دمکراسی در دامان زنان
اکبر کرمی
•
حجاب اجباری آن چنان که برخی می پندارند مسالهی کم اهمیتی نیست و هستهی سخت هر تلاشی برای ناکام و ناتمام گذاشتن پرژهی توسعه و دمکراسیخواهی در ایران را با خود دارد. در نتیجه تلاش همگانی و همه جانبه برای درک بهتر مساله و پوستگیری از ریشههای تاریخی، فلسقی، اخلاقی و دینی آن، تا حد بسیاری می تواند موانع توسعه و استقرار دمکراسی در ایران را هم آشکار کند و راه عبور از آن ها را هموارتر سازد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۷ ارديبهشت ۱٣۹۷ -
۱۷ می ۲۰۱٨
حجاب اجباری روی دیگر پندار حکومت دینی است؛ حجاب اجباری همهی پلشتی ممکن در انگارهی حکومت دینی را در خود دارد، در نتیجه، چنانچه ایرانیان بتوانند از گزند آن برهند، از آسیب بزرگ تر هم در امان خواهند ماند.
در زبان انگلیسی پارهگفتی هست که میگوید "فیل را نمیتوان یک لقمه کرد"؛ باید آن را لقمه لقمه کرد. مخالفت با حجاب اجباری و پشتیبانی از جریانی که دختران انقلاب نامیده شده است، لقمهای است که اگر گوارده شود، می تواند توهم حکومت دینی را هم از میان بردارد و راه را برای دمکراتیدن حکومت در ایران بگشاید.
بگذارید آشکارتر بگویم؛ هم کاری و هم راهی با زنان، دختران و کوشندگان برابری جنسی در ایران امروز، برای برچیدن این ننگ ملی از بسیاری از سنگ های بزرگ و کوچکی که برخی از کوشندگان سیاسی، قومی، زبانی و حتا حقوق بشری بالا گرفته اند، موثرتر خواهد بود؛ چه، یک مبارزه ی پی گیر و با معنا همیشه از دل خواست های محدود و مقاومت نامحدود بیرون می آید. سنگ های بزرگ و خواست های نامحدود، نه تنها نشانه ی نزدن هستند، که زمینه و امکانات مذاکره و سازش و پیشرفت را از میان برمیدارند و جامعه را به سوی جنبشهای آونگین و انقلابهای پاندولی خونین و بینتیجه میبرند. عجیب نباید باشد اگر پس از چهار دهه سرکوب و سرب هنوز پارهای از معترضان و مخالفان اوضاع جاری به جای گامی به پیش گذاشتن در رویای بازگشت به گذشته اند.
یکم. می گویم توهم انگارهی حکومت دینی، زیرا بر این باورم و در برخی از نوشتههای پیشین نشان دادهام که حکومت دینی مفهومی پارادکسیکال و پادینه است که برآمد بدفهمی در مفهوم قدرت در ایران است. به بیانی دیگر، هر چند ممکن است برخی از حکومتها خود را دینی بخوانند یا بدانند، اما هیچ حکومتی نمیتواند و نمیخواهد دینی باشد؛ همچنان که هیچ حکومتی نمیتواند و نمیخواهد علمی یا اخلاقی باشد.
حکومت آن چنان که هابز و ماکیالول آموخته اند، تنها معطوف و محدود به قدرت است؛ جویندگان یا صاحبان قدرت برای نشستن بر کرسی قدرت یا ادامهی سلطهی خویش، همچنان که ممکن است به علم، تاریخ، عواطف و احساست مردم دست بیازند، ممکن است که به دین و باورهای دینی، اخلاقی، عرفانی و حتا خرافی (اگر چنین پنداری معنادار باشد) مردم هم بیاویزند و از نمد آنها برای خود کلاهی ببافند. به عنوان نمونه، اگر باور و داوری "زاپانتا" در جامعه ای هوادار و طرفدار داشته باشد، طبیعی است در آن جامعه سیاستمداری هم پیدا شود، که پیشبرد آن باور و داوری را عرضه کند. اگر چنین سیاست مداری بتواند به کرسی قدرت برسد، باز هم طبیعی است که او تلاش کند تا حدی باور و داوری اشاره شده را پیش برد و سیاستگذاری کند. این تلاش اما همواره محدود و معطوف به حفظ قدرت خواهد بود.
اهمیت ندارد سیاست مدارها و هوادارها به این واقعیت خودآگاهی دارند، یا نه! سیاستمدارها به زودی و به زور ناخودآگاه خود درک خواهند کرد که برای حفظ قدرت باید رقبا و رقابتهای موازی را از پهنه بازی حذف کنند. این که چنین سیاستمداری زاپانتا را مهمتر از هر باور و داوری دیگری بنشاند (بخشی از رقبای غیر هم سو را حذف کند) و خوانش خود از زاپانتا را از هر خوانش رقیب دیگر برتر و سرتر بداند (رقبای هم سو را حذف کند) الفبای سیاست است و هموندی چندانی با پندار زاپانتا نخواهد داشت.
در نتیجه، عحیب نخواهد بود اگر ادعا کنیم پایانیدن به این توهم به درستی یا نادرستی زاپانتا برنمیگردد؛ (آنچه بسیاری از مذهبیها در ایران روی آن تاکید میگذارند) چه، بیرون از پهنهی قدرت، هر باوری حتا اگر درست باشد، از آنجا که همهگانی نیست و همیشه همهگانی نمیماند، نمی تواند در پهنه سیاست تعین کننده باشد. پهنهی قدرت، پهنهی پهنه ها است. پهنهی قدرت مجموعهای است که همهی مجموعههای دیگر را در خود جای میدهد. هرچه همهگانی است، می تواند به پهنهی سیاست سرک بکشد و باید به وسیله ی همهگان اداره شود. به زبانی دیگر، در پهنهی سیاست حق در مفهوم درست بودن اهمیت خود را از دست میدهد و حقداشتن مدار تصمیمسازی و تصمیمگیری خواهد بود.(1) به بیانی دیگر اهمیت زاپانتا در پهنه ی سیاست زمانی محدود و کم خواهد شد، که مشتری ها کم شوند.
پایانیدن به این شعبدهبازی الزامن به بیرون گذاشتن زاپانتا از پهنه سیاست هم وابسته نیست؛ (آن چه در ایران بسیار مورد توجه سکولارها است) چه در این حالت هوادارها و سیاست مدارها به باورها و داوری های غیرمستقیم دست دوم و سوم مراجعه خواهند کرد.(2)
این نکته بسیار پراهمیت است و می تواند دعوای نعمتی و حیدری جدید در ایران امروز را که بر سر سکولاریسم و حکومت دینی درگرفته است، به میدان واقعی خود یعنی حکومت دمکراتیک و غیردمکراتیک بکشاند و از خرمن آن خرمایی به همه گان بچشاند.
قدرت و حکومت را نمی توان با پیشوندها و پسوندهایی هر چند فاخر و ستودنی به پهنههایی بیرون از آن مهار یا محدود ساخت، زیرا قدرت پهنه ی پهنهها است! زیرا قدرت قدرت است و به هیچ پهنهی دیگری پاسخگو نمی تواند باشد و نیست.
معطوف و محدود کردن قدرت به اخلاق هم راه به هیچ دهی نمیگشاید. چه، گیریم در هیچستانی گروهی خواب دیده بتوانند قدرت را معطوف و محدود به اخلاق کنند، برآمد چنین رویایی در عمل چه خواهد بود؟ کدام اخلاق را باید سرکرد و چرا؟ چگونه باید بر نزاع های موجود بر سر اخلاق های گوناگون چیره شد؟ و نزاع بر سر اخلاقهای گوناگون، آیا نام دیگر نزاع قدرت نیست؟ چنین گندهگوییهایی هیچ راه حلی با خود برای از میان برداشتن و کم کردن نزاع های گوناگون در پهنههای گوناگون ندارد، تنها مساله را جا به جا می کند؛ و راههای رفته را با شکل و شمایلی تازه تکرار خواهد کرد. در یک جامعهی توسعه یافته باید نزاع های سیاسی را به رسمیت شناخت؛ حتا بسیاری از جدالهای رایج بر سر قوانینی که از مذهب سیراب می شود را باید به رسمیت شناخت. آن چه اهمیت دارد آن است که مذهب و مذهبیها حق ویژهای نداشته باشند و در مقام داوری ننشینند! نه به آن خاطر که مذهب حق است یا نیست، به آن خاطر که مذهب امری همهگانی نیست و نمی تواند باشد. مذهب پهنه و مجموعهای نیست که همهی شهروندان را در خود جای دهد. اجتماع مذهبیها همواره کوچکتر از یک اجتماع ملی است.
به عبارت دیگر ساختار سیاسی و حقوقی در یک جامعهی توسعه یافته است که تضمین میکند رقابت برای رسیدن به قدرت و مشارکت در تدوین قوانین بازی همهگانی و برابر شود و نه محدود کردن قدرت به پهنههای دیگر.
جامعه با توزیع قدرت (تفکیک قوا) و نظارت بر آن ها به وسیلهی قدرتهای دیگر، قدرت و صاحبان قدرت را بازرسی و متعادل می کند. راهکارهای گوناگون دمکراتیک و نهادهای گوناگون دمکراتیک و حقوق بشری ضامن این حداقلها هستند. پهنهی قدرت را تنها با سازوکارهای دمکراتیک و حقوق بشری که نام دیگر توزیع همهگانی قدرت است میتوان سامان داد.
با این پیشینه باید از خود پرسید، آزادی، برابری، خودبنیادی، خودگردانی و استقلال چه معنایی میتواند داشته باشد، اگر شهروند و حقوق شهروندی (دمکراسی و حقوق بشر) در سطحیترین و در اولیهترین گام های خود بهرسمیت شناخته نشود؟
چهگونه می توان از این مفاهیم معنایی درخور اعتنا داشت، اگر آدمیان را صالح به تشخیص مصالح خود، ندانیم!(3) و آن ها را در دعواهای عمومی و بنیادی سهیم و شریک نکنیم!
قدرت پهنهی پهنهها است؛ زیرا در پهنهی قدرت، ادامهی همهی نزاعهای ممکن را میتوان دید. هر تلاشی برای محدود کردن پهنهی قدرت به پهنههای دیگر، برآمد بدفهمی در مفهوم قدرت است و در جان خود غیردمکراتیک خواهد بود و به بیرون گذاشتن برخی از شهروندان از پهنهی قدرت میانجامد.
باید از اندیشمندانی همانند فوکو آموخت و به جای افزودن پسوندها و پیشوندهایی به قدرت، به تبارشناسی قدرت در پهنههای دیگر پرداخت. قدرت تنها با توزیع قدرت و همهگانی کردن آن مهار میشود؛ توزیع قدرت یعنی آوردن همهی شهروندان به میدان تصمیمسازیها و تصمیمگیریهای عمومی؛ توزیع قدرت یعنی سهیمیدن همهگان در دعواهای عمومی و عمومی کردن داوری بر سر همهی دعواهای جاری و بنیادی در جامعه. پهنهی قدرت پهنهی دعوا بر سر همهی دعواهای دیگر است. در پهنهی قدرت است که سازکار دعواها و قوانین آن ها نهادینه و بهینه می شود. توسعه و دمکراسی چیزی نیست، مگر توزیع پایدار قدرت.
دوم. حجاب اجباری آن چنان که برخی می پندارند مسالهی کم اهمیتی نیست و هستهی سخت هر تلاشی برای ناکام و ناتمام گذاشتن پرژهی توسعه و دمکراسیخواهی در ایران را با خود دارد. در نتیجه تلاش همگانی و همه جانبه برای درک بهتر مساله و پوستگیری از ریشههای تاریخی، فلسقی، اخلاقی و دینی آن، تا حد بسیاری می تواند موانع توسعه و استقرار دمکراسی در ایران را هم آشکار کند و راه عبور از آن ها را هموارتر سازد.(4)
مساله بسیار ساده است، وقتی نیمی از جمعیت ایران از حق سادهی حاکمیت بر بدن خود و تصمیمگری بر سادهترین مسایل خود محروم اند و نه تنها تصمیمگیری که حتا مشارکت در تصمیمسازیها در پهنهی عمومی از آنها دریغ میشود، طبیعی است که توزیع حق حاکمیت بر قلمرو سیاسی و پهنهی عمومی در جامعه، جدی گرفته نخواهد شد. به زبان دیگر، اگر دیگرانی هستند که از برخی از شهروندان در تشخیص مصالح آنان صالح تر اند، طبیعی است که آنها نخواهند گذاشت پهنهی قدرت، پهنهای همهگانی شود. آنها خودآگاه و ناخودآگاه تلاش خواهند کرد پهنهی سیاست را به حیاط خلوت پهنهای دیگر، که در آن سرکردهگی دارند، فروبکاهند. حذف رقبای خود در آن پهنه گام نهایی است. محدود کردن پهنهی سیاست به پهنههای دیگر، آغاز پایان سیاست است و فرایند بدخیم حذف را کلید می زند. پیش از دمکراسی به هر توجیه و توضیح و توزیع دیگری در نادیدهگرفتن استاندارهای دمکراتیک باید مشکوک بود.
حق داشتن همیشه بر حق بودن مقدم است؛ دمکراسی پیشنیاز هر سازشی است و کسانی که خود را در تشخیص مصالح ما صالح تر میدانند، شیاد اند. همهی بحرانهای جاری در ایران در جایی به این استدلال ناتمام و بدخیم میرسند و از آن سیراب میشوند. این استدلال در ادبیات دینی و سنتی برهان لطف نامیده شده است. ستون فقرات چنین برهانی از آن جا شروع میشود که به باور برخی خداوندگار دانای مطلق و قادر متعال نمیتواند و نمیخواهد آدمیان را به حال خود بگذارد؛ او بر آدمیان منت میگذارد و راه و راهبر مینماید! تا آدمیان گمراه و سرگردان نمانند.
حکومت دینی و حجاب اجباری دو روی یک عارضه اند! چنین پندار نابهکاری وقتی با نادانیهای بی شمار دیگر همراه میشود، هر برداشت درخوری از خودبنیادی، خودگردانی و خودفرمانفرمایی آدمی را ناکام می گذارد و به برساختن خدایی دیگر در پهنهی سیاست می انجامد. حکومت دینی همانند هر حکومت غیردمکراتیک دیگری در بهترین حالت خود به برساختن نظامی هرمی و ناپایدار میانجامد. نظامی که از آدمیان هیچ نقشی فراتر بندهگی نمیجوید. حکومت دینی نام دیگر نظام شهربندی است. حکومت دینی با هر توضیحی چیزی فراتر از زندان بزرگ ایران امروز به ارمغان نخواهد آورد.
مساله دین نیست، مساله قدرت است! قدرت با هیچ پسوند و پیشوندی رام نخواهد شد. قدرت تنها باید توزیع شود. توزیع دمکراتیک قدرت هنوز تنها راه حل شناخته شده است و هیچ گریزی از آن نیست. جدا از باورها و داویهای ما بر سر دین که امری دیگر است و در پهنهای دیگر باید به آنها پرداخت، حکومت دینی چیزی بیش و پیش از حکومت جاری در ایران امروز نمی تواند باشد. به زبان دیگر حتا اگر به خدا، پیامبر، اسلام و تشییع باور داشته باشیم، نباید انتظار داشته باشیم که حکومت اسلامی چیزی فراتر یا برتر از حکومت موجود در ایران امروز باشد.
ناتوانی در درک این نکته است که ما را به استبداد حاکم پیوند میدهد. حتا اهمیت ندارد ما دیندار باشیم یا نه! وقتی قربانی این کلاهبرداری سیاسی، دینی و زبانی میشویم، بخشی از سیاهی لشگر جنگهای فرسایشی و بیهودهی دین/پاددین هستیم و آتش این نزاع انحرافی و بیمورد را گرم کردهایم. همپوشانیهای ما با این بدخیمیهای جاری و عادی است که نمی گذارد منطق سادهی دختران انقلاب را درک کنیم و به پشتیبانی تمام قد از آنها برخیزیم. گیریم، همهی ایرانیان به خدا، پیغمبر، امام، شیعه و حجاب معتقد اند ( از این پیش داوری ناصواب و نادرست، حکومت دینی را بیرون می کشند.)، گیریم باور به حجاب بیهیچ تردیدی به خدا و لطف سرشار او برسد (چنین پنداری نادرست و نارسا است و در استدلال های رایج حفرهها و شکافهای شناختشناسانه بسیاری دیده میشود.)، از این داورهای خوشدلانه چگونه می توان به حجاب اجباری رسید؟ اگر این پیشداوری درست است، چه نیازی به اجبار است؟ و اگر درست نیست، باز هم چه نیازی به اجبار است؟
اگر همه ایرانیان مسلمان، شیعه و معتقد به حجاب باشند، باز هم نمیتوان و نباید حجاب اجباری باشد؛ زیرا اجباری کردن حجاب الزامات و پیش نیازهایی دارد که با اصل دینداری و اعتقاد بیگانه است و نمی تواند دینی باشد. اجباری کردن حجاب، روی دیگر اجباری کردن مسلمانی است! اجباری کردن حجاب شعبدهای در گسترش بساط استبداد است.(5)
برای مخالفت با حجاب اجباری هیچ نیازی به دینستیزی هم نیست؛ چه، دین ستیزی روی دیگر حکومت دینی است! و از همان منطق و مرام آب میخورد. دین ستیزان هم همانند بسیاری از مذهبیها گرفتار برهان لطف اند. آنها خیال می کنند از بسیاری از مذهبیها در تشخیص مصالح آنان صالح تراند. این بحران را نباید دست کم گرفت و با وسوسههای دین ستیزانه هم همانند وسوسه های حکومت دینی باید درافتاد.
ایستادگی در برابر نکبت حجاب اجباری گامهای نخستین و ضروری برای آزادی و برابری در ایران است. ایستادهگی در برابر حجاب اجباری حتا پیش نیاز دینداری و آزادی وجدان است. در نتیجه دینداران ایرانی باید در صف نخست مبارزه برای برچیدن این ننگ ملی باشند.(6) ایستادن در برابر حجاب اجباری طلیعه ایران آزاد و آباد آینده است. دختران انقلاب را به انقلاب دختران، یا بدتر از آن به انقلاب پارهای از دختران غیرمذهبی فرونکاهیم. دختران انقلاب پرچمدار واقعی هر اصلاح و انقلاب معناداری در ایران اند. ایران آباد و آزاد در هر معنای درخوری وابسته و پیوسته به این جریان و تلاش است؛ اگر سپاه سیاه استبداد در سرکوب دختران انقلاب موفق شود، دیر یا زود سروقت هر جریان مخالف و منتقد دیگری هم خواهد آمد. اگر دختران انقلاب امروز سرکوب شوند و در سکوت و نادانی ما خوراک سرب و سکوت شوند ایرانی نخواهد ماند.
پانویس ها
1- نمونهی اسراییل استثنایی بر این قاعده نیست؛ و این حکومت را نمی توان دمکراتیک نامید، هرچند قدرت تا حد بسیاری میان یک بخش از جامعه توزیع شده است. توزیع قدرت در این کشور همهگانی نیست و عربها و مسلمانها هم در درون و هم در بیرون به حاشیه رانده شدهاند و از بسیاری از حقوق شهروندی محروم اند و شاید از این زاویه است که ماندهگاری دولت اسراییل به جنگ، کشتار و کمکهای خارجی گره خورده است.
2- حکومت در آمریکا تا حد بسیاری سکولار یا به طور دقیقتر پساسکولار است؛ اما این باعث نشده است، رقابتهای دینی و رقبای مذهبی به تمامی بیرون از پهنه سیاست ایستاده باشند. امروزه عرضهی باورها و داوریهای دینی دست دوم و سوم در بازار سیاست آمریکا بسیار رایج است و انبوهی از سیاستمدارها و مشتریها را وسوسه می کند. رقابت "پیشاگزینش"(پروچویس)ها و "پیشا زندهگی"(پرولایف)ها یکی از ستونهای رقابت سیاسی در آمریکا است.
3- تفکیک حق در معنای درست بودن و حق در معنای صاحب حق بودن می تواند بدفهمی رایج در مورد صالح دانستن دیگری در تشخیص مصالح آدمی را از میان بردارد. چنین تفکیکی را من در سرنام "پر و بالی در عرصه ی سمیرغ" کاویده ام. در آن جا نشان داده ام که حتا اگر همه ی مقدمات مسلمانان سنتی را در مورد خدا، پیامبر و اسلام بپذیریم، از آنها نمی توان به این نتیجه رسید که کارشناسان فقه از مسلمانان در تشخیص مصالح آنان صالح تراند. (اخبار روز/1387)
4- باید میان شوندها (دلایل) و بنارها (عوامل) فاصله گذاشت و در کندوکاوهای خود به آنها توجه کرد. من در سرنام "سندرم استبداد ایرانی و سرطان اضطراب های جنسی"(گویانیوز/1382) لایههایی از بنارهای استبداد در ایرانی را کاویده ام و در اینجا در تکاپوی آن هستم که از برخی شوندهای نادرست در درک استبداد ایرانی و برونشد از آن پرده برگیرم. تاکید من در این نوشته بر درک ناتمامی است که ما ایرانی ها از قدرت و پهنهی سیاست داریم. بر این باورم که با اصلاح برخی از باورها و داوریهای خود به آسانی میتوان برخی از نزاعهای فرسایشی و بیهوده را از میان برداشت.
5- پیشتر در سرنام "اسلام سیاسی در چمبرهی حجاب"(سکولاریسم نو/1391) نشان دادهام که کارکرد حجاب اجباری چیزی بیش از پنهانیدن نبود دمکراسی و حقوق بشر در ایران نیست. هر حکومتی که از بحران حقانیت رنج میبرد نیازمند دروغی است که آن را بپوشاند. حجاب اجباری نام این دروغ بزرگ در جمهوری اسلامی است.
6- نگاه کنید به کشور امریکا و مقایسه کنید آن را با آن چه در ایران می گذرد. تفاوت جامعه ی مذهبی آمریکا با اجتماع مذهبی ایرانیان در تفاوت اسلام و مسحیت خلاصه نمی شود، به سطح توسعه هم مربوط است؛ به درک مذهبیها از آزادی، برابری و دین هم باز می گردد.
|