سخنِ ژرفِ خاکستری در دریایی
زرتشت خاکریز
•
نََه گفتن به نَهها به نعناع معنایِ دلاوری میبخشد
و گشنیز را سخت عزیز در دهانِ صافی میکند تن میزند عقل
از لباس پوشاندن به احساس از کفش به پا کردنِ شوق
از شالی را به معاشرتِ شورشی درآوردن چه کسی و به چه دلیلی
یک سر و گردن از دیگران بالاتر میزند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲٣ فروردين ۱٣۹۷ -
۱۲ آوريل ۲۰۱٨
در سوگِ مجید فلاحزاده
نََه گفتن به نَهها به نعناع معنایِ دلاوری میبخشد
و گشنیز را سخت عزیز در دهانِ صافی میکند تن میزند عقل
از لباس پوشاندن به احساس از کفش به پا کردنِ شوق
از شالی را به معاشرتِ شورشی درآوردن چه کسی و به چه دلیلی
یک سر و گردن از دیگران بالاتر میزند
و تنه به تنهیِ خدایانی به آسمان دست یافته
اما پلکان را برداشته و پنهان کرده؟ به نَه نَه گفتنها
ننهیِ پیر را برایِ بچهاش دارایِ شیر نمیکند و فلزی با یک خطِ تَک و تنها
نامِ سکه را به خود نمیگیرد
این گونه که راهی باریک و یکطرفه و بیتردید را در پیش گرفته
و بی سر بلند کردن ادامه به پیشرَوی میدهد
بسیار عقبمانده باید باشد زمان زمانی که "عزیزی" و "ذلیلی" برایاش
حُکمِ دو دندهیِ یک ماشین را دارند احساس بی لباسی از خِرد
سرما میخورد شوق بی کفشی از تحقیق به حقیقتی نمیرسد
و پلکان باید خدا را در چوبِ خودش بیابد
یافتهام اما باز با این حال میپرسم: دلاوری چیست؟
آیا پافشاری بر اعتقادی هر چند روشن در زیرِ شکنجه
تعصب نسبت به عصب و رگهایی نیست که بدنی ندارند
و ستارهگانی که آسمانی!؟ دلیرییِ کوچکِ یک بچهیِ شیر
صد قهوهیِ سگصفت و پیر را میدرد راهیْ یکچشم و چهرهای بیدهان
به مقصدی زبانبسته در چمدانی قفلشده میرسد
و فهمیدنِ زندهگیای که نفهمیدنیست از ابلهیتِ آدمیست
با این حال تو ای معشوق ای زمان
ای زیباییات سبق بُرده از مغمومترین زنان
ای شبچراغترین گوهرها را دارا در گنجینهای به نامِ زبان
پلهپله از پلکان و از میانِ پریان و از ما بهتران
باز به پهنهیِ پاکِ زمین فرود بیا باز بگذار ذرهذرهیِ نگاهِ مرا به نَه گفتنها
به شورشها و شالها و به چهره و چمدان و عزیمتها
معاشرتِ فرزانه و آفتابِ معاصرِ هستییِ آن دلاوری هم راهی کند
که قلباش صافی نبضاش پُرپروانه اما چشماناش دو سکه نبودند
|