سازمان علنی چریک های فدایی
تقدیم به صارم الدین صادق وزیری


مهدی فتاپور


• زمینه های تشکیل و اعلام سازمان علنی موازی آماده شده بود. قرار شد صارم الدین صادق وزیری پیش نویسی جهت معرفی اهداف سازمان واعلام حضور آن آماده کند و ما روی آن پیش نویس کار کنیم. این نظر بود که با شاملو تماس بگیریم و اگر او موافقت کند تاسیس این سازمان با حضور نمادین او اعلام شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۷ خرداد ۱٣۹۷ -  ۲٨ می ۲۰۱٨



          چهارم اسفند 57،صحنه ای از اجتماع بزرگ چریک های فدائی در محوطه دانشگاه تهران

خبر درگذشت صارم الدین صادق وزیری مرا به روزهای انقلاب و فعالیت مشترکی که در جهت تاسیس یک سازمان سیاسی علنی داشتیم برد. با یاد صارم الدین صادق وزیری، حشتمت الله منصف و سعید سلطان پور

خیابان لرزاده   26 مهرماه 1357

در حال رفتن به خانه تیمی بودم. خانه تیمی ما در یک کوچه فرعی منتهی به خیابان "لرزاده" تهران درست روبروی خیابان غیاثی بود. محلی که امروز با امتداد خیابان مولوی و وصل شدن آن به خیابان غیاثی به احتمال قوی خراب شده و جزیی از این خیابان شده است. سر خیابان موتور را نگه داشتم و یک روزنامه خریدم. چشمم بر روی خبری در صفخه اول میخکوب شد. تاسیس سازمانی بنام "اتحاد دمکراتیک مردم ایران" با مسئولیت به آذین اعلام شده بود. به آذین را می شناختم. بعد از آزادیم از زندان در مرداد سال 56 و قبل از پیوستن مجدد به فداییان و مخفی شدن، دو بار در مهمانی خصوصی با جمع محدود یک بار در خانه فرشته و علی کشتگر و بار دوم در خانه فرانک نگهدار و پیروز کاموری او را دیده بودم. بار اول راجع به شرایط ایران و نقش چپ و روشنفکران صحبت شده بود و بار دوم راجع به نقش ادبیات و کتاب جدیدش جان شیفته. من آنزمان این کتاب را نخوانده بودم ولی کتاب ژان کریستف را که آنهم توسط رومن رولان نوشته شده و به آذین آنرا ترجمه کرده بود خوانده بودم. بعدها هم در جریان شب های شعر گوته بدلیل هم دانشکده ای بودن و دوستی با کاوه پسر او از طریق وی با او در تماس بودم. از رابطه و نظر او به حزب توده ایران آگاه بودم و با دیدن تیتر خبر تمام سناریو را متوجه شدم. حزب توده ایران قصد داشت از طریق یک سازمان جدید فعالیت علنی نماید.

موتور را کنار زدم و با دقت تمام مطلب را خواندم. روزنامه اطلاعات را هم خریدم ولی چیزی بیش از آنچه در کیهان نوشته شده بود، در آنجا درج نشده بود. چند ماهی بود که حس کرده بودم که در روزنامه کیهان نویسندگانی با تمایلات توده ای حضور دارند. این اقدام بموقع حزب توده را در دل تحسین کردم و خود را از اینکه چرا به فکر این اقدام نیفتاده بودم ملامت کردم. در سالهای 47 تا 52 در جریان فعالیت های دانشجویی ما با بحثی جدی در رابطه با فعالیت علنی درگیر بودیم. بخش بزرگی از فعالین دانشجویی متمایل به فداییان و کسانی که بعدها به گروههای خط سوم پیوستند با این فعالیت ها مخالف بودند. آنها فعالیت علنی را موجبی برای ضربه پذیر شدن فعالین میدانستند و معتقد بودند که تنها راه مبارزه شکل دهی سازمان ها و تشکل های مخفی است و ما هم مدافع فعالیت های علنی دانشجویی که آنزمان به آنها فعالیت های صنفی سیاسی میگفتند بودیم. در عمل تمام امکانات کار در دانشگاه و سازماندهی اعتراضات و تظاهرات در اختیار ما بود و نقش آنها با وجود کیفیت کادرها و کثرت عددیشان به دلیل عدم شرکت در فعالیت های علنی ناچیز بود.

من به دلیل سابقه ی این بحث ها، در زندان با تعداد زیادی از زندانیان مسن تری که در سالهای قبل از کودتای 32 با حزب توده کار میکردند و در سازمانهای جنبی آن فعالیت میکردند و همچنین با فعالین جریانهای وابسته به جبهه ملی بخصوص سازمان دانشجویان جبهه ملی در سالهای 39 تا 42 صحبت کرده و از جزییات فعالیت و نحوه کار این سازمانها اطلاع داشتم. بخشی از این سازمانها تنها سازمان پوششی بودند و یا آنطور که از کیانوری نقل میشد، تنها ماسک بودند و بخشی سازمانهایی واقعی که پایه و مرکزیت داشتند ولی همسو با حزب و یا سازمان مادر بودند. به نظرم می آمد که این جریان تشکیل شده از قماش سازمانهای اولی باشد.

می دانستم که تشکیل یک سازمان علنی نیازمند تدارک و کار پیگیر است. با مشکلات این سازمانها و رابطه آنها با سازمان مادر آشنا بودم. برای مثال از دشواریهای رابطه سازمان جوانان دمکرات حزب با حزب توده در سالهای قبل از سی و دو و رابطه سازمان دانشجویی جبهه ملی با رهبران جبهه ملی در سال های اول دهه چهل اطلاع داشتم. شاید برای حزب توده که تجربه و دید روشنی از فعالیت علنی و حتی قانونی تا حد شرکت در حکومت داشت، ایده ضرورت تشکیل یک سازمان علنی و چگونگی شکل دادن آن دشوار نبود ولی برای سازمان ما، هم ضرورت آن نیاز به بحث داشت و هم مشکلات عملی آن کیفیتا بیشتر بود. ولی اینها هیچیک دلیلی نبود که من عدم فعالیت در این راستا را در آن شرایط بحرانی سال 57 بتوانم توجیه کنم. اقتدار حکومت ضربه خورده بود. هم حکومت نظامی اعلام می شد و حکومت می کشت و دستگیر می کرد و هم ناتوان از کنترل جنبش و حتی دستگیری عناصر کلیدی و تعیین کننده بود. برای من روشن بود که ارتباط گیری وسیع با نیروی اجتماعی فقط از طریق تشکل علنی امکان پذیر است و ارتباطات و امکانات تشکل های مخفی محدوداند.

روزنامه را به خانه تیمی بردم . تیم ما متشکل بود از مریم سطوت (مسئول)، زهرا (همسر احمد بهکیش، نام اصلی او را بخاطر ندارم)، مستوره احمد زاده، احمد بهکیش (کاظم) و احمد غلامیان (هادی، که عضو هیات رهبری سازمان و از نظر تشکیلاتی عضو تیم ما بود). روزنامه را خواندم و طرح کردم که این سازمان روشن است که متعلق به حزب توده ایران است و حزب قصد دارد فعالیت علنیش را از طریق این سازمان پیگیری نماید. واکنش به این خبر در حدی تند بود که من اصلا نتوانستم نظر خود را بیان کنم. احمد غلامیان بتندی از این حرکت انتقاد کرده و آنرا دامی برای شناخته شدن و ضربه خوردن نیروهای چپ دانسته و حزب توده ایران را بعنوان جریانی که همیشه کارهایش علیه جنبش است و در شرایطی که رژیم دارد از بین میرود بفکر کار علنی است مورد نقد قرار داد. کاظم هم از نظر وی حمایت کرد. دیگران صحبتی نکردند. انتقادات در حدی تند بود که من ساکت ماندم و تنها در چند جمله مخالفتم را با نظر آنان مطرح کردم بدون آنکه وارد بحث شوم.
همان هفته با، فرخ نگهدار و علی کشتگر و مجید عبدالرحیم پور قرار داشتم. علی و فرخ از این اقدام حزب توده تمجید کرده و معتقد بودند ما هم باید در این جهت اقدام کنیم و حرفهایشان همان چیزهایی بود که من هم فکر میکردم. مجید عبدالرحیم پور فعالیت علنی را تایید میکرد ولی ذهنش متوجه مسائل دیگری بود که سازمان با آن درگیر بود که با توجه به مسئولیت او در سازمان قابل درک بود.

چند روز بعد به آذین دستگیر شد. در شرایطی که روحانیون سرشناس در مساجد صحبت کرده و صریح و روشن به رژیم و شخص شاه حمله میکردند و کسی متعرض آنان نمیشد واکنش تند و سریع به تشکیل اتحاد دمکراتیک مردم ایران نشان میداد که مسئولان رژیم هنوز مثل تمامی سالهای قبل بیشترین حساسیت را در برابر سازمانهای چپ و روشنفکران مخالف و کمترین حساسیت را نسبت به روحانیت و نیروهای مذهبی دارند و آنهم در شرایطی که از نیمه های تابستان 57 فراخوانهای روحانیون در مقایسه با دیگران با اختلاف چشم گیر با واکنش مثبت مواجه میشد. آنها قادر بودند بسادگی صدها هزارتن را بسیج کنند و مجموعه سایر نیروها قادر به بسیج بخشی از چنین نیرویی نبودند. با دستگیری به آذین در عمل این سازمان خاموش شد. تحسین من از ایده تشکیل این سازمان با عدم واکنش فعال به دستگیری و در عمل خاموش شدن این سازمان به نقد تبدیل شد. فکر میکردم اگر ما چنین عملی انحام داده بودیم نیروی کافی برای اینکه اجازه ندهیم این صدا بسادگی خاموش شود داشتیم. دستگیری و واکنش سریع و خشن رژیم لرزان آنروز طبیعتا مخالفت با ایده شکل دهی یک سازمان علنی وابسته به فداییان با نام دیگری را تقویت میکرد.

من از اواخر تابستان 1357 موفق شده بودم با برخی فعالین اصلی دانشجویی در دانشکده فنی، پلی تکنیک و از طریق مریم سطوت با دانشکده اقتصاد در ارتباط قرار گیرم. همان روزها علی سلیمی (پلی تکنیک) را دیدم. علی سلیمی روابطی را که بعد از کار جمعی دانشجویان در کمک به زلزله زدگان طبس ( 25 شهریور 57) شکل گرفته بود، تشریح کرد. کار مشترک و علنی فعالین دانشجویی در کمک به زلزله زدگان روابط جدیدی بین دانشجویان شکل داده بود. ما در طی ماه مهر چندین بار راجع به امکانات شکل گیری سازمان دانشجویی در شرایط جدید صحبت کرده بودیم. شکل گیری چنین سازمانی مورد توجه تمامی فعالین دانشجویی بود که من مستقیم یا غیرمستقیم با آنان در رابطه بودم. ولی مساله مرکزی این بود که چه نوع سازمان دانشجویی تشکیل شود. در اواخر دهه 40 و اوایل 50 که امکان برگزاری انتخابات و تعیین نمایندگان دانشجویان در دانشگاه تهران توسط مسئولان دانشگاه پذیرفته شده بود، در عمل انجمن نمایندگان دانشجویان نقش یک تشکل عام دانشجویی را ایفا مینمود. در ضمن در همان سالها تصمیم گیری شد که دانشجویان هوادار سازمان بدون ارتباط با یکدیگر تحت عنوان مشترک دانشجویان مبارز موضع گیری نمایند. در عمل دانشجویان مبارز یک عنوان واحد برای فعالیت دانشجویان هوادار سازمان بود و نه یک تشکل مشخص.

فضای سیاسی در کشور و بخصوص در دانشگاهها با سال 50 متفاوت بود و تمامی دانشجویان فعال سمت گیری سیاسی مشخص داشتند. فعالیت های صنفی دانشجویی در آن شرایط کاملا تحت الشعاع فعالیت ها و سمت گیری های سیاسی بود. در چنین شرایطی شکل دهی یک سازمان دانشجویی عام با دشواری زیادی مواجه بود و بدون انتخابات رسمی در دانشگاهها، شکل دهی آن ناممکن به نظر میرسید. دانشجویان فعال هوادار سازمان نیز در جلسات خود به دلایل متفاوت در عمل این شق را رد کرده و شکل دهی یک سازمان دانشجویی متشکل از هوادران سازمان در دستور قرار گرفت. من در طی ماههای مهر و آبان روابط خود را با دانشجویان فعال گسترش داده و با تعداد بیشتری از فعالین دانشجویی مجزا از هم در ارتباط مستقیم قرار گرفتم. دانشکده اقتصاد، کشاورزی کرج، علم وصنعت، تربیت معلم و دانشگاه تهران و ...

دانشجویان هوادار سازمان در تمامی سالهای دهه پنجاه در اشکال غیررسمی و شبکه ای در ارتباط با یکدیگر بودند. در جریان شکل گیری سازمان دانشجویی واحد، ارتباطات شبکه ای تا حد زیادی حفظ شد. در جریان شکل گیری این سازمان هر چند برخی دانشجویان نقش مهمی ایفا نمودند ولی ارتباط مابین دانشجویان تا حد زیادی غیر هیرارشیک باقی ماند و حتی ارگان شکل گرفته از نمایندگان دانشجویان در تمامی این دوره افراد ثابتی نبودند و تعداد زیادی از دانشجویان در این فعالیت نقش داشتند. جزئیات شکل گیری این سازمان نیازمند نوشته جداگانه بخصوص توسط دانشجویانی است که در این عرصه مستقیما فعالیت داشتند.
شکل گیری سازمان دانشجویان فدایی (پیشگام) بسرعت پیش رفت. تشکیل این سازمان در شرایط گسترش مبارزه و شکل گیری شرایط انقلابی امکانات فعالیت فداییان را کیفیتا تغییر داد. تشکلهای پیشگام بسرعت در سایر شهرستانها نیز شکل گرفت. در اواسط دیماه بود که من پوسترهای تهیه شده توسط دانشجویان را به خانه تیمی بردم. پوسترهایی با رنگهای متنوع و در قطع َ A2. سازمان در شرایط فعالیت مخفی هیچگاه امکان چاپ و پخش چنین پوسترهایی را نداشت و همه از این امکانات هیجان زده بودند. نتایج عملی فعالیت علنی دانشجویان پیشگام تردید در باره ضرور و مثبت بودن فعالیت علنی را تضعیف کرد.
بازمانده زندانیان سیاسی در آنروزها بتدریج آزاد شدند. حکومت هنوز وجود داشت ولی امکان حکومت کردن نداشت. حکومت هم بود و هم نبود. ما تصور نمیکردیم که حکومت در عرض چندماه فرو می پاشد. تصور ما این بود که ممکن است همان شرایط مدتها ادامه یابد. فعالیت مستقیم علنی یک سازمان چپ و بخصوص مسلح دشوار میتوانست عملی شود و یا تداوم یابد. شکل دهی یک سازمان مستقل علنی و همسو با سازمان توسط هواداران یا وابستگان به سازمان از نظر من یک ضرورت فوری بود.

از ماه آذر تیمی در تهران تشکیل شده بود که مسئولیت موضع گیری های سیاسی را داشت. رضا غبرایی، علیرضا اگبری، فرخ نگهدار و جمشید طاهری پور در این تیم عضویت داشتند. من هفته ای یک بار با علیرضا اکیری قرار داشتم و او مرا چشم بسته به این خانه میبرد و من تمام شب را آنجا میماندم. اکثر موارد مجید عبدالرحیم پور هم همزمان به آنجا میامد. من ضرورت شکل دهی سازمان علنی را در این جلسات مطرح کردم و همه با آن توافق داشتند بخصوص فرخ نگهدار که تجربه و شناخت بیشتری از این نوع فعالیت ها داشت. وی حشمت الله منصف را که از توده ایهای جداشده از حزب بود به من معرفی کرد و گفت که او با تعدادی از کادرهای سابق حزب که به سمت سازمان گرایش دارند و تجربه فعالیت علنی دارند، در تماس است.
روندها بگونه ای پیش میرفت که هر روز تاخیر در بهره گیری از همه امکانات برای تقویت یک نیروی چپ سکولار خطایی بزرگ بود. رفقای ما از زندان آزاده شده بودند و برخلاف گذشته تعداد قابل توجهی کادر ورزیده و با تجربه برای گسترش فعالیت سیاسی در دسترس بود. فعالیت دانشجویان پیشگام هر روز گسترش بیشتری می یافت ولی متاسفانه ما قادر به رقابت با نیروهای تحت رهبری روحانیت نبودیم. آنان حضور مستقل ما را تحمل نمی کردند. چند بار دانشجویان در جهت تظاهرات مستقل موضعی عمل کردند. حضور ما در تظاهرات های عمومی لازم بود ولی ما نیاز به اعلام حضور و برآمد علنی مستقل داشتیم. در ماههای دی و بهمن من تمام انرژیم در جهت تماس نزدیکتر با مسئولین پیشگام، تدارک شکل دهی تشکل های مشابه پیشگام در سایر عرصه ها مثلا معلمین و تدارک شکل دهی یک سازمان سیاسی از نیروهای نزدیک و وابسته به سازمان بود.
از طریق حشمت الله منصف با صارم الدین صادق وزیری، احمد رهنما و جعفری از کادرهای سابق حزب توده آشنا شدم. صارم الدین صادق وزیری شخصیتی شناخته شده بود و فعالیت های او در کانون حقوقدانان و کردهای مقیم مرکز گاه و بیگاه در مطبوعات منعکس میشد. یک بار با او ملاقات کردم و چندین ساعت صحبت کردیم. او توسط منصف از ایده تاسیس یک سازمان سیاسی همسو با فداییان مطلع بود. وی از این ایده استقبال کرد و زاویه های جدیدی را که باید مورد توجه قرار گیرد و من کمتر به ان فکر کرده بودم طرح کرد.

برنامه سازمان این بود که با برخی از اعضا قدیم و ورزیده تماس گرفته و آنها مستقیما در تشکیلات سازمان فعالیت نمایند که طبیعتا با فعالیت در تشکل علنی موازی در سطح مسئولیت مغایرت داشت. از بین کادرهایی که از زندان بیرون آمده بودند من در رابطه با تاسیس سازمان جنبی علنی با مهدی سامع، محسن شانه چی، اسفندیار کریمی و رضی تابان تماس گرفتم. همه آنها با فعالیت در چنین سازمانی موافق بودند. با مهدی سامع بیشترین صحبت را داشتم و قرارمان این بود که او نقش جدیتر و فعالتری در این رابطه داشته باشد. قرار شد رضی تابان در تشکیلات پیشگام فعالیت نماید و در همین رابطه در ارتباط با سازمان علنی باشد.
از طریق علی کشتگر با تعدادی از استادان متمایل به سازمان تماس گرفته شد (فرهاد نعمانی؛ سعید رهنما) و همچنین تصمیم این بود که با تعدادی از هنرمندان و نویسندگان نظیر سعید سلطانپور، رضا علامه زاده و منفردزاده تماس گرفته شود.

زمینه های تشکیل و اعلام سازمان علنی موازی آماده شده بود. قرار شد صارم الدین صادق وزیری پیش نویسی جهت معرفی اهداف سازمان واعلام حضور آن آماده کند و ما روی آن پیش نویس کار کنیم. این نظر بود که با شاملو تماس بگیریم و اگر او موافقت کند تاسیس این سازمان با حضور نمادین او اعلام شود.
تصمیم گرفته شد روز نوزده بهمن به مناسبت سالروز تشکیل سازمان، اولین تظاهرات علنی با عنوان سازمان برگزار شود. این تظاهرات بدلیل همزمانی آن با تظاهرات اعلام شده توسط آقای خمینی در حمایت از آقای بازرگان برگزار نشد و اعلام شد که تظاهرات بزرگداشت تاسیس سازمان روز بیست و یک بهمن برگزار میگردد. از قبل قرار بود در همان روز یعنی 21 بهمن، جلسه ای با حضور مسئولین اصلی سازمان برگزار کردد. جزئیات وقایع این روز و جلسه رهبری سازمان در ظرفیت این نوشته نیست و در اینجا تنها به مواردی که با تشکیل سازمان علنی در ارتباط است پرداخته خواهد شد.

قرار بود جلسه رهبری در آپارتمانی که من و مریم سطوت بعنوان خانه ذخیره تیمی در خیابان تاج کرایه کرده بودیم برگزار شود. ما صبح همه رفقا را در چند نوبت به خانه بردیم. در این جلسه احمد غلامیان، مجید عبدالرجیم پور، رضا غبرایی، قاسم سیادتی، رحیم اسداللهی، فرخ نگهدار، علیرضا اکبری، جمشید طاهری پور، هادی میرموید و من شرکت داشتیم. دستور جلسه بحث سیاسی و سازماندهی جدید ارگان رهبری بود. قرار بود در این جلسه در تقسیم کار جدید ارگان رهبری، بخشی از رهبری مسئولیت فعالیت ها و ارتباط با سازمانهای جنبی را برعهده گیرد و در همین رابطه ایده تاسیس یک سازمان جنبی علنی تصویب و مسئولیت من در رابطه با این بخش تایید شده و اختیار پیشبرد کار را داشته باشم. قرار شد صبح بحث سیاسی صورت گیرد و سازماندهی ارگان رهبری بعداز ظهر و فردای آنروز مورد بحث قرار گیرد.

تصور ما این بود که بر اساس توافق هایی که در مذاکرات مابین هایزر و بهشتی صورت گرفته، بختیار کنار گذاشته خواهد شد و بازرگان نخست وزیر خواهد شد، ارتش یک پارچه می ماند و توافق شده که دولت جدید در جهت تصفیه ارتش اقدام ننموده و همچنین منافع آمریکا و غرب را مورد تعرض قرار ندهد. اگر این سناریو تحقق می یافت، چگونگی برخورد ما بخصوص بعنوان یک سازمان مسلح در قبال آن پیچیده بود که باید تصمیم میگرفتیم. در این سناریو، نیروهای معتقد به حکومت اسلامی و رژیم شاهنشاهی در کنار هم در حاکمیت حضور داشتند، شرایط بحرانی حاکم و در نتیجه فضای ملتهب جامعه ادامه می یافت. در چنین شرایطی امکان فعالیت علنی متداوم سازمان چریکهای فدایی دشوار به نظر میرسید و تاسیس یک سازمان جنبی اهمیت بیشتری می یافت
بعد از رسیدن همه، گفتم که باید به دلیل تظاهرات بزرگداشت نوزده بهمن چند ساعت به دانشگاه بروم. چند تن از رفقا اعتراض کردند و معتقد بودند این جلسه مهمتر از آن تظاهرات است و باید همه شرکت داشته باشند. بعد از یک بحث نسبتا تند قرار شد صبح بحث سیاسی انجام شود و بقییه بحث ها بعدازظهر و روز بعد صورت گیرد. من و مریم به دانشگاه رفتیم. تظاهرات آن روز با شروع حرکت همافران همزمان شد. حوالی میدان فردوسی تظاهرات را تعطیل کرده و از جمعیت خواستیم که به همافران بپیوندند. روشن بود که اتفاقات آنروز اوج جدید و کیفی در روند حوادث است ولی من تصور نمیکردم که رژیم شاه همان روز فروبپاشد. من بعد از اعلام پایان تظاهرات به جلسه برگشتم و شرایط را توضیح دادم. عصر همانروز رادیو برقراری حکومت نظامی را اعلام کرد و در نتیجه تصمیم گرفتیم که جلسه تعطیل شود و بعد از چند روز آنرا ادامه دهیم و جلسه آنروز بدون هیچ تصمیم گیری پایان یافت.



روز بیست و دوم بهمن، من به خانه تیمی مان رفتم. متوجه شدم که احمد غلامیان؛ قاسم سیادتی و نظام برای کمک به تسخیر رادیو به میدان ارک رفته اند. ارتباط بین ما قطع بود. آنزمان امکانات امروز نظیر تلفن همراه و اینترنت وجود نداشت و هیچ امکانی برای تماس فوری با هم نداشتیم. اعضا و هواداران ما همراه با سایر مردم در انقلاب شرکت داشتند. به نظر من می آمد که مهمترین کاری که ما میتوانیم بکنیم شکل دادن به مرکزی است که بتواند رابطه ما را با هم ممکن کند و نیروهای ما بتوانند بطور متشکل عمل کنند. به این منظور با توجه به شناختی که از دانشکده فنی تهران و کارکنان آن داشتم همراه با مستوره احمد زاده، مریم سطوت و احمد بهکیش به این دانشکده رفته و در راه به همه کسانیکه میدیدیم اطلاع دادیم که دانشکده فنی محل تجمع فداییان است. در آن لجظه قصد من فقط برقراری ارتباطات بود و هنوز به علنی کردن سازمان فکر نمیکردم. در طی آنشب چند صد نفر از هواداران سازمان که خبر تجمع نیروهای سازمان در این محل را شنیده بودند، به آنجا آمده و در اطراف و داخل دانشکده جمع شدند ولی هیچ یک از مسئولین سازمان مطلع نشده و نیامده بودند.

شب اعلامیه سازمان در رادیو خوانده شد. ما با هم بی ارتباط بودیم. از انشا اعلامیه روشن بود که فرخ نگهدار احتمالا به تنهایی آن را نوشته و برای رادیو فرستاده است. در هم ریختن پادگانها و تسخیر رادیو و پخش سرودهای انقلابی و اعلامیه های نیروهای اپوزیسیون مرا به این نتیجه رساند که باید تشکیل ستاد سازمان اعلام شود و هر ساعت از دست دادن زمان و حرکت غیر متشکل و بی ارتباط با هم نیروهای ما معنایش از دست دادن فرصت هایی بود که می توانست تعیین کننده باشد. آشکار بود که این تصمیم اهمیت استراتژیک داشت و معنای آن علنی شدن یک سازمان مخفی چریکی بود. شاید امروز به دلیل روند حوادث بعدی این تحول بدیهی به نظر برسد ولی آن زمان هنوز روشن نبود که چه رخ خواهد داد و اتخاذ چنین تصمیمی حتما مخالفانی در رهبری داشت. فراموش نشود که تشکیل دفاتر علنی نیروهایی که به روحانیت وابسته نبودند از چند روز تا چند هفته بعد صورت گرفت. نیمه شب یک اطلاعیه چند خطی با مضمون تشکیل ستاد سازمان در دانشکده فنی نوشتم. مریم سطوت، محسن مدیر شانه چی و حمید فرخنده آن را به رادیو بردند. اعلام تشکیل ستاد سازمان در رادیو توسط گویندگان و کارکنان آن که آشکارا به نیروهای چپ و غیردینی تمایل داشتند مکرر اعلام شد. در عرض چند ساعت چندهزار نفر مقابل دانشکده فنی اجتماع کردند و تمامی مسئولین اصلی سازمان به محل ستاد آمدند.

روند حوادث به گونه ای بود که تشکیل ستاد و علنی شدن سازمان مورد تایید همه اعضا رهبری قرار گرفت و همه کادرهای سازمان از آن استقبال کردند. ستادهای سازمان در عرض چند روز در تمامی شهرهای کشور یا مستقیما در ارتباط با ستاد تهران و یا به ابتکار کادرها و هواداران سازمان بدون ارتباط با تهران شکل گرفت. سازمان چریکهای فدایی خلق به یک سازمان علنی که ستادهای رسمی آن در سراسر کشور مراکز سازماندهی آن بودند تبدیل شد. سایر سازمانها نیز در روزهای بعد به این روند پیوستند.

با علنی شدن سازمان، شکل دهی یک سازمان جنبی علنی موضوعیت خود را از دست داد. روزهای بعد از انقلاب، شرایط سیاسی پیچیده و متحول آن روزها و گسترش سریع سازمان انبوهی از کار بر دوش همه کادرهای سازمان نهاده بود. پروژه تاسیس یک تشکل سیاسی علنی جنبی عملا و بدون بررسی کنار گذاشته شد. در روزهای پس از انقلاب جبهه ملی دمکراتیک به ابتکار شکرالله پاکنژاد و همراهی هدایت الله متین دفتری تاسیس شد. شکرالله پاکنژاد در جریان تدارک این سازمان با ما تماس گرفت. او توضیح داد که هدفش تاسیس تشکلی است که بتواند حلقه واسطی بین فداییان، مجاهدین و ملیون باشد. این تشکل یک سازمان مستقل بود و وظایفی متفاوت با سازمان مورد نظر ما در روزهای قبل از انقلاب داشت. ما از ایده شکل دهی این تشکل استقبال کردیم و قول مساعدت و همکاری دادیم. من در آن زمان مسئولیت روابط سازمان با نیروهای سیاسی را عهده دار بودم. از طرف سازمان، منوچهر کلانتری و حمیدرضا نعیمی که در بخش روابط سازمان عضویت داشتند در ارتباط با این سازمان قرار گرفتند و سازمان در جهت تقویت این تشکل کوشید.

حوادث چندماه پس از انقلاب نشان می داد که فعالیت علنی و آزاد نیروهای چپ و بالاخص سازمان با دشواری مواجه است. هر هفته به چند ستاد سازمان در شهرهای مختلف حمله می شد. در برخی شهرها مثل کرمان و کرمانشاه (باختران) گروههای ضربتی تشکیل شده و چند تن از رفقای ما را ربوده و به قتل رساندند. فعالیت علنی ما دشوار و لرزان بود. درگیریهای مسلحانه در کردستان و گنبد که سازمان هم در آنها درگیر بود بر مشکلات فعالیت علنی سازمان افزود. در اواسط بهار مجددا ایده تاسیس یک سازمان علنی و جنبی مطرح شد. از نظر عملی مشکلات تدارک کار کیفیتا با قبل از انقلاب که همه روابط فردی بود محدودتر بود. مجددا جلساتی برای بررسی شرایط و در صورت توافق تاسیس یک سازمان جنبی که بتواند در شرایط جلوگیری از فعالیت سازمان به فعالیت علنی ادامه دهد برگزار شد. شرکت کنندگان در این جلسات که قرار بود هیات موسس این سازمان باشند عبارت بودند از:
صارم الدین صادق وزیری، حشمت الله منصف، احمد رهنما، جعفری، سعید سلطانپور، رضا علامه زاده، عباس سماکار، فرهاد نعمانی، سعید رهنما، سهراب بهداد و منوچهر کلانتری. رضی تابان بعنوان رابط با دانشجویان و مریم سطوت از طرف جوانان و دانش آموزان پیشگام در این جلسات شرکت داشتند. قرار بود که نماینده ای نیز از طرف معلمان پیشگام به جمع افزوده شود. تصمیم گرفته شد که چند تن از فعالین زن همسو با سازمان نیز به این جمع افزوده گردند ولی تصمیمی در مورد فردی مشخص اتخاد نشده بود.
مهمترین موضوع مورد بحث در این جلسات نوع رابطه این سازمان و رهبری سازمان بود. آیا ما خواهان یک سازمان مستقل بودیم یا یک سازمان پوششی یا بعبارتی که در جلسات مطرح میشد یک ماسک برای فعالیت های سازمان. ترکیب جمع شکل دهنده و نوع رابطه آنان با سازمان، امکان اینکه این سازمان بتواند تنها به عنوان یک پوشش عمل کند را منتفی میکرد. جعفری بدلیل تجربه فعالیت در سازمان طرفداران صلح وابسته به حزب توده در سالهای قبل از کودتای 28 مرداد بر اهمیت این امر و مشکلاتی که روشن نبودن چگونگی رابطه این تشکل با سازمان چریکهای فدایی میتوانست بوجود آورد تاکید داشت. صادق وزیری نیز این تصور را که چنین سازمانی تنها یک پوشش برای فعالیت سازمان مادر باشد، رد میکرد.
موضوع مهم دیگر مورد بحث سازماندهی درونی این جمع ونوع سازماندهی این تشکل بود. نوشتن آیین نامه یا اساسنامه ای که بتواند روابط درونی این تشکل را تنظیم کند، نیازبه پیش شرط ها و روشن شدن گره گاههایی بود که بحث بیشتری را می طلبید. تصمیم این بود که گام اول در ساده ترین شکل برداشته شود و بقیه مسائل در روند پیشرفت کار حل شود. سازماندهی درونی حول سه ارگان نشریه (سیاسی)، روابط و تشکیلات انجام شد. صارم الدین صادق وزیری بعنوان مسئول نشریه تعیین شد.
رئوس نکاتی که میبایست در بیانیه تاسیس این تشکل منعکس شود در این جلسات مورد بحث قرار گرفت و توافق عمومی در این رابطه وجود داشت.

اعمال فشار بر تشکیلات سازمان در بهار و تابستان سال 58 تداوم یافت. ولی همراه با ان روندهای دیگری اتفاق افتاد که با تشکیل یک سازمان جنبی در تضاد بود. تصور ما این بود که فعالیت سازمانی با پشتوانه فعالیت چریکی دیر یا زود تحمل نخواهد شد و نیاز به یک سازمان جنبی که چنین چهره و پشتوانه ای نداشته باشد ضرور است. ولی نحوه برخورد مسئولان رژیم و نیروهای فشار و سرکوب بگونه دیگری بود. رژیم هنوز ارگان واحد و متمرکزی در برخورد با نیروهای مخالف نداشت. نیروهای سرکوب رژیم متنوع و بخشا غیرمتمرکز بودند و در عمل فعالیت آزاد هیچ مخالفی را تحمل نمیکردند. در شرایطی که سازمان در انتخابات مجلس خبرگان شرکت داشته و نمایندگان آن وقت محدودی برای تبلیغات تلویزیونی داشتند از فعالیت جبهه ملی دمکراتیک ممانعت بعمل آمد. روزنامه آیندگان بسته شد. و تظاهرات به حمایت از این روزنامه مورد تهاجم خشن قرار گرفت. به نظر میرسید که در شرابط جلوگیری از فعالیت علنی سازمان ارگانهای متنوع سرکوب، تشکل های همسو با سازمان را نیز مورد تهاجم قرار خواهند داد.
در درون رهبری سازمان نیز تردید به رابطه این سازمان با سازمان مادر تشدید می شد. در آن زمان هیات اجرایی سازمان مرکب بود از من، مجید عبدالرحیم پور و رضا غبرایی. ما چندین بار در این رابطه در هیات اجرایی و همچنین با دیگر رفقای سازمان بحث داشتیم. مجید بالاخص نسبت به آینده این رابطه نگران بود. نگرانی که به نظر من هم بحق بود. پیچیدگی شرایط سیاسی در آن دوران، و اختلافاتی که در درون سازمان و بین سازمان و دیگر جریانها شکل گرفته بود قطعا در سازمان جدید هم منعکس میشد. چه مکانیسمی برای حل این اختلافات در سازمانی که تازه تاسیس بود وجود داشت و با چه مکانیسمی میشد همسویی این سازمان با سازمان مادر را تضمین کرد و یا مهمتر مانع از رودررویی سیاسی این دو جریان در روند حوادث پیچیده آن زمان شد.

حوادث مرداد ماه سال 58، جنگ کردستان، مورد تهاجم قرار گرفتن همه ستادهای سازمان و به فاصله چند ماه تهاجم به ستادهای مجاهدین، پایان وجود مراکز رسمی و علنی سازمانهای اپوزیسیون بود. ما کماکان فعالیت علنی داشتیم و تا سال 60 که چنین فعالیت هایی متوقف شد هنوز دو سال زمان نیاز بود ولی حوادث این چندماه شرایط جدیدی در چارچوب فعالیت ها بوجود اورد. وجود ستاد رسمی نفی شد و چارچوب فعالیت های علنی محدودتر شد. این محدودیت ها شامل همه جریانهایی می شد که به نوعی موضع اپوزیسیون داشتند. مجموعه حوادث و همچنین نگرانی های درون رهبری نسبت به آینده و چگونگی رابطه با این سازمان، تاسیس یک سازمان جنبی را زیر سوال برد. هم جمع هیئت موسس و هم رهبری سازمان تصمیم گرفتند که این تلاشها متوقف شده و براساس تحولات بعدی اگر لازم شد راجع به ادامه آن تصمیم مجدد اتخاذ شود. روندهای آتی تاسیس یک سازمان جنبی سیاسی را منتفی کرد و تلاش در این راه بطور کامل کنار گذاشته شد.