هویت گمشده
بررسی بحران در جنبش فدائیان خلق و چپ ایران - ۱


پ. هاشمی


• در تحلیل هایی که این روزها به مسئله ی «هویت چپ» می پردازند غالبا" بر یک خط فاصل قطعی بین گذشته و حال تاکید می شود. گذشته ای که مملو از تعصب و جزم اندیشی و عقب افتادگی است و زمان حالی که مظهر تعقل و دانایی است. اکثرا" نام چنین پرشی را تکامل می گذارند و این خود نشان می دهد که تکاملی در کار نیست. چنین پرش خارق العاده ای بیشتر شبیه یک رستاخیز مذهبی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲٣ اسفند ۱٣٨۵ -  ۱۴ مارس ۲۰۰۷


آیا آمریکا به ایران حمله می کند؟ آیا تحریم اقتصادی کمر مردم ایران را خواهد شکست؟ طرح سوال به این شکل کاملا" ناقص است. آنهایی که دغدغه ای جدی دارند سوال را به شکل دیگری طرح می کنند، آنها می پرسند برای جلوگیری از جنگ و تحریم اقتصادی چه باید کرد؟
به روایتی حدود سه میلیون مهاجر در خارج از ایران زندگی می کنند. در میان آنها تعداد زیادی فعال سیاسی است که عمدتا" در اروپا ساکن هستند. اینها می توانند در شرایط مهم و سرنوشت ساز کنونی تحرکی سیاسی از خود نشان دهند و با سازماندهی و اقداماتی مشخص، نقش مهمی در سمت دهی افکار عمومی غرب بازی کنند.
ولی جز بیانیه ها و نامه هایی که بیشتر اعلام موضع است تا حرکتی جدی و تاثیر گذار، ما شاهد هیچ واکنش دیگری نیستیم. گروه های چپ مستقر در خارج باید نیروی محرکه اصلی و ستون فقرات این جنبش را تشکیل دهند، اما تحلیل های آنها غالبا" به گونه ای است که از دل آن رهنمود عملی مشخصی بیرون نمی آید.
قصد من دراینجا بررسی مواضع و عملکرد این گروه ها در قبال احتمال وقوع جنگ نیست. به نظر من مسئله ریشه ای تر و وسیع تر از آن است که با بررسی یک مورد خاص بتوان آن را تحلیل کرد. من می خواهم به شکل گیری و ابعاد بیماری ای بپردازم که این مورد خاص نمود بیرونی آن است. نگرانی اصلی من نه سیطره ی این بیماری بر اکثر گروه های خارج از کشور، بلکه گسترش و تاثیرات این بیماری بر چپ داخل کشور است که من ارزش و اعتبار جداگانه ای برای آن قائل هستم.

شرایط فعلی به شدت متغیر و بی ثبات است و جهان امروز لحظات حساس و تعیین کننده ای را از سر می گذراند. کشور ما ایران، در مرکز این تحولات سریع و گیج کننده قرار گرفته است و موضع گیری ها و صف بندی های سیاسی در چنین شرایطی می تواند تاثیراتی ماندگار از خود به جا بگذارد. نقش گروه ها و شخصیت های سیاسی در داخل کشور بسیار بیشتر از آن چیزی است که تصور می شود. با شکست پروژه ی اصلاحات، طی یک روند طبیعی، جنبش چپ به عنوان یکی از آلترناتیو های جدی برای پتانسیل های ناراضی در سطح جامعه مطرح شده است. به دلیل ریشه های تاریخی عمیقی که این جریان دارد، ممکن است جنبش چپ در تحولات آتی کشور نقش مهمی بازی کند. اما این تنها یک امکان است و یک امکان، ضرورتا" به واقعیت تبدیل نخواهد شد.
طیف وسیعی از جریاناتی که در خارج از کشور مستقر هستند و عمدتا" خود را با عنوان «چپ» معرفی می کنند، از تاریخ خود کنده شده اند. آنها در گرداب بحران عمیقی دست و پا می زنند، بحرانی که قبل از هر چیز ناشی از عدم وجود یک هویت مشخص و مستقل است. تا وقتی یک جریان فاقد هویت مشخص و معین باشد، هیچ حرکتی نمی تواند بکند ودر بهترین حالت تنها می تواند نظاره گر اوضاع باشد.

غالبا" رخدادهایی مانند سرکوب خشن سال های ۶۰، مهاجرت عده ی کثیری از فعالان چپ و اضمحلال «اردوگاه سوسیالیستی» دلایل اصلی این بحران معرفی می شوند. اما به نظر من، این پاسخ به هیچ وجه کافی نیست. به عقیده ی من دلایل مستقیم این بحران را باید قبل از هر چیز درون خودمان جستجو کنیم.
چپ ایران یک موجود زنده است. موجودی که فکر می کند، احساساتی دارد و به عوامل محیطی اش واکنش نشان می دهد. بدون شک، محیط ما در شکل گیری آنچه که هستیم نقش تعیین کننده ای بازی کرده است، ولی عوامل محیطی قادر مطلق نیستند و این واکنش ما نسبت به آنها است که تعیین می کند این عوامل چقدر و چگونه می توانند بر ما تاثیر بگذارند. حواله کردن ریشه های شکل گیری بحران به حوادثی مانند سرکوب های سال های ۶۰ و فروپاشی اتحاد شوروی، صرفا" پاک کردن صورت مسئله است. مسئله این نیست که چرا چنین اتفاقاتی رخ داده اند. سوال اصلی این است که چرا ما نتوانستیم این اتفاقات را هضم کنیم و چرا در برابر آنها غافلگیر و بی سلاح، «مات شدیم»؟
افکار، احساسات و واکنش های ما صرفا" انعکاس ساده ی محیط واقعی اطرافمان نیستند. اینها ریشه های دیگری نیز دارند. ریشه هایی که باید آنها را در ذهنیت شکل گرفته در تاریخمان جستجو کنیم. تمسک جستن به دیدگاه کهنه و منسوخ شده ای که ذهنیت را صرفا" انعکاس منفعل واقعیت می داند، در شرایط فعلی تنها یک اشتباه تئوریک نیست. وقتی ما برای توجیه اشتباهات، شکست ها و بحران های ناشی از آن به چنین حربه ای متوسل می شویم، در واقع داریم بر اشکالاتی سرپوش می گذاریم که هنوز هم زنده اند و با قدرت هر چه تمامتر عمل می کنند. این کشف تازه ای نیست. هنگامی که بیژن جزنی تاریخ سی ساله اش را می نوشت، هدف اصلی اش تاریخ نگاری آکادمیک نبود. در واقع وی سعی داشت تا با تحلیل مبارزات گذشته، هویت جدید جنبش مسلحانه را تدوین کند. برای همین هم جزنی ضمن تاکید بر اینکه "پروسه های سیاسی گذشته ی نزدیک، بدون واسطه در پروسه های امروز اثر می گذارد"(۱)، به انتقاد از حزب توده می پردازد که "زیر پرچم مبارزه با انشعابی ها، توانست مانع بروز مبارزات سازنده در داخل حزب شود." وی بر " اثر سازنده ی شکست" تاکید می کند و می نویسد: "در هر شکست ضمن اینکه جنبش آسیب های جدی می بیند، این جنبه ی دیالکتیکی شکست نیز ظاهر می شود که زمینه برای تکامل مبارزه و تصفیه ی مادی و ذهنی حزب- سازمان آماده می شود."(۲)
در اینجا ما با یک روش شناسی خلاق و فعال روبرو هستیم که نه از داخل کتاب های فلسفه، بلکه از متن زندگی پویای این رفیق بیرون آمده است. برخوردی دیالکتیکی که پدیده ها را در بستری تاریخی تحلیل می کند. چنین برخوردی این روزها بسیار کم دیده می شود. در تحلیل هایی که این روزها به مسئله ی «هویت چپ» می پردازند غالبا" بر یک خط فاصل قطعی بین گذشته و حال تاکید می شود. گذشته ای که مملو از تعصب و جزم اندیشی و عقب افتادگی است و زمان حالی که مظهر تعقل و دانایی است. اکثرا" نام چنین پرشی را تکامل می گذارند و این خود نشان می دهد که تکاملی در کار نیست. چنین پرش خارق العاده ای بیشتر شبیه یک رستاخیز مذهبی است. قاعدتا" تکامل باید به شکل منطقی تری صورت بگیرد. گذشته در زمان حال امتداد می یابد و «هویت» امروز ما نمی تواند کاملا" مستقل از هستی دیروزمان باشد. ما چه بخواهیم، چه نخواهیم، موجوداتی تاریخی هستیم و رابطه ی دیروزبا امروز ما باید معلوم باشد.
                                                                                                      

بخش اول: نفی مشی چریکی
نقد گذشته یا فرار از آن
بحران هویت در جنبش چپ ایران مشکلی نیست که بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و اضمحلال «اردوگاه سوسیالیستی» ایجاد شده باشد. رد پای این بحران را باید تا سال های اول بعد از انقلاب دنبال کرد. در بهار ۵٨ هنگامی که «اشرف دهقانی» انتقاداتی را علیه مرکزیت سازمان چریک های فدائی خلق مطرح کرد، من در بحثی که با رفقایم داشتم با قاطعیت احمقانه ای اعلام کردم اگر حتی یک نفر هم در کنار این مرکزیت باقی نماند، من تا به آخر در کنار آن خواهم ایستاد. اکنون بعد از ۲۷ سال، بعد از تجربیات تلخ بسیار، اعتراف می کنم که من اشتباه وحشتناکی کردم. من هنوز هم معتقدم که «مشی چریکی» چیزی متعلق به گذشته است و دوران آن تمام شده است. ولی ما مشی چریکی را نقد نکردیم، بلکه خیلی ساده آن را دور انداختیم و در نتیجه همراه با آن، غالب دستاوردها و پیشرفت هایی که جنبش کمونیستی ایران طی سال ها کسب کرده بود، به سادگی کنار گذاشته شد. بحران هویت، بهایی است که ما هنوز هم برای این بوالهوسی روشنفکرانه می پردازیم.
اشتباه اساسی این بود که در غالب بحث هایی که در سطح جنبش صورت می گرفت توجه اصلی بر روی قبول یا رد مشی چریکی متمرکز شد. در حالی که جنبش مسلحانه بستری بود که در آن ویژگی های دیگری نیز رشد کرده بود. توجه بیش از حد به قبول یا رد مشی چریکی، چه از جانب مخالفان این مشی و چه از جانب موافقان آن، موجب آن گشت که به جنبه های دیگر حیات این جنبش کمتر توجه شود. در نتیجه، این جنبه ها تحت الشعاع بحث اصلی قرار گرفتند و فراموش شدند. واقعیت این است که هر چند «چریک های فدائی خلق» بر نقش محوری مشی مسلحانه در شکل گیری جنبش جدیدشان تاکید داشتند ولی قبل از آنها گروه ها و جریانات دیگری نیزدر این راستا حرکت کرده بودند و موفقیتی کسب نکرده بودند. (٣) (منظور من از موفقیت، ایجاد جریانی است که بتواند علیرغم ضربات پلیس سیاسی، خود و نگرش خود را باز تولید کند و به حیات خود ادامه دهد.)
بیژن جزنی در کتاب "نبرد با دیکتاتوری شاه" به جمع بندی اصول عامی می پردازد که در شکل گیری جنبش چریک های فدائی خلق مورد توجه بودند. وی در کنار مبارزه ی مسلحانه بر روی دو اصل عام دیگر تاکید می کند. این دو اصل ضرورت در هم شکستن دو اسطوره بود که بر فضای ذهنی جنبش کمونیستی سنگینی می کرد: " اسطوره ی حزب" و " اسطوره ی قطب جهانی".
بیژن جزنی ضمن اشاره به نقش انقلاب کوبا در "باز شناسی این اصول عام" روشن می کند که با استفاده از تجربه ی این انقلاب "نظریه ای که در شرایط ایران در حال شکل گرفتن بود یعنی اعتقاد به کار گروهی و موکول نکردن مبارزه با دشمن به تشکیل "حزب"، تایید گردید...و تئوری «اول حزب بعد مبارزه» که عملا" به سنگ راه مبارزه و نتیجتا" به مانعی در راه ایجاد حزب تبدیل شده بود، رد شد." (۴) جزنی این نظریه را "رد اسطوره ی حزب" می نامد و در ادامه به اصل دیگر راهنمای چریک های فدائی خلق می پردازد. وی در این رابطه می گوید: "پیروزی انقلاب در کوبا نشان داد که یک جنبش انقلابی برای شروع و رشد خود محتاج کمک های خارجی نیست و بدون تصویب یک "قطب جهانی" می توان مبارزه ای را که مطابق با شرایط تشخیص می دهیم، آغاز کنیم. رشد نیروهای مترقی جهان و امکاناتی که از این لحاظ برای جنبشهای رهایی بخش ایجاد شده امری نیست که قطب های جهانی بتوانند به دلخواه به جنبشی اعطاء کنند و یا از جنبشی دریغ دارند.
تردیدی نیست که در جهانی که هر روز کوچکتر می شود، روابط نیروها و جنبش ها با یکدیگر اهمیت خود را حفظ کرده است لکن برخورد مکانیکی با مناسبات بین المللی و پایین آوردن این مناسبات تا سطح استاد و شاگردی (اگر نه ارباب رعیتی) و بالاخره اعتقاد به اسطوره ی دیگری به نام "قطب جهانی" می بایست پایان پذیرد....پروسه ی انقلاب کوبا به ما مارکسیست ها نشان داد که می توان با فکر خود و بنا به ضرورت داخلی حرکت کرد و نیروها و مراجع مترقی جهان به هر حال ناگزیرند از جنبش های رهایی بخش که توانسته اند خود را تثبیت کنند، حمایت کنند."(۵)
به راحتی می توان تشخیص داد که این بحث ها، مباحثی مربوط به دیروز نیستند و هم اکنون نیز جنبش چپ ایران مجبور است با آنها روبرو شود.

اسطوره ی سازمان – حزب
یکی از خصوصیات بارز جنبش مسلحانه، امکان نقد و پویش ذهنی ای بود که این جنبش در طول حیات خود از آن برخوردار بود. این امر ریشه در ساختارهای ایدئولوژیکی داشت که بر این جنبش حاکم بود. نگاهی کوتاه به تاریخ احزاب و گروه هایی که در موضع اپوزیسیون مبارزه می کنند نشان می دهد که دلیل اصلی تصلب نظری در این جریانات، تسلط یک بوروکراسی ناکارآمد بر تشکیلات آنهاست. درجریان مبارزه، این تسلط فقط وقتی می تواند ادامه داشته باشد که «اسطوره ی سازمان – حزب» بر نگرش مبارزاتی آنها مسلط شود. بر اساس این اسطوره، حفظ و بقای «سازمان – حزب» بر حفظ و بقای مبارزه اولویت دارد. چون گویا این مبارزه نیست که «سازمان – حزب» را می سازد، بلکه بر عکس این «سازمان – حزب» است که مبارزه را ایجاد می کند. امکان ایجاد این اسطوره در تمامی جریانات سیاسی وجود دارد و فرقی نمی کند این جریان علنی باشد یا مخفی.
جنبش مسلحانه، چه در ایران و چه در جاهای دیگر جهان کار خود را با رد این اسطوره شروع کرد و به همین دلیل است که ما در دهه های ۷۰ و ٨۰ میلادی با جنبش های انقلابی وسیعی روبرو هستیم که بر خلاف سازماندهی حاکم بر «احزاب برادر» به صورت جبهه ای متشکل شده اند. در این جبهه ها طیف وسیعی از نیروها و گرایشات سیاسی گوناگون گرد هم می آمدند تا از طریق روابطی موازی، هویت سیاسی مشخص و واحدی را نمایندگی کنند. سازمان آزادیبخش فلسطین، جبهه ی ساندینیست ها و جبهه ی فاراباندو مارتی از جمله ی این سازمان ها بودند. فکر نمی کنم کسی بتواند روابط درونی این جریانات را بسته و غیردمکراتیک ارزیابی کند. بر خلاف نظری که این روز ها رایج است در آن سال ها تشکیلات مخفی عامل ایجاد انسداد فکری، خفقان و دیکتاتوری نبود، بلکه در بسیاری از موارد تنها راه مبارزه با آن به شمار می رفت. تنها کسانی می توانند چنین ادعایی بکنند که با موضعی کاملا" ایدئولوژیک، چشمان خود را بر روی ده ها نمونه ی واقعی بسته باشند.
مقایسه ی سرنوشت دو انقلاب ایران و نیکاراگوئه که تقریبا" همزمان پیروز شدند، به سادگی ادعای مرا ثابت می کند. رهبران انقلاب نیکاراگوئه عمدتا" از دل یک جنبش مسلحانه ی مخفی بیرون آمده بودند. تحت حکومت ساندینیست ها، با وجود تمامی فشارهایی که حکومت آمریکا بر این کشور وارد می ساخت، مخالفین می توانستند فعالیت علنی کنند، نشریات خود را آزادانه منتشر کنند و حتی شبکه ی رادیویی داشته باشند. ساندینیست ها در انتخاباتی که خود برگزار کردند، شکست خوردند و داوطلبانه قدرت را به مخالفینشان تحویل دادند. در مقابل اکثریت قریب به اتفاق رهبران انفلاب ایران هیچگاه فعالیت جدی مخفیانه نداشتند. برخلاف طیف وسیع نیروهای مخالف شاه که حق کوچک ترین فعالیتی نداشتند، روحانیون ناراضی و نیروهای وابسته به آنها تنها جریانی بودند که می توانستند با استفاده از شبکه های سنتی حیات اجتماعی، به فعالیت نسبتا" علنی و رسمی بپردازند. نشریه ی "مکتب اسلام" که قبل از انقلاب در قم منتشر می شد، بعضا" موضع آنها را منعکس می ساخت. روحانیون و اندیشمندان وابسته به این جریان در حسینیه ی ارشاد سخنرانی می کردند و کتابهای تعلیمات دینی دوره ی نظری نوشته ی آقایان باهنر و بهشتی بود. فشارهای نه چندان شدیدی که از طرف رژیم شاه به این جریان وارد می شد، عمدتا" به دلیل وجود رابطه ی گاه و بیگاه بعضی از عناصر این جریان با سازمان مجاهدین خلق بود؛ و جالب اینکه اگر گهگاه با تحرک نظری در بعضی از عناصر این جریان روبرو می شویم، این تحرک غالبا" تحت تأ ثیراین رابطه ایجاد شده است.
بررسی تاریخ تحولات نظری درون سازمان چریکهای فدائی خلق نیز ادعای مرا از زاویه ای دیگر تأیید می کند. جنبش چریکهای فدائی خلق ایران، جریانی مسلح و مخفی بود که تحت سخت ترین شرایط به فعالیت خود ادامه می داد. با این وجود پویش نظری و تنوع عقایدی که در این سازمان به وجود آمد، در تاریخ جنبش چپ ایران بی نظیر است. ما در این جریان، هم مصطفی شعاعیان را می بینیم که در حین پایبندی به مشی مسلحانه و فعالیت مخفی، "لنینیسم" را رد می کند و هم با " چریکهای منشعب" روبرو می شویم که از موضع "احزاب برادر" مشی مسلحانه را رد می کنند. همه می دانیم که مواضع بیژن جزنی با نظرگاه های مسعود احمدزاده، در موارد متعددی تفاوت داشت و رهبری سازمان تا مدت ها پیرو نظرگاه های مسعود احمدزاده بود. با این وجود همین رهبری که طی ضربات سال های ۵۵ و ۵۶ از بین رفت، نه تنها مانع از طرح این مواضع جدید نشد بلکه خود عامل اصلی انتقال آنها به بیرون از زندان و انتشار آنها بود.
اما بعد از انقلاب و پس از نفی مشی چریکی که این سازمان با فاصله گرفتن از اصول و ساختارهای کار مخفی، تا حدود زیادی علنی شد و معیار ها و روابط تشکیلاتی آن به ساختارهای کلاسیک حزبی تبدیل گشت، ما با کثیف ترین برخوردهای انحصارطلبانه با منتقدین درون سازمان روبرو می شویم و تهدید و شانتاژ و تصفیه های گروهی به رویه ی اصلی در برخورد با نظرگاه های مخالف تبدیل می شود.

عده ای تنوع نظرات و پراکندگی دید گاهها در جنبش چریکهای فدایی خلق را مقدمه ی بحران ایدئولوژیک و آغاز روندی می دانند که بعد از انقلاب به انشعاب های متعدد، استحاله ی تدریجی منشعبین به گروههایی کوچک و کم اثر و انحلال عملی این جنبش منجر شد. بر مبنای این نگرش، آنچه اتفاق افتاد تنها گزینه ای است که می توانست اتفاق بیفتد. این برخوردی سطحی، منفعل و جبرگرایانه با مسئله است. ریشه های چنین برخوردی را باید در تسلط موج دوم منشویسم بر تفکر "احزاب برادر" جستجو کرد. هر جریان سیاسی در طول حیات خود بارها با بحران روبرو می شود. آنچه مهم است نه فرار از بحران، بلکه چگونگی برخورد با آن است. بحث اصلی این است که درون جنبش چریکهای فدایی خلق، سیستم های ایدئولوژیک و سازمانی معینی وجود نداشت تا مانع از شکل گیری و رشد دیدگاههای آلترناتیو در هنگام بحران شود. این نه نقطه ضعف این جنبش، بلکه نقطه ی قوت آن بود. نقطه ی قوتی که این امکان را فراهم می ساخت تا سرنوشت این جنبش سرنوشتی محتوم نباشد. اگر از این امکان آنطور که باید استفاده نشد، دلیل آن را نباید به "جبر تاریخی"، "تقدیر" یا "قسمت" حواله کرد. در سالهای اول بعد از انقلاب، این تکاپوی نظری در نیمه ی راه متوقف شد و دلیل اصلی آن تصمیمات ناپخته ی رهبرانی بود که بعد از انقلاب سراسیمه و با عجله انتخاب شده بودند. این تصمیمات محصول پایبندی رهبری سازمان به میراث نظری و سنتهای مبارزاتی چریکهای فدایی خلق نبود، بلکه برعکس، نتیجه ی نفی مکانیکی آنها بود.
دلیل اصلی رشد و بقای این تکثر و پویش نظری که قبل از انقلاب در جنبش چریک های فدائی خلق به چشم می خورد، وجود ساختارهایی است که چه از لحاظ «اعتقادی» و چه از لحاظ «روابط تشکیلاتی» بر مبنای "رد اسطوره ی سازمان – حزب" شکل گرفته بود. در چهارچوب این ساختار ها، حتی اگر کسی می خواست، نمی توانست مانع از شکل گیری و طرح ایده ها و اشکال جدید مبارزاتی شود. صفائی فراهانی در همین رابطه می گوید: "می دانیم که مبارزه و تمایل انقلابی اموری نیست که بتوان آنرا به انحصار طرز تفکر خاصی درآورد. هرکس در خود آن ایمان نیروبخش را می بیند که مردانه پای در میدان نبرد بگذارد، قطعا" بدون کسب اجازه از صاحبان طرز تفکر دیگر، به نبرد خواهد پرداخت. عقاید همه ی مبارزان واقعی یعنی آنها که کمر همت به نابودی دستگاه حاکمه ی فعلی بسته اند برای ما محترم است."(۶) در این نگرش «مبارزه» بر «سازمان» اولویت دارد بنابراین «مبارزان» نه تنها امکان دارند، بلکه حتی موظفند تا به دنبال بهترین «راه مبارزه» باشند. در بسیاری از موارد این «بهترین راه مبارزه» با خط مشی حاکم بر سازمان متفاوت بود ولی این مانع از آن نمی شد که مدعیان راه و روش جدید بتوانند آنرا در سطح جنبش مطرح کنند. آنها غالبا" این کار را با صدای بلند و با افتخار انجام می دادند. شخصیت آنها تا هنگامی که مبارزه می کردند، برای جنبش محترم بود و مباحثات تئوریک صرفا" در چهارچوب های نظری و ایدئولوژیک انجام می شد.
بعد از انقلاب، ایجاد و حفظ ساختارهایی که بتواند این تنوع و تکثر عقاید را در خود جای دهد و از طرف دیگر قادر باشد هویت واحدی برای جنبش فراهم کند، اهمیتی حیاتی داشت. همانند جنبش هایی از این دست در کشورهای آمریکای لاتین، سازمان چریک های فدائی خلق می توانست به یک جبهه ارتقا یابد. انجام این کار تنها زمانی ممکن بود که جنبش فدائیان همچنان بر «رد اسطوره ی سازمان- حزب» تا کید کند. اما بحث های مکانیکی حول مشی چریکی، تمامی این تجربیات را در سایه قرار داد و جنبش فدائیان با خلا وحشتناکی روبرو شد.
در آن موقع دم دست ترین راه حل، بازسازی دوباره ی این اسطوره بود، تا شاید بتوان از طریق آن نیروهای گریز از مرکز را مهار کرد. خیل عظیم هوادارانی که بعد از انقلاب جذب «سازمان چریک های فدائی خلق» شده بودند، این امکان را به وجود می آورد تا از «سازمان» (و نه از مبارزات آن) اسطوره ای ساخته شود. اسطوره ای که به واسطه ی آن می شد تمامی «نافرمانی ها» را محکوم کرد. این بدترین کاری بود که می شد انجام داد. جنبش فدائیان، جنبشی ذاتا" نافرمان بود.

سال ها بعد، حتی بعد از اضمحلال «اردوگاه سوسیالیستی» و فروپاشی اتحاد شوروی آقای فرخ نگهدار در تشریح روند تحولات درونی سازمان می نویسد: "در سال های پس از انقلاب، بحث هایی طوفانی در سازمان ما در جریان بود. موضوع بحث مسئله ی «هویت» و «ماهیت» سازمان بود... ما الگوی احزاب کمونیستی عملا" موجود در آن زمان را مقابل خود قرار دادیم... و عملا" به سازمانی بدل شدیم که مطابق با همان الگو بود."(۷) وی سپس تاکید می کند که به اعتقاد شخصی اش "انتخاب سازمان اکثریت در مقایسه با دیگران «بهترین» بوده است." (٨) فرخ نگهدار دلیل چنین قضاوتی را پیشتر توضیح داده بود. ایشان طی مصاحبه ای که در اوت ۱۹۹۰ انجام شد، نظرگاهی را مطرح می کند که تا همین امروز نیز بر چپ خارج از ایران غالب است. نظرگاهی که بدون هیچگونه بررسی و تعمقی پذیرفته شده است. وی می گوید: "در سازمان های نوپای چپ افراطی .... روند حذف و طرد مخالفان فکری بسیار بسیار سریعتر و ساده تر ]در مقایسه با احزاب برادر[ گسترش یافته است. در این گونه سازمان ها، از جمله در سازمان ما پس از چند ماه بحث و مجادله ی فکری... انشعاب گریز ناپذیر تلقی می گردید."(۹) یکسان انگاشتن مفهوم «انشعاب کردن» و «حذف مخالفان فکری» در این نظر گاه، اتفاقی نیست. ما پیش از این نیز (به خصوص در جریان «بحث های طوفانی» بعد از انقلاب) با اتهاماتی از این دست روبرو می شویم. البته در آن سال ها به جای کلمه ی «حذف مخالفان فکری» از کلمات دیگری استفاده می شد که باب طبع فضای سیاسی آن موقع بود. اساس استدلال ثابت است و آن محکومیت روندی است که در «سازمان های رادیکال چپ» به راحتی جریان می یابد. طی این روند «بسیار سریع تر و ساده تر» ایده هایی شکل می گیرد که با عرف متداول سیاسی متفاوت است. در نتیجه هژمونی رهبران سیاسی قبلی به چالش گرفته می شود و «انشعاب گریزناپذیر می گردد.» جالب ترین مسئله این است که هیچکس به این نمی پردازد که چه کسانی و چه ساختارهایی این انشعاب ها را گریزناپذیر کرده است و چه دیدگاه هایی این ساختار ها را بوجود آورده است.
آقای نگهدار با «صراحت و صمیمانه» اعتراف می کند که تلاش وی در سال های بحرانی ۶۰ تماما" متوجه آن بود که از "خطر انشعاب دیگری جلوگیری شود" (۱۰) اما تمامی این تلاش ها در چهارچوب هایی انجام می شد که نه تنها «خطر انشعاب» را از بین نمی بردند بلکه آنرا باز تولید میکردند. هنگامی که رهبران فدائیان خلق (اکثریت) در سال ۱٣۵۹ رسما" اعلام می کنند: "گردان های طبقه ی کارگر جهانی را نه مرزهای جغرافیایی، نه ویژگی های ملی و نه تمایزات نژادی یا فرهنگی نمی تواند از یکدیگر جدا سازد... صحبت کردن از "جنبش کمونیستی ایران" و در عین حال اشاره کردن به مرزهای درونی آن... بی پایه و یاوه است... در صفوف پرولتاریای جهان وجود «تضاد های ایدئولوژیک»، «فراکسیون»، «فرقه گرایی و انشعاب»... غیر قابل توجیه است." (۱۱) و سپس یک سال بعد در پاسخ به مخالفت هایی که با این تحلیل صورت گرفت، تاکید می کنند: "ما کمونیست ها هرگونه مرزبندی در جنبش کمونیستی را علیرغم واقعیات کل تاریخ جنبش کمونیستی نفی می کنیم" (۱۲)، تلاش های فرخ نگهدار برای جلوگیری از «خطر انشعاب» معنای دیگری پیدا می کند. کاملا" روشن است که این منشعبین نبودند که سعی داشتند تا «مخالفان فکری» خودرا حذف کنند و این ویژگی «سازمان های رادیکال چپ» نبود که به دنبال حذف «هرگونه مرزبندی در جنبش کمونیستی» باشند و هرگونه «تضاد ایدئولوژیک» و «فراکسیون» را محکوم کنند.
تصلب سیاسی و سکون نظری که رهبران «اکثریت» به دنبال تحمیل آن بر جنبش فدائیان خلق بودند، با ذات این جنبش منافات داشت. بنابراین بسیار طبیعی است که ما با تشنجاتی روبرو می شویم که قبل از هر چیز ناشی از تسلط این بینش بر رهبری سازمان است. تکه تکه شدن «سازمان چریک های فدائی خلق» که این روزها مایه ی تمسخر ناظرین سیاسی «بی عمل» است و تبدیل شدن اکثر این تکه ها به محافلی کوچک و بی اثر، خط مشی اکثریت حاکم بر رهبری این سازمان را تبرئه نمی کند، بلکه آن را به طور جدی زیر سوال می برد.

زمینه های اجتماعی جنبش چریک های فدائی خلق
هرچند من در این این مقاله قصد ندارم به دیالکتیک ظریف و پیچیده ی موجود بین عوامل عینی و نمودهای ذهنی ناشی از آن بپردازم و برای همین هم نمی توانم به شکلی مبسوط به نقش پویش های اقتصادی و شکل گیری اقشار و طبقات اجتماعی در ایجاد نحله های گوناگون چپ بپردازم، ولی باز مجبورم به بسترهای عینی ایجاد چپ رادیکال اشاره ای هر چند کوتاه بکنم.
بر خلاف دیدگاهی که این روزها به عمد بر روی آن تاکید می گردد، بستر عینی شکل گیری گروه های «چپ افراطی» که عمدتا" در خارج کشور مستقر هستند با گرایشات رادیکالی که در داخل کشور ایجاد می شوند کاملا" متفاوت است. رادیکالیزم داخل کشور تحت تاثیر پویش های اجتماعی و تحرکات سیاسی واقعی ایجاد می می شود در حالی که «دیدگاه افراطی چپ نما» عمدتا" بازتاب واکنش های کور محافل منزوی مهاجرین به شرایط زندگی در خارج از کشور است. قطع ارتباط این محافل با زندگی واقعی داخل کشور، که برای مدتی طولانی ادامه داشته، موجب آن شده است که ایده های سیاسی این محافل نتوانند انعکاس واقعی رادیکالیزم موجود در کنش ها و تحرکات جاری در این زندگی اجتماعی واقعی باشند. به همین دلیل ما غالبا" در بطن مواضع ظاهرا" چپ روانه ی این محافل با کارکرد های نگرش های راست روانه ای روبرو می شویم که مشخصه ی جریانات راست موجود در خارج کشور است.
جنبش چریک های فدائی خلق، جریانی بود که به طور کامل در داخل ایران شکل گرفته بود. برای همین هم این جریان بیانگر گرایشات رادیکال موجود در بطن تحولات سریع اجتماعی بود. تطور سریع و بی برنامه ی اقشار و طبقات اجتماعی که در نتیجه ی رشد ناموزون سرمایه داری در کشور هایی نظیر ایران صورت می گیرد، فضای اجتماعی خاصی را ایجاد می کند که کاملا" مستعد رشد ایده های متنوع و گسترده ی رادیکالیزم سیاسی است. این ایده ها را نمی توان از بین برد چون تقریبا" همگی آنها ما به ازای واقعی در موقعیت اقشار و طبقات اجتماعی دارند. طبقه ی کارگر فقط یکی از این طبقات اجتماعی است که آن نیز در داخل خود به لایه های مختلف تقسیم می شود.
جنبش مسلحانه در این بستر اجتماعی و در شرایط خاص سیاسی شکل گرفت که در اواخر قرن بیستم در سطح بسیاری از کشورهای جهان سوم حاکم بود. شفیق هاندال یکی از رهبران جبهه ی فارابوندو مارتی در همان سال ها به تشریح این مسئله پرداخت و تاکید کرد: "مفهوم دگماتیک کهنه مبنی بر اینکه حزب کمونیست، مطابق تعریف «حزب طبقه ی کارگر»، « پیشاهنگ مبارزه ی ضد امپریالیستی و مبارزه برای سوسیالیسم» و غیره است، ظرفیت ما را برای درک این مسئله کاهش می دهد و حتی نابود می کند که در شرایط سیاسی (طبقاتی) ایجاد شده توسط سرمایه داری وابسته در آمریکای لاتین، عدم ظهور و عدم وجود این سازمان های چپ مسلح امکان ناپذیر است"(۱٣) وی سپس با تاکید بر این که سرمایه داری در این کشورها شیوه ی تولید و روبنای دولتی بقایای فرماسیون های اجتماعی ما قبل سرمایه داری و سرمایه داری اولیه را با خود همراه دارد به تشریح تبعات گسترش ناقص و تحریف شده ی سرمایه داری در السالوادور می پردازد و به پروسه هایی اشاره می کند که از دل آنها در دهه های پایانی قرن بیستم، سازمان های مسلح چپ سر بیرون آوردند: "در دوره ی چند ساله ای که از پروسه ی صنعتی کردن می گذشت یک طبقه ی کارگر جدید به وجود آمد، که از نقطه نظر تکنیکی مجرب تر بود. اما نسبت به طبقه ی کارگر صنعتگر قدیمی، از آگاهی طبقاتی ضعیف تری برخوردار بود، که این امر به نوبت خود محصول فرعی خاستگاه اجتماعی قبلی آن در میان دهقانان و خورده بورژوازی خارج از مرکز کشور به شمار می رود، یک پرولتاریا و نیمه پرولتاریای کشاورزی که به خاطر پرولتریزه شدن در گذشته ی نزدیک، بسیار رنجیده خاطر و در نتیجه بسیار انفجار آمیز است؛ یک جماعت شهری حاشیه ای گسترده، که محصول مهاجرت روستایی ناشی از تکامل سرمایه داری در کشاورزی است؛ و یک بخش مهم روشنفکران خرده بورژوا، که آن نیز حاشیه ای است، با گسترش تحصیلات متوسطه و دانشگاهی ظهور می یابد، و انطباقی با ظرفیت های اشتغال متناسب با دستگاه اقتصاد ملی ندارد."(۱۴)
با کمی توجه می توان فهمید که پروسه هایی که در بالا به آن اشاره شد، بسیار شبیه تحولاتی است که در اواخر حکومت شاه در ایران اتفاق افتاد. بنابراین بر خلاف نظری که بعد از نفی مشی چریکی در سطحی وسیع مطرح و به تدریج بر جنبش چپ ایران مسلط شد، جنبش مسلحانه نتیجه ی کار چند روشنفکر بریده از توده ی مردم نبود. این جنبش انعکاس غلیان توده ای وسیعی بود که در سطح جامعه جریان داشت و رادیکالیسم و سلحشوری آن نمود بارز این گرایشات اعتراضی سرکوب شده بود.
از طرف دیگر جنبش مسلحانه صرفا" انعکاسی کور و بدون اراده از شرایط اجتماعی آن روز نبود. این جنبش واکنشی فعال به این شرایط بود و ساختار های عقیدتی و سازمانی شکل گرفته در نتیجه ی این واکنش فعال، این امکان را فراهم می کرد که یک پویش نظری خلاق در چهارچوب این جنبش صورت بگیرد. پویشی که دارای منطق درونی خاص خود بود و بی اراده و منفعل در نتیجه ی شرایط اجتماعی حرکت نمی کرد. تنوع آراء و عقایدی که در چهارچوب این جنبش امکان بروز یافتند، نشان دهنده ی ظرفیت بالایی است که این جنبش برای خلاقیت فکری داشت. بسیاری از نظریاتی که در داخل این جنبش مطرح شدند، هنوز هم تازگی خود را حفظ کرده اند؛ در حالی که نظرگاه های رقیب آنها که به شکلی کلیشه ای و کور، غالبا" با جار و جنجال از خارج از کشور وارد می شدند، در کوران حوادث گم شدند و ازیاد رفتند.
نفی مشی چریکی، خود نتیجه ی این پویش نظری بود. ولی این نفی به گونه ای انجام شد که اعتماد به نفس این جنبش را از بین برد. بی تجربگی و ضعف شخصیتی اکثریت حاکم بر رهبری فداییان خلق عامل اصلی ایجاد این وضعیت بود. آنها در حد و اندازه هایی نبودند که بتوانند فشارها و مسئولیت های ناشی از رهبری چنین جنبشی را تحمل کنند، بنا بر این زودتر از همه خود را باختند. خود باختگی این رهبران، ضربه ای قطعی به جنبش نظری فداییان خلق وارد ساخت. جنبشی که مجبور بود برای ادامه حیات خود، درد شدید زایمانی سخت را تحمل کند.
چنین زایمانی صورت نگرفت و به جای نوزادی که می توانست ادامه ی حیات نظری فداییان خلق را تضمین کند، پیر مردی فرتوت به جنبش ارائه شد. بدین ترتیب جنبش فداییان خلق نتوانست میراث عظیم خود را حفظ کند. میراثی که می توانست موجبی برای ارتقاء و تکامل کل جنبش اجتماعی ایران باشد. این ثروت سیاسی و معنوی به راحتی دور ریخته شد و به جای آن سعی شد تا از کالبد بی جان آن محافظت شود. این اصرار در شرایط مهاجرت رنگ و بویی دیگر گرفت و جنبش چپ را به چیزی تبدیل کرد که حالا هست. چیزی که حتی خودش آن را نمی شناسد. جنبش فدائیان از ترس کشته شدن، مرد!

ادامه دارد

پانویس ها
۱- بیژن جزنی، تاریخ سی ساله ایران (تهران، بی نا، آبان ۱٣۵۷) ، ص۷.
۲- همانجا ، ص٣۵.
٣- نگاه کنید به : بیژن جزنی ، پیشاهنگ و توده (تهران، انتشارات خسرو ،۲۵ مهر ۱٣۵۷)، ص۴۵؛ مازیار بهروز، تاملاتی پیرامون تاریخ شورشیان آرمانخواه در ایران (تهران، نشر اختران ، ۱٣٨۵) ، ص۶٨.
۴- بیژن جزنی ، نبرد با دیکتاتوری شاه (بی جا، بی نا، بی تا) ، ص۱۴۵.
۵- همانجا ص ۱۴۶-۱۴۵.
۶- علی اکبر صفائی فراهانی، از جامعه چه می دانیم (تهران، انتشارات آمال ، ۱ آبان ۱٣۵۷) ، ص۵۷-۵۶.
۷- فرخ نگهدار، " تعریف، گروهبندی و خصلت نگاری نیروهای سیاسی کشور و با نگاهی به چشم انداز" ، ، اسفند ۱٣۷۱، (آرشیو سایت ایران امروز).
٨- همانجا.
۹- فرخ نگهدار، "در باره ی کنگره ی اول و نتایج آن"، اوت ۱۹۹۰ (آرشیو سایت ایران امروز).
۱۰- همانجا.
۱۱- "درباره ی مرزبندی در جنبش کمونیستی و وظایف ما" در کار، نشریه ی سازمان فدائیان خلق (اکثریت) ، شماره ۹۷ ، بهمن ۱٣۵۹.
۱۲- کار، نشریه ی سازمان فدائیان خلق (اکثریت) ، شماره ۱۴۵ ، دی ۱٣۶۰،ص۱۷.
۱٣- شفیق خورخه هاندال ، " قدرت، خصلت انقلاب، راه انقلاب و اتحاد چپ " ،در آموزش هایی از: انقلاب و سوسیالیسم، شماره ٨ (تهران، انتشارات اکثریت، شهریور ۱٣۶۱) ، ص ۱۲۱.
۱۴- همانجا ، ص ٣-۱۲۲.