کژفهمی های دیوید هاروی و
سهم مثبت او در اقتصاد سیاسی مارکسیستی


برزویه طبیب


• هاروی در تصویر کردن نمود گردش سرمایه در مسیری پر مانع موفق است، ولی به ذات این پدیده که در عمق این نمود عمل می کند، توجه ندارد. هر سرمایه منفرد، در هر لحظه در جنگی با دیگران، برای بقا درگیر است. در این تنازع مستمر، تنها وسیله نجات آن، بازتولید خویش در سطحی وسیعتر می باشد. این باز تولید گسترده ممکن نیست، مگر از طریق سرمایه گذاری مجدد سود حاصله. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲ ارديبهشت ۱٣۹۷ -  ۲۲ آوريل ۲۰۱٨


انتشار دو مقاله از هاروی در سایت اخبار روز از یک نظر قدم مثبتی است در راستای بررسی نظریات روشنفکران معاصر اقتصاد سیاسی مارکسیستی. از طرف دیگر عنوان "یکی از برجسته ترین نظریه پردازان مارکسیست " برای هرکسی و از جمله در مورد هاروی،شاید موجب شود که بررسی نقادانه نظریات این روشنفکران مورد توجه قرار نگیرد.
باری به هرجهت این یادداشت قدمی است در جهت بررسی اجمالی نظریات هاروی. باشد که به تفکر نقادانه و نه به عناوین پر طمطراق بپردازیم.

ارزش بالقوه و ارزش بالفعل

هاروی ادعا میکند که معتقد است که ارزش کالاها در روند تولید ایجاد میشود،ولی تازمانی که این کالاها به فروش نرفته اند این ارزش،بالقوه است و نه بالفعل. او مفهوم" ضد ارزش" را به عنوان مقوله نوینی در اقتصاد سیاسی مارکسیستی مطرح میکند،تا کالاهایی را که به هر علتی،بویژه به دلیل اینکه نیازی را برطرف نمیکنند،یا خواهانی ندارند، و بنابراین به فروش نمیرسند،در این مقوله جای دهد. او عنوان میکند که کار اجتماعا لازم صرف شده در این کالا ها تلف شده است و بنابراین ارزش آنها همانا،"نا ارزش یاضد ارزش "است.
بدینسان،اگر حسن با پول خود مقداری مواد خام و تعدادی ماشین بخرد و قاسم را استخدام کند تا محصولی تولید کند، تازمانی که این محصول به فروش نرفته است ارزش بالفعلی ایجاد نشده است.و اگر این محصول هرگز به به فروش نرسد،فقط ضد ارزش حاصل شده و ارزشی بدست نمیآید.
بیایید فرض را بر این بگیریم که این تز صحیح است. آنگاه قبول میکنیم که چون اصلاارزشی ایجاد نشده، به طریق اولی ارزش اضافی نیز بدست نیامده است. بنابراین قاسم استثمار نشده و این پروسه جز نابود کردن ارزش ماشین آلات و مواد خام یعنی مال و منال حسن معنای دیگری نداشته است. آنگاه میتواننتیجهگرفت که در واقع نه حسن سرمایه دار بوده و نه قاسم کارگر. و همدستی این دو نفر فرقی با همدستی دو نفری که کارخانه ای را به آتش میکشند،ندارد!!!حتی بالاتر از آن ,قاسم مزدی گرفته،ولی ارزشی تولید نکرده است و مال حسن را هم به چیزی بی مصرف تبدیل کرده است. بدینسان میتوان نتیجه گرفت که قاسم در واقع حسن را استثمار کرده است. امیدوارم که به هنگام نوشتن این سطور،مارکس در قبر خود نلرزد!
ولی واقعیت چیز دیگری است.همیشه ودر جریان هر روند تولیدی،به دلیل اینکه بازدهی هیچ روندی صد در صد نیست، مقداری اتلاف ارزش مواد خام و ارزش ماشین آلات و مقداری کار کارگری تلف شده، وجود دارد.این اتلاف به صورت فراورده های معیوب، در هر پروسه تولیدی وجود دارند. هرچند که این ارزش اتلاف شده در نگاه اول کار غیر لازم اجتماعی به نظر میرسد،ولی با توجه به این حقیقت که بازده هیچ پروسه ای صد در صد نیست، این اتلاف اجتناب ناپذیر است و بنابر این در عالم واقع بخشی از هزینه های اجتناب ناپذیر هر سرمایه داری را تشکیل میدهد. مثالی بزنیم تا مطلب روشن تر شود. سوخت مصرف شده برای غلبه بر اصطکاک اجزای موتور هواپیما،بخشی اجتناب ناپذیر از مصرف سوخت هرهواپیمایی را شامل میشود. باوجود این،مقدار بنزین لازم برای پرواز آن،به دو بخش "بنزین" که به مصرف بلند کردن هواپیما و رانش آن به جلو،و "نابنزین و یا ضد بنزین" که به مصرف غلبه بر اصطکاک اجزای موتور آن میرسد،تقسیم نمیشود و هر قطره بنزین مصرف شده، بعنوان بنزین لازم برای این پرواز در نظر گرفته میشود. بخش اتلاف شده در روند تولید هر محصول، یعنی فرآورده های معیوب ،نیز به صورت جداگانه و به عنوان "نا ارزش" نباید در نظر گرفته شود .کار انجام شده بر روی این فراورده های معیوب، و ارزش مواد خام مصرف شده در آنها و استهلاک ماشین آلات در جریان تولید آنها ، از طریق افزایش مقدار کار اجتماعا لازمی که برای تولید محصولات غیر معیوب، ضروری است،جبران میشود. هرچند که این فراورده های معیوب، هرگز راهی به بازار پیدا نمیکنند. همچنانکه تحقق ارزش این محصولات معیوب،مستلزم فروش آنها در بازار نیست، روشن است که تحقق ارزش یک فراورده، ضرورتا مستلزم عرضه یا فروش آن در بازار نیست،و این به اصطلاح کشف هاروی، با استثنایی روبرو است که قاعدهٔ او را باطل میکند.
ولی اگر تحقق ارزش محصولات معیوب و غیر قابل عرضه در بازار،مستلزم وجود محصولات غیر معیوب و قابل عرضه باشد، در مورد سرمایه داری که فقط و فقط محصولی عرضه میکند که نه کسی خواهان آن است و نه نیازی را برطرف میکند و نه به فروش میرسد،ٔچه میتوان گفت؟ ما رشته تولیدی بنام "تولید آشغال" که نه کسی آنرا میخواهد و نه نیازی را برطرف میکند و نه به فروش میرسد،نداریم. چنین به اصطلاح "سرمایه داران و کارگرانی" را فقط میتوان در تیمارستان ها پیدا کرد که گاه از سر جنون، محصولی تولید میکنند که هرگز قابل فروش نیست. مارکس راجع به سرمایه داران واقعی که عقلی در کله و چشمی بر نیاز های مصرف کنندگان دارند،نوشته است.
از طرف دیگر ممکن است که محصول غیر معیوبی که نیازی را نیز برطرف میکند، و بنابر این خواهانی هم دارد به بازار عرضه شود،ولی به فروش نرسد. آیا کار اجتماعا لازم برای تولید آن به شکل بالقوه باقی مانده و فعلیت نمی یابد؟ آیا این همان "نا ارزش " نیست که هاروی از آن سخن میگوید؟ اینجا ست که تبیین بحران در نظام سرمایه داری،و شیوه نگرش هاروی به بحران های ادواری سرمایه داری، مطرح می شود.

بحران و هاروی

از نقطه نظر هاروی، سرمایه،ارزشی در گردش است،و این گردش در مسیری پر از موانع گوناگون، صورت میگیرد. هریک از این موانع،در صورت ناتوانی مقطعی سرمایه برای غلبه بر آن، میتواندبه عنوان عامل بحران عمل کند. مثلا در همان قدم اول که سرمایه داری با پول خود به خرید ماشین آلات و مواد خام و استخدام کارگران مبادرت میکند، اگر   تعداد لازم کارگران آماده کار، یا مواد خام لازم و یا ماشین آلات مناسب را در دسترس نداشته باشد،گردش سرمایه متوقف و بحران ایجاد میشود. اگر این مانع مرتفع شد،سرمایه دار با استفاده از تکنولوژی خاصی پروسه تولید را کلید میزند. ولی هرگاه تکنولوژی سریعا در حال تحول و دگرگونی باشد، سرمایه دار به انتظار تثبیت اوضاع و ظهور تکنولوژی جدیدتر و مناسب تر، از سرمایه گذاری استنکاف میکند و بنابر این دوباره گردش سرمایه متوقف و بحران ایجاد میشود. و این قصه ادامه دارد، و هاروی در هر مرحله از گردش سرمایه،به موانع این گردش اشاره می کند.
هاروی در تمام این موانع سیر و تفحص میکند ولی تنها عاملی را که مورد توجه قرار نمیدهد، تمایل نزولی نرخ سود،میباشد. در حقیقت او منکر این تمایل است و حتی در مباحثه ای که چندی پیش توسط هاینریش، اقتصاد دان آلمانی در مورد انکار اصل گرایش نزولی نرخ سود به راه افتاد، به جبهه منکران این اصل پیوست.
او منتقدین خود از جمله مایکل رابرتز را متهم میکند که به شکلی یکجانبه   از نقطه نظری مونیستی تبعیت کرده و اصل گرایش نزولی نرخ سود را عامل اساسی تبیین تمام بحران ها قلمداد میکنند.درحالیکه او یعنی هاروی همه جانبه نگر است و عوامل متعدد را در ایجاد بحران مد نظر قرار میدهد.
ولی آیا واقعا در این مورد همه جانبه نگری در برابر نگرش یک جانبه در برابر هم قرار گرفته اند؟به چند مثال بالا بازگردیم. سرمایه داری که به علت پیدا نکردن تعداد لازم کارگران آماده به کار ,از سرمایه گذاری باز میماند، به سادگی میتوانست دسنمزدی ده برابر سایر سرمایه داران دیگر پیشنهاد کند و سیل کارگران آماده کار را به کارخانه خویش سرازیر کند و مانع را از سر راه بردارد! ولی چرا ناتوان از این سخاوتمندی است؟ مسٔله ساده است.مزد بیشتر موجب سود کمتر است و هدف سرمایه دار صرفا به گردش دراوردن سرمایه نیست بلکه هدف او سود است.
یا چرا سرمایه دار از سرمایه گذاری در شرایط تغییرات سریع تکنواوژی استنکاف می کند؟ دلیل اینست که سرمایه گذاری در این شرایط به معنی از دست دادن فرصت کسب سود بیشتر، در صورت سرمایه گذاری بر روی تکنولوژی بهتر در آینده و یا پیش بینی ضرر احتمالی در رقابت با سرمایه داران دیگری است که از تکنولوژی برتر برای تولید استفاده خواهند کرد.
بنابر این در مورد هر یک از موانع بررسی شده توسط هاروی، مسٔله پایه ای تضاد ذاتی سرمایه داری به عنوان سیستمی که هدف غایی آن کسب سود بیشتر است، عمل میکند.
از جمله موانع دیگری که هاروی مطرح میکند، (و او را در مقوله طرفداران نظریه مصرف نامکفی در تبیین بحران سرمایه داری نیز قرار میدهد)ناتوانی مصرف کننده برای پرداخت قیمت کالای عرضه شده است که مانع تبدیل کالا به پول و درنتیجه توقف جریان سرمایه میگردد.ولی چرا سرمایه دارانی که با این وضعیت روبرو میشوند، تازمانی که کارد به استخوان نرسیده است ،از سود خود صرف نظر نمیکنند تا کالا های آنها در حد استطاعت مصرف کنندگان شود؟ و در بسیاری از موارد آنها ترجیح میدهند بانک اموال آنها را به حراج بگذارد بجای اینکه تخفیفی در خور و به موقع به مصرف کنندگان بدهند؟ آنچه هاروی موانع حرکت سرمایه ارزیابی میکند، به این دلیل مانع این گردش هستند که محرک گردش سرمایه , سود است، و چشم پوشی از سود برای سرمایه دار ممکن نیست.

متلاشی شدن سرمایه داری

اوج ملاحظات هاروی،کشف این نکته است که رشد سرمایه داری لجام گسیخته شده است و بزودی جایی برای سرمایه گذاری بیشتر باقی نخواهد ماند. او به رشد به اصطلاح سه درصدی سالانه سرمایه داری اشاره کرده و در نهایت این مسٔله‌را عنوان میکند که این رشد تصاعدی کمبود محل سرمایه گذاری نسبت به سرمایه انباشت شده خواهد انجامید و به تلاشی این سیستم منجر خواهد شد. ولی او توجه نمیکند که سرمایه داری میتواند به تأسیس هتل پنج ستاره در کره ماه نیز مبادرت کند، و هر ایده احمقانه دیگری را برای سرمایه گذاری تعقیب کندو بدینسان محلی برای مصرف سرمایه اضافی پیدا کند. ولی سؤال اینست که چرا سرمایه گذاری در هتل پنج ستاره در کره ماه گزینه ای برای سرمایه داری نیست، تا مسٔله کمبود فضای سرمایه گذاری،حل شود؟ باز مسٔله به سودآوری سرمایه گذاری مربوط میشود. هزاران پل را میتوان با این پول های هنگفت ساخت. هزاران مرض را درمان کرد. میلیون ها نفر را میتوان تغذیه کرد. بنابر این محل برای‌صرف پول هیچوقت کم نخواهد آمد. آنچه در این میان کم است، این حقیقت است که مثلا تامین تغذیه و بهداشت برای میلیون ها نفر، سودآور نیست،و بنابر این سرمایه را جذب نمی کند.
هاروی در تصویر کردن نمود گردش سرمایه در مسیری پر مانع موفق است، ولی به ذات این پدیده که در عمق این نمود عمل میکند، توجه ندارد. هر سرمایه منفرد، در هر لحظه در جنگی با دیگران، برای بقا درگیر است. در این تنازع مستمر،تنها وسیله نجات آن، بازتولید خویش در سطحی وسیعتر میباشد. این باز تولید گسترده ممکن نیست، مگر از طریق سرمایه گذاری مجدد سود حاصله.
ولی هرچقدر که این سرمایه بزرگتر میشود، نسبت سود حاصله در مقایسه با حجم آن کاهش می یابد،زیرا تنها بخش متغیر آن (کار انسانی زنده) سود میزاید، و این بخش در مقایسه با بخش ثابت (ماشین آلات و مواد خام) دایما کوچکتر میشود،تا جایی که سرمایه را مجبور میکند تا از شر مقدار قابل ملاحظه ای از بخش ثابت خویش خلاص شود، برای اینکه چابکی خویش را باز یابد.این خلاصی به صورت نابودی مقادیر عظیمی از کالا ها در جریان بحران های ادواری صورت میگیرد. کالاهایی که هم میتوانستند نیازی را برطرف کنند و هم خواهان های بسیاری داشتند، ولی قربانی ناسودآوری خود میگردند.

سهم مثبت هاروی در اعتلای اقتصاد سیاسی مارکسیستی

تمرکز هاروی بر روی تضاد های ذاتی گردش سرمایه که در حدود هفده نوع مختلف آنرا عنوان میکند، هرچند که نمیتواند پاسخگوی مسٔله تبیین بحران های ادواری سرمایه داری و یا مبنای نظری برای توضیح تلاشی سیستم سرمایه داری، و بنابر این نمایان کردن ماهیت موقتی و گذرای این سیستم باشد، ولی میتواند نقاط تنازع متنوع و متعدد نود و نه درصدی ها را با سیستم سرمایه داری نمایان کرده و مبنای نظری ایجاد جبهه گسترده ای از اقشار مختلف را برای مبارزه بر علیه سیستم فراهم کند
نظریه هاروی در مورد "انباشت از طریق سلب مالکیت" از طریق گسترش مفهوم انباشت اولیه مارکس، قدم مثبتی است. هاروی توضیح میدهد که انباشت سرمایه در دست سرمایه داران، نه تنها از طریق استثمار طبقه کارگر و اخذ ارزش اضافی، بلکه از طریق غارت اندوخته های همهٔ نود و نه درصدی ها حتی در حال حاضر نیز، در جریان است. این نکته ای است که مثلا همه کسانی که در آمریکا و در جریان بحران اخیر،خانه های خود را از دست دادند، با آن درگیر بوده اند. متأسفانه تأکید هاروی بر این نحوه انباشت، مسٔله پایه ای انباشت سرمایه از طریق اخذ ارزش اضافی را تحت الشعاع قرار میدهد.
هاروی از طریق تبیین دو نوع مختلف سرمایه، "سرمایه ساکن "که به حیطه جغرافیایی خاصی وابسته است (مثلا سرمایه متبلور در بنا ها و جاده ها و معادن و سد ها و غیره)و "سرمایه متحرک "که میتواند در سرزمین های گوناگون سفر کرده و سود حاصله را به سرزمین منشا ارسال کند، (مثلا سرمایه استقراضی و یا سرمایه تجاری و غیره )مبنای نظری محکمی برای تبیین ناسیونالیسم بورژوایی، فراهم میکند.بدینسان نشان میدهد که سیستم سرمایه داری در عین حال که مرزها را از بین میبرد،مرزهای نوینی بین ملت ها ایجاد میکند.
به هر حال نظریات هاروی، اگر با دیدگاهی انتقادی مورد توجه قرار گیرد، میتواند به تیزی سلاح فکری رزمندگان طبقه کارگر یاری رساند