داستان بالکان و ببرهای آرکان
توپ فوتبال، ابزار جنگ، دیپلماسی و دو رئیس جمهور



اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ مرداد ۱٣۹۷ -  ۲٨ ژوئيه ۲۰۱٨



علی کربلایی - اعتماد: جنگ بی‌رحمانه بالکان، نه داستانی از ده‌ها قرن پیش است و نه مربوط به قبایل بدوی در جنگل‌های دوردست. در مورد چنگیزخان یا آتیلا حرف نمی‌زنیم. داستان جنگ بالکان، مربوط به کمتر از سی سال پیش است. جنگی خانمان‌‌سوز که دود آتشش در چشم اکثر کشورهای شرق اروپا رفت. چه احساسی به شما دست می‌دهد اگر بدانید فوتبال نقشی بسزا درهرچه شعله‌ورتر شدن آتش این جنگ داشته؟ خودتان را آماده کنید تا با یکی از تلخ‌‌ترین یا به عبارت درست‌تر وحشتناک‌ترین داستان‌های تاریخ فوتبال روبه‌رو شوید.

سال ١٩٩٢، نشریه «رد استار ریویو» در گزارشی حماسی خبر از این داده بود که هواداران افراطی ستاره سرخ بلگراد، جزو اولین گروه‌هایی بودند که به ارتش پیوستند. این نشریه نوشت: «شجاعان ستاره سرخی، پرچم‌های‌شان را روی سکوها گذاشته، تفتگ‌های‌شان را به دست گرفتند و به جبهه رفتند.» اما این شجاعان چه کسانی بودند؟ آنها در واقع گروهی از هولیگان‌های تیم ستاره سرخ بودند. همان‌‌هایی که به بهانه فوتبال، هر جرم و جنایتی مرتکب می‌شدند. رهبر این گروه خشن، یکی از لیدرهای استادیومی معروف بلگرادی‌ها بود. «آرکان» نامی بود که سال‌ها در دل بازیکنان و هواداران فوتبالی که بلگراد می‌رفتند لرزه می‌انداخت و حالا تبدیل شده بود به نامی که تمام مردم غیر صرب شبه‌جزیره بالکان حتی از شنیدنش وحشت داشتند.

روز دوازدهم ماه مه ‌سال ١٩٩٠، یک روز قبل از داربی یوگسلاوی بین تیم‌های دینامو زاگرب (کرواسی ) و ستاره سرخ بلگراد. این مسابقه در حالی برگزار می‌شد که تنش‌های سیاسی بین جدایی‌طلبان کروات و صربستانی‌های طرفدار حکومت به اوج خودش رسیده بود. آرکان، روز قبل با سه هزار هولیگان دیگر گروه موسوم به «دالیه» که رهبری‌شان را بر عهده داشت وارد زاگرب شده بود. روی دیوارهای شهر با چاقو حک می‌کردند: «زاگرب صرب است.» هر آن امکان داشت بین افراد دالیه با هواداران افراطی دینامو زاگرب به نام «پسران بد آبی» درگیری رخ بدهد.

سیزدهم مه ‌١٩٩٠، داربی حساس یوگسلاوی آغاز می‌شود. یک مرد دیوانه صرب از فنس‌های ورزشگاه بالا می‌رود و با بلندگو فریاد می‌زند: «زاگرب صرب است.» و سه هزار نفر دیگر این شعار را تکرار می‌کنند. آنها دیوانه‌وار فریاد می‌زنند. زاگربی‌ها عصبانی می‌شوند. درگیری‌های سنگینی بین هواداران در می‌گیرد. باران صندلی آغاز می‌شود. پلیس وارد عمل می‌شود و با ضرب و شتم زاگربی‌ها آنها را به عقب می‌راند. بخشی از سکوهای کروات‌ها توسط صرب‌ها اشغال می‌شود. آرکان با همان بلندگویش فریاد می‌زند: «آتش!» و حالا نوبت بارش کوکتل‌مولوتوف و بمب‌های دست‌ساز است. بخشی از سکوهای «پسران‌بد آبی» آتش می‌گیرد. پلیس با باتوم بر سپرهایش می‌کوبد و رعب و وحشت باورنکردنی‌ای به دل زاگربی‌ها افتاده است. بازیکنان دقایقی قبل از ترس فرار کرده‌اند. هواداران از ترس سوختن، به درون زمین آمده‌اند و درگیری‌ها بین مردم و پلیس شدت گرفته است. پلیس تمام و کمال هوادار آرکان و «دلیه» است. بوبان بیست ساله، ستاره تیم دینامو زاگرب وقتی می‌بیند هموطنانش به آن شکل زیر پوتین پلیس لگدمال می‌شوند، دل را به دریا می‌زند و به سمت یکی از پلیس‌ها می‌رود و با یک لگد جانانه او را به زمین پرت می‌کند. لگدی که آغازگر جنگ بالکان بود. اهمیت این لگد در تاریخ کمتر از کشتار بازرگانان مغول توسط سلطان محمد خوارزمشاه نیست. با این لگد «پسران بد آبی» خودشان را پیدا می‌کنند. یک کامبک تاریخی رخ می‌دهد و آنها پلیس و «دلیه» را به عقب‌نشینی وادار می‌کنند. هولیگان‌هایی که برای محافظت از ستاره‌ تیم‌شان به میدان آمده بودند، پلیس را تار و مار می‌کنند. آرکان همچنان فریاد می‌زد: «زاگرب صرب است» و فرار می‌کرد. استادیوم ماکسیمیر تبدیل به میدان جنگ می‌شود و کروات‌ها فاتح این ورزشگاه می‌شوند.

سال‌ها بعد بوبان زمانی که در پیراهن آث میلان بازی می‌کرد در مورد این لگد گفت: «آنجا بودم و به عنوان یک فرد شناخته‌شده، روی زندگی‌ام، حرفه‌ام و هر چیزی که شهرت در پی دارد، ریسک کردم. به خاطر یک آرمان، یک هدف؛ نهضت کرواسی!»

در تمام سال‌های بین هفتاد تا هشتاد میلادی، آرکان به عنوان یک جنایتکار در اغلب کشورهای اروپایی تحت تعقیب بود. او متهم به قتل، غارت و جنایت‌های سازمان یافته بود. اما در داخل مرزهای یوگسلاوی آزادی‌های بسیاری داشت. در سال ١٩٨٣ زمانی که لیدر سکوهای ورزشگاه ستاره سرخ بلگراد شد، «دلیه» راضی‌اش نمی‌کرد. او یک گروه خشن‌تر و البته وفادارتر می‌خواست. برای همین یک روز اعلام کرد هرکس می‌خواهد در گروه من باشد، باید سرش را از ته بتراشد. چند صد نفر این کار را کردند و بعد از مدتی عضو گروه «ببرهای آرکان» شدند. گروهی که ابتدا تنها کنترل استادیوم‌ها را در اختیار داشت. در تاریخ یازده اکتبر ١٩٩٠ او ٢٠نفر از وحشی‌ترین و بی‌رحم‌ترین هولیگان‌ها را انتخاب کرد و «ببرهای آرکان» رسما وارد جنگ شد. این گروه در کرواسی و بوسنی جنایات فجیعی انجام داد و در مجامع بین‌المللی با نام «گروه داوطلب صرب» شناخته می‌شد. بعد از فروپاشی یوگسلاوی آنها یکی از خطرناک‌ترین گروه‌های نظامی شدند.

در پاییز ١٩٩١، ببرهای آرکان انتقام شکست «دلیه» از «پسران بد آبی» در ورزشگاه ماکسیمیر را در روستاهای مرزی کرواسی گرفتند و بیش از دویست نفر را سلاخی کردند. هزاران نفر از ترس این گروه خشن آواره شدند و خانواده‌های زیادی عزیزان‌شان را از دست دادند. در سمت مقابل، «پسران بد آبی» هم بیکار نبودند. کانون هواداران دیناموزاگرب اولین نیروی مردمی بود که در جنگ بالکان سازماندهی شد و روبه‌روی صرب‌های متجاوز ایستاد. ١٤٨ کشته هواداران این باشگاه در دوران جنگ بالکان ثابت می‌کند هولیگان‌ها چه نقشی در این جنگ داشتند. عجیب نیست که در بحبوحه جنگ، دشنام‌هایی که رد و بدل می‌شد همان اصطلاحات رایج در استادیوم‌ها بود. عجیب نیست که اولین یادبودهای کشته‌شدگان جنگ بالکان در استادیوم‌ها نصب شدند.


در جام جهانی ٢٠١٨ روسیه، وقتی ژردان شکیری، مهاجم سوییس در دور گروهی دروازه صربستان را باز کرد، علامت عقاب معروف آلبانی بزرگ را نشان داد. اما چرا باید در بازی سوییس و صربستان در روسیه، یک نفر عقاب آلبانی را نشان بدهد؟ ماجرا به جنگ‌های بالکان برمی‌گردد. شکیری کوزوویی‌تبار است و بهرامی دیگر بازیکن تیم پدرش سال‌ها در زندان حکومت صربستان شکنجه شده است. خانواده‌های این بازیکن‌ها مدت‌ها پیش به سوییس گریخته بودند تا از زندانی شدن توسط حکومت صربستان فرار کنند. کوزوو سال‌هاست اعلام استقلال کرده، اما صربستان این کشور را به رسمیت نمی‌شناسد و معتقد است که کوزوو متعلق به سرزمین صربستان است. آنها پیش‌تر مونته‌نگرو را از دست داده‌اند و نمی‌خواهند کوزوو هم از سرزمین‌شان جدا شود، امری که البته اجتناب‌ناپذیر به‌نظر می‌رسد. بوبان به عنوان یکی از اسطوره‌های تاریخ سی و چند ساله کرواسی که نقش مهمی در استقلال کشورش داشته از او حمایت می‌کند.


توپ فوتبال، ابزار جنگ و جاسوسی و دیپلماسی

مساله جاسوسی بودن توپ اهدایی پوتین به ترامپ هم که از همان اول توسط بعضی‌ها مطرح شد و حالا شدت گرفته. هر چند روس‌ها و شرکت آدیداس تراشه داخل توپ را همان تراشه معمولی مورد استفاده در جام جهانی می‌دانند که نمی‌تواند مورد استفاده جاسوسی قرار بگیرد.

به گزارش ایسنا، علی ولی‌اللهی در فرهنگستان فوتبال نوشت: «مابین خبرهای گوناگون سیاسی چند وقتی هست که یک توپ خودنمایی می‌کند. نه به معنای کنایی یا استعاری. بلکه دقیقا یک توپ فوتبال. همین چند وقت پیش بود که ولادیمیر پوتین، رییس‌جمهوری روسیه در کنفرانس خبری یک توپ جام جهانی، آن هم از نوع مرحله حذفی‌اش را داد به رییس‌جمهور آمریکا. به عنوان هدیه. ترامپ هم آن را گرفت و با خوشحالی بالا برد و گفت این توپ به پسرش خواهد رسید و بعد آن را پرت کرد سمت همکارانش تا آن را به ملانیا بسپارند. عکس‌های رد و بدل شدن تله‌استار و تحلیل‌ها در مورد معنی این حرکت پوتین چند روز بحث داغ رسانه‌ها شده بود. اما همین دو سه روز پیش با گزارشی که برای اولین‌ بار بلومبرگ منتشر کرد، مبنی بر وجود یک تراشه جاسوسی در توپ اهدایی پوتین به ترامپ، دوباره توپ جام جهانی شد تیتر یک بسیاری از خبرگزاری‌ها.

آیا این توپ حاوی تراشه جاسوسی است؟ فصل مشترک همه بحث‌هایی است که در این باره مطرح شده. ما کاری نداریم که آیا واقعا جاسوسی در کار هست یا نه. چیزی که برای ما جالب است، خود توپ فوتبال است. گر چه بسیار زیاد تا به حال از توپ به صورت کنایی و استعاری در ادبیات روزمره و رسمی استفاده شده و جملات قصار فراوانی با مضمون گرد بودن توپ و غیر قابل پیش‌بینی بودن دنیا و سرنوشت و همه این داستان‌ها درست شده، گر چه خیلی‌ها از وارد شدن توپ به داخل دروازه معناهای فرویدی بیرون کشیده‌اند و شادی گل را با باز شدن عقده‌های فروخفته جنسی همتراز کرده‌اند، گر چه فاضل نظری هم گفته: ‌ای توپ زرد چرخ زنان در مسیر گل/ یک تیم قبل گل شدنت در دفاع هست!! اما در این چند وقت اخیر توپ فوتبال از انتزاع خارج شده و هر چه بیشتر خود واقعی‌اش را به زندگی ما تحمیل می‌کند.

بعد از بازی سوییس با صربستان که شکیری و ژاکا دو گل وارد دروازه صربستان کردند و آن خوشحالی معروف با علامت عقاب آلبانی را جلوی چشم صرب‌ها انجام دادند، یادداشتی نوشتم تحت عنوان توپ فوتبال همچون سلاح انتقام. واقعا هم بود و هست. آن توپ‌هایی که آن شب وارد دروازه صربستان شد تا این تیم را حذف و روانه خانه کند، هیچ چیزی از یک سلاح جنگی کم نداشت. تازه با کمی اغراق حماسی می‌توان آن را سلاح کشتار جمعی هم نامید. چون یک ملت را آن شب از اوج امیدواری به قعر افسردگی فرو برد. اما همان توپ فوتبال در دیدار پوتین و ترامپ تبدیل شد به یک وسیله سیاسی. یک حامل پیام دیپلماتیک. فقط کافی است سری به تحلیل‌های روزنامه‌ها در مورد اهدای آن توپ بزنیم. یک عالمه قصه از همان کار ساده تحویل دادن توپ درآورده‌اند.
عده‌ای می‌گویند پوتین با دادن توپ به ترامپ او را وادار به گل به‌ خودی کرده. بعضی‌ها معتقدند که این کار یعنی شروع مجدد بازی و حالا که ترامپ صاحب توپ است، یعنی آنها گل خورده‌اند و عقب هستند. چندین رسانه‌ خوشبین هم این پاسکاری را نشان از روحیه کار تیمی بین دو کشور روسیه و ایالات متحده عنوان کردند! برخی هم تحلیل کردند که کار پوتین در واکنش به توییت‌ مشاور ترامپ قبل از دیدار دو رییس‌جمهور در هلسینکی بوده، توییتی با این مضمون خطاب به روس‌ها که توپ در زمین شماست و پوتین با دادن توپ به همتای امریکایی‌اش گفت توپ حالا در زمین شماست. مساله جاسوسی بودن توپ هم که از همان اول توسط بعضی‌ها مطرح شد و حالا شدت گرفته. هر چند روس‌ها و شرکت آدیداس تراشه داخل توپ را همان تراشه معمولی مورد استفاده در جام جهانی می‌دانند که نمی‌تواند مورد استفاده جاسوسی قرار بگیرد. نیازی به توضیح نیست که فقط توپ فوتبال هم می‌تواند این همه کارکرد داشته باشد. وگرنه هیچ‌وقت برنده شدن در یک بازی مثل والیبال یا بسکتبال یا هر ورزش دیگر توپی نمی‌تواند انتقام یک جنگ را بگیرد یا مثلا اهدای یک توپ هندبال بیشتر شبیه یک خوشمزه‌بازی در یک محیط جدی است تا یک رفتار عمیق و چند لایه.

دنیای سیاست، جنگ، اقتصاد و هنر؛ هر مفهومی را در دنیا می‌توان به فوتبال مرتبط دانست. شاید وقتی جولیا کریستوا اصطلاح بینامتنیت (۱)را مطرح کرد، فکرش را هم نمی‌کرد که روزی فوتبال بشود یکی از بهترین زمینه‌ها برای تفسیر و تحلیل تمام وقایع دنیا و توپ فوتبال هم به شخصه وارد شود و دنیایی را به خودش مشغول کند. چه موقعی که دارد روی چمن سبز می‌چرخد، چه موقعی که در بین دستان دو رییس‌جمهور پاسکاری می‌شود.»

۱. بینامتنیت به انگلیسی (: Intertextuality شکل‌گیری معنای متن توسط متون دیگر است. این می‌تواند شامل استقراض و دگردیسی متنی دیگر توسط مولف یا ارجاع دادن خواننده به متنی دیگر باشد.