خوابگاه خاطره ها


دکترعارف پژمان


• بر آن سکوی سپید
در انتظار تو بودم
که باز می گشتی؛ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۷ اسفند ۱٣٨۵ -  ٨ مارس ۲۰۰۷


 
بر آن سکوی سپید
در انتظار تو بودم
که باز می گشتی ؛
برای درس شبانه :
همیشه ، عصر ، هفته های تمام .
من وحمود ، به دستمال کاغذی ، همه وقت
سکوی سر به هوا را تمیز می کردیم
ودود می کردیم :
دود های سربی رنگ ؛
همیشه ، عصر ، هفته های مدام .
ترا که می دیدم
صبور و ساده ، به چشمت ، نگاه میکردم
دریغ از یک حرف.
دریغ از پرسش .
تو گویی می نگرم : انفجار سایه وسنگ .
مرا که می دیدی
به گیسوان بهارینه ، دست می بردی
وکس چه می داند
به این بهانه شیرین ،
به عاشق شر قی
سلام می کردی !
گمان برم که تو معتاد این گذر بودی
گذر ، غروب، به این منظر غریبانه،
به این سکوی سپید
ویک نگاه سمج.
کتاب ودفتر و جغرافیا و واحد درس
در آن وضعیت قرمز ، زیاد ها می رفت
دوچشم :
جاده متروک انتظار تو بود
دوچشم ، آمدنت را به ابر ها می گفت
غروب بود وآن چشم های پاییزی !
****
شبانه ، قامت تهران ، خمیده تر می شد
صدای شوفر تکسی ، صدای میوه فروش
به گوش بی رمق خاک خسته می آویخت
و خنده های دلاویز دانش آموزان
چو ماهتاب
به سنگفرش کوچه ها می ریخت .
من وحمود ، به آهنگ «کوی » می رفتیم
ولیک دور وبر بیست وچارم اسفند
اول امیر آباد
یک آبجو فروشی تک بود ،
که شمس داشت و اسکول
و شاید عرق سگی هم داشت .
درین دریچه دو لختی ، درنگ می کردیم
و دود می کردیم :
دود ، دود سر بی رنگ .
و بعد ، ندانم چگونه می رفتیم
آخر امیر آباد،
خوابگاه خاطره ها.