محمدرضا نیکفر چه می‌گوید؟


هایده ترابی


• اغلب مقالات نیکفر دچار مشکل "ترابری پیام" به خواننده است. می‌گویم "اغلب"، زیرا به دور از انصاف است اگر که نگویم سالها پیش چند مقاله ی استوار سیاسی هم از او خوانده بودم. امّا امروز، ادا و اطناب فلسفی و ریائی که آن را "تقیّه ی در اندیشه ی انتقادی" می‌نامم، امر "ترابری پیام" را در آثار وی مختل کرده است. این دست از دعاوی را باید چون سکّه ی قلب محک زد و ارزش آن را سنجید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱٣ فروردين ۱٣۹۷ -  ۲ آوريل ۲۰۱٨


مشغله ی ذهنی این نگارنده یکی شدن سه جریان در طیف "فدائیان خلق" نیست. آیا این سه جریان "بخش اصلی طیف متشکل فدایی" را می‌سازند؟ بستگی دارد به اینکه چه درکی از "اصلی" و "فدائی" داشته باشیم. هر کسی از ظّن خود شد یار تاریخ "سازمان چریکهای فدائی خلق ایران". حال این "ظّن" تا چه اندازه پایه ی تاریخی، مستند و عینی دارد؟ بررسی و تحلیلش بماند برای آنان که دستشان در کار است و در آن زمینه‌ها کم ننوشته‌اند. یادآوری: برای کوتاه‌تر شدن نوشتم "فدائیان خلق"، اگر نه بر این نکته آگاهی دارم که همه ی گرایشهای برخاسته از آن سازمان در دهه ی پنجاه این نام را به رسمیّت نمی‌شناسند. نیز آگاهم که بازماندگانی از آن سازمان و باورمندانی به پدیده ی "جنبش فدائی"، حتّی بکارگرفتن نام "فدائی" را برای سازمانیابی چپ در بستر امروز مردود می‌شمارند.

ورود این نگارنده به این میدان، ناشی از تلاش برای "به روز ماندن" در زمینه ی فعل و انفعالات فرهنگی-سیاسی مربوط به ایران است. اگر نه از این نگاه، هیچ گونه مخالفتی با وحدت و سازمانیابی جریانهای سیاسی که براستی (پنهان و آشکار) در کنار هم می‌ایستند، در ائتلافها و همکاریها با یکدیگرند و امضاهاشان در بیانیه‌ ها (به مناسبت های گوناگون) می‌آید، وجود ندارد. بگذاریم آرایش نیروها (چپ و راست) کامل شود و راههای هر کدام با چند نام در نقشه برجسته شود تا کار ما هم که مشاهده‌گریم، راحت‌تر شود. حال کسی می‌آید به منظور ارشاد، این گروه های وحدت‌جو را نهی می‌کند، به مسئله ی "دولت" و "جامعه" می‌پردازد و در وسط دعوا نرخهائی هم تعیین می‌کند که گمراه کننده است. دغدغه ی نوشته ی حاضر پرداختن به این "نرخها"ست. وی مدعی است که بر "مانیفست کمونیست" تکیه دارد. نه، حتّی از آن هم فراتر! چنین می‌نُماید که "نقشه ی راه" او دست کم "روزگار بهتری" را برای مردمان ایران، و حتّی فراتر از آن، برای مردمان در سراسر خاورمیانه، به ارمغان می‌آورد. این دعاوی در پهنه ی افکار عمومی، یکی از پس دیگری، در اخبار روز هم منتشر می‌شود. و همه آنها از زبان سردبیرِ تنها رسانه ی فراگیر حرفه‌ای حقوق بشری مربوط به ایران (زمانه) است. رسانه‌ای که باید کاملاً آزاد، مستقل، دمکراتیک و فراجناحی باشد. ارزیابی چند و چون این فرضیه، موضوع این نوشته نیست.

بر این گمانم که اغلب مقالات نیکفر دچار مشکل "ترابری پیام" به خواننده است. می‌گویم "اغلب"، زیرا به دور از انصاف است اگر که نگویم سالها پیش چند مقاله ی استوار سیاسی هم از او خوانده بودم. امّا امروز، ادا و اطناب فلسفی و ریائی که آن را "تقیّه ی در اندیشه ی انتقادی" می‌نامم، امر "ترابری پیام" را در آثار وی مختل کرده است. این دست از دعاوی را باید چون سکّه ی قلب محک زد و ارزش آن را سنجید. در این راه، بازنگری رفتار سیاسی گویندگان و نویسندگان بیرون از گفتارها و نوشتارهایشان نقطه حرکتِ مهمی است. رفتار سیاسی و دعاوی سیاسی را باید کنار هم نهاد و مو به مو بررسی کرد. امّا از متنها (گفتارها و نوشتارها) نیز نباید چشم پوشید. متنها خود بخشی از رفتار سیاسی مدعیان است. شیوه ی نگارش، در حقیقت ساختار ذهنیِ مدعی و گوشه‌های تاریک زبان وی را باز می‌تابد. سنجش حاضر متنها را در بر می‌گیرد.

این نگارنده ادامه ی نقد خود را در قالب گفتگوئی درونی (با خویش) پیش رو می‌گذارد. در اینجا "الف" و "ب"، هر دو، صداهای مکمل یک نگاهِ ناباور و معترض هستند به متنهائی نارسا و غلط انداز، حامل تقیّه ی روشنفکرمآبانه.

الف- خوب نگاه کن! ببین کجا، چه را، چگونه می‌گوید! در عوالم "چپ" متنهائی هستند که "درِ باغِ سبز" نشانت می‌دهند امّا به درونشان که گام می‌نهی، با جملاتی پفکی روبرو می‌شوی برای آراستن "راست". بنابراین اگر وارد این میدان می‌شوی تا "فهمت برود بالا"، حواسّت جمع باشد و غفلت نکن! از نو بخوان! روشن نشد؟ برگرد به پاراگراف قبلی! کدام تناقض؟ متن را از سر بخوان! روشن شد؟ تاریک شد؟ برقها رفت؟ برگرد به متن قبلی! به آرشیو مقالات هم نگاهی بیانداز!

ب- آها! یافتم! دریافتم! امّا...؟

الف- امّا چه؟ در مورد نیکفر نگاه کن، ببین کجا "صِراحتش" گُل می‌کند و کجا "فلسفه"‌اش در ابهام فرو می‌رود؟ "لحن تجویزی و معلم‌مآبانه"‌اش را بر وی ببخشای! یک بار هم خودش از این بابت پوزش خواست.

ب- امّا...؟

الف- امّا چه؟

ب- "امّا" یعنی اینکه چرا وی این عادت زشت را کنار نمی‌گذارد تا نیازی به پوزش‌خواهی نباشد؟ چرا زمانی که خود به این عیب پی برده است، برای احترام به خوانندگان، "لحن" متنش را پیش از انتشار اصلاح نمی‌کند؟

الف- زیرا به نظر می‌رسد که دست خودش نیست. شاید این عادت را از تمرینهای دوره ی تحصیلات حوزوی‌ دارد. به شیوه ی علما پای منبر رفتن و از بالا احکامی بی‌پایه صادر کردن و بر پایه ی همان بی‌پایگی به نتایج دلخواه رسیدن و مسائل دینی را حل و فصل کردن و راه حلها تجویز کردن برای ارشاد جماعت به راه صواب. اکنون مخاطبان "شهروندان" یا "فعالان چپ" هستند. خودش در گفتگوئی می‌گوید که در همان کودکی "جامع‌المقدمات" را تا آخر خوانده بود و می‌توانست به "قول طلبه‌ها اشکال" بگیرد. فکرش را بکن کسی که از کودکی چنان اعجوبه‌ای بوده و چنان درسهائی گرفته، بزرگ شود چه غوغائی می‌کند؟ می‌تواند بد عادت شده باشد. در "اندیشه ی انتقادی" هم می‌شود یک آقا معلم که تق تق با جملات چکشی‌ می‌نویسد.      

ب- این پوزش لحن تجویزی و استبدادیِ متن وی را حلّ نکرده است.

الف- درست است. نگاه و لحن و محتوا به هم آمیخته است. امّا بگذار پیشتر برویم. می‌نویسد: "در میان گروه‌های چپ "چریک‌های فدایی" تلاش کردند راهی دیگر بروند. آنان برنامه رسمی نداشتند. اصلا به فکر تشکیل دولت نبودند. به فکر شورش بودند، به فکر آن بودند که توده مسلح شود و توده مسلح به نقد سیستم بپردازد. آنان به بالا نگاه نمی‌کردند. تأکید یکجانبه آغازین بر سلاح که تعدیل شد، فداییان بیشتر به جامعه نظر دوختند."

ب- در چه زمانی "تأکید یکجانبه آغازین بر سلاح" تعدیل شد؟ پیش از انقلاب؟ پس از انقلاب؟

الف- روشن نیست.

ب- حال از جایگاه فدائیان (درست یا نادرست) بگذریم. امّا چرا فقط آنها را "جامعه‌-محور" می‌شمارد؟ پیش از انقلاب نیروئی مارکسیست از سازمان مجاهدین انشعاب کرد که پس از انقلاب سازمان پیکار را ساخت. آنها اگر چه "راهی دیگر" را رد می کردند امّا برای کسب قدرت گروه خودشان که "به بالا" نگاه نمی‌کردند؟ منصفانه نگاه کنیم! آیا سازمان پیکار خواست توانمند کردن "جامعه" و کارگران را در برنامه نداشت؟

الف- خب، با آن شیوه استدلال می‌توان به چنین حکم بی پایه‌ای هم رسید. در این شیوه، سندیت بخشیدن به احکام صادره جائی ندارد. بنابراین نویسنده ترجیح می‌دهد که بستر تاریخی نقد خود را "باز" بگذارد. دردسرش کمتر است. می‌بینی که روش و طبقه‌بندی جزمی است. یا "دولت-‌محوری" یا "جامعه‌-محوری". تمام. یک شقّ هست "سیاست دولت‌محور یعنی پشتیبانی از دولت / ستیز با دولت." پس هر جریانی که با دولت بستیزد، دولت‌محور است و در پی ابزارسازی از "جامعه". آیا این حکم درست است؟

ب- در اینکه "چریکهای فدائی" در "راه" خود، در آن زمان، به تشکیل دولت نمی‌اندیشیدند، تردیدی نیست. مسئله شان این بود که نیروی کارگران و زحمتکشان به صحنه ی مبارزه بیاید. به این معنا آنها دولت‌محور نبودند. با این وجود آنها تا مقطع انقلاب (بی‌برو و برگرد) در ستیز با رژیم شاه هم بودند. هدف آنها این بود که بر فضای سیاسی در راستای یک انقلاب سیاسی، تأثیر بگذارند. تردیدی نیست که آنها مردم را به امر سرنگونی رژیم فرا می‌خواندند. بنابراین، طبق حکم بالا آنها نمی توانستند "جامعه‌محور" باشند.

الف- نویسنده این تناقض را چگونه حلّ می کند؟

ب- ببین، دغدغه ی او دوری از "ستیز" است. می‌گوید: "هیچ چیزی جای فرهنگ و آگاهی را نمی‌گیرد. هیچ سیاست و اقدامی را بر روی نفرت و غریزه بنا نکنیم. چپ، شهرآشوب نیست".

الف- منظورش البته آشوبگری است. چپ اگر "شهرآشوب" باشد که بد نیست. شهرآشوب کسی است که با زیبائی‌اش در شهر فتنه بر پا می‌کند. بهر رو، کدام جریانِ چپ است که مدعی ترویج فرهنگ و آگاهی نباشد؟ کدام یک این نسبت و اتهام را می‌پذیرد که سیاست و اقدام خود را بر روی نفرت و غریزه بنا کرده است؟ این جملات داهیانه کلی بافی صرف است. نویسنده باید موضوع مورد نقدش را باز کند. اگر منظورش نیروهائی است که از کردستان برخاسته‌اند، در کردستان ریشه و تاریخ دیرپا دارند و به دفاع مسلحانه باورمند هستند، باید نشان بدهد که چرا و چگونه، در شرایط حاضر، نفی دفاع مسلحانه در کردستان به صلح در ایران منتهی می‌شود. منظور از "صلح" چیست؟ آیا او مخالف سیاست اشغال رژیم و به کار گرفتن قهر ارتش و سپاه پاسداران در مناطق زیر ستم ملی هم هست؟ نویسنده از کنار پدیده ی "ستم ملّی" در ایران می گذرد و از "تبعیض" در مفهوم عام می‌گوید؟ این "تبعیض" بطور مشخص در ایران چه تاریخی دارد؟ کیفیتش چیست؟ چه ویژگیهائی دارد؟ در مدیریت و ساختارهای جامعه چگونه باید حلّ شود؟ حق تعیین سرنوشت نه؟ فدرالیسم نه؟ خودگردانی نه؟ پس چه؟

ب- خب، ما تا اندازه‌ای می‌دانیم که او به مسئله "هویت" چگونه نگاه می‌کند. می‌گوید: "سیاست هویتی منفی است، آنجایی که وجهی از هویت یک گروه انسانی را محور قرار می‌دهد، زیاده‌خواه می‌شود، بازشناسی
(recognition / Anerkennung) متقابل را مغشوش می‌کند، و در صورت مورد تبعیض بودن، به جای درگیر شدن با نظام تبعیض خط تقابل هویت با هویت را پی‌ می‌گیرد."

الف- اینجا "بازشناسی متقابل" درست نیست. باید گفت "به رسمیت شناختن متقابل". امّا "نظام تبعیض" را باید با تمام ساختارهایش براستی "بازشناخت". یک سو رژیم، دولت مرکزی، قانون اساسی، نهادهای سرکوب، رسانه‌ها و... هستند و یک سو هم اکثریت جامعه ی فارس و فارسی‌زبان است که بشدّت زیر نفوذ سیاست هویتی، زبانی و فرهنگی "ناسیونالیسم ایرانی" قرار دارد. ساختارهای تبعیض در هر دو سو موجودند. منتقدان و مردم (در مناطق زیر ستم ملی) چاره‌ای جز درگیر شدن (نظری، فرهنگی و اعتراضی) با ساختارهای تبعیض در هر دوسو ندارند.

ب- من اینگونه می‌فهمم که او می‌گوید به عنوان "یک شهروند" حق ابراز هویت داری امّا به عنون یک جمعیّت اتنیکی نه. در صورت عدول از این اصل می‌شوی "تجزیه‌طلب".

الف- این اصل چه پیامدهائی دارد؟ عملاً یعنی با مردم هم زبانت که در یک جغرافیای مشخص زیسته‌ای، با آنها که در روندی تاریخی سرنوشت مشترکی یافته‌ای، رنجها و سرکوبهای همسانی را در کنار آنها دیده و تجربه کرده‌ای، با آنها که درد آشنای تو هستند و تو را می‌فهمند، یک جامعه ی مشترک، همبسته و آزاد نساز. برو "حقّ شهروندی"‌ات را بگیر! برُ بخور در جامعه ی فارسی زبان، زیاد هم مسئله ی زبانی و هویتی را پیش نکش! "زیاده‌خواه" نشو تا پیشرفت کنی! اگر خودت "انتگره" نشدی، فرزندان و نوه‌ نبیره‌هایت می‌شوند.
نکته ی دیگر اینست که باید از کاربرد واژه‌هائی که در بستر سیاستهای سرکوب ملیتها از زمان رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی بار بسیار منفی و تحقیرآمیز یافته‌ است، پرهیز کرد. نویسنده‌ای که در نقد خود آگاهانه به جای "جدائی خواه" یا "استقلال طلب" می‌نویسد "تجزیه طلب" وارد متنِ "نظام تبعیض" شده و در جائی از آن ایستاده است. به "آزادیخواهی" و "دمکرات" بودن چنین نویسنده‌ای باید شکّ کرد.

ب- برگردیم به مسئله ی هویت. او از "سیاست هویتی مثبت"، یا در جای دیگری از "هویت بخردانه" هم می‌گوید: "همه‌ی آن چیزهایی را که ایدئولوژیِ هویت در ذهن ما فرو کرده است، دور می‌ریزیم و در می‌نگریم که در نهایت چگونه می‌توانیم خود را معرفی کنیم، معرفی به شکلی کاملاً ساده و طبیعی. این، آوردنِ اسم خود و سخن گفتن از احساسهای خود به زبان مادری است، که منظور از آن زبانی نیست که عنوانی دارد، ملتی را معرفی می‌کند، به نام آن جنبشهای ملت‌پرستانه راه می‌افتد و حصاری ایجاد می‌کند برای پرورشِ حماقتِ ملی و سواری دادن به قدرتِ ملی. منظور، آن زبان ساده‌ای است که در بسترِ بیماری، در حالت تب و هذیان و در لحظه‌ی مرگ با آن مادرمان را صدا می‌زنیم و کمک می‌خواهیم."

الف- دست کم اینجا منظورش را خوب بیان کرده است. امّا می‌بینی که تعریفش از "هویت بخردانه"، به احساسات و زبان شفاهی محدود می‌شود. سیاست سرکوب زبانی و هویت‌زدائی در ساختارهای یک جامعه از بالا تا پائین اعمال می‌شود. سخن از چگونگی مدیریت و رشد آموزشی و فرهنگی جوامعی چند میلیونی در روندی دراز مدت است که زبانها بی‌تردید در آن نقش اساسی دارند. این یک ایدئولوژی برای هویت سازی و "ملت پرستی" نیست. یک فاکت است. مردمان (در مناطق زیر ستم) نیز دارای هویتهای سیّال، متغیر و چندگانه هستند. با اینهمه نمی‌توان مشترکات جغرافیائی، زبانی و پیشینه ی تاریخی آنها را انکار کرد. ساده انگاری و فروکاستن پیچیدگی مسئله ی زبان، به "نوشتن یک رمان عاشقانه در کنجی" مضحک است. به نظر می‌رسد که درک این آقا از "حقّ آموزش به زبان مادری" چیزی بیش از "لالائی به زبان مادری" نباشد. زیر پرچم "جهانی شدن" و "انترناسیونالیسم" هم می‌توان در عمل فارس‌محور بود و از "نظام تبعیض" سرسختانه دفاع کرد.

ب- من هنوز تا این حدّ بدبین نشده‌ام. گوش کن چه می‌گوید: "مرزها باید باز شوند و مظهر دوستی باشند. ایده‌آل آن است که پایتخت‌های سیاسی و فرهنگی یکی نباشند. مراکز فرهنگی باید آزادانه انتخاب شوند و مرزها مانع از رویکرد آزادانه به آنها نباشند. یک مظهر بدبختی خاورمیانه نداشتن یک آرمان صلح و انتگراسیون است. چپ باید در شکل‌دهی به این آرمان بکوشد و آن را پی گیرد. تقریری از این اوتوپی می‌تواند چنین باشد: تشکیل کنفدراسیونی منطقه‌ای از دولت‌های دموکراتیک فدراتیو."

الف- مرزها باز شوند، دوستی و صلح و ... به به، بسیار عالی! امّا کیّ؟ وقت گل نیّ؟ تا آن زمان چه باید کرد؟ ایدآلش هم روشن نیست. چه می‌گوید؟ مراکز فرهنگی آزادنه انتخاب شود، مراکز سیاسی نه؟ یعنی چه؟

ب- او خود می‌گوید که این یک اتوپیاست. تا آن زمان باید "دولت‌-محوری" را کنار گذاشت و رفت سراغ "جامعه-‌محوری". صبر کن! مگر همو نبود که با آغاز خیزش دی ماه، فوری موضوع "رفراندم" را برای برچیدن "جمهوری اسلامی ایران" مطرح کرد. آیا این "دولت-محوری" نیست؟

الف- فراموش نکن که مسئله ی وی خوانندگانی چون من و تو نیست. او کدهایش را به "فعالان چپ" می‌دهد. گفتگوها در سطح دیگری میان خودشان جریان دارد.

ب- طبق آخرین خبرها رهنمودش این است: نخست انقلاب اجتماعی، سپس انقلاب سیاسی. یاد قضیه ی مرغ و تخم افتادم. اول مرغ آمد یا تخم مرغ؟

الف- همین است. ذهن نویسنده عادت کرده است به طبقه‌بندیهای جزمی و اولویت‌بندی آن هم بر پایه ی احکامی از پیش پذیرفته. می‌بینیم که او در هم تنیدگی امور و پدیده ها را نمی‌بیند. منطقاًً با این رهنمود نویسنده، باید (در شرایط حاضر) مانع انقلاب سیاسی در ایران شد.

ب- او به کدام "فعالان چپ" رهنمود می‌دهد؟

الف- فکر می‌کنم به "بخش اصلی فداییان متشکل" و افراد و جریانهائی پیرامونی. به نظر نمی‌رسد که طیف وسیعتری را مورد خطاب قرار دهد. می‌نویسد: "اکنون فداییان به فکر وحدت افتاده‌اند. کاش دوباره به "راهی دیگر" بگروند، یعنی از آنجایی شروع کنند که پیش از انقلاب داشتند سمت‌گیری اجتماعی پیدا می‌کردند. آن موقع می‌خواستند جامعه را با سلاح توانمند کنند. این ایده طبعا دیگر قابل دفاع و تکرار نیست."

ب- چه شد؟ یعنی آن ایده زمانی قابل دفاع بود؟ بنابراین، می‌توان جامعه محور بود و سلاح هم به دست گرفت؟! دو سال پیشتر نوشته بود: "کارکرد پایدار سازمان‌های چپ تخریب امکان پاگیری چپ جامعه‌گرا بوده است."

الف: به نظرم اینجا تأثیر نثر سعدی مشهود است!

ب- خواهش می کنم پا برهنه میان حرفم ندو و بگذار نقل قول را تمام کنم.

الف- معذرت می‌خواهم. می‌خواستم یادآوری کنم که نیکفر وقتی فارسی می‌نویسد، به سعدی می‌اندیشد.

ب- از نکته‌های حاشیه‌ای بگذریم تا از اصل موضوع پرت نشویم. گوش کن، اینجا می‌گوید: "جنبش دانشجویی که می‌توانست پیشتاز جنبش جوانان و زنان باشد، از نگاه این سازمان‌ها تنها جایی بود برای سربازگیری. خط مشی «قدرت از لوله تفنگ بیرون می‌آید» به تمامی دولت‌‌گرا بود و مروجان آن یک لحظه فکر نمی‌کردند که نکند تفنگ‌چی‌ای که قدرت را به دست می‌آورد، دیگر نخواهد آن را به مردم واگذارد."

الف- خب تناقضها یکی دو تا نیست. هر چه از این نویسنده بیشتر بخوانی، بیشتر باید سرت را بخارانی. این نویسنده ی ملانقطی که عاجز است از درک تطوّر تاریخی مفهومهای سیاسی (از جمله مفهوم "اپوزیسیون") در بسترهای گوناگون و معانی چندگانه ی آنها در فرهنگنامه‌های سیاسی، بر این باور است که در "خارج کشور" "اپوزیسیونی" وجود ندارد زیرا "اپوزیسیونِ واقعی گروهی است که بتواند مردم را به خیابان بکشد و آنان را در خیابان نگه دارد." گیریم "مخالفان خارج کشور" از "چپ" و "راست" همه رفتند لای جرز دیوار. با این تعریف حتّی احمدی نژاد هم در ایران "اپوزیسیون" بشمار نمی‌آید. زیرا در شرایط حاضر اگر او بتواند گروهی از مردم را به خیابان بکشد، نمی‌تواند آنها را آنجا نگاه دارد. با این فرمول نه "ولایت فقیه" و نه دولت روحانی هیچگونه اپوزیسیونی در درون و بیرون ایران ندارند. جالب نیست؟

ب- به نظر می‌رسد که وی درهم تنیدگی جوامع مجازی (اینترنتی) با جوامع حقیقی را هم درنیافته است. آیا "مخالفان" (چپ و راست) بیرون از ایران، در جوامع مجازی هم بی اثر هستند؟ آیا بیش از سه دهه مبارزه ی نظری زنان تبعیدی علیه حجاب / حجاب اجباری هیچ اثری در برآمد جریان "دختران انقلاب" در ایران نداشته است؟ آن زن اکتیویستی که در فیس بوک، کمپین "آزادیهای یواشکی" را راه انداخته بود، با هر نقد و نظری که بر کار وی داشته و داریم، گروهی از زنان ایران را در فضای مجازی متوجه خود کرده است. یا او با تنی چند از آنان هم پیمان شده و یا آنان با وی هم پیمان شده‌اند. فرقی نمی‌کند. مهم این است که یک جریان "اپوزیسیون" (راست؟) دیگر از زنان در فیس بوک شکل گرفته و در ایران (گیرم محدود) بازتابی حقیقی یافته است.

الف- فرمول جزمی نیکفر را که کنار بگذاریم، می‌بینم که هر جریان فکری که در مخالفت با سیاست حاکم دولتی شکل بگیرد، گونه‌ای اپوزیسیون است. می‌توان از این یا آن جریان اپوزیسیون دوری جُست. حرفی نیست. او امّا ممکن است نام آن را بگذارد "مخالف" تا بگوید این یا آن جریان جدّی نیست. مشکل بر سر نام نیست، مسئله این است که او یک طبقه بندی غیرواقعی و گمراه کننده از اکتیویستها، جریانهای فرهنگی و سیاسی مخالف رژیم ارائه می‌کند و تأثیرات فرهنگی و اجتماعی آنها را بر مردمانی که در ایران هستند، نادیده می‌گیرد. این روش اوست. او نام را حذف می‌کند تا واقعیت را سانسور کند. جریان اندیشگی فمینیسم در تبعید بی‌تردید گونه‌ای اپوزیسیون تأثیرگذار در برابر جمهوری اسلامی بوده و هست. این دسته از زنان مخالف، میان انقلاب سیاسی و انقلاب اجتماعی دیوار چین نکشیده‌اند. هم نقد فرهنگی-سیاسی بر "جامعه" ایران (درون و بیرون) دارند و هم ارکان "دولت" را نشانه رفته‌اند.

ب- درست است. باید واقع بین بود. نویسنده حتّی از گوگوش و طرفدارانش هم غافل است. آن چند هزار نفری که در کنسرت این خواننده در ترکیه با دیدن تصاویر رضا شاه و شاه و ملکه ی سابق از شوق بی‌تاب شده بودند، زیر تأثیر مخالفان / اپوزیسیون سلطنت طلب هستند یا نه؟ از آنها چه تعدادی در ایران زندگی می‌کنند و چه تعدادی در رفت و آمدند؟ در خیزش دی‌ماه شعارهائی در ستایش رضا شاه در قم به گوش رسید و بسرعت به شهرهائی دیگر سرایت کرد. اینها از سوی کدام دسته از مخالفان پشتیبانی می‌شدند و می‌شوند؟ رضا پهلوی که خود را از "فرزندان اِستر و خشایارشا" می‌داند، در ایران پیروانی دارد. آنها به خیابانها هم می‌آیند. فلان دلقک فاشیست از همان "خارج کشور" بود که دسته‌ای را به خیابانها آورده بود. اپوزیسیون راست در کلان‌رسانه‌های بیست و چهار ساعته فارسی زبان، سنّت دیرپا و جای پای محکم دارد.

الف- نویسنده نگران پیوند "چپ" با "راست" نیز هست. امّا نه هر "راستی". طبق آخرین خبر (۲۹ مارس ۲۰۱٨، اخبار روز)، در لیست "نگرانیهای" نویسنده، همه هستند بجز اصلاح طلبان.

ب- فکر می‌کنم تا همینجا کافیست. زمانش رسیده که گفتگو را ببندیم و یک صدا چکیده‌ای بدهیم.

الف و ب: ما سرمان درد گرفت. محمدرضا نیکفر در بیان دیدگاههایش اغلب متناقض، ناروشن و مذبذب است. باوری به تأثیر "مخالفان در خارج کشور" بر مردم ایران ندارد، امّا خود یک تنه از "خارج کشور" برای نبرد سنگر به سنگر با رژیم و چگونگی تحمیل یک همه‌پرسی برای برچیدن "جمهوری اسلامی ایران" رهنمود صادر می‌کند. کمی بعدتر گوئی رهنمود همه‌پرسی را به دست باد می‌سپرد. دو سه ماه پیش سخن از پا گذاشتن به یک انقلاب می گفت که منجر به تغییر رژیم می‌شود. امروز می‌گوید چپ در پی "ستیز با دولت" نباشد، چنانکه "چریکهای فدائی خلق" نبودند. دروغ است. از رادیکالیسم و بازگشت به "مانیفست کمونیست" می‌گوید و از "صلحی" که بر مبارزه با دیکتاتوری و اختناق اولویت دارد. به باور ما او "در اندیشه ی انتقادی"اش اهل تقیّه است، از انقلاب می‌گوید امّا مخالف انقلاب است. تسامح با اصلاح‌طلبان و مدارا با "نظام تبعیض" را می‌گوید و نمی‌گوید. در یک چیز امّا، تا اندازه‌ای صراحت دارد: ابراز دشمنی و ستیز با جنبشهای رفع تبعیض ملی در ایران. "صلح" مورد نظر وی با سرکوب خونین این جنبشها تأمین می‌شود.

از استاد سخن سعدی نیز عافیت‌طلبی، محافظه‌کاری‌ و همسوئی با دولتیان را به وام می گیرد و سعی می‌کند آن را به سود "اندیشه ی انتقادی"اش "انتگره" ‌کند، بی آنکه به نشانه‌هایِ ساختارِ استبدادی اندیشه و زبان مذکر این شاعر بزرگ پارسی‌گو توجه کند. حتّی انسانی‌ترین ابیات سعدی "بنی آدم اعضای یکدیگرند..." در حقیقت برمی‌گردد به "پسران آدم" که همین آقایان باشند. سعدی که زن را "آدم" نمی‌شمرد!

* بخش نظرات این نوشته غیرفعال است