غم توز!


اسماعیل خویی


• نیابم، از همه غم ها، غمی که می گذرد!
غمی به جای نهد هر دمی که می گذرد!

ببین که، گاهِ چکیدن، به اشگِ ما مانَد
ز روی گونه ی گل شبنمی که می گذرد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۹ فروردين ۱٣۹۷ -  ٨ آوريل ۲۰۱٨



نیابم، از همه غم ها، غمی که می گذرد!
غمی به جای نهد هر دمی که می گذرد!
ببین که، گاهِ چکیدن، به اشگِ ما مانَد
ز روی گونه ی گل شبنمی که می گذرد.
چه می شد ار که غمی را به دوشِ جان می بُرد،
از این ستمکده ،هر آدمی که می گذرد؟!
همیشه تازه چرا داغِ هومن است مرا:
اگر که کهنه شود ماتمی که می گذرد؟!
چرا نمی کُشدم؟ پس، چرا نمی کُشدم
به نامِ خون به رگِ من سمی که می گذرد؟!
نداند این که روان است بر کُنامِ پلنگ،
به دشت، آهوکِ خوش رمی که می گذرد.
به بالِ باد گذارِ غبار را مانَد
گذارِ ما همه بر عالمی که می گذرد.
غمِ من از کمی ی شادی است و آزادی:
که بیش گردد با هر دمی که می گذرد.
به جانِ مرگ، که بیش و کمی به کارش نیست،
نمی خورم غمِ بیش و کمی که می گذرد.
رَوَم به باغی و، با همدم ام، در آن، سازم
ز هر غمی که بماند غمی که می گذرد.
بر آب می دهم اندیشه های ناخوش را:
کنارِ جوی، بدین همدمی که می گذرد.

نهم فروردین ۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن