یـادداشـت های شـــــبانه: (۸۴)


ابراهیم هرندی


• انگلیسی ها همیشه ایران را کشوری یکپارچه می خواسته اند. هم از آنرو که ایران بزرگترین کشور در خاورمیانه است و نیز این که سروکله زدن با یک حکومتِ قدرتمند مرکزی در کشوری مانند ایران را بهتر و آسانتراز گفتگو با سرانِ آل ها و ایل ها و گروه های دینی و سیاسی می دانند. این سیاست را امریکا نیز پس از جنگِ جهانی دوم پی گرفت. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٣ ارديبهشت ۱٣۹۷ -  ۱٣ می ۲۰۱٨


 
.۵۵. نکته.

انگلیسی ها همیشه ایران را کشوری یکپارچه می خواسته اند. هم از آنرو که ایران بزرگترین کشور در خاورمیانه است و نیز این که سروکله زدن با یک حکومتِ قدرتمند مرکزی در کشوری مانند ایران را بهتر و آسانتراز گفتگو با سرانِ آل ها و ایل ها و گروه های دینی و سیاسی می دانند. این سیاست را امریکا نیز پس از جنگِ جهانی دوم پی گرفت. پس از انقلاب، هنگامی که در پی اشغالِ سفارتخانه امریکا در تهران، گروگان های امریکایی را با چشم های بسته جلوی دوربین های تلویزیون های جهان نمایش داده شدند، سناتوری پرسیده بود که چرا امریکا که بزرگترین ابرقدرت جهان است و توانایی زیادی در بازآراییِ نقشه جهان دارد و در همه جا بعنوان نیرویی مثبت و نیکو برای گسترش آزادی و آبادی دخالت می کند، اجازه داده است که کشوری به پهنا و گسترای ایران، در چنان نقطه استراتژیکی، یکپارچه بماند و امروز با دیپلمات های ما چنین کند؟ چرا کسی ریسک چنین رخدادی را پیش بینی نکرده بود؟. مرادِ آن سناتور این بود که چرا امریکا تاکنون این کشور را از هم نپاشیده و به کشورهای کوچکتری بدل نکرده است. این پرسش ها، گفت و نوشت های زیادی را دامن زد، اما بسیاری از کسانی که در این باره در رسانه های همگانی گفتند و نوشتند، برآن بودند ایران همیشه پایگاه سرمایه داری غرب در خاورمیانه خواهد ماند و آنچه بنام انقلاب در ایران رویداده است، پدیده ای زودگذر است و ایران همچنان در آینده، پایگاه بزرگی برای امریکا خواهد بود. این نگرش، ریشه در سیاستی داشت که دنباله ی سیاست انگلیس در سده ی گذشته درباره ایران بود.

در دوران نزدیکتر، حتی اوباما هم بر این باوربود که چون ایران بیشترین شمارِ جوانان درس خوانده و نوگرا را در خاورمیانه دارد که بسیاری از آنان هوادار ارزش های امریکایی و خواهانِ سبک زندگی غربی هستند، باید ایران را سرمایه ای دراز مدت دید. چنین بود که او نه تنها هرگز گزینه نظامی را جولان نداد، بلکه همواره می کوشید که با نرمخویی دیالوگی با مردم ایران داشته باشد و با حکومت اسلامی نیز مدارا کند. اما اکنون که روزگار دیگر شده است و ترامپ و مردمی که او را برگزیده اند، چشم انداز دیگری دارند، چنین می نماند که گزاره ی یکپارچه خواهی ایران از فهرست سیاست خارجی امریکا برداشته شده است. این چگونگی با خوشداشتِ رقیبان سیاسی ایران در منطقه، یعنی حکومت های اسرائیل، عربستان سعودی و ترکیه هم روبرو خواهد شد.   
      
***

۵۵۱. خان جان

برای من، خیال انگیزی بنیادی ترین ویژگی شعر است. شعری که پیوندِ تازه ای میان دو یا چند پدیده نیافریند و نگاهی نو در ذهن شنونده و یا خواننده ی آن شعر پدید نیاورد، شعر نیست. خیال انگیزی از راه تصویرسازیِ شاعرانه، تنها ویژگی شعر است که آموختنی نیست. ویژگی های دیگر مانند، زبان، اندیشه و آرایه هایی مانند؛ فُرم، وزن و آهنگ را می توان با آموزش فراگرفت و استاد هریک از آن ها شد، اما تصویرسازی شاعرانه، یا به گفته ی خواجه نصیرالدین طوسی، "آوردنِ کلامی مخیّل"، نه آموختنی ست و نه پیش بینی پذیر. هیچ شاعری با تصویرسازی بیشتر، تصویرسازِ بهتری نمی شود. هیچ شاعرِ تصویرپردازی نیز، نمی تواند با اطمینان بگوید که در آینده شعری خواهد سرود. تصویر سازی، برآیندی از ذهنیتِ پیوند آفرین است و پیوند آفرینی نیز، بنیادِ نوآوری. از چشم انداز روانشناسیک، ذهنیتِ پیوندساز، ذهنیت سالمی نیست، زیرا که زندگی روزمره، نیاز به ذهنی تونلی و تمرکز گرا دارد. اما نوآوران، ذهنیتی واگرا و مرکز گریز دارند که برآیندی از پریش - ذهنی و گوریدگی اندیشه آنان است.

انسان از هنگام زاده شدن تا واپسین نفس، با "بکن"، "نکن" های فرهنگی روبروست. پدر و مادر نخستین آموزگاران این رشته اند و دبستان و دبیرستان و دانشگاه و کار و اخلاق و دین و حکومت و رسانه های همگانی، همه می کوشند تا شیوه نگرشی را که با زمان انسان سازگار است، بدو بیاموزند. این چگونگی، "جورِ دیگر بینی" را برنمی تابد و گاه کسی را که چنان کند، گوشمالی می دهد. این چنین است که کارگاه خیال ما از کودکی ناکاره می شود و توانِ آفرینش پیوندهای تازه در میان پدیده های جهان را از دست می دهد. هم از اینروست که خیال انگیزی برای بسی بیش از بسیاری از مردم، ناشدنی می شود. این کار، نه با دانش انسان پیوندی دارد و نه با اندازه کارورزی و اندیشه ورزی او. گستره ی هنر، گستره ی بینش است و نه دانش. ترانه خان جان، نمونه زیبایی از شعر خیال انگیز و پرُتصویرِ شفاهی در زبان فارسی ست:

همه ببرای سیا، صیدِ کمندت
پناه آهـــوا، سایه ی بلندت
شب و ابرسیا، کوهای سنگی
ستاره بارد از سُّمِ سمندت

در نخستین پاره ای این دوبیتی، شاعر، برای نشان دادن دلیری و پهلوانیِ خان جان، همه ی ببرهای سیاه را در کمند او گرفتار می داند تا زورمندی و توان نخجیرگری او را به خواننده گوشزد کند. این تصویر در پاره ی دوم کامل می شود. سایه ی بلندِ پهلوانی که همه ببرهای سیاه را به کمند خود گرفتار می کند، پناهگاه آهوان بی گناه و رمنده می شود. این بیت، از خان جان، شخصیتی افسانه ای می سازد. افسانه ای آشنا از آزادگان و رادمردانی که در گذارِ تاریخ، بر سرِ تبهکاران چون کوه فرود می آمدند، اما در برابر نیازمندان فروتن و نرمرفتار و دهشمند بودند. پاره پایانی این دوبیتی، با باراندنِ ستاره از سُّمِ سمند خان جان، از این چهارپاره، شعری خیال انگیز و ماندنی ساخته است.

نمونه های دیگری از این دست تصویر پردازی که بیادِ من مانده است این هاست:   

در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند
(نیما)

غریقِ زلالیِ همه آب‌های جهان ،
*
ستاره ‌بارانِ جوابِ کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه‌ی تاریک؟
*
لرزید بر لبانش لبخندی
چون رقص آب بر سقف
از انعکاس تابش خورشید...
(شاملو)
*
سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را
به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی
(فروغ فرخ زاد)
............
www.youtube.com

***

۵۵۲. بردهانه ی آتشفشان

عشق وادی جنون است، جنونی که گرفتارِ خود را بربالای دهانه ی اَبَرآتشفشان جهان رها می کند. هنگامه ای یکتا که شور و شکوهِ شکل گیری کهکشانهای گران را در نهـادِ آدمی زنده می کند. این گونه است که عاشق، خود را بربام جهان می پندارد و سرفراز و سهی، دل وجان با اکسیر عشق رویینه می داند. اکسیری که آدمی را دگرگون می کند. آری، عشق وادی جنون است و هنر، رسانه رویدادهای آن. هر هنر، رویدادها و روندهای عاشقانه را از راه یکی یا چند تا از حس های پنجگانه به مغز آدمی می رساند. موسیقی، رسانه شنیداری ست. نقاشی رسانه دیداری، شعر و داستان و نمایش، هم شنیداری و هم دیداری و هنرِ آشپزی، گذشته از چشم، با بویایی و چشایی نیز سروکار دارند.   

در پیوند با شعر، سخن درباره ی این چگونگی را بهتر است از زبان فروغ فرخ زاد، بخوانی. در این شعر که گزارشِ فروغ از گذر از دهانه ی آتشفشان در هنگامه عاشقی ست، وی به "دیگر" شدن در آتش عشق و روئینه شدنِ دل و جان اشاره می کند و دوران پیش از آن را هدر شده می خواند (حیف از آن عمری که با من زیستم) :   

.....
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زالودگی ها کرده پاک
ای درِ بگشوده بر خورشید ها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر جز درد خوشبختیم نیست
ای بزیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
عشق دیگر نیست این . این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
این دگر من نیستم من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش واین آوازها؟
ای مرا با شور وشعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشق ام چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی

در اینجا سخن از عشق زمینی و برآیندها و بازتاب های فیزیولوژیک و روانشناسیک آن است. یعنی پدیده ای اینجایی و اکنونی که چون گوهری انسانی، آلیاژ آدمی را می درخشاند و می رخشاند و تابناک می کند. دربرابر این چگونگی، عشق روحانی را داریم که روندِ سوز و ساز عاشق در پی رسیدن به معشوقِ قدسی ست که نمازش را وضویی از می باید.*

.......
*. رکعتان فی العشق لا یصحّ وضووهما إلا بالدم. عشق را دو رکعت نماز است که وضوی آنرا با خون باید گرفت.
"حلاج"

***

۵۵۳. اهل کیبورد

روزگاری اهلِ قلم در ایران از لاکتابیِ فرهنگی و بی حساب و کتابیِ سانسور و چاپخش و بسیاری از چیزهای دیگر رنج می برد. اکنون افزون بر آنهمه، آزردگی از دستِ اهل کیبورد هم به فهرست نگرانی های او افزوده شده است. این اهل کیبورد که می گویم، لشکر میلیونیِ کیبورد بدستانی ست که دستِ روزگار، بسیاری از آن ها را ناخواسته به ورطه ی مجازی پرتاب کرده است و از هریک، نویسنده، خبرنگار، منتقد و یا شاعری خودانگیخته ساخته است. اهلِ کیبورد، خود را از "اهالی"ِ قلم می داند و "راجه" به آن "فِک" می کند. آخه نوشتن که "فقت" به "سوات" نیست، بلکه نویسنده، "باس"، "اینستا" و تلگرام و ایمو و این چیزا را خوب بشناسه و بتونه – قشنگ ریلکس - "احساسشو" با کاربرهای جورواجور، "شِیر" کنه. واللا مثِ قدیمیا، یهو دیدی بفکر انقلاب کردن می افته و همه چی سه می شه.      

***

۵۵۴. پیش از دمیدنِ خورشید

زمانی که اکبر گنجی در زندان بود، زنده یاد سیمین بهبهانی شعری برایش سروده بود با این مطلع:

ای کاش می توانستم
تا گل برات بفرستم
یا بهر روزه داری هات
نقل و نبات بفرستم

با شنیدن خبر زندانی شدن سعید مرتضوی، دلم برایش سوخت و بد ندانستم شعری به سبک سیمین، اگرچه نه به استواریِ شعرِ او، برایش بنویسم. بخوانید:

ای کاش می توانستم
منقل برات بفرسـتم
زیرش یواشکی، بستی
از واجبات بفرستم!

زان نوشداروی هستی
باب ِبساط سرمستی
وز بهر رفع سردی نیز
حبّی نبات بفرستم

واحسرتا و وادردا
گر کودتا شود فردا
بهرت بساط رنگینی
از سور و سات بفرستم

ایکاش می توانستم
یک مشت خرت و پرت امشب
پیش از دمیدن خورشید
با این فیات بفرستم


یـادداشـت های شـــــبانه( ۸۳)
www.akhbar-rooz.com