از : مهرزاد
عنوان : دو سوال
آقای مالجو در این مطلب مستند کار ردیابی اسناد را با دقت و بهخوبی پیگیری کرده است. آقای مالجو دانشگاهی است و این حدّ دقت علمی از ایشان قابل انتظار هم است.
امّا یک سوال اصلی برایم پیدا شد:
۱. ایشان اصلاً چرا و به چه انگیزهای چنین تحقیقی کرده است!؟ به آخر مطلب که رسیدم، برایم روشن شد (اگر اشتباه نکرده باشم): «بازسازی چپ در ایران امروز در گروِ بازنگریهایی بسیار گسترده در اندیشههای سابقمان است، از جمله برای زدودن همین خصلتها.» وقتی بدانیم که منظورشان از «همین خصلتها» همان پنج موردی است که به نظر ایشان از متن اصلی کتاب حذف شده و به بیان رفیق نامور «مثله» شده است، آن وقت به نظر میآید که خطابشان به حزب توده و دیگر حزبهای کمونیست و مارکسیست-لنینیست جهان باید باشد. اینکه چرا چنین سعیای کردهاند که دست آ]ر چنان نتیجهای را بیان کنند، لابد روزی مشخص میشود.
اگر کسی مطلب را تا آخر نخواند، و فقط به مقدمه اکتفا کند، احتمالاً چنین برداشت خواهد کرد که «رفقای حزبی» [توده] ترجمهٔ کتاب را مثله کردهاند. فقط در آخر مطلب روشن میشود که منظور مثله شدن کتاب در اصل انگلیسیاش است.
نمیدانم چرا آقای مالجو در ابتدای مقاله به مثله شدن متن اصلی (که نتیجهگیری پایانی و قطعی اوست) اصلاً اشارهای نمیکند وقتی مینویسند: «در این مقاله مشخصاً میکوشم همین پرسش را پاسخ دهم. «مثله»شدگیِ «بشردوستان ژندهپوش»، این «کتاب مقدس سوسیالیسم»، محصول نظام سانسور دستگاه پهلوی بود یا نقصانهای کار مترجم برجستهاش یا، چنان که مترجم تلویحاً بیان کرده است، قصور «رفقا»ی تودهای در هنگام دوریِ صاحبِ ترجمه از وطن طی نخستین دوره از مهاجرت اجباریاش پس از کودتای ۲۸ مرداد؟»
سوال دوّم:
۲. از رفیق نامور نقل میکنند که کتاب را در سالهای ۱۳۲۰ ترجمه کرده بوده است ولی وقتی از او میخواهند که مقدمهای بر چاپ دوّم آن بنویسد، آنگاه است که میگوید این کتاب مثله شده است. پس یعنی ترجمهٔ اولش از روی متن کامل کتاب بوده است. آیا آن ترجمهٔ اوّل همان است که به صورت پاورقی چاپ میشده و به دست نیامده است؟ فقط در این صورت است که میشود گفت وقتی ترجمهٔ چاپ دوّم را به او میدهند (که ظاهراً شخص دیگری ترجمه کرده است) او با مقایسهٔ این متن با متن اوّلی متوجه میشود که «مثله» شده است. ولی آقای مالجو در تحقیقی که کرده نشان داده است که در زمانی رفیق نامور کتاب را ترجمه کرده است (دههٔ ۱۳۲۰) اساساً متن دستنخورده و مثله نشده هنوز وجود نداشته است و فقط «سرانجام دستنوشتههای بازسازیشده در اکتبر سال ۱۹۵۵برای نخستینبار بدون هیچ حذفی در انگلستان به انتشار رسید.» که بعد از ترجمهٔ اوّل رفیق نامور است. پس رفیق نامور منظورش از «مثله» شدن چاپ دوّم چه بوده است؟
خلاصه اینکه من آخرش سر در نیاوردم که آقای مالجو که این همه وقت و انرژی گذاشته و چنین مطلبی را نوشتهاند، چرا به غیر یکی دو پاراگراف آخر که نظر شخصی خودشان را به تلویح دربارهٔ سانسور «رفقا» بیان میکند، جواب روشنی به سوالی که خودشان در آغاز مطلب مطرح میکنند، نمیدهند! آیا این فقط بهانهای است برای بیان نظر خودشان راجع به «رفقا»؟!
این همه تحقیق کردید و آخرش هم بینتیجهای روشن!
شاید هم من مطلب را خوب متوجه نشدم.
٨۵٨۱٨ - تاریخ انتشار : ٨ مرداد ۱٣۹۷
|
از : محمد-د
عنوان : توضیح بیشتر؟
آقای مالجوی عزیز،
متاسفانه من اطلاعات بیشتری از آنچه در کامنت پیش نوشته ام ندارم. من این نامه زنده یاد نامور و نامه دیگری از ایشان را پس از درگذشت ایشان و وقتی که به اروپا آمدم خواندم. انچه نوشته اند مطالب جدیدی نبودند. قبلا شفاهی همه را گفته بودند. من پیش نویس برخی از مکاتبات دیگر راهم دیده بودم.اما در آن زمان برداشت من از این گفتگوها و نامه ها این بود که اعتراضی بود به سیاستهای رهبری حزب بخصوص حمید صفری و خاوری. حمید صفری به خاطر خصومتهای شخصی - از آنجا که فکر میکرد زنده یاد رحیم نامور در جناح مخالف وی است- حاضربه استفاده از توانایی های قلمی و زبانی زنده یاد نبودند. شاید - تاکید میکنم شاید- آن جمله مربوط به کتاب اشاره ای باشد به زحمات و تلاش وی در بیش از ۴۰ سال هواداری و عضویت در حزب و اینکه همیشه سرباز فداکار حزب بوده است. و اشاره غیر مستقیم به اینکه صفری نظریات و زندگی شخصی را به منافع حزبی ترجیح میداد. نکته پایانی اینکه زنده یاد نامور یکی از شریف ترین و پاک ترین رهبران حزبی بودند که من از نزدیک دیده ام.
با احترام
٨۵٨۰۴ - تاریخ انتشار : ۷ مرداد ۱٣۹۷
|
از : م مالجو
عنوان : درباره ی کامنت آقایان محمد د. و امیر ایرانی
آقای ایرانی گرامی
درست میفرمایید. از یک متن میتوان برداشتهای مختلفی کرد. درعین حال تصور میکنم مناسب باشد که اولاً کوشید استنادات فلان یا بهمان برداشت از یک متن را از خود همان متن نیز حتی المقدور عرضه کرد و ثانیاً گزاره هایی خلافِ فلان یا بهمان برداشت از متن در همان متن را هم در نظر گرفت. ممنون از اظهارنظرتان. اکنون توجه دوستان را به کامنت آقای محمد د. جلب میکنم. مینویسند: رفیق نامور «اشاره کرد که کتاب انگلیسی بشر دوستان ژنده پوش که در سالهای ۲۳-۲۴ در اختیارش بوده خلاصه ای از کتاب حجیم تر بوده و در ان زمان نه او نه دوستانش از این امر آگاه نبوده اند.». آن گونه که از گفته ی آقای محمد د. برمی آید، مترجم فقید تصور میکرده اند که زمانی که متن کتاب را ترجمه کرده بودند نسخه ای خلاصه شده از کتاب را در اختیار داشتند که در آن زمان از خلاصه بودن آن نسخه بی اطلاع بودند. مقاله ی من نشان میدهد در اوایل دهه ی بیست خورشیدی نه فقط زنده یاد نامور و دوستانش در ایران بلکه تقریبا هیچ کس در دنیا (غیر از حدودا سه نفر) از این قضیه که متن موجود اصولا متنی خلاصه شده است خبر نداشت. من در مقاله نشان داده ام که مفهوم مثله شدگی فقط بعد از سال ۱۹۵۵ میلادی یا ۱۳۳۴ خورشیدی میتوانست برای ترجمه ای که نامور به دست داده بود مصداق داشته باشد و نه پیش از آن تاریخ. مترجم فقید کار ترجمه ی خود را در زمان خودش به خوبی انجام داده بود. اگر اطلاعاتی که امروز ما از تاریخچه ی نشر انگلیسی کتاب داریم در اختیار زنده یاد نامور نیز میبود ایشان میتوانست متوجه شود که در زمان ترجمه ی کتاب هیچ خطایی در انتخاب نسخه ی مناسب مرتکب نشده است. شاید آقای محمد د. بر اساس شنیده هایشان از رفیق نامور بتوانند پاسخ این پرسش را عرضه کنند که پس چرا آقای نامور در سالی پیش از مرگ تلویحاً نقص ترجمه ی فارسی کتاب را به «رفقا»ی توده ای منتسب کردند. امیدوارم آقای محمد د. بتوانند نکات بیشتری از سخنان شفاهی زنده یاد نامور در بیش از سی سال پیش را به خاطر بیاورند و برای همه ی ما نیز بگویند. شاد باشید
٨۵۷۹۴ - تاریخ انتشار : ۶ مرداد ۱٣۹۷
|
از : امیر ایرانی
عنوان : برداشتی دیگر از یک متن که ممکن است نگارنده متن خوشش نیاید
درود بر آقای مالجو گرامی
تذکر شما روئیت شد گاهی تذکری مفید واقع می شود و سبب هوشیاری فرد می گردد.
و گاهی هم ممکن است:
فردی برخلاف هدف یک نگارنده ی متنی،برداشت دیگری از متن را ارائه دهد و با ارائه برداشت دیگر از متن، بگوید متن ارائه شده توسط نگارنده آن پیام های مختلفی را بیان می کند.
آقای مالجو ارجمند
تلاش روشنگرانه شما بسیار ستودنی است و من هم تا آنجا که بتوانم و وقتم به من اجازه دهد یکی از پیگیران مطالب و نظرات شما هستم و بهره هایی را نیز برده و خواهم برد که از این بابت از شما سپاسگزارم.
اما باید گفت
به امثال من گفته اند وقتی مترجمی کتابی را برای ترجمه انتخاب می کند، کتاب از طرف نویسنده آن بصورت امانت به مترجم سپرده شده است و مترجم با کارش آنرا آماده می کند که کتاب را از طرف نویسده به دیگران بدهد.
با بیان عامیانه، مترجم باید امانت دار خوبی باشد یا به تعبیر دیگری، در امانتی که در نزد است نباید خیانتی را مرتکب شود.
شمای بزرگوار، در نوشتارتان که آنرا نوعی تاریخنگاری عنوان کرده اید ترجمه یک کتاب مهمی را مورد بررسی قرار داده اید و بگونه ای عملکرد مترجم و یا کسانی که در ترجمه دخیل بوده اند و یا وارد شده اند به پرسش گرفته اید،
که این به پرسش گرفتن، یعنی در کار ترجمه امانتداری رعایت نشده است؛
که این رعایت نکردن امانتداری، این پرسش را می آفریند که:
چه کسی و چه گروهی امانتداری نکرده اند؟
نکته مهم دیگری که آموزگارانی به امثال من آموزش داده اند اینست:
چه بسیار متونی وجود دارند که از هر کدامشان می توان چند برداشت داشت که هیچکدام از برداشت ها، مورد نظر نگارنده متن نیست؛ اما نگارنده متن چه خوشش بیاید یا خوشش نیاید، برداشت ها وجود دارند.
و بعد از ارائه متن، نگارنده آن دیگر نمی تواند به دیگران بگوید این برداشت ها را نباید داشته باشید چون منظور من چیز دیگری است.
شاد وتندرست باشی همچون گذشته کوشا در امر روشنگری.
٨۵۷۹۱ - تاریخ انتشار : ۶ مرداد ۱٣۹۷
|
از : محمد-د
عنوان : دیدار با زنده یاد نامور
آقای مالجوی گرامی،
زنده یاد رحیم نامور سالها پیش در افغانستان و در یک نشست خصوصی در خانه اش صحبتی دوستانه با چند جوان و از جمله من داشت (سال ۶۳ یا ۶۴). از جمله راجع به ترجمه و اهمیت رعایت امانت در ترجمه صحبت کرد. همانجا اشاره کرد که کتاب انگلیسی بشر دوستان ژنده بوش که در سالهای ۲۳-۲۴ در اختیارش بوده خلاصه ای از کتاب حجیم تر بوده و در ان زمان نه او نه دوستانش از این امر آگاه نبوده اند. انچه اتفاق افتاده است (خلاصه شدن کتاب) در خارج از کشور بوده است. فراموش نکنید که ما راجع به حدود ۷۰ سال پیش صحبت میکنیم! نه اینرنتی موجود بود ونه دنیای دیجیتال. جالب اینجاست که داستان کتاب « ده روزی که دنیا را لرزاند» - مترجم ر-نامور کمی متفاوت است. مترجم و ناشر تصمیم میگیرند که مقدمه ای بنویسند و نقش تروتسکی را کم رنگ کنند. و اینکه جان رید از نقش منفی وی در زمان انتشار آگاه نبوده است..
٨۵۷٨۷ - تاریخ انتشار : ۵ مرداد ۱٣۹۷
|
از : م مالجو
عنوان : تلاش برای اظهارنظر مسئولانه
آقای امیر ایرانی گرامی
میدانم که با معنای اصطلاحاتی از قبیل خیانت به خوبی آشنا هستید و واقفید که این اصطلاح و اصطلاحاتی مشابه بار معنایی سنگینی دارند. در مقاله ی من اثری از این اصطلاحات نیست، حتا به طور ضمنی. این مطالعه درواقع یک نوع تاریخنگاری خُرد یا مایکرو است. اگر ما ایرانیان درک روشنی درباره ی بسیاری از برهه های تاریخ کلان مان نداریم از جمله به این علت است که با صحنه ها و فقره های خُرد به حد کفایت آشنا نیستیم. ما امروز نیازمند انبوهی از تاریخنگاریهای خُرد هستیم تا بلکه درک بهتری از کلیت آنچه بر ما رفته است پیدا کنیم. هدف از این نوع پژوهشها خصومت ورزی با نسلهای گذشته مان نیست که با شکیبایی و پشتکار و ایثار، متناسب با معیارهای زمانه ی خودشان، می اندیشیده اند و عمل میکرده اند. ما همه عمیقا مدیون شخصیتهای پرکار و بی ادعایی چون زنده یاد رحیم نامور هستیم. از شما و دوستان دیگر تقاضا دارم چیزی بار نوشته ای نکنید که اگر نویسنده اش میخواست خودش میتوانست در نوشته اش بگنجاند. از خودم و شما تقاضا میکنم درباره ی همه ی ایده ها و نوشته ها مسئولانه تر اظهارنظر کنیم. موفق باشید
٨۵۷۷۷ - تاریخ انتشار : ۵ مرداد ۱٣۹۷
|
از : امیر ایرانی
عنوان : خیانت در امانت و بقیه مسائل
اگر فردی که هیچ نگرش خاصی نسبت به ایده مورد نظر آقای مالجو نداشته باشد و نوشتار طولانی ایشان را مطالعه کند، اولین پرسشی که به ذهنش می رسد اینست:
ایشان از آوردن این همه موضوع با ثبت تاریخیشان آنهم در مورد ترجمه یک کتاب چه چیزی را می خواهد نشان دهد و یا ثابت کند؟
اولین پاسخی که به ذهن می آید اینست:
ایشان در پی مطرح کردن خیانتی در امانتی است و در نوشتارش تلاش کرده که خیانت را ثابت کند.
در دنباله پاسخ، پرسشی به ذهن می آید:
وقتی خیانتی باشد پس پای فرد یا گروهی خائن نیز به میان می آید؛ خائن کیست یا کیستند؟
برای یافتن خائنِ پرسشِ جدید، ظاهراً آقای مالجو یا جانب احتیاط را گرفته یا با آوردن مسائل مختلف خودش را سرگردان کرده است و نتوانسته واضح مقصودش را برساند.
اما باید گفت ایشان دانسته یا ندانسته آدرس خائنین موضوع مورد نظرش را برملا کرده است.
اگر به نگرش فکری آقای مالجو توجه شود و چون تاریخ نوشتن کتاب مربوط به دوران قبل از انقلاب روسیه است و چون در ایران حزبی که در پی ترجمه کتاب هایی که با نگرش چپ بودند حزبی به نام توده بوده، ذهن بسمت دخالت این حزب می رود.
پس
٨۵۷۷۴ - تاریخ انتشار : ۴ مرداد ۱٣۹۷
|
از : م حسین
عنوان : با تشکر از آقای محمد مالجو
متاسفانه نتیجه گیری های پایان مقالهٔ بلند آقای محمد مالجو در مورد نارسایی های دیدگاهای چپی که باید اصلاح شود، ربطی با بدنهٔ اصلی مقاله که کاوشی ست به اصطلاح سندشناسانه، ندارد.
اساسا چه نیاز است از سندشناسی پیچیدهٔ اینچنینی پی به نارسایی های امروزین اندیشهٔ چپ و لزوم ارتقای آن برد؟
آقای مالجو قطعا با زنده یاد نامور مخالف نیست و ارزش های او را زیر سوال نبرده است. او نامه ای را یافته که فکر می کند می توان به کمک آن حزب توده ایران را مورد نقد قرار دهد.
مشکل او هم در اینجا با تاریخ حزب توده نیست. با حزب توده ای است که بعد از ۱۳۶۲ ادامهٔ حیات داده است. به این پاراگراف دقت کنید:
«پس چرا نامور سالی پیش از مرگ در پیرانهسر نوشت که وقتی «در بلغارستان به سر میبردم رفقا برای چاپ دوم از من خواستار مقدمهای شدند» اما «آنچه به دست من رسیده خلاصهی مثلهشدهای بوده است در ۲۴ فصل از یک کتاب پنجاه و دو فصلی…»؟ من پاسخ قطعی به این پرسش را نمیدانم. همچنین نمیدانم علامت «سه نقطه»ی پایانبخش این جملهی حساس از رحیم نامور بوده است یا از ناشر نامه که در آبان ۱۳۶۸ نوشت: «به دلیل پنهانکاری ضرور برای مرحلهی کنونی مبارزهی حزب، نکاتی از نامهی رفیق [نامور] حذف شده که در متن با علامت «سه نقطه» مشخص گردیدهاند».[۷۰] شاید اگر اینجا علامت «سه نقطه» در بین نبود، پاسخ قطعی نیز، دستکم از منظر نامور، دسترسپذیر میبود. حالا که نیست اما میتوان فرضیههایی چهبسا قابلدفاع در پاسخ به این پرسش پیش کشید که مستلزم غور در تاریخ حزب توده در فاصلهی زمانی مشخصی است: از ماههای منتهی به برگزاری پلنوم هجدهم کمیتهی مرکزی حزب در آذر ۱۳۶۲ تا ماههایی پس از برگزاری کنفرانس ملی حزب در سال ۱۳۶۴. اگر بخواهم وارد چنین بحثی بشوم ناگزیرم از دایرهی تنگِ صلاحیتهای تحقیقاتیِ سندمحورِ خودم فراتر بروم و به چاهِ ویل گمانزنیهای نامستند گام بگذارم. تا زمانی که اسنادی متقن برای گمانزنیهای خودم نیابم چنین نخواهم کرد.»
این «فرضیه های قابل دفاع» آقای محمد مالجو که از بیان بدون مدرک آن واهمه دارد، براستی چیست؟
همچنین،
چطور می شود در انتهای یک مقاله پر از استناد به «اسناد آرشیو ملی» در خط به خط آن، یکهو از تفاوت دو انتشار از یک کتاب به انگلیسی به برداشتی شخصی از کل نارسایی های تاریخی یک نحله فکری رسید، و آن را بدون توضیحی قانع کننده در متن گنجاند؟ دلیل این دو متنی در نوشتهٔ ایشان چیست؟
برای پاسخ به این پرسش هم می توان «به چاه ویل گمانه زنی ها» در مورد محفلی که آقای محمد مالجوی گرامی به آن تعلق دارد و جاپای تازه واردان تاریخدانی که متخصص توده ای زدایی از تاریخ چپ اند در افتاد که من هم توصیهٔ ایشان را می پذیرم و از آن اجتناب می کنم.
با این همه از ایشان به خاطر بازگویی تلاش پدران مبارز چپ ما و شخصیت های ارزنده ای همچون نامور تشکر می کنم و امیدوارم شاهد نوشته های راهگشاتری برای فائق آمدن بر نارسایی های تاریخی موجود باشیم.
٨۵۷۶۷ - تاریخ انتشار : ٣ مرداد ۱٣۹۷
|
از : ایکاروس
عنوان : وداع با لنینیسم
مضمون و خطی که بیشتر آقای مالجو دنبال می کند همان خط "مارکسیسم" آکادمیک و "چپ" "دموکرات" شده است که وداع با لنینیسم، به جای نقد کاستیها واشتباهات مسیر گذشته چپ انقلابی، و به قول خودشان "بازگشت" به مارکس را در سر لوحه سیاست خود قرار داده است. سیاستی که از قضا ریشه ناامیدی مورد اشاره آقای مالجو است. وداعی که نه تنها به سبب آن، رزمندگی و شور و نشاط از میان "چپ"های "دموکرات" شده رخت بربسته است بلکه ریشه انفعال و بی عملی آنها نیز می باشد.
٨۵۷۵۴ - تاریخ انتشار : ٣ مرداد ۱٣۹۷
|
از : احمد میرزا
عنوان : به عبارت دیگر!
آفای مالجو این همه راه آمده است تا به آن همه چشم و گوش و هوش گواهان بی غرض و مرض تاریخ برساند که «چپ» مانند آن کتاب مثله گشته چون اکونومیست بوده؛و خلاصه تا توانسته آب در دوغ منتظران کرده است: حال باید چپ در ایران امروز را باز سازی کرد . چه گونه ؟با «بازنگری در اندیشه های سابق مان از جمله برای زودودن همین خصلت ها» یعنی می فرمایید همان موارد «کم رنگ» را هم بزداییم؟ آری ما نوع مرغوب و پررنگ اش را داریم.
در سال های ماضی دور پرویز شاپور طنز گو را پرسیدند از چه رو همواره چپکی به سمت راست می پیچی؟ پاسخ گفت; چه کنم؛ آخر ساعتم بیست ویک سنگ است!
٨۵۷۵۱ - تاریخ انتشار : ۲ مرداد ۱٣۹۷
|
از : بهرام خراسانی
عنوان : گفتگو با آقای رضا یزدی
جناب آقای رضا [فانی؟] یزدی
با سلام و سپاس از شما. من رهنمود شما را پذیرفتم، و دوباره نوشته دراز آقای مالجو را خواندم، و تا اندازه ای نظرم درباره نگاه ایشان به زنده یاد نامور و حزب توده ایران اصلاح شد. اما هنوز نمیفهمم در شرایط کنونی، آقای مالجو چه هدفی از انتشار این نوشته دارد. همانگونه که از چرایی و انگیزهی چند نوشته دیگر ایشان که شاید زیر پوشش یک مارکسیسم اورتودکس مدرن! با وامگیری اصطلاح نقد اقتصاد سیاسی، به نقد انقلاب اکتبر پرداخته چیزی نفهمیده ام. البته هنوز نمیدانم اشکال در گیرنده است یا فرستنده. بر کسی پوشیده نیست که امروز بسیاری از مارکسیستهای سالهای پیش از جمله شاید کسانی چون خود شما، در برداشتهای پیشین خود بازنگری کرده اند. اما این بازنگری برای آنها هنوز به معنای ساختن یک مارکسیسم آزمایشگاهی و کتابخانه ای نیست. بازهم نمیدانم من اشتباه میکنم، یا مدعیان تازه مارکسیسم چیز دیگری میخواهند و چیزدیگری بر زبان میآورند. من این سخن آقای مالجو را که میگوید "بازسازی چپ در ایران امروز در گروِ بازنگریهایی بسیار گسترده در اندیشههای سابقمان [؟] است"، دربست میپذیرم و درست میدانم. اما جانمایه نوشته های ایشان را نه نقد علمی گذشته درسایه امکانات جدید و تجربه گذشته، که نفی گذشته و بی پروایی به واقعیتهای آن روز گار میبینم. آقای مالجو در پایان نوشته خود، "پنج محور: فاصلهگیری از سیاست امید، غلظت بالای گرایش اکونومیستی، غفلت از خاصبودگیهای سیاست محلی در سویههای مبارزهی طبقهی کارگر، ایمان عمیق به رویکردی لنینیستی در شیوهی مبارزه با سرمایهداری" را ویژگی البته نادرست "بخشهای وسیعی از چپ ما از یک سده پیش تا امروز" برشمرده است. اگر ما همواره در سکوی امروز میبودیم، البته توجه به همه این محورها بجز "فاصلهگیری از سیاست امید" را درست میدانم. زیرا در گذشته و حتی تا سال ۱۳۶۷، امید گوهری پررنگ و شاید بیش از حد در بیشینه مارکسیستهای ایرانی بود. این امید به آینده یک اندیشه و راه برای بهبود زندگی جامعه را که گیتا علیشاهی جوان و سدها پیر و میان سال دیگر نمونه آن بودند، در هیچ جمعیت دیگری نمیتوان دید. اما اکنون شاید کمتر از دو دهه از زمانی میگذرد که بخشی از مارکسیتهای قدیمی به دلیل آزمونهای سختی که از سر گذرانده اند، و نه به دلیل خواندن کتابهای کسانی که هیچگاه دستی بر آتش نداشته اند، بایستگی بازنگری در اندیشه های خویش را به خوبی دریافته اند. اما بدون گذر از آن آزمون تلخ، بایستگی تغییر در نگاه به واقعیتها چه در ایران و چه در جهان شدنی نبود، و مارکسیسم آزمایشگاهی و کتابخانه ای هم شاید هیچ زمینه ای برای زایش نداشت. شاید اگر آقای مالجو همین چند سطر یا پنج محور را مینوشت، من نیز آن را دقیقتر میخواندم و نیازی به این گفتاگو نمیبود. اما من در نوشته آقای مالجو و کسانی مانند ایشان، نه بوی نقد سازنده از تاریخ سد سال گذشته، که بوی نفی روشنفکرانه و آماتور تلاش انبوهی از نخبگان گذشته برای بهبود سرنوشت یک ملت را با پهن کردن بساط وفاداری به گونه ای مارکسیسم، میشنوم. اگر شما برخی از گفتارنامه های مرا خوانده باشید، میتوانید دریابید که من خود به آن گذشته به ویژه باور به نقش کانونی طبقه کارگر نقدی جدی دارم. من بارها نوشته ام که نقش سازنده مارکسیسم در آینده، در گرو رها ساختن خود از تله کهنه طبقه کارگر است. این شاید یک کفر، رویزیونیسم و ارتداد مارکسیستی باشد، اما من به آن باور دارم. اما هیچ انسانی نمیتواند گذشته را تغییر دهد. تنها کاری که میتوانیم امروز بکنیم، واکاوی منتقدانه گذشته برای یافتن درست راه درست آینده است. کسانی با این هدف که از آن واکاوی و نقد برای تغییر وضعیت بهره گیرند، و کسانی نیز شاید برای خوار شماری نسل پیشین، و بزرگ وانمودن نسل یا شخص خویش. این دومی را البته من در نسل آقای مالجو و کسانی چون ایشان میبینم. این نفی گذشته برای اثبات اکنون خویش، تا کنون زیانهای بسیاری برای کشور ما داشته است. نفی جنبش سیاسی چپ در سالهای پیش از ۱۳۵۰ به امید رسیدن به سرنوشتی مانند کوبا، نمونه آنست. اگر شما جز این میاندیشید، راهنمایی فرمایید.
با سپاس دوباره از شما
بهرام خراسانی
دوم مرداد ماه ۱۳۹۷
٨۵۷۴۴ - تاریخ انتشار : ۲ مرداد ۱٣۹۷
|
از : م مالجو
عنوان : به آقای خراسانی
آقای خراسانی گرامی،
من نیز مثل آقای یزدی گمان میکنم چنانچه مقاله را مطالعه بفرمایید سوتفاهم های فراوانی که در اظهارنظرتان جلوه میکنند بلااستثنا برطرف خواهند شد. این یادداشت را از آن جهت در اینجا مینویسم که بگویم متاسفانه بنده در دانشگاه نیستم تا از «امکانات زیاد» مورد اشاره تان استفاده کنم. شاد باشید.
٨۵۷۴۰ - تاریخ انتشار : ۲ مرداد ۱٣۹۷
|
از : رضا یزدی
عنوان : آیا مقاله را مطالعه کرده اید؟
آقای خراسانی، من مقاله را مطالعه کردم و چنین برداشتهایی که شما از نوشته آقای مالجو داشته اید را نداشتم. نویسنده نه مرحوم نامور را تحقیر کرده و نه حزب توده را. مثلا توجه شما را به دو جمله زیر به ترتیب درباره آقای نامور و حزب توده جلب میکنم. «همهی نشانههای دسترسپذیر بهقوت گواهی میدهند که مترجم فقیدِ متن فارسیِ «بشردوستهای ژندهپوش» با معیارهای زمانهی خودش در آغاز عهد پهلوی دوم کار ترجمهاش را بهخوبی انجام داده بود». هم چنین: «میتوان با اطمینان گفت انتساب مسئولیت «مثله»شدگی اثر به «رفقا»ی تودهای مطلقاً حظی از حقیقت ندارد.»
مطالعه مجدد مقاله شاید شما را به نتیجه ای عکس آنچه نوشتید برساند
٨۵۷٣۷ - تاریخ انتشار : ۲ مرداد ۱٣۹۷
|
از : بهرام خراسانی
عنوان : لگد به گور دیگران نزنیم
من نمیدانم نویسنده در این نوشته خود درپی گشودن کدام قفل از بیشمار قفلهای امروز جامعه ایران است. اما بر آنم که هرکسی فرزند زمان خویش است. هر روشنفکر و نویسنده ای هم براین پایه داوری میشود که آیا از فرصتهای در دسترس خود به خوبی به سود جامعه بهره گرفته است یانه. بر جامعه هدف خود تأثیری درخور گذشته است یا نه، و ذره ای روشنگری موثر کرده است یانه. رحیم نامور فرزند زمان خود بود و کمابیش ۷۰ سال پیش در جامعه ای که کمتر از ۲۰ با سواد داشت و هیچیک از امکاناتی که امروز در دسترس یک نوجوان ۱۵ ساله هم هست وجود نداشت، آن کتاب را ترجمه کرد. از زمان انتشار کتاب تا دستِکم آستانه انقلاب ۵۷، هیچ روشنفکر و مبارزی در ایران نبود که کتاب بشر دوستان ژنده پوش را نخوانده باشد، و با خواندن آن بر حس مسئولیت اجتماعی اش افزوده نشده نباشد. کسی هم نه دنبال بخشهای ترجمه نشده آن بود و نه از آن آگاه بوده است. اگر آنچه آقای مالجو از زبان آقای نامور واگو میکند درست باشد و "آنچه به دست او رسیده خلاصه مثلهشدهای بوده است در ۲۴ فصل از یک کتاب پنجاه و دو فصلی ...." و او همان نوشته را ترجمه کرده است، اکنون باید شخصیت بی ادعا و بی افاده نامور و خوانندگان ریسک پذیر و مبارز او را ستود. نه فخر به اینکه: "دو ویراست متفاوتِ متن انگلیسی که من در اختیار دارم ..... ". امروز هرکسی میتواند به ویرایشهای گوناگون میلیونها کتاب در کتابخانه ها و اینترنت دسترسی داشته باشد. دیگر این دسترسی نه افتخاری است و نه دستاویزی برای تحقیر نامور، حزب توده ایران و خوانندگان آن روزی کتاب بشر دوستان ژنذه پوش. هنر آقای مالجو باید این باشد که فرزند زمان خود باشد و با امکانات زیادی که در دانشگاه در اختیار دارد، این هنر را به جامعه امروز و خوانندگان فردا نشان دهد. دراز نویسی و ایرادگیری و خودنمایی، هنر نیست. باید دید افراد کجا ایستاده اند، چه میکنند، و چه تأثیری بر اکنون و آینده جامعه دارند. تنها ایرادگیری بر تاریخ و گذشتگان، هنر نیست. این میتواند پرگویی و فضل فروشی بیجا هم باشد. هنر اینست که لگدی به سنگ گور دیگران نزینیم، و پیشاپیش برای خود گوری بسازیم که شاید روزی دیگران روی آن دسته گلی بگذارند. پیشنهاد میکنم آقای مالجو گفتارنامه "پیرمرد و مهاجرت" نوشته ابولفضل محققی درباره رحیم نامور را بخواند، تا شاید به گفته چارلز هندی "درپوست خود آرام بگیرد". آنگاه او نیرومندتر هم خواهد شد، اگر فروتنی بیاموزد.
بهرام خراسانی
دوم امردادماه ۱۳۹۷
٨۵۷٣٣ - تاریخ انتشار : ۲ مرداد ۱٣۹۷
|