پُرسی ز من از چه «شیخشاه»اش نامم؟!
برای آقای محمود دولت آبادی، نویسنده ی بزرگی که سازشکاری ی خود را می خواهد با انکارِ«روشنفکر» بودن اش ماست مالی کند. و نمی شود، محمودجان!


اسماعیل خویی


• ماهِ رمضان، برو بخور آشِ امام!
خوش بهره ببر ز ریخت و پاشِ امام!

زیرا ز دوکوه گوشت پُر بهره تر است،
گر بر تو رسد، دو حبّه خشخاشِ امام! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۴ تير ۱٣۹۷ -  ۵ ژوئيه ۲۰۱٨


 ۱

ماهِ رمضان،برو بخور آشِ امام!

خوش بهره ببر ز ریخت وپاشِ امام!

زیرا ز دوکوه گوشت پُر بهره تر است،

گر بر تو رسد،دو حبّه خشخاشِ امام!

۲

وقتی که گلاب می شود شاشِ امام،

البتّه که قُدسی اند اوباشِ امام!

ور کارِ تو زینان نگشاید،رو،بین

فرزندِ امام یا که داداشِ امام!

۳

بر کس نرسد روزِ سیاهی از او!

سر کی بزند زشت وتباهی از او؟!

باید که شماری اش ثوابی ز امام:

سر گر بزند نیز گناهی از او!

۴

در دولتِ او نیست نشان از کم وکاست!

جُز نیک برای اُمّتِ خویش نخواست!

کُفر است خطاشمردنِ کاری از او:

چون اوست که معیارِ دُرُستی و خطاست!

۵

هر راه،اگر که راست،«چاه»است به نام!

هر چاه،اگر خلاست،«راه»است به نام!

هر جانوری ،که هم شبان هم گرگ است،

در عُرفِ زمانه،«شیخشاه»است به نام!

۶

پُرسی ز من از چه«شیخشاه» اش نامم:

کاین نافی ی شه نیز کند پیغام ام؟!

نه! من نه به شاه کار دارم،نه به شیخ:

من دشمنِ خودکامی ی هر خود کام ام.

۷

آزادی وحق،هر دو،«گناه» است به نام!

هر گونه حقیقت «اشتباه » است به نام!

گرگی ست شبان و«رهبر»اش می خوانند:

و او را سگِ پاسبان«سپاه »است به نام!

۸

شیخِ دغلی کآب و هوا را بکُشد،

البتّه عجب نیست که ما را بکُشد!

دنیای بشر ساخته ی کارگر است:

و«رهبرِ دینی» این خدا را بکُشد!

۹

این بی همه چیز،گر چه یک هیچ کس است،

او را به جهانِ همه کس دسترس است!

تا هست شود کسی،هزارش بس نیست؛

تا نیست شود،ولی،یک آخوند بس است!

۱۰

دینکار نه مرد و نه زنِ زندگی است:

او خصمِ دل وجان وتنِ زندگی است.

سازنده ی زندگی ست هر کرمی،لیک،

او مایه ی ویران شدنِ زندگی است!

۱۱

ای کودکِ دوره ی طلایی*!دریاب:

آخوند در این سده ست کرکس،تو عُقاب!

این آیتِ آز می تواند بلعید

هم آتش و هم هوا و هم خاک وهم آب!

۱۲

ای کودکِ دوره ی طلایی! با او،

بر جاست تباهی و نه جُز آن،تا او

برجاست!و،تا چنین نباشد،باید

یا چون تو شود شیخ و ...نباشد یا او!

۱۳

در وصفِ تو ،هر واژه چو کم می آید،

با گفتنِ هر ترانه،غم می آید.

نتوانم از تو گفت ودشنام نگفت:

کز ریخت ات،ای شیخ! بدم می آید!

۱۴

چونین که جهانی به تو کین می توزد،

بر گورِ تو کس شمع نمی افروزد.

ای شیخ! بدان سان که تو می میری زار،

شاید دلِ من نیز به حال ات سوزد!

یازدهم خرداد ۱۳۹۷،
بیدرکجای لندن

* دهخدای بزرگ یاد باد.