کابوس یک دختر۱۳ ساله در سوئد که او را مجبور به ازدواج کردند-حسن صالحی


اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۹ فروردين ۱٣۹۷ -  ٨ آوريل ۲۰۱٨


                                       این زندگی ارزش زنده ماندن ندارد!

اخیرا دادگاهی در سوئد حکم مجازات پدر و مادری را داد که می‌خواستند دختر ۱۳ خود را مجبور به ازدواج کنند. این والدین محکوم به مجازات مشروط یا حبس تعلیقی شدند. روزنامه آفتون بلادت از زبان این دختر ۱۳ ( مبتنی بر تحقیقات پلیس) ماجرا را تعریف کرده است که بشدت غم انگیز و تکان دهنده است. من می خواهم ترجمه بخشهایی از حرفهای این دختر را برای شما به فارسی ترجمه کنم تا صدای او را منعکس کرده باشم.

روز ۱۱ نوامبر سال ۲۰۱۵ این دختر سیزده ساله از مدرسه به خانه می آید. ساعت سه بعد از ظهر بود. وقتی که او به خانه می رسد همه اعضای فامیل در آنجا جمع شده بودند. او می گوید: "از در وارد شدم و ایستادم. آنها به من نگاه کردند و فاتحه سر دادند. من متحیرانه از آنها پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ آیا کسی مرده است؟"

همه به او تبریک گفتند بدون آنکه بفهمد چرا؟ یکی از اقوام به او می گوید: ما تو را به نامزدی کسی در آورده ایم.

"به او گفتم که من به شما گفته ام که نمی خواهم. و او در جواب به من گفت این به تصمیم تو بستگی ندارد. تو باید بفهمی در این موارد کسان دیگری تصمیم می گیرند. هیچ دختری در این موارد حق تصمیم گیری ندارد."

تبریک گفتن ها ادامه پیدا می کند و دختر به حمام می رود و در را بر روی خود می بندد و گریه سر می دهد. مادر با زور او را بیرون می آورد و می گوید حق نداری گریه کنی. دختر که می خواست در حمام باقی بماند چند بار از مادر کتک می خورد. یکی از اعضای فامیل پیش او می آید و به او می گوید که بهتر است او به تصمیم فامیل و بستگان عمل کند.

" به آنها گفتم اگر آنها می خواهند من را بکشند این کار را بکنند چون آدم یکبار می می میرد. این زندگی ارزش زنده ماندن ندارد."

سپس نوبت پدر می شود که به نزد دختر می آید و می گوید به من بگو که آخر چه می خواهی؟
"به پدرم گفتم که شما که همه تصمیمات را گرفته اید دیگر چه فایده ای دارد؟ و او به من گفت که این جوان خوبی است و من گفتم این را هم قبلا گفته بودی ولی من او را نمی خواهم. پدرم گفت که باید این را قبول کنی."

روز بعد دختر به مدرسه می رود. از بس که حالش خراب بود معلمین متوجه می شوند و دختر را به خانه می فرستند. اما آنجا کابوس بیشتری در انتظارش بود. اعضای خانوده در باره جزئیات ازدواج با هم جر و بحث می کردند. دختر به اتاق خودش می رود تا تکالیف مدرسه را انجام دهد. مادر با تلفن به سراغش می آید تا با "نامزدش" حرف بزند. دختر می گوید فرضت ندارم باید خود را برای امتحان فردا آماده کنم. مادر کتکش می زند و او با بی میلی با "نامزدش" حرف می زند. بگو مگو و درگیری با مادر دختر را به صرافت این می اندازد که به پلیس زنگ بزند. به این منظور اول به دوستی تلفن می زند و او می گوید دست نگه دار که من به سوئد برگردم و بیشتر کمکت کنم.

روز سوم خانواده تصمیم میگیرد که برای تدارک مراسم ازدواج به خانه یکی از بستگان بروند. مادر می گوید که "نباید حرفی بزنی و باید خفقان بگیری". دختری می گوید ساکت نمی شوم ولی با تهدید مادر روبرو می شود. در طول راه می خوابد چرا که نمی خواست با خانواده اش بگو مگو کند. به مقصد که می رسند بحث جزئیات ازدواج دوباره شروع می شود. با برنامه قبلی "نامزد" هم آنجا حضور داشت. همه با هم غذا می خورند ولی دختر سر میز غذا نیست و غم می خورد. او را مجبور کنند برای تهیه لباس به بازار برود اما دختر مرتبا می گوید "نمی خواهم نمی خواهم". یکی از بستگان زن به او نزدیک می شود.

"از کی تا به حال دختران در چنین موادری تصمیم گیرنده بوده اند؟ نمی فهمی که فامیل تصمیم می گیرد؟ به او گفتم این مال زمانهای قدیم بود ولی زمان ما اینطور نیست"

خلاصه او را به زور به خرید می برند و "نامزد" هم همراهشان می آید. آنجا حلقه ازدواج هم می خرند. دختر را مجبور می کنند با "همسر" آینده اش عکس بگیرد. بعد از آن دختر گریه کنان به خانه باز می گردد.

در پنجمین روز یعنی ۱۵نوامبر سال ۲۰۱۵ دختر را به آرایشگاه می برند. از آنجا هم به سالن عروسی می روند. وقتی وارد سالن می شوند صدای هلهله و شادی بلند بود و همه دست می زدند. دختر خون دل می خورد. دختر گفت که می خواهد به توالت برود و در حالی که تلفنی بدست داشت گفت که می خواهد ماجرا را به پلیس اطلاع دهد. اما هیچوقت این امکان را پیدا نکرد و چند نفری او را همراهی کردند که چنین کاری نکند. دوباره او را به سالن آوردند و مراسم ازدواج اجباری اجرا شد. مرد ۲۴ ساله مطابق رسم و سنت شیرینی به دهان دختر گذاشت و دختر داشت حالش بهم می خورد. در جریان مراسم چند نفری از فامیل به او گفتند "چنانچه از تصمیم فامیل سرپیچی کنی در زندگی دردسرهای بیشتری پیدا خواهی کرد."

دختر بارها می گوید که خسته است و باید برود و تکالیف مدرسه را انجام بدهد. بالاخره ساعت چهار صبح جشن تمام می شود و دختر خود را برای خواب آماده می کند. وقتی او دراز کشیده بود دستی را بر روی بدن خود احساس می کند. دست "نامزدش" بود. دختر او را را به عقب هل میدهد و به او می گوید "نمی فهمی می خواهم بخوابم".

روزها و هفته ها از ماجرا می گذرد و خانواده او را هر چه بیشتر با مرد تنها می گذاشتند. دختر هر بار از بودن با مرد امتناع می کرد. دختر دوبار در هر هفته بابت سرپیچی از بودن با مرد کتک می خورد. تا اینکه دختر تصمیم قطعی خود را می گیرد و به پلیس زنگ می زند. یک ماشین پلیس می آید. دختر می گوید "می خواهم مرا با خود ببرید."

از این گزارشی که من بخشهایی از آن را برای شما بازگو کردم معلوم نمی شود که این دختر ۱۳ ساله چه مدت در این عذاب روحی و جسمی بسر می برده است ولی حتی یک روز آن هم کشنده است. شخصا از شنیدن ازدواج اجباری این دختر بسیار متاسف شدم ولی این واقعیتی است که شوربختانه وجود دارد و باید با همه قوا در مقابل آن ایستاد.

طبق قوانین سوئد ازدواج با کودکان ممنوع است. ولی قوانین سوئد تا قبل از سال ۲۰۱۴ روزنه ای داشت که می توانست ازدواج کودکان را مورد عفو قرار قرار دهد. با تلاش نیروهای مدافع کودکان و زنان این روزنه قانونی در سال ۲۰۱۴ بسته شد و نه فقط این بلکه نفس ازدواج اجباری نیر جنایی اعلام گردید.

تا قبل از سال ۲۰۱۴ ما اخبار زیادی می شنیدیم که دختران زیر سن را در لوکال های زیر زمینی توسط یک ملا به ازدواج مردان بزرگسال در می آورند. این مسئله ای بود که ما بارها به دولت و قانونگذاران سوئد هشدار دادیم و قوانین سوئد را شدیدا مورد انتقاد قرار می دادیم. در اثرهمین فشارها بود که بالاخره دولت با تصویب قانونی جدید روزنه های قانونی برای برسمیت شناختن ازدواج کودکان را بست و ازدواج اجباری نیز جنایی شد.

متاسفانه اینها هنوز کافی نیست. در نوشته های دیگر من سعی می کنم دراین مورد بیشتر حرف بزنم و آخرین اخبار و اطلاعات در باره مسئله ازدواج کودکان در سوئد را به اطلاع شما برسانم.