برای زندگی


محمود طوقی


• سیاست پا به زندگی انسان گذاشت و آن‎جا که قدرت حل مشکلات و معضلات انسانی را نداشت و فرو می ‏ماند. جنگ آغاز می ‏شد. اما جنگ در هیچ زمانی نتوانست انسان به خود وانهاده را به دیار آرامشی برساند که هیچ بر زخم ‏ها و دردهای او زخم ‏ها و دردهای دیگری افزود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۶ خرداد ۱٣۹۷ -  ۱۶ ژوئن ۲۰۱٨


 
 برانژه شاعر فرانسوی می‏گوید:
«عالی جناب
من تنها برای شعر سرودن زندگی می ‏کنم
اگر زندگی‏ ام را بگیری
آن وقت ...
برای زندگی کردن شعر خواهم سرود»
معروف است که می‏ گویند آن‏جا که سیاست به پایان برسد. جنگ شروع می‏ شود و من اضافه می‏ کنم آن‏جا که سیاست به پایان برسد هنر آغاز می ‏شود.
پس اما ببینیم سیاست چیست. و چرا به پایان می ‏رسد. سیاست هنر اداره امور انسانی است. در آغازانسان بود، اما سیاست نبود، نیازی هم به داشتن آن نبود.
انسان تنها و پراکنده در جنگل‏ ها و دشت‏ ها می‏ زیست و در مقابل سرما و گرما، درندگان و خزندگان، گرسنگی و بیماری تنها و بی ‏کس بود. موجودی به خود نهاده شد. به خود نهاده شده ‏ای که می ‏پنداشت او را به گناهی از جایی رانده‏ اند و به پادافره آن گناه به خود نهاده شده است.
پس رفته رفته درصدد برآمد تا برای غلبه بر ترس‏ ها و ضعف‏ ها و تنهایی‏ های خود دست‏ های دیگری را به کمک بطلبد. و نخستین جوامع انسانی به ‏وجود آمد؛ خانواده و طایفه و کلان و قبیله و بعدها دولت،سازمان و سازمان‏ هایی برای اداره امور.
پس سیاست پا به زندگی انسان گذاشت و آن‎جا که قدرت حل مشکلات و معضلات انسانی را نداشت و فرو می ‏ماند. جنگ آغاز می ‏شد.
اما جنگ در هیچ زمانی نتوانست انسان به خود وانهاده را به دیار آرامشی برساند که هیچ بر زخم ‏ها و دردهای او زخم ‏ها و دردهای دیگری افزود.
پس انسان دردمند که از سیاست ناامید شده بود اندیشید راه فلاح باید چیز دیگری باشد. پس هنر آغاز گشت.

سلاح نبرد
پیکاسو در سال۱۹۴۵ نوشت، « هنر برای تزئین خانه بورژواها نیست، بلکه سلاحی است برای نبرد. »
اما این چگونه نبردی است؟
از انقلاب اکتبر به بعد درک غلطی از رسالت هنر شکل گرفت چیزی که به رئالیسم سوسیالیستی معروف شد.
ابتدا مطرح شد که هنر در خدمت مردم، بعد شد هنر در خدمت زحمتکشان و زحمتکشان تبدیل شد به حزب زحمتکشان و در آخر هنر شد جزئی از ابواب جمعی دولت که در رأس کار بود و خود را نماینده راستین مردم و زحمتکشان می‏ دانست که نبود.
پس هنر نزول کرد به تولیدی سفارشی و اجباری و فرمایشی و در تمامی شاخه‏ های آن یک هنرمند در کالیبر جهانی بوجود نیامد.
پس نقیض این فکر شکل گرفت. پس اگر رسالت هنری چیز غلطی است. پس هنر بی ‏رسالت باید الگو و سرانجام همه‍ی تلاش ‏ها باشد ،هنر برای هنر...
که در واقع واکنشی به رئالیسم سوسیالیستی بود.
اما اگر هنر سلاح انسان برای پایداری او در مقابل رنج و تنهایی‏ هایش نباشد. اگر او را به فردایی بهتر رهنمون نکند اگر او را به رستگاری گامی نزدیک نکند اگر در تاریک‏ترین لحظات زندگی، چراغی فرا راه او نباشد چه می‏ تواند باشد.
و به راستی هنر بی‏ رسالت یعنی چه؟