از اجتماع بود. تئوریهایی که، با تأکید به حقوق بشر و شهروند، نه روابط ومناسبات سرمایه داری را از موضع ای واپسگرایانه نقد می کنند و نه تعریفی بَدَوی یا عوام پسند از عدالت اجتماعی دارند. لذا بر بستر این کوشش، مطالعه ی مدلهای گوناگون ِ تامین ِ رفاه اجتماعی، بازخوانی تجارب جنبش های اجتماعی چپ و بازبینی مدل های جایگزینی و سنت های فکری آنها دوباره در جنبش دانشجویی روزآمد شدند و همراه با آن قرائت های مختلف از ایده ی سوسیالیسم، از «نقد سیاست» Kritik der Politik)) و «نقد اقتصاد سیاسی» (Kritik der politischen Ökonomie) مارکس، بعد از سال ها تبعید و سرکوب، دوباره به میدان مناقشات و مباحثات جریانهای دانشجویی بازگشتند. این چالشهای جدید زمینه ها و پیش شرطهای رویکرد عدالت خواهانه را در جنبش دانشجویی تکمیل کردند و سرانجام شکل گیری دوباره ی جریان چپ دانشجویی را – تقریباً از اوایل دهه ی هشتاد بدین سو – ممکن ساختند.

٣- جریان چپ دانشجویی

در شرایط حاضر، داوری همه جانبه و انتقادی در باره ی جریان چپ دانشجویی، چندان آسان نیست. این جریان از یکسو، دچار پراکندگی است و از محدودیت های سازمانی رنج می برد و از سوی دیگر، راه کارها و راهبردهای مبارزاتی، مقولات نظری و جهانشناسیک آن، هنوز از انسجام کاملی برخوردار نیستند و احتیاج به تدقیق بیشتر، تعریف شفاف ترو بالاخره تبیین عمیق تری دارند. با توجه به این وضعیت، می توان گفت که جریان چپ دانشجویی، به مانند تمامی جریانهای نوپا، هنوز در آغاز راه «شدن» قرار دارد. امّا این وضعیت مانع از بیان چند ملاحظه ی کوتاه در باره ی تأ ثیرات مثبت، درباره ی مواضع و قرائت های مشکل زای برخی از گرایشات آن نمی شود. اگر بخواهیم، بنابر رسم رفیقانه، در ابتدا از تاثیرات مثبت جریان چپ بر جنبش دانشجویی سخن بگوییم، می توان مقدمتاً خاطر نشان کرد که حضور جریان چپ بر شدّت حساسیت جنبش دانشجویی به شرایط کار و زندگی اقشار و طبقات مزد بگیر جامعه افزود و باعث آن گردید که فعالین این جنبش، به مبارزات و اعتراضات این اقشار و طبقات اجتماعی، بیش از پیش اهمیت دهند. این حضور عملی که همواره با طرح دیدگاه های اجتماعی رادیکال در جنبش دانشجویی همراه بود، به تقویت موقعیت گرایشهای عدالت خواه در جریانهای شهروندی دانشجویی، به مانند ملی گرایان سکولار و ملی-مذهبی ها و بخشی از لیبرالها، نیز کمک کرد.

٣.۱- چند تأثیر مثبت

امّا یکی از تأثیرات مثبت و مهّم ِ حضور جریان چپ در جنبش دانشجویی، طرح دشواره ی رابطه ی خواسته ی سیاسی با خواسته ی اجتماعی بود. این جریان با تأکید بر ضرورت تبیین رابطه ی این دو خواسته با یکدیگر و با تبلیغ عدم جدایی مبارزه برای دمکراسی از مبارزه برای عدالت اجتماعی، جریان های مطرح و عمده ی دانشجویی را ترغیب به موضع گیری شفاف تر و تشویق به بازبینی و بازخوانی برخی از دیدگاه ها و راهبردهای تاکنونی خود کرد. اگرچه تعاریف چپ از دمکراسی و عدالت اجتماعی و بالاخره رابطه ی آن دو با یکدیگر، در چشم انداز نهایی، فراتر از تعاریف و مدلهای تاکنونی شهروندی یا لیبرال - دمکرات می رود، امّا تأکید جریان چپ دانشجویی، بر عدم جدایی این دو خواسته ی اساسی در مبارزه ی کنونی، باعث تکانهای مثبتی در جریان های شهروندی دانشجویی شد و نتیجتاً گفتمان حاکم بر جنبش دانشجویی را از درون مواجه با تلنگرهای پی در پی کرد. این ضربات هوشیارکننده، البته باعث دگرگونی بنیادی این گفتمان نشد. چرا که در این گفتمان، هنوز وزنه ی نقد مناسبات سیاسی قدرت حاکم، سنگین تر از نقد کلِ روابط و مناسبات اجتماعی حاکم بر جامعه ی ایران است، یا به بیان دیگر، وجه شهروندی و جمهوریخواهانه ی آن از وجه اجتماعی و عدالتخواهانه ی آن، هنوز بنظر کمی فربه تر می رسد. امّا جریان چپ دانشجویی، با دخالت ها و تلنگرهای خود – بدون آنکه در اینجا بخواهیم نقش و تلاشهای ارزنده ی گرایش های عدالت خواه در جریان های شهروندی دانشجویی را نادیده بگیریم – گفتمان حاکم بر جنبش دانشجویی را به ضرورت نقد روابط و مناسبات اجتماعی-اقتصادی بعنوان مناسبات زیر بنایی قدرت سیاسی آگاه ساخت و با تبیین همسری عدالت اجتماعی با دمکراسی، آن را به گفتمان عدالت اجتماعی بسط داد. بطوریکه هم اکنون بسیاری از جریان های دانشجویی، صرفنظر از اینکه این جریان ها چه تعریفی از مقوله ی عدالت اجتماعی یا چه مواضع ای نسبت به مناسبات سرمایه داری دارند، تقسیم ناعادلانه ثروتهای مادی، توزیع نابرابر امکانات و فرصتهای اجتماعی و فرهنگی را یکی از معضلات مهّم جامعه دانسته، وجود آن را برای روند دموکراتیزاسیون مخرب می دانند و در مبارزه ی کنونی برای تحوّل دمکراتیک ساختارها و مناسبات سیاسی قدرت حاکم، کم و بیش، به همسنگی و همسری خواسته ی عدالت اجتماعی با خواسته ی آزادیهای دمکراتیک معتقدند.
امّا آنچه مربوط به تحوّل خود جریان چپ دانشجویی می شود، این جریان خود را در افق های تنگ پیش شرطهای پیدایش خود، یعنی دو رویکرد جمهوریخواهانه و عدالتخواهانه، محبوس نساخت، بلکه با خاطر نشان کردن تنگناها و کاستی های نظری ِ این دو رویکرد، آنها را به چالش طلبید و موضوع نقد خود قرارداد. این تلاشها و کنکاشهای نظری زمینه ی پیدایش گرایشهای گوناگون را در جریان چپ دانشجویی فراهم و به حرکت درآمدن سیر تحوّل درونی این جریان کمک کرد. اگر چه هنوز جریان چپ دانشجویی در آغاز این روند قرار دارد، امّا می توان با کمی احتیاط هم اکنون از وجود گرایش های سوسیالیستی، سوسیال دمکراتیک، کمونیستی، چپ انتقادی یا نو در آن یاد کرد. از میان این گرایش ها، بنظر می رسد که حضور گرایشهایی که خود را «چپ رادیکال» می نامند و برخی از آنها، به غلط یا به درست، به گرایش های «لنینیستی»معروف اند، پررنگ تر و فعال تر از دیگر گرایشهای چپ دانشجویی است. نا گفته نماند که این حضورحداقل برای برخی از فعالین جریانهای لیبرال دانشجویی آنقدر پر رنگ است که آنها به غلط پیدایش یا تولّد دوباره ی جریان چپ را یکسره «بازگشت لنینیست ها» به جنبش دانشجویی می دانند و بر علیه این گرایشها مدّتهاست که دست به تبلیغات نامیمونی می زنند.

٣.۲- چند ملاحظه ی انتقادی

کارنامه ی تاکنونی جریان چپ دانشجویی، همانطور که در بالا عنوان گردید، خالی از اشتباه هات نبوده و نیست. کاستی های نظری جریان چپ دانشجویی، به نظر می رسد، خود را بیشتر در مواضع گرایشی بیان می کند که عمدتاً قرائت های جزمی و بعضاً کارگرزده از اندیشه ی انتقادی مارکس را بنیان جهانشناسیک دیدگاه ها ی خود قرار داده و با به عاریت گرفتن برخی از مفاهیم و مقولات «نقد اقتصاد سیاسی» و «ماتریالیسم تاریخی»، ادعای تحلیل ماتریالیستی از روابط و مناسبات اجتماعی-سیاسی موجود در ایران و ترسیم افق مبارزاتی رادیکال را دارد. ما نام این گرایش را «گرایش غیرانتقادی» در جریان چپ دانشجویی می نامیم. بدون آنکه به صداقت مبارزاتی فعالین آن شک داشته باشیم و بدون آن که در این نوشته قصد وارد شدن به بحثی وسیع در باره ی بنیان های نظری این گرایش را داشته باشیم، لازم می بینیم در اینجا تیتروار به چند معضل اساسی قرائت های جزمی اشاره کنیم. هدف در اینجا، بیشتر گامی است کوتاه بسوی ایجاد گفتگو و تلنگری است برای رفع بدفهمی ها و ساده سازیهای برخی از مفاهیم و مقولاتِ سخت سرِ نقدِ اقتصاد سیاسی و ماتریالیسم تاریخی.
نخست باید گفت که یکی معضلات اساسی قرائت های جزمی، از یکسو، نگاه ایجابی positivistic))، مدل گرا و بغایت مکانیکی آنها به تاریخ و به کل روابط و مناسبات اجتماعی است، و از سوی دیگر، درک سلبی (negativistic) آنها از مفهوم نقد و مبارزات اجتماعی است. اگرچه گرایش غیر انتقادی این جمله ی معروف مارکس در «مانیفست» را که «تاریخ هر جامعه ی تاکنونی، تاریخ مبارزات طبقاتی است» دائماً تکرار می کند، امّا زندانی بودن نگاه آن در دو عالم ایجابی و سلبی، مانع از درک جلوه ها و پی آمد های گوناگون این مبارزات در زندگی مادی توده ها، مانع از فهم اشکال درهم پیچیده ومسیر چند سویه ی مبارزات طبقات و اقشار اجتماعی با یکدیگر و بر علیه یکدیگر می شود. نگاه ایجابی به جهان واقع و تعریف سلبی از تحوّلات و انقلابات اجتماعی، درک این گرایش از تاریخ را، متأسفانه، به تفسیر غیرمادی از تاریخ نزدیک می کند، تفسیری که تاریخ را «قادر مطلق» یا «عقل کل»، حوادث و تحوّلات اش را «قسمت» و سیر تکامل اش را «صراط مستقیمی» می داند که رهایی از آن و تأثیر گذاری برآن، در اراده ی هیچ «بنی البشر غیر معصومی» نیست. این نوع نگاه به تاریخ، قادر به دیدن سیر چند سویه، پر تناقض و پر گسستِ تکامل ِ تاریخی ِ جوامع ی بشری نیست و توانایی درک رابطه ی درهم تنیده، رابطه ی همسر و جداسر پیش شرط های پیدایش یک پدیده با نتایج حاصل از این پیدایش را ندارد. عدم درک رابطه ی دیالکتیکی بین «پیش شرط» Voraussetzung)) و «نتیجه» Resultat))، باعث آن می شود که تاریخ و همراه با آن سیر مبارزات طبقاتی به سلسله حوادثی تعبیر شود که مهمترین تعیین آن، آمدن جبری «نو» نابودی قطعی «کهنه» است. این حقیقت که «کهنه» – خواه در هیئت روابط و مناسبات اجتماعی، خواه در هیئت آگاهی و خود آگاهی طبقاتی و بالاخره در هئیت ایده ها، باورها و طرح های اجتماعی – در «نو»، نه به «شکل نفی شده» negative Form)) ، بلکه به «شکل رفع شده» (aufgehobene Form) حضور دارد و بدین سبب، در برخی از ِبزنگاه های تاریخ، دوباره سر برمی آورد و بالاخره این حقیقت که «کهنه»، تاریخ اجتماعی «نو» است و به آن حیات و مشروعیت می دهد، خارج از تصورات قرائت های جزمی و فروکاستی از ماتریالیسم تاریخی و از اندیشه ی انتقادی مارکس است.
یکی از پی آمدهای این نوع نگاه را می توان نخست در موضع گیری های نفی گرایانه و داوری های سیاه-سفید گرایش غیر انتقادی یافت. این گرایش، یا جزمی ترین بخش آن، از آن جایی که ایده های سوسیالیستی را از پیش شرط های اجتماعی- تاریخی، مقدمات فلسفی و شناختشناسیک پیدایش آنها جدا می کند، از ایده ی سوسیالیسم واز جهان نگری انتقادی چپ، عملاً چنان تصویر انتزاعی را ترسیم می کند که گویی این ایده های رهایی بخش از آسمان به زمین فرود آمده اند، هیچ سنخیتی با اندیشه ها و طرح های انتقادی و انسان گرایانه ی قبل از خود ندارند و وجود خود را تنها در نفی یا در ضدیت با ارزشها و دستاورد های انسان گرایانه و دمکراتیک جوامع شهروندی تعریف میکنند. در صورتی که تنها یک نگاه سَرسَری، از یکسو، به دیدگاه های اجتماعی، سیاسی و بنیان های جهانشناسیک روشنفکران سده های ۱۷-۱٨ و نیمه ی اوّل سده ی ۱۹ و از سو دیگر، به مبانی نظری ایده های سوسیالیستی و مبارزات رادیکال اجتماعی، به ما می آموزد که اندیشه ی چپ و اساساً نگرش آن به جهان، پای در سنت فکری عصر روشنگری دارد، سنتی که حاصل جدال فلسفه با یزدان شناسی، خرد با ایمان بود، از انسان اعاده ی حیثیت کرد و سرانجام نخستین جلوه ی عملی خود را در انقلاب کبیر فرانسه با چشم انداز «آزادی، برابری و همبستگی» به نمایش گذاشت. بنابراین چون نیک بنگریم، اندیشه های اجتماعی و دیدگاه های جهانشناسیک چپ، زاده ی عصر روشنگری و انقلاب فرانسه است. امّا چپ در عین حال که فرزند عصر روشنگری و انقلاب فرانسه است، در عین حال باید او را تنها فرزند ناآرام و شورشی آنها هم دانست، به ویژه آنجایی که چپ به حق به نقد بنیان های شناختی- فلسفی، به نقد دیدگاه های اجتماعی و سیاسی روشنفکران آن عصر نشست و برای به واقیعت در آمدن ایده ها، وعده ها واهداف انقلاب فرانسه، به مانند حق بشر و شهروند، جدایی دین از دولت و بالاخره نظام ِ دمکراتیک جمهوری، مبارزه کرد و در جریان این مبارزات عملی و مناقشات نظری، افقی دیگر و وسیع تر از انقلاب فرانسه در مقابل انسانها گشود.
از این رو، چپی که از تاریخ پر پیچ و خم خود آگاه است و خود را به سنّت های انسان گرایانه، انتقادی و رادیکال آن وفادار می داند، دستاورد های فکری روشنفکران شهروندی، تجارب انقلابی اقشار و طبقات خُرده شهروندی و شهروندی را فی نفسه رد نمی کند و خواهان نفی آنها نیست. در جامعه هایی که این ارزش ها و دستاورد های بشری، به مانند خرد گرایی، آزادی، حق حاکمیت مردم و بالاخره حق بشر و شهروند، هنوز نهادی نشده و در کَرد اجتماعی توده ها حضور واقعی نداشته، جریان چپ، به گواه تاریخ مبارزاتی خود، همواره برای عملی شدن و به واقیعت در آمدن آنها، جسورانه جنگیده و هم زمان با آن، در مناقشات نظری خود با روشنفکران شهروندی و اپوزیسیون لیبرال یا دمکرات، همواره کاستی ها نظری و تناقضات درونی دیدگاه های شهروندی در باره ی خرد، آزادی، حق برابری شهروندان، حق حاکمیت مردم، حق مالکیت و غیره را به نقد کشیده است. چپ خواهان نفی Negation)) ایده و مدل دمکراسی شهروندی، هنجارها و ارزش های سکولار و حتی مالکیت خصوصی نیست، بلکه همواره خواهان رفع (Aufhebung) آنها بوده و هست. امّا، شاید احتیاج به یاد آوری نباشد که آنچه که قرار است، رفع شود، باید پیش از رفع، به مادیت درآمده، نهادی شده باشد. تنها با نهادی شدن کل مناسبات و روابط شهروندی یا سرمایه داری در جامعه است که پیش شرطهای مادی خروج نقد رادیکال از مناقشات نظری، از جهان مفاهیم فراهم، و ورود آن به جدال های عملی، به جهان مادی، ممکن می گردد.
البته نارسایی های نظری گرایش غیر انتقادی تنها به تعریف خطی آن از تاریخ و نگاه فروکاستی و نفی گرایانه آن به برخی از دستاورد های تاریخی جوامع مدرن محدود نمی شود. این گرایش، آنجایی که دست به تحلیل شرایط موجود می زند، آن جایی که با تحلیل وضعیت طبقات و نیروهای اجتماعی، قصد تبیین مواضع ی سیاسی و طرح برنامه مبارزاتی خود را دارد، آشکارتر و ملموستر از هر جای دیگر، کاستی های نظری خود را به نمایش می گذارد. این گرایش گمان می کند، با تکرار پی در پی این نظر که روابط و مناسبات اجتماعی-اقتصادی موجود در ایران، روابط و مناسبات سرمایه داری است، براستی پرده ازتمامی شئونات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و بالاخره فرهنگی جامعه ی ایران برداشته، یا به اصطلاح حرف آخر را زده است. در صورتیکه حتی کارل مارکس همچنین ادعایی را، نه در باره ی جامعه های سرمایه داری آنروز و نه حتی در باره ی جامعه ی انگلستان داشت، باوجود اینکه تقریباً تمامی داده هایی که او برای پژوهش هایش در باره ی مقولات اقتصاد سیاسی سرمایه داری بکارگرفته بود، از وضعیت اجتماعی-اقتصادی آن کشور بدست آورده بود.
از آنجایی که گرایش غیر انتقادی، در تحلیل های خود ازمناسبات اجتماعی، ادعای وام داری نقد اقتصاد سیاسی را دارد، لازم است مختصراً اشاره کنیم که نقد مارکس در «کاپیتال»، «نقد مقولات» (Kritik der Kategorien) اقتصاد سیاسی سرمایه داری است، یعنی نقد کالا، پول و سرمایه، است. اگر چه این مقولات خود دارای اشکال تاریخی اند، امّا از آنجائیکه هدف مارکس در آنجا، کالبد شکافی پیکر روابط و مناسبات سرمایه داری و بدین وسیله، یافتن ساختارها و کشف قوانین «شیوه ی تولید سرمایه داری، مناسبات تولید و مبادلات منطبق بر آن» است، تحلیل یا به بیان روشن تر، بازنمود انتقادی او از این مناسبات، جامعه شناختی - تاریخی نیست، بلکه بیش از هر چیز دیگر، ساختاری - منطقی است. واقعیات تاریخی یا اشکال تاریخی مقولات اقتصاد سیاسی، در بازنمود انتقادی مارکس، نقش تکمیل کننده ی تز های او را دارند، امّا نه اثبات کننده. بی دلیل نیست که بخش های تاریخی «کاپیتال» همواره بعد از بخش های نظری و استدلالی آن می آیند، مثلاً به مانند فصل «آنچه آن را انباشت نخستین می نامند» که در آخر جلد یک «کاپیتال» قرار دارد. بنابرین عدم بیگانگی «کاپیتال» با تاریخ جوامع بشری و بازتاب اشکال تاریخی مقولات اقتصاد سیاسی در نقد این مقولات، از آن به هیچ وجه اثری تاریخی نمی سازد. این اثر بیش از هر چیز، بازنمود منطقی ساختارهای بنیادی روابط و مناسبات سرمایه داری است. بنابرین اهمیت این اثر جاودانی برای فعالین و روشنفکران چپ، برای تمامی نیروهایی که نگاه انتقادی به مناسبات کار و سرمایه دارند، آشنا کردن آنها به قوانین و ساختار های شیوه تولید سرمایه داری، به تولید و باز تولید آنها است و در عین حال تشویق به اندیشه و ترغیب به ترسیم چشم انداز سیاسی و اجتماعی رفع این مناسبات است. جریان های جزمی از آنجایی که وجه تاریخی «نقد اقتصاد سیاسی» یا «کاپیتال» را برجسته می کنند، از آن قرائتی صرفاً تاریخی بدست می دهند، قرائتی که متأسفانه انگلس نقش آغاز کننده و کائوتسکی وسپس لنین نقش تکمیل و تبلیغ کننده آن را بعهده داشتند. طرفداران این قرائت با نگاهی کاملاً ایجابی، آنچه که در «کاپیتال» در هیئت مفاهیم و در بازنمودی منطقی بیان شده اند را تا به تا به مناسبات اجتماعی "واقعاً موجود" جامعه ی ایران ترجمه کرده، یا به بیان دیگر، آنچه آنها در «کاپیتال» در هیئت مفاهیم یافته اند، در جامعه ایران در هیئتی واقعی یک به یک دوباره بازمی یابند.
برای رفع سوء تفاهم احتمالی، لازم است که تاکید کنیم که اشتباه گرایشها و قرائتهای جزمی از اندیشه ی انتقادی مارکس را نمی توان در آنجایی جست که آنها به وجود روابط و مناسبات سرمایه داری در ایران معتقدند. وجود این مناسبات در ایران انکار ناپذیر است. اشتباه گرایشهای جزمی که ریشه در دیدگاه ها و روش های تحلیلی آنها دارد، آنجایی است که آنها با کلیشه برداری از «کاپیتال»، نه مقایسه ی انتقادی ساختارهای شیوه ی تولید سرمایه داری، مناسبات تولید و روابط اجتماعی منطبق بر آن را، با ساختار های اجتماعی-اقتصادی واقعاً موجود در ایران لازم می دانند و نه حتی، تلاش برای تدقیق وتشخیص اشکال و میزان وسعت حضور اجتماعی-اقتصادی این ساختارها را، در ساختار های واقعاً موجود در ایران ضروری. در صورتیکه، ویژگیهای پیدایش و رشد ناموزون روابط و مناسبات سرمایه داری در جوامع به اصطلاح "پیرامونی"، تحلیل جامعه شناختی-تاریخی و مقایسه ی انتقادی را، برای این نوع جوامع نه تنها لازم، بلکه ضروری می کند. چراکه ما، بیش از هر جامعه ی دیگری، در این نوع جوامع با پدیده ی «نا-هم-زمانی» (Ungleichzeitigkeit) در روابط و مناسبات اجتماعی واقعاً موجود روبرو هستیم.
سیرچند گونه ی تکامل تاریخی این جوامع، همراه با دخالت های مستقیم یا غیرمستقیم سرمایه ی جهانی در آنها و بالاخره وابستگی چند سویه ی شان به بازار جهانی سرمایه داری، نه تنها به وسعت و شدّت حضور این پدیده، تقریباً در تمامی شئونات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی این جوامع، افزوده، بلکه حتی آن را، به یکی از ویژگی های ساختاری آنها تبدیل کرده است. اگر چه ارنست بلوخ، بدرستی خاطر نشان می کند که پدیده ی نا-هم-زمانی، یکی از ویژگی های گوهری عصر مدرن و جوامع سرمایه داری است، امّا با نگاهی جامعه شناختی، می توان به آن اضافه کرد که نا-هم-زمانی در روابط و مناسبات، یا وجود و دخالت زنده و هم زمان روابط و مناسبات به اصطلاح "سنتی" و "مدرن" در زندگی اجتماعی جوامع "پیرامونی"، ساختاری تر از جامعه های پیشرفته سرمایه داری بنظر می رسند و بدین خاطر، تنش ها و چالش های نهادها، ایدئولوژی ها و باورهای نشأت گرفته از روابط و مناسباتی که به دو زمان تاریخی متفاوت تعلق دارند، حضوری مستقیم تر و ملموس تر در کرد اجتماعی اقشار و طبقات این نوع جوامع دارند. این وضیعت به تناقضات ساختاری، تضاد های اجتماعی و فرهنگی جوامع در حال گذار که درگیر بحران تاریخی خود هستند، به شدّت می افزاید.
روابط و مناسبات سرمایه داری در ایران، از این ویژگی ها و پیچیده گی ها، بی نصیب نیست. حضور فعال پدیده ی نا-هم-زمانی، در جای جای مناسبات موجود در جامعه ایران، انکارناپذیر است. کافی است که در این رابطه، مثلاً به چگونگی رابطه ی کار و سرمایه، به اشکال وابستگی آن دو به یکدیگر نگاه بکنیم، یا توجه ی خود را، مثلاً به ویژگی های سازمان کارو تولید، به اختلاف اجتماعی شهر و روستا، یا به جایگاه بخش های بیشتر و کمتر توسعه یافته ی اقتصاد ایران معطوف داریم. همینطور می توان وجود این پدیده را، مثلاً در باورها و دیدگاه های شبه مدرنیستی و شبه سنتی، در رفتارها ی چندگانه ی اجتماعی اقشار و طبقات موجود در جامعه ی ایران دید. البته باید در عین حال تأکید کرد که پدیده ی نا-هم-زمانی، در جامعه هایی که در آن نظام سیاسی حاکم نظامی غیر دمکراتیک است، خود را در مناسبات و ساختارهای قدرت سیاسی بارزتر نشان می دهند و توده های مردم، به ویژه روشنفکران و نیروهای مخالف، به علت درگیرهای اجتناب ناپذیر خود با نظام سیاسی حاکم، وجود آنرا مستقیم تر تجربه می کنند. از میان مناسبات موجود در جامعه ی ایران، می توان ساختار حقوقی وسیاسی رژیم جمهوری اسلامی را، تجسد کامل پدیده ی نا-هم-زمانی دانست. همانطور که می دانیم نظام جمهوری اسلامی، اساساً بر بنیاد دو تعریف و دو درک از مفاهیم حق، مشروعیت و حاکمیت بنا شده که از نظر تاریخی، سده هایی چند با هم فاصله داشته و علیرغم زور زدن های پی در پی اصلاح طلبان حکومتی و روشنفکران دینی، به هیچ وجه با هم آشتی پذیر نیستند. وجود نهاد ولایت فقیه و دیگر نهاد های انتصابی، تعریف یزدانشناسیک/فقهی از حق و عدالت، استخراج قانون و دیگر هنجارهای حقوقی-اجتماعی ازکتاب، سنت یا شریعت، تعریف بشر و شهروند بر اساس تعلقات مذهبی آنها، یا تعریف مکان اعمال حاکمیت سیاسی یعنی کشور ایران به «جامعه ی دینی» یا «ایران اسلامی» و غیره، درک وتصوری از سیاست، یا حاکمیت و مشروعیت را، بیاد ما می آورند که به دوران های قبل از عصر شهروندی، یعنی در بهترین حالت، تقریباً به سده های میانه اروپا یا حتی کمی دورتر تعلق دارند و با نهاد های انتخابی شهروندی و با برخی از حقوق مدنی در قانون اساسی جمهوری اسلامی که در ضمن هیچگاه هم نه بدرستی و نه کامل اجراء می شوند، نه سنخیت مفهومی دارند، نه ارتباط منطقی و اصولی و نه شباهت های نهادی.
بنابراین، اگر بخواهیم به نقد خود از گرایش غیر انتقادی برگردیم، ناچاریم که دوباره تکرار و تأکید کنیم که تز «وجود روابط و مناسبات سرمایه داری در ایران»، اگر چه در کلیت خود نادرست نیست، امّا این تز، بدون نگاه انتقادی و همه جانبه به روابط و مناسبات موجود، به خودی خود نمی تواند تمامی گوشه ها، پَستی و بلندی های این مناسبات را بازگو کند. لذا جریان چپی که ادعای الهام گیری از متد تحلیل و پژوهش مارکس را دارد و نقد او را به مقولات اقتصاد سیاسی سرمایه داری هنوز روزآمد می داند، باید به خود همواره زحمت پاسخ به سولاتی را بدهد که اتفاقاً تز «وجود روابط و مناسبات سرمایه داری در ایران» یکی از طراحان اصلی آنها است. این زحمت در عمل، به معنی کند و کاو در اشکال این مناسبات است، به معنی جستجوی پیش شرط های تولید و باز تولید آنها و فاش ساختن چگونگی مبادله و مراوده ی کار، سرمایه و تولید بایکدیگر و با بخش های کمتر توسعه یافته اقتصاد ایران است. تحلیل روابط و مناسبات واقعاً موجود، پرده از وسعت تأثیر و از نقش واقعی مناسبات سیاسی-اجتماعی بر و در مناسبات اقتصادی، بر و در بازار سرمایه و کالا برمی دارد و ما را از یک سو، با ویژه گیهایی اجتماعی-تاریخی حاکمیت سیاسی و ساختار طبقات در جامعه ایران آشنا می سازد و از سوی دیگر، به ما کمک می کند تا علّت های تدوام ساختار های استبدادی قدرت و جابجایی ها، ریزش ها و شکل گیری اقشار اجتماعی را به درستی درک کرده و تحلیل کنیم. طبیعی است که علّت و ضرورت تن دادن به این تلاشها و کوششها، صرفاً ارضأی نیازهای جامعه شناسیک یا افزودن به دانش آکادمیک نیستند، بلکه این تلاش ها، تا آنجایی که به جریان های چپ مربوط می شوند، ارتباطی گوهرین با نقد مارکسی چپ از روابط و مناسبات سرمایه داری دارید، نقدی که هدف آن تنها توضیح یا بازنمود «آنچه هست» نیست، بلکه هم زمان، ترسیم چشم انداز رفع مناسبات سرمایه داری است. بدین خاطر کند و کاو در روابط و مناسبات اجتماعی-اقتصادی، در ساختارهای سیاسی و طبقاتی جامعه تنها دارای اهمیت نظری نیست، بلکه برای جریان های چپ، همواره دارای اهمیت عملی است و جزو جدائی ناپذیر تدقیق، تعریف و تبیین مسیر، اهداف و بالاخره چشم انداز مبارزاتی است.
پس، کوشش برای ارائه ی تحلیلی جامع از وضعیت موجود، همراه با تلاشی هم زمان برای رفع کاستیهای نظری و تصحیح قرائت جزمی از اندیشه انتقادی مارکس، تلاش و کوششی هستند برای تبیین راه کارها و راهبردهای سیاسی-اجتماعی یا مبارزاتی چپ. بدون چنین تحلیلی و بدون چنین رویکردی، جریان های چپ، به ویژه فعالین جریان چپ دانشجویی که مخاطبین نخستین این نوشته اند، کمتر قادر به ارزیابی درست از موقعیت خود، کمتر قادر به سنجش درست از توانایی ها و ظرفیت های مبارزاتی خود در جنبش دانشجویی خواهند شد. در مبارزات عملی یا سیاسی-اجتماعی، ارزیابی غیر واقعی یا نادرست از موقعیت خود در واقع به معنی داشتن شناختی محدود و اغلب یکسویه از جایگاه و وزنه ی واقعی جنبش دانشجویی در و برای کل جنبش اجتماعی موجود در ایران است و همینطور به معنی عدم شناختی دقیق از میزان دوری ها و نزدیکی های مواضع ی جریان چپ دانشجویی با اهداف و مواضع سیاسی اجتماعی جریان های لیبرال/دمکرات دانشجویی، در مبارزه ای که هم اکنون در ایران برای تحوّل دمکراتیک ساختارهای قدرت سیاسی حاکم در جریان است، می باشد.

۴- منظره ی عمومی جنبش دانشجویی

تکان های حاصل از تحوّلات نظری و تجارب عملی، سرانجام منظره ی درونی جنبش دانشجویی را دگرگون ساخت. «جریان اصلاح طلب دانشجویی» که زمانی گرایش اکثریت جنبش دانشجویی را تشکیل می داد، بعد از انشعابات پی در پی، هم اکنون به یکی از گرایشات اقلیت جنبش دانشجویی تبدیل شده است. اگر چه این جریان، با الهام گیر از لیبرالیسم، از حق بشر و شهروند دفاع می کند، امّا از دمکراسی، بر خلاف مرحوم کارل پوپر ،تعبیری جهوریخواهانه ندارد و سکولاریسم را، به مانند مرحوم مرتضی مطهری، برای «ایران اسلامی» شدیداً «غیر بومی» و بسیار ناسالم می داند. دلبستگی عمیق جریان اصلاح طلب دانشجویی به اصلاحات «از درون»، بسیاری از فعالین آن را واداشته، تا همگام و همراه با «خواهران و برادران» حزبی شان، هنوز بین ساختارهای «حقوقی و حقیقی» رژیم جمهوری اسلامی، همچون زائران مکه بین صفا و مَروه، سرگردان بمانند. نقطه ی مقابل وضعیت و موقعیت کنونی جریان اصلاح طلب دانشجویی، وضعیت و موقعیت کنونی «جریان شهروندی دانشجویی» قرار دارد.
این جریان که در سال های نیمه ی دوّم دهه ی هفتاد، گرایش اقلیت جنبش دانشجویی را تشکیل می داد و عمدتاً از سوی گرایش های ملی گرایان سکولار، ملی گرایان مذهبی (حلقه ی ایران فردا) و چند گروه کوچک مستقل دانشجویی نمایندگی می شد، بعد از سر برآوردن گرایش لیبرال از دل بحران های جنبش دانشجویی در آخرین سال های دهه ی ۷۰ و رشد و گسترش اندیشه ی لیبرالی نزد بسیاری از فعالین دانشجویی، هم اکنون به گرایش اکثریت جنبش دانشجویی تبدیل شده است. با پیدایش گرایش لیبرال نه تنها موقعیت نیروهای سکولار دمکراسی خواه در سالهای اخیر قوی تر گردیده، بلکه قرائتها و مدلهای گوناگون از دمکراسی و از سکولاریسم در بستری وسیع تری، مجال طرح و تبلیغ یافته اند. علیرغم اختلاف جدی گرایش لیبرال و ملی گرا با گرایش ملی-مذهبی، بر سر مقوله ی سکولاریسم و مرزهای آن، برسر نقش و جایگاه دین یا باورها، هنجارها و ارزش های دینی در حوزه ی عمومی، آنچه این سه گرایش را، بعنوان جریان شهروندی دانشجویی در یک صف قرار می دهد، دفاع بی قید و شرط این سه گرایش از حق بشر و شهروند، از ایده ی دمکراسی با هدف یا با چشم انداز رفع تناقض گوهری نظام جمهوری اسلامی و تحوّل آن به یک «جمهوری شهروندی» است. جمهوری که «مال همه ی ایرانیان» است، مشروعیت اش را تنها از اراده ی آزاد شهروندانش، صرفنظر از تعلقات دینی، قومی و طبقاتی آنها، می گیرد، و بالاخره از جدایی نهاد دین ازنهاد دولت یا سکولاریزاسیون روابط و مناسبات سیاسی-اجتماعی، بدرستی درکی ضد دینی ندارد.
در کنار این دو جریان می توان بالاخره از جریان چپ نامبرد که ما در بالا به تفصیل از آن سخن گفتیم. امّا نکته ای که باید در اینجا به آن اضافه کرد، این واقعیت است که بازگشت چپ و همراه با آن دگرگونی منظره ی درونی جنبش دانشجویی، تنها دارای اهمیت سیاسی نیست، بلکه با نگاه به تاریخ جنبش دانشجویی، تقریباً از دهه ی بیست بدین سو، می توان بدرستی ادعا کرد که حضور دوباره ی چپ در جنبش دانشجویی، این جنبش را دوباره به «وضعیت طبیعی» اش بازگردانده است. این جنبش هم اکنون می تواند بدرستی ادعا کند که به معنی تاریخی-اجتماعی کلمه جنبشی است با ویژه گی های «ملّی»، چرا که، از یکسو نماینده گان جریانهای اصلی فکری و سیاسی ایران معاصر را در خود جای داده است و از این رو، منعکس کننده ی منظره ی ِ چند رنگِ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی واقعاً موجود جامعه ی ایران است و از سو دیگر بیان کننده ی بستگی خود به تاریخ پُرفراز و نشیب جنبش های سیاسی-اجتماعی ایران، به ویژه به تاریخ جنبش دانشجویی است. در این تاریخ، بیش از هر جریان دیگری، سه جریان چپ، ملی گرایان سکولار و سپس ملی-مذهبی، علیرغم جداسری ها و ستیزهای توانفرسای ایدئولوژیکی خود بر علیه یکدیگر، در کنار یکدیگر حضوری زنده داشته اند، سبب اشتباهات بسیاری بوده اند و امّا دستاورد های ارزنده ای را هم به جنبش دمکراسی خواهی ایران هدیه کرده اند. کارنامه ی تقریباً چهل ساله ی مبارزات دانشجویان ِ چپ، ملی وملی-مذهبی ِ متشکل در سازمانها و انجمن های دانشجویی در ایران و در کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی (اتحادیه ی ملی) در خارج از کشور، گواه این حقیقت است. بنابرین، اگر بخواهیم بازگشت چپ به جنبش دانشجویی را، نه با «بغض معاویه»، به مانند گرایش جزمی و بعضاً ضد چپ برخی از جریانهای لیبرال - دمکرات، و نه با «مهر علی»، به مانند بخشی از گرایش غیرانتقادی جریان چپ، بلکه با نگاهی انتقادی و در بستری وسیعتر، یعنی در بستر تاریخی-اجتماعی، مورد بررسی قرارداده و اهمیت آن را بسنجیم، باید گفت که بازگشت این فرزند تبعیدی و سرکوب شده جنبش دانشجویی، برای این جنبش دارای اهمیت تاریخی است.

۵- به بهانه ی سخن آخر

جنبش دانشجویی بعد از پشت سر گذاردن این تحولات و جابجایی جریان های درونی خود، هم اکنون وارد «دوره ی جدیدی» از حیات سیاسی خود شده است. همراه شدن این دوره با ظهور نامیمون «معجزه ی هزاره ی سوم» و پی آمدهای فاجعه آمیز سیاست های «دولت مهر ورز» اش، جریانهای تحول خواه جنبش دانشجویی و دیگر بخش های جنبش اجتماعی را در مقابل شرایط سیاسی و اجتماعی جدیدی قرار داده است. این وضعیت از یکسو، گفتمان بسط یافته ی جنبش دانشجویی را، یعنی گفتمان ِ آزادیهای شهروندی، دمکراسی سکولار و عدالت اجتماعی، بیش از پیش روزآمد کرده است و از سوی دیگر، بخاطر بحرانی بودن شرایط کشور و فاجعه آوربودن پی آمدهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اقدامات تاکنونی دولت، بازنگری در برخی از راهکارها و راهبرد های تاکنونی جریانهای تحول خواه، به ویژه جریان شهروندی و جریان چپ، بیش از پیش ضروری ساخته است. این امر، در وحله ی نخست به معنی، همگامی جریان های دمکراسی خواه سکولار در جنبش دانشجویی با یکدیگر و همراهی آنها با بخش های دیگر جنبش اجتماعی، جنبش زنان و گارگران، است. طبیعی است که مبارزه ی مشترک جریان های سیاسی بر علیه دشمن مشترک یا روابط و مناسبات موجود، هیچگاه به معنی فراموشی یا بی اهمیت جلوه دادن اختلافات نظری این جریانها با یکدیگر نیست، بلکه اتفاقاً برعکس، در جریان مبارزه ی مشترک است که اختلافات در دیدگاه ها و تحلیل ها امکان طرح می یابند و خود را به ناگزیر آشکار می کنند. از این رو همگامی جریانهای دمکراسی خواه یا جمهوری خواه سکولار در مبارزه ی عملی می تواند بستری را بوجود آورد که بر دامنه ی آن، گفتگوها و مناقشات سازنده امکان پذیر شوند. امّا نخستین پیش شرط این همگامی و همصحبتی، وداع با برخی پیش داوریها بی اساس و غرض ورزیهای ایدئولوژیک و بالاخره استفاده از زبانی است که دعوت به گفتگو و تشویق به نقد خلاق و نه زبانی که تهیج به سرزنش، پرخاش و تهمت می کند. نا گفته نماند که از میان جریان های دانشجویی، گرایش جزمی جریان لیبرال و بخشی از گرایش غیر انتقادی جریان چپ، نه از این هنر برخوردارند و نه گویا هنوز جدی بودن شرایط کنونی را درک کرده اند. هر دو جریان در دادن فحش های رکیک سیاسی به یکدیگر، از آنجمله «فاشیست»، «طرفداران توتالیتاریسم»، «مزدور» و غیره استعداد بسیار عجیبی دارند. گرایش جزمی لیبرال حتی تا آنجایی پیش می رود که جریانهای چپ را عامل تقریباً تمامی بدبختی ایران، از نَود سال گذشته بدین سو می داند!!!
جنبش دانشجویی، همانطور که در بالا گفته شد، به دو علل درونی و بیرونی، بیش از هر زمان دیگری احتیاج به وحدت مبارزاتی جریانهای پیشرو آن و احتیاج به بحث و جدالهای خلاق بین جریان ها و گرایش های گوناگون خود را دارد. وزنه ی سنگین جنبش دانشجویی در جنبش اجتماعی ایران برای تحول بنیادی در روابط و مناسبات سیاسی حاکم، بر اهمیت این امر بیش از پیش می افزاید. امّا،بنظر می رسد با توجه به وجود برخی موانع در جنبش دانشجویی، هنوز بسیاری از جریان های شهروندی و چپ یا جمهوری خواه و سکولار، از جسارت لازم برای برداشتن گامی جدی در این راه برخوردار نیستند. اینطور که بنظر می رسد، باید هنوز منتظر ماند، امّا امید را هم نباید از دست نداد.

۰۴.۰٣.۲۰۰۷