هویت گمشده
بررسی بحران در جنبش فدائیان خلق ایران - ۲
بخش دوم: چپ در مهاجرت - بخش سوم: اسطوره ی قطب جهانی


پ. هاشمی


• «اسطوره ی قطب جهانی» بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و در شرایط مهاجرت از بین نرفت بلکه به گونه ای دیگر بازسازی شد. به جای «اردوگاه سوسیالیستی»، «کشورهای متمدن غربی» نشستند و جای «سوسیالیسم واقعا" موجود» را «دمکراسی واقعا" موجود» گرفت. با این ترفند «روح بالنده ی تاریخ» از کالبد مرده ی «اردوگاه سوسیالیستی»، به کالبد زنده ی کشورهای سرمایه داری غربی منتقل شد و آنها توانستند به عبادت خود ادامه دهند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۷ اسفند ۱٣٨۵ -  ۱٨ مارس ۲۰۰۷


بخش دوم: چپ در مهاجرت
رستاخیز ذهنی چپ در خارج از کشور


اگر گذشته ی ما، پیروزی ها و شکست هایمان و از همه ی اینها مهمتر، محدودیت های ذهنی ای که این شکست ها را رقم زده است، صرفا" ناشی از شرایط تاریخی مشخصی بود که در آن قرار داشتیم، از کجا معلوم که هم اینک نیز چنین نباشد؟ پس چطور به خود اجازه می دهیم که با یک چرخش ۱٨۰ درجه ای در مقام یک دانای کل ظاهر شویم و در ماورای تاریخ بایستیم؟ ادعای عقلانیت، آگاهی و «قضاوت بی طرفانه» که این روزها باب شده است، از کدام زمینه ی عینی و واقعی بیرون آمده است؟ این رستاخیز ذهنی که به ما امکان می دهد با «بینشی نو» جهان اطرافمان را تحلیل کنیم، از کجا و چگونه آغاز شده است؟
آقای علی اکبر آزاد در پاسخ به سپیده صلح جو به ریشه های عینی این رستاخیز اشاره می کند. وی می نویسد: " با نبود آزادی در ایران، آنها [ رفقایی که در ایران هستند] نمی توانند از امکانات برابر در بحث با آنها که در خارج ایران هستند و دست بازتری برای مراجعه به منابع دارند، برخوردار باشند. آنها که در خارج هستند راحت تر توانسته اند ببینند و قضاوت کنند. "(۱۵) بنابراین وقتی هواداران فدائیان خلق (اکثریت) در داخل کشور نگرشی را مطرح می کنند که اساسا" با تمامی مواضع رسمی سازمان در ۱۵ ساله ی اخیر متفاوت است(۱۶) این نگرش نمی تواند چندان در خور اعتنا باشد؛ چون به هر حال این رفقا در داخل کشور هستند و احتمالا" نمی توانند به خوبی "رفقای خارج از کشور" "ببینند و قضاوت کنند"! و جالبتر این که آقای علی اکبر آزاد علت اتمیزه شدن وسیع و انفعال گسترده ی نیروهای خارج از کشور را نیز همین "دیدن و قضاوت کردن" می داند و در ادامه ی مطلبش می افزاید: "برای همین هم هست که اکثر نیروهای چپ ایرانی وقتی به غرب می آیند، از گذشته شان کنده می شوند. ریزش نیرو در خارج از کشور شاید بیشتر از داخل کشور باشد."(۱۷)
ولی همه می دانیم که مسئله اصلا" به این شکل نیست و این "دیدن و قضاوت کردن"، صرفا" لاف و گزافی است که بعضی از مهاجرین سیاسی برای پوشاندن دلایل و زمینه های واقعی چرخش های سیاسیشان، مذبوحانه پشت آن پنهان شده اند. شنیده های من حرف های «فرخ نگهدار» را تایید می کند که ۱۵ سال پیش در تشریح «علل پیدایی و گسترش رکود در مبارزه ی نیرو های سیاسی» نوشت: "این امید که پس از چندین و چند سال دوری از مردم و جوش خوردن تدریجی با مسائل و شیوه های دیگری از زندگی، روحیات و علائق و شور مبارزاتی کادرهای ما همان باشد که در ایران بود، غیر واقعی است.
...ازمیان حدود چندین هزار نفر فعالین سازمان های سیاسی که به خارج کشور آمدند، یک اکثریت بزرگ طی دو سال اخیر از فعالیت سازمانی و تشکیللاتی و یا فعالیت سیاسی به طور کلی اعلام انصراف و یا بدون اعلام، کناره گیری کرده اند. سطح فعالیت کسانی که باقی مانده اند، در مقایسه با سال های پیش به شدت کاهش یافته و عملا" حداکثر به حضور در جلسه ای که هر یکی دو ماه یکبار به زحمت تشکیل می شود، و یا به مطالعه ی نشریات محدود شده است. میزان توجه و علاقه مندی به رویدادهای کشور کاهش یافته و امروز کمتر کسی را می یابیم که رادیوها را مرتب گوش کند و یا مطبوعات کشور را بخواند."(۱٨) وی در این مقاله به نکته ی مهم دیگری نیز اشاره می کند که از فرط بدیهی بودن غالبا" نادیده گرفته می شود و آن انگیزه ی مهاجرت به خارج از کشور است. وی تصریح می کند که اکثر مهاجرین سیاسی نه به دلایل سیاسی بلکه به دلیل محدودیت های اجتماعی و بی ثباتی اقتصادی ایران و همچنین "بالاتر بودن سطح زندگی و امکانات زندگی در غرب" میهن خود را ترک کرده اند. (۱۹) و تازه در مورد کسانی هم که به دلایل سیاسی به خارج از کشور مهاجرت کرده اند، می نویسد: "آنها که از فرقه ی دمکرات آذربایجان بودند و پس از انقلاب بر نگشتند، آدم های بدی نبودند آرزوی اکثرشان بازگشت بود، اما پس از ٣۰ سال مهاجرت، بازگشت به ایران برای اکثر آنها یک آوارگی دیگر و شروع از صفر، آن هم در دوران کهولت بود... بسیاری از کسانی که ده سال پیش به دلایل سیاسی به خارج مهاجرت کردند، امروز فقط به دلایل شخصی ده بار کمتر از ده سال پیش توان بازگشت دارند. من در اینجا از عامل تغییر روحیات، تفاوت سطح زندگی و از ده ها عامل منفی دیگر صحبتی نکردم." (۲۰)
نکته ی مهمی که من باید به صحبت های فرخ نگهدار اضافه کنم، نکته ای است که وی به آن اشاره ای نکرده چون احتمالا" آنرا مثبت تلقی می کرده است. یکی از مهم ترین مسائلی که هنگام مهاجرت های طولانی پیش می آید، تاثیرپذیری مهاجرین (چه سیاسی و چه غیر سیاسی) از فضای سیاسی و اجتماعی جوامعی است که در ان سکونت دارند. جالب است که «صفائی فراهانی» بیش از ٣۵ سال پیش، بر همین مسئله تاکید می کند و می نویسد: "روشنفکر خارج از کشور معمولا" فرصت تجربه اندوزی کافی در مبارزات داخلی را نداشته و تحت تاثیر جریان های کشور های محل سکونت خود و جریان های بین المللی قرار گرفته و در بررسی مسائل جامعه ی خود شدیدا" تحت تاثیر ارزشها و معیار های جهانی قرار میگیرد."(۲۱) هر چند می دانم در فضای سیاسی امروز، بسیاری از صاحب نظران سیاسی معتقدند این امر می تواند به وسعت نظر و تعمیق دیدگاه های مهاجرین کمک کند، ولی من نیز مانند صفائی فراهانی معتقدم چنین تاثیراتی در اکثر موارد، دید فعالین سیاسی را یکجانبه و محدود می کند و تغییرات وسیع سیاسی در دهه های اخیر نه تنها این مسئله را تخفیف نداده است، بلکه آنرا تشدید نیز کرده است. باید توجه کرد که کشورهای اروپایی و آمریکا در واقع جزیره هایی در جهان آشوب زده ی امروزند و ثبات و امنیتی که در این کشورها کمابیش وجود دارد در اکثر کشورهای جهان حس نمی شود. رشد نگرش ها و گرایشات افراطی سیاسی در بسیاری از کشورها و به خصوص در منطقه ی ما، قبل از آن که از عوامل فرهنگی نشات گرفته باشند، ناشی از همین عدم ثبات اقتصادی و اجتماعی است. بنابراین یک اروپایی و یا یک آمریکایی متوسط و معمولی غالبا" دنیا و مسائل آنرا از زاویه ای نگاه می کند که با زاویه ی دید اکثریت مردم جهان فرق دارد. اکثر مهاجرینی که برای مدت های طولانی از کشورشان دور بوده اند ناخودآگاه تحت تاثیر این زاویه ی دید قرار می گیرند و گهگاه اظهارنظر هایی می کنند که در یک کلام عجیب و غریبند. بطور مثال سر مقاله ی کار شماره ی ٣۱۰ می نویسد: "ارزیابی جهانی از جنگ افغانستان و عراق هر چه باشد، داوری اکثریت مردم این دو کشور از نتیجه ی این جنگ ها مثبت است." (۲۲) (آیا به نظر شما این اظهارنظر عجیب نیست؟!) و یا در جای دیگر آقای دارا گلستان در مقاله اش با عنوان "تروریسم بالاترین مرحله ی مبارزه ی ضدامپریالیستی" به جای آن که به شکنجه ی وسیع زندانیان و کشته شدن صدها هزار عراقی و افغانی بپردازد که در نتیجه ی جنگ های تحمیلی به این دو کشور اتفاق افتاده است، به هزینه ها و ساعتهای تلف شده ای می پردازد که در نتیجه ی بازرسی مسافران در فرودگاه های آمریکایی به این مسافران تحمیل می شود و جالبتر اینکه کشورهای اروپایی را به جرم آنکه با حمله ی آمریکا به عراق مخالفت کرده اند، به "معامله کردن با تروریسم" متهم می کند. (۲٣)

در اینجا ما می بینیم که در پس چهره ی این «دانای کل» چیز دیگری پنهان است. موجودی زمینی، محدود و کاملا" متزلزل که بجای طرح ساده و صریح مواضعش سعی دارد آنها را با ادعاهایی بزرگ بپوشاند. اما این تمام قصه نیست. هر کس حق دارد مواضعش را هر طور که می خواهد بیان کند و هر کسی حق دارد هر ادعایی که می خواهد، بکند. مشکل از آنجایی شروع می شود که گروه های مهاجر سعی می کنند خود را به عنوان تنها نمایندگان چپ ایران جا بزنند و با توسل به اسطوره هایی که خود کوچکترین اعتقادی به آنها ندارند، عملا" تلاش می کنند تا فضایی یک بعدی بر گفتمان چپ تحمیل کنند. تمامی این نظرات، تحلیل ها و ادعاها تحت نام «فدائی» صورت می گیرد؛ بدون آنکه رابطه ای واقعی بین این نام و این تحلیل ها و نظرات وجود داشته باشد. تنها رابطه ای که می توان متصور شد، رابطه کالبد پوسیده و بی جان یک مرده است با زمانی که کودکی شاداب و سرزنده بود. آیا روح سرشار از زندگی آن کودک را باید در این کالبد بی جان جستجو کرد یا در میان کودکان دیگری که هم اینک نیز شاداب و سرزنده، در حال جست و خیزند؟

بت واره شدن سازمان های مهاجر (۲۴)

من مجبورم بار دیگر بحثم را با نقل قول هایی از آقای فرخ نگهدار ادامه دهم. این نه به دلیل خصومت شخصی من با ایشان بلکه بر عکس به دلیل آن است که معتقدم مواضع ایشان در مقایسه با سایرین از صراحت، عمق و صداقت نسبی بیشتری برخوردار است. از سوی دیگر نباید فراموش کرد که فرخ نگهدار حداقل تا اوایل دهه ی هفتاد شمسی، رهبر و سخنگوی اصلی عمده ترین سازمان چپ در خارج از کشور محسوب می شده است و این سازمان در شکل گیری پارادایم حاکم بر جریان چپ مهاجر نقشی اساسی بازی کرد.
فرخ نگهدار در مقاله ی "سیاست ما سازمان ما" در پاسخ به این سوال اساسی که "چه کسی صاحب این سازمان است؟" می نویسد: "یک بحث حساس بین دو رفیق این بوده است که آیا یک روسپی می تواند عضو سازمان باشد؟" و سپس پاسخ می دهد: "من هیچکس را در این دنیا نمی شناسم که «بر دامن کبریایش ننشیند گرد» همه ی انسان ها در طول حیات خود به آنچه که در این دنیا با بر چسب فحشا، دزدی، اعتیاد و بطور کلی جنایت، یا «گناه کبیره» شناخته شده قطعا" «آلوده» شده اند، تنها ممکن است ابعاد و اشکال «ارتکاب» و یا حد «علنی شدن» آن متفاوت باشد." وی سپس می افزاید: "وقتی این نقطه نظرها در باره ی عضویت مطرح می شود برخی رفقای ما فورا" نگران می شوند که باز گذاشتن درهای سازمان به روی همه کس سازمان را به تسخیر کسانی درآورد که از اساس مخالف آن بوده و هستند."(۲۵)
اما بر خلاف تصور آقای فرخ نگهدار، بحث اصلی این نیست که چرا درهای سازمان به روی همه باز گذاشته شد. (این مسئله بحث دارد ولی بحث اصلی نیست.) بحث اصلی این است که چرا بسیاری از کسانی که آزادی و زندگی خود را وقف مبارزات همین سازمان کردند، عملا" در پشت درهای بسته باقی ماندند. بهتر است به بخش دیگری از همین مقاله بپردازیم که در آن دیگر از سعه ی صدر آقای نگهدار اثری نیست. وی می نویسد: "من ... تاثیر کار مخفی بر منش و شخصیت فعال سیاسی را ضد آرمان سوسیالیسم و دمکراسی یافته ام، از این نظر که کار هر چه مخفی تر باشد بیشتر امکان نظارت و کنترل از پایین را کاهش می دهد و مسئولین را در برابر اعضای آن صاحب اختیارتر و حتی بر سرنوشت آنان بیشتر حاکم می کند."(۲۶) به نظر نمی رسد که منظور آقای فرخ نگهدار از "مسئولین"، خودش یا دیگر رهبران ساکن در خارج از کشور باشد. چون مدت هاست که سازمان متبوع ایشان در خارج از کشور علنی یا به قول خودشان "شیشه ای" شده است که در آن تمامی حرکات "آشکار و عیان" است. پس این "مسئولینی" که "صاحب اختیار" و "حاکم بر سرنوشت" اعضای سازمان هستند، کجا هستند و یا حداقل چه کسانی بودند؟ این کار مخفی که از دل آن چنان "مسئولینی" بیرون می روید، کدام کار است؟ و چه زمانی و در کجا انجام می شد؟

در اینجا باید به یکی از پر افتخارترین بخش های تاریخ جنبش چپ اشاره کنم که متاسفانه به دلیل دو رویی، فساد و منافع حقیر گروهی چه از جانب رهبری سازمان فدائیان خلق (اکثریت) و چه از جانب رهبری دیگر گروه های چپ، عامدانه مسکوت گذاشته شده است. هیچکس به دفاع از مبارزه ی قهرمانانه ای بر نخاست که اعضاء و هواداران فدائیان خلق (اکثریت)، طی سال های ۶۰ و به خصوص در سال های ۶۲ تا ۶۵ انجام دادند. هر کسی که در آن سال ها در ایران بود به خوبی به یاد دارد که چگونه این رفقا علیرغم دستگیری، شکنجه و اعدام های گسترده، توانستند در و دیوارهای شهرها را پر از شعار و تراکت و شبنامه کنند و در شرایط مبارزه ی مخفی که بعد از سال ۶۲ به آنها تحمیل شد، به تعرضی وسیع و همه جانبه علیه جمهوری اسلامی دست بزنند. این کاری غیرممکن بود که این رفقا با خون خود آن را ممکن کردند.
اما از طرف دیگر آنها به تعرضی دست زدند که نتیجه ی آن پیشاپیش معلوم بود. حتی در همان زمان هر کسی که با الفبای مبارزه ی مخفی آشنا بود، به خوبی می فهمید که این حرکت وسیع نمی تواند خود را بازتولید کند و برای همین هم محکوم به شکست است. بر خلاف تحلیل مجاهدین خلق، فدائیان خلق (اکثریت) در آن سال ها می دانستند که جمهوری اسلامی در آستانه ی سرنگونی نیست و حرکتی در این ابعاد نمی تواند برای مدتی طولانی ادامه یابد. پس این تعرض وسیع و گسترده برای چه انجام شد؟ دلیل آن خیلی روشن است، رهنمود آن از خارج آمد. در آن سال ها، هر فعال سیاسی با این تز لنینی آشنایی داشت که در شرایط رکود و ثبات سیاسی، ترویج، عمده تر از تبلیغ است ولی در اشکال مشخص سازماندهی که از خارج کشور به تشکیلات داخل تحمیل شد؛ هدف اصلی ایجاد تیم های تبلیغی بود. تیم هایی که با عجله و غالبا" بدون تدارکات کافی، سازمان یافتند. سازماندهی این تیم ها به گونه ای طراحی شد که عمدتا" مناسب حرکات تبلیغی بود و در تنظیم روابط درونی آنها و به خصوص رابطه ی آنها با خارج کشور، دقت لازم به عمل نیامد. اصولا" فرض بر این بود که این تیم ها نمی توانند برای مدتی طولانی دوام داشته باشند و ادامه کاری و بازتولید مبارزه باید به واسطه ی تشکیلات خارج تامین شود.
به نظر من بحث در مورد دلایل و انگیزه های چنین اشتباهی یکی از وظایف اصلی کسانی است که در این حرکات شرکت داشتند. با این وجود من دو احتمال اصلی را مطرح می کنم: اول اینکه رهبران مستقر در خارج به شدت نگران رشد گرایشات «چپ روانه» در داخل کشور بودند. بنابراین ساختار تشکیلاتی داخل کشور به گونه ای چیده شد که از یک طرف امکان تصمیم گیری مستقل، مانور تشکیلاتی و رشد رهبران محلی که بتوانند اتوریته ی رهبری خارج از کشور را به چالش بگیرند، وجود نداشته باشد و از طرف دیگر رهبری مستقر در خارج بتواند تمامی حرکات داخل کشور را زیر نظر بگیرد. بنابر این، نگرانی آقای نگهدار از "تاثیر کار مخفی بر منش و شخصیت فعال سیاسی" و اینکه "هر چه کار مخفی تر باشد، بیشتر امکان نظارت و کنترل از پایین (تو بخوان از طرف رهبری مستقر در خارج) کاهش می یابد"، زیاد هم بی راه نبوده و از مدت ها قبل وجود داشته است.
احتمال دوم (که احتمال اول را نه تنها نفی نمی کند بلکه آن را کامل می سازد) این است که رهبری سازمان در خارج کشور نیاز داشت چه برای اقناع اعضاء و هواداران خود در خارج کشور و چه برای نیروها و جریاناتی که زمینه ی زندگی در تبعید را برای آنها فراهم می کردند، ثابت کند که در داخل ایران نیرو دارد. تبلیغات وسیع و تهاجم گسترده علیه جمهوری اسلامی این امکان را برای رهبری مستقر در خارج ایجاد می کرد که هر چه سریعتر حضور وسیع خود را در داخل ایران به نمایش بگذارد. در حالی که تشکیلات داخل چنین نیازی نداشت و می توانست طی یک پروسه ی حساب شده و با مطالعه و تدارکاتی کافی فعالیت خود را گسترش دهد. از سوی دیگر این گسترش می بایست در راستاهایی انجام شود که به جای تحریک و تهییج نیروهای خارج، در خدمت روحیه ی مبارزاتی و گسترش پایگاه و امکانات توده ای تشکیلات، در داخل کشور باشد تا از این طریق بتواند ادامه کاری مبارزه را تضمین کند.
در همین جاست که ما با «بت وارگی» سازمان های خارج از کشور روبرو می شویم. یعنی بجای آنکه این سازمان ها در خدمت مبارزه و حرکات داخل کشور قرار گیرند، خود تبدیل به هدف نهایی می شوند و بر سر راه این مبارزات و حرکات موانعی جدی ایجاد می کنند.

حالا دیگر روند وقایع بعدی معنایی دیگر پیدا می کند. در نیمه ی دوم دهه ی ۶۰، در نتیجه ی این سیاست های غلط، بحران حادی درون سازمان بوجود می آید. در سال ۱٣۶۹ فرخ نگهدار اشاره ای کوتاه به این بحران می کند و خیلی سریع از روی آن رد می شود. وی می نویسد: "ارتباط رهبری سازمان [در خارج از کشور] با گروه هایی از سازمان که از ضربات پلیس مصون مانده اند عموما" قطع یا نامنظم شده است" و دلیل آن را "بحران و آشفتگی کارها در خارج از کشور" و "قطع امید از مفید بودن این نوع ارتباطات" ذکر می کند. (۲۷) کسی به دلایل و مضمون این اختلافات نمی پردازد و صرفا" گفته می شود: "دل های بسیاری که به هواداری از نام فدائی می تپند سخت نگران سرنوشت سازمان و نگران غلبه ی روحیه ی تفرقه و انشعاب و انشقاق در آن بودند."(۲٨) در چنین شرایطی است که اعتراض، انتقاد و متهم کردن رهبری به بی کفایتی گسترش می یابد و احتمال ایجاد فراکسیون های مخالف، رهبری بلامنازع سازمان را تهدید می کند. نیروی محرکه ی اصلی این اعتراضات، مبارزات اعضاء و هواداران سازمان در داخل کشور است که با وجود ضربات فراوان هنوز هم در تلاشند تا خود را بازسازی کنند. این تلاش ها منبع الهام بخشی است که می تواند انحرافات را به خارج بروبد و بنیان ایجاد یک جنبش جدید در داخل ایران را پی ریزی کند. اما درست در همین لحظه، رهبری سازمان در خارج کشور به یک شعبده بازی تشکیلاتی دست می زند. تشکیلات قدیم غیب می شود و به جای آن تشکیلاتی جدید آشکار می گردد. درهای سازمان به روی همه ی مهاجرین باز می شود و کسانی که هیچ مسئولیتی در سازمان ندارند و حتی در جلسات شرکت نمی کنند، حق رای پیدا می کنند. (۲۹) در مقابل تیر خلاص به تشکیلات داخل کشور شلیک می شود، تشکیلات داخل کشور به سطح محافل هوادار سازمان تنزل پیدا می کند و تشکیلات مخفی سازمان رسما" منحل می شود. (٣۰)
کنگره ی اول در شرایطی برگزار شد که به قول فرخ نگهدار "پراکندگی و تلاشی ارگان های رهبری سازمان که در خارج کشور مستقرند در عمل امکان مشارکت فعالین فدائی مستقر در داخل کشور را از میان برده یا بسیار بسیار محدود کرده بود. کنگره در شرایطی برگزار شد که گروهی از مسئولین سابق و کادرهای پرسابقه ی سازمان منصرف شده و از شرکت در کنگره امتناع کرده بودند."(٣۱) و جالب اینکه کنگره ای که با این اوصاف برگزار شد، با اعلام "نفرت از دسته بندی"، "سازمان را از خطر انشعاب و مصیبت دسته بندی به کلی نجات داد." (تاکید از من است)
در همین کنگره، تصمیماتی گرفته می شود که غیرقابل بازگشت بوده و بر طبق آنها ماهیت ایدئولوژیک، خط مشی سیاسی و ساختار تشکیلاتی سازمان اساسا" تغییر می کند. همه ی اینها در غیاب رفقای داخل و در شرایطی صورت می گیرد که « کار جمعی روی هیچ سندی» پیش از کنگره انجام نشده بود. (٣۲) به دنبال کنگره ی اول، کنگره ی دوم به سرعت برگزار می شود و تصمیمات گرفته شده در کنگره ی اول را با صراحت بیشتری تثبیت می کند.
در نتیجه ی این تصمیمات طرح "وادار ساخت حکومت به پذیرش نوعی مصالحه و توافق با مخالفان" از طریق فشارهای بین المللی به سیاست اصلی سازمان تبدیل شد (٣٣) و به دلیل امیدواری نسبت به اقداماتی که رفسنجانی در جهت نزدیکی به غرب انجام می داد، این نظر مطرح شد که نباید در برابر جمهوری اسلامی آلترناتیوی مطرح شود. (٣۴)

سال ها بعد فرخ نگهدار می گوید: "تا امروز هیچ کس به این فکر نبوده است که آیا در آنچه که بنام سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) اعلام می شود جای فکر و نظر و خواست رفقای ما در ایران... کجا است؟ نمی توان گفت عده ای به عمد خواسته اند که هر نوع امکان تاثیرگذاری آنان را از بین ببرند."(٣۵)

چرخش سیاسی – ایدئولوژیک و آغاز حیاتی نوین در مهاجرت

همانطور که دیدیم در کنگره ی دوم فدائیان خلق (اکثریت) نظری مطرح شد که اساسا" مبتنی بر امیدواری به جناح هاشمی رفسنجانی بود. این نظر گمان می کرد که "نیروهای تکنوکرات و بوروکرات آنقدر در جامعه و در حکومت نیرو گرفته اند و مجتمع شده اند که می توانند سلطه ی روحانیت را به عقب بزنند." (٣۶) فرخ نگهدار تصریح می کند که این امیدواری در سال های پس از جنگ و بعد از مرگ خمینی پدید آمد (٣۷) ولی به هر حال بعد از کنگره ی اول و به خصوص در جریان کنگره ی دوم بود که این نظر توانست علنا" مطرح شود. (٣٨) بر طبق این نظر باید برنامه و ماهیت سازمان اساسا" تغییر می کرد. سازمان فدائیان خلق (اکثریت) می بایست به یک جریان علنی و قانونی که تحولات دمکراتیک را با استفاده از فضای جهانی، در چهارچوب سیستم حاکم بر ایران دنبال می کند، تبدیل می شد. برای همین هم بازگشت عده ای از مهاجرین از طریق مذاکره با رژیم در دستور روز قرار گرفت. گمان می شد که فشارهای بین المللی می تواند امکان موفقیت این مذاکرات را فراهم کند. (٣۹)
مهم ترین مانع برای این کار تشکیلات داخل کشور و نگرشی بود که از دل این شکل فعالیت بیرون می آمد. بنابر این تشکیلات داخل کشور منحل و تهاجم نظری وسیعی علیه این نگرش شروع شد. فرخ نگهدار در همان سال ها اعلام می کند که مخالفت وی با فعالیت غیرقانونی و طبیعتا" مخفی تشکیلات داخل کشور نه به دلیل امکان یا عدم امکان این شکل فعالیت، بلکه به دلیل تناقض آن با اصول اعتقادی اش است. (۴۰) وی "روحیه ی بشدت متخاصم و عمق عدم اعتماد " بین رژیم و اپوزیسیون را یکی از موانع اصلی در راه دستیابی به دمکراسی معرفی می کند.(۴۱) و در این راستا تا آنجا پیش می رود که در تحلیل اعتراضات خیابانی مردم در شهر های مشهد، قزوین، اسلامشهر و... آنها را شورش های کوری معرفی می کند که از آنها صرفا" می توان شعار «مرگ بر» شنید و اعضاء و هواداران سازمان را از شرکت در این اعتراضات منع می کند.(۴۲)

این چرخش سیاسی – ایدئولوژیک در شرایطی صورت می گرفت که در فضای سیاسی آن سال های ایران کوچکترین گشایشی دیده نمی شد. درست است که آزادی های اجتماعی در ابعادی کاملا" محدود و کنترل شده گسترش یافته بود، اما نباید فراموش کرد که گسترش خود به خودی این آزادی های اجتماعی (که بعد از اتمام جنگ ناگزیر بود) در فضای اختناق و سرکوبی صورت گرفت که بعد از قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، بذر مرگ خود را در همه جای ایران گسترده بود. این درست است که تقریبا" تمامی دانشجویان اخراجی به دانشگاه ها باز گشتند، ولی اینها دانشجویانی بودند که از تیغ قتل عام سال ۶۷ گریخته بودند و در فضای ترور و وحشت حاکم بر دانشگاه ها نمی توانستند کوچکترین تحرکی در جنبش دانشجویی ایجاد کنند. در محیط های کارگری ما حتی با پسرفت های جدی در زمینه ی حقوق صنفی کارگران روبرو می شویم. موج بازخرید کارگران باتجربه آغاز می گردد و به جای آنها کارگران جدید با قراردادهای موقت کار شروع به کار می کنند. شرکت های پیمانکاری که به شکلی غیرقانونی و برای فرار از قانون کار، وظیفه ی تامین نیروی کار را به عهده می گیرند، مثل قارچ این طرف و آن طرف سبز می شوند و فشار کار در محیط های کارگری به شکل بی سابقه ای افزایش می یابد.
از سوی دیگر برای مهار محیط های روشنفکری، اشکال جدیدی از سرکوب طراحی و اجرا شدند که در عین ظرافت، فوق العاده سرد و بیرحمانه بودند. سیاسیون، روشنفکران و هنرمندانی که گاه و بی گاه اعتراضی می کردند، به سرعت و به شدت تهدید و مرعوب می شدند و در صورت لزوم به وسیله ی باندهایی از قبیل باند سعید امامی، بی سر و صدا به قتل می رسیدند. ترور مخالفین سیاسی حتی به خارج از مرزهای ایران گسترش پیدا کرد و از مجامع جهانی و کشورهای اروپایی چیزی جز اعتراضات بی رمق و کم رنگ دیده نشد.
ماه عسل روابط ایران و غرب که درآن سال ها با صحنه گردانی هاشمی رفسنجانی پیش می رفت، چیز چندانی برای فضای سیاسی و اجتماعی ایران به ارمغان نیاورد و گسترش نسبی فضای سیاسی بعد از ۲ خرداد ۱٣۷۶، نه به دلیل فشارهای خارجی بلکه به واسطه ی تحرک نابهنگام و برنامه ریزی نشده ی توده های مردم اتفاق افتاد. علاوه بر این آن نیرویی که ناخودآگاه زمینه ی سیاسی این تحرک را فراهم کرد، نه رفسنجانی و جناح مطبوعش، بلکه «جامعه ی روحانیون مبارز» و ارگان مطبوعاتی اش یعنی «روزنامه سلام» بود. این جناح در تمام طول این سال ها به عنوان اصلی ترین منتقد سیاست های اقتصادی رفسنجانی شناخته می شد و به دلیل مواضع سیاسی اش، از جانب نیروهای غرب گرا با شک و بدبینی با آن برخورد می گشت.
در نیمه ی اول سال های هفتاد رفسنجانی به عنوان سکاندار اصلی سیاست های جمهوری اسلامی شناخته می شد و در مواضع سیاسی وی کوچکترین اثری از انعطاف و نرمش نسبت به مخالفین سیاسی دیده نمی شد. وی در پاسخ به خبرنگار فرانکفورته الگمانیه که در مورد شکنجه و اعدام زندانیان در ایران و عربستان پرسیده بود، می گوید: "وقتی جمهوری اسلامی ایران با چهار تا قاچاقچی... قاطعانه برخورد می کند... تا تبعات شوم آن گریبان شما غربی ها را نگیرد، آن وقت صحبت از حقوق بشر می کنید. اینها متهم به قاچاق مواد مخدر یا تروریسم هستند و متهم امنیتی محسوب می شوند." (۴٣) یا در جای دیگر در پاسخ به اعتراضات توده هایی که صرفا" به دلیل اعتراض به برنامه های اقتصادی وی به خیابان ها ریخته بودند (۴۴)، می گوید: "ما اکنون در داخل هنوز دشمنان و آدم های نابابی داریم که هر چند آنها متشکل و سازمان یافته نیستند ولی بطور متفرق حضور دارند... تیپی از سیاسیون چپ و راست... در جامعه پخش هستند، ما هم که تصفیه ی عمومی نکردیم که همه ی این ها را جاروب کنیم."(۴۵)

اینها واقعیاتی نبودند که برای کشف آنها هوش و ذکاوت فوق العاده لازم باشد، هر ناظر ساده ای می توانست این واقعیات را به راحتی تشخیص دهد. از طرف دیگر اعلام این مطلب که "این زمینه وجود دارد که سازمان ملل متحد و جامعه ی اروپایی برای وادار ساختن رژیم به قطع شکنجه و اعدام، به خصوص برای حمایت از حق باز گشت آزادانه ی مخالفان رژیم به کشور خیلی موثر تر از گذشته عمل کنند."(۴۶) بیشتر به یک شوخی شبیه بود، چون کشور های اروپایی نمی توانستند (ویا نمی خواستند) امنیت مخالفین سیاسی جمهوری اسلامی را، حتی در داخل خاک خود، تامین کنند. پس چطور می شد انتظار داشت که در نتیجه ی فشارهای آنها اعدام و شکنجه در داخل ایران متوقف شود و مخالفان رژیم "آزادانه" به ایران برگردند؟ چرا نه تنها رهبران فدائیان خلق (اکثریت) ، بلکه خیل عظیمی از مهاجرین، چشمان خود را بر این واقعیات بستند و آنها را در دالان های پیچ درپیچ تحلیل های خود گم کردند؟ چگونه رفسنجانی و «نیروهای تکنوکرات و بوروکراتی» که در اطراف وی جمع شده بودند، مایه ی «امیدواری» گشتند و گسترش روابط با کشورهای غربی تبدیل به «عامل نجات بخشی» شد که در ادامه ی خود آینده ای دمکراتیک برای ایران رقم می زد؟ و جالب تر اینکه همین «رابطه ی نجات بخش» تا چند سال پیش، حداقل از جانب نیروهای چپ، موجب اصلی فقر و بدبختی مردم ایران قلمداد می شد.
زمینه های عینی این تحول قطعی چه بود و این چرخش تقریبا" آکروباتیک در بستر کدام پارادایم ذهنی ممکن گشت؟ نسبت دادن این تحولات به «سازش» و «خیانت» این شخص یا آن جریان صرفا" مسئله ی اصلی را از نظرها دور نگاه می دارد و آنرا دست نخورده باقی می گذارد. برای همین هم هست که ما حتی در میان گروه های چپ افراطی مقیم خارج، با تسلط گاه و بی گاه این پارادایم روبرو می شویم و علی رغم تفاوت در شکل ظاهری برخوردها، با مواضعی روبرو می شویم که نشان از یک بیماری همه گیر دارد.

در اینجا باید سوال دیگری مطرح شود که در نگاه اول ممکن است بی ربط به نظر برسد، ولی این نیز سوالی است که هیچگاه به آن پاسخی در خور داده نشد و صرفا" به متهم کردن این شخص و آن گروه بسنده شد. یک مسئله ی بسیار مهم در تاریخ جنبش چپ ایران، کشف انگیزه های واقعی رهبران فدائیان خلق (اکثریت) در چرخش به سمت «الگوی احزاب برادر» در سال های اولیه ی بعد از انقلاب است. متاسفانه دلایل اصلی این چرخش در هیاهوی تبلیغاتی ناشی از رقابت های گروهی گم شد و ریشه های اصلی آن نه تنها بر سر جای خود باقی ماند بلکه حتی در میان گروه های دیگر نیز گسترش یافت.
با توجه به تاریخ جنبش کمونیستی جهان می توان متوجه روندی شد که تقریبا" ٣ دهه قبل از فروپاشی اتحاد شوروی آغاز شده بود. این روند دور شدن اکثر احزاب و سازمان های مترقی و انقلابی جهان از «الگوی احزاب برادر» بود. جنبش چریک های فدائی خلق پیش قراول این جریان در ایران محسوب می شد و چرخش رهبران فدائیان خلق (اکثریت) به سمت این الگو، در سال های اولیه ی بعد از انقلاب، درست برخلاف این روند غالب بود. شفیق هاندال دبیر کل حزب کمونیست السالوادور در سال ۱۹٨۱ طی مقاله ای به چگونگی و دلایل شکل گیری این روند می پردازد. وی در این مقاله می نویسد: "در آمریکای لاتین دو انقلاب واقعی بزرگ یعنی انقلاب های کوبا و نیکاراگوئه روی داده است؛ در هیچکدام از این دو مورد، حزب کمونیست در رهبری انقلاب نبود. در مورد نیکاراگوئه، تجربه ی حزب برادر، بجز در بخشی از آن... مصیبت بار بود." (۴۷) شفیق هاندال سپس به دلایل ناکارآمدی برنامه های سیاسی «احزاب برادر» در کشورهای جهان سوم می پردازد و در باره ی رابطه ی این احزاب با سایر نیروهای انقلابی می گوید: "آنچه در ارتباط با همه ی این مسائل قرار دارد، مسئله ی اتحاد نیروهای چپ انقلابی و موضع کمونیست ها در قبال سازمان های انقلابی است که خارج از ساختارهای حزب به وجود آمده اند. این امر به طور عجیبی شاخص و همه گیر است که احزاب کمونیست در دهه های اخیر ظرفیت های بزرگی برای دستیابی به تفاهم با همسایه های راست خود نشان داده اند، در حالیکه بر عکس، ما در اکثر موارد نتوانسته ایم روابط و اتحادهای مترقیانه ای با همسایگان خود در چپ برقرار کنیم."(۴٨) وی ضمن انتقاد به شیوه ی برخورد «احزاب برادر» با این سازمان ها که عمدتا" متوجه انحلال این گروه ها بود، می افزاید: "این طرح نه به ناپدید شدن سازمان های «چپ رو» منجر شد و نه به وحدت نیروهای انقلابی؛ بلکه به رویارویی احزاب کمونیست با بقیه ی سازمان های انقلابی منجر گردید و این امر جریان های رفرمیستی در صفوف کمونیست ها را تقویت کرد و هیچ کمکی به بلوغ حزب نکرد، البته هرگاه منظور ما از بلوغ نه سن حزب، بلکه درک زندگی حول و حوش خود، درک واقعیت اجتماعی و سیاسی ای باشد که ظرفیت تغییر در آن نهفته است. در موارد متعددی، بعضی از این سازمان های «چپ رو» ، نه تنها بیشتر از حزب کمونیست مربوطه رشد کردند، بلکه هم چنین زود تر از آن بلوغ یافتند... "(۴۹)

اکنون این سوال با برجستگی هر چه تمامتر مطرح می شود که چرا رهبران فدائیان خلق (اکثریت) علیرغم روند غالب بر اکثر سازمان ها و جنبش های مترقی و انقلابی جهان، و بر خلاف حرکتی که بنیان گذاران سازمان خودشان داعیه دار آن بودند، الگوی احزاب برادر را برگزیدند؟
و سوال مهمتر این است که آیا بین تصمیم آنها و چرخشی که ده سال بعد در مهاجرت انجام دادند، ارتباطی وجود ندارد؟ آیا مضمون واقعی هردو این چرخش ها که در یکی در برابر «سوسیالیسم واقعا" موجود» و در دیگری در برابر«دمکراسی واقعا" موجود» تسلیم می شوند، یکسان نیست؟ ایا دلیل اصلی این زیگزاگ های فاحش خضوع در برابر «واقعیت موجود»، نفی آرمان گرایی و شکل گیری دوباره ی اسطوره ای نیست که چریک های فدائی خلق مدت ها پیش آن را دور ریخته بودند؟
و سرانجام اینکه آیا این «واقع گرایی» محافظه کارانه را که به ناچار زمخت و تنبل و مکانیکی است، می توان نشانه ی عقل و درایت دانست؟ آیا این «واقع گرایی ایستا»، در شرایطی که واقعیت به سرعت تغییر می کند، عقلانی است؟ و شاید باید برگردیم به بحثی که بیش از ۲۰۰۰ سال پیش سقراط مطرح کرد : آیا «دانایی» بدون «شجاعت» ممکن است؟

بخش سوم : اسطوره ی قطب جهانی

با نفی مشی چریکی تقریبا" تمامی سنت های مبارزاتی جنبش چریک های فدائی خلق به کنار گذاشته شد و «بت واره ی سازمان – حزب» جایگزین آن گشت. به جز مراسم و یادمان های فرمایشی که برای تقویت و تثبیت این «بت واره» برگزار می شد، چیزی از برنامه ها و اصول اعتقادی این جنبش باقی نماند و واقعگرایی زمخت و یک جانبه، جای آرمان گرایی خلاق و پویای بنیان گذاران این جنبش را گرفت. به جای آن که واقعیت، ابزاری برای تحقق آرمان ها باشد، خود این واقعیت و شناخت منفعل آن، تبدیل به آرمان شد. هنر کنار آمدن با واقعیات زشت و کریه، تبدیل به ارزشی شد که می بایست جایگزین باورها و اعتقادات گذشته شود. جنبش فدائیان در یک لحظه پیر شد و نیروی حیاتی خود را از دست داد.
جنبشی که اساس آن را «نهراسیدن از عمل، نهراسیدن از ارتکاب به خطاهای احتمالی» تشکیل می داد و با «صداقت و جسارت در صدد دگرگون ساختن شرایط حاضر» بود، تبدیل به جریانی گشت که با «در جا زدن در مرحله ی شناخت، هراس از عمل و غرق شدن در مسائل استراتژیک صرف»به سمت محافظه کاری سوق پیدا می کرد. (۵۰) «تز ۱۱ فوئرباخ» که اساس نگرش مارکس را منعکس می کند، به کنار گذاشته شد و جای آن را این شعار گرفت که «سیاست هنر انجام کارهای شدنی است.»

بعد از سلطه ی این نگرش، بلافاصله این سوال مطرح می شود که آن محدوده هایی که این «کارهای شدنی» می تواند داخل آن انجام شود، کجا است و به وسیله ی چه نیروهایی ترسیم می شود؟ بنابراین «خطوط قرمزی، به وجود می آید که نه تنها باید آنها را در عمل رعایت کرد، بلکه حتی نباید به ماورای آن فکر کرد. بر طبق این نظر ما مارکسیست ها حق خیال پردازی نداریم و خیال پردازی نه تنها کاری بوالهوسانه است بلکه در مواردی می تواند کاری جنایت کارانه باشد.
بدین ترتیب مرزهایی اختراع می شود که مدعیان «واقع گرای» مارا از جریانات «اتوپیک» و «بی مسئولیت» جدا می کند. هر گونه فکر و نظری که خارج از این محدوده ها انجام شود، ناشی از «خیال پردازی های فکری معیوب» تلقی می گردد. فکری که باید به شدت با آن برخورد کرد و مانع از گسترش آن شد. اینگونه است که «واقعیت موجود» تبدیل به خدایی جدید می شود. خدایی که باید آنرا تقدیس کرد و کاملا" تابع آن شد.
تعادل قوای سیاسی در سطح جهان و نیروهای حاکم بر آن مظهر نهایی «واقعیت موجودی» هستند که رهبران فدائیان خلق (اکثریت) آنرا تقدیس کردند. این نتیجه ی طبیعی نفی آرمان گرایی جنبش چریک های فدائی خلق بود. آن جریانی که به نیروی توده های مردم و جنبش های برآمده از آن شک کند، مجبور است تا نیروی دیگری را جایگزین آن سازد و از آن «اسطوره ای» بسازد. این گونه بود که، برخلاف روند غالب بر اکثر جنبش های انقلابی آن روزها، فدائیان خلق (اکثریت) الگوی احزاب برادر را برگزیدند و با این کار، سرنوشتی دیگر برای چپ ایران رقم زدند.
«اسطوره ی قطب جهانی» بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و در شرایط مهاجرت از بین نرفت بلکه به گونه ای دیگر بازسازی شد. به جای «اردوگاه سوسیالیستی»، «کشورهای متمدن غربی» نشستند و جای «سوسیالیسم واقعا" موجود» را «دمکراسی واقعا" موجود» گرفت. با این ترفند «روح بالنده ی تاریخ» از کالبد مرده ی «اردوگاه سوسیالیستی»، به کالبد زنده ی کشورهای سرمایه داری غربی منتقل شد و آنها توانستند به عبادت خود ادامه دهند. عبادتی که برای تعریف هویت سیاسیشان بدان نیاز داشتند. تنها چیزی که عوض شد مصداق این عبادت بود، اگر تا دیروز آنها خداپرست بودند امروز آنها شیطان را می پرستند.

و حالا دلیل اصلی چرخش های تند رهبران فدائیان خلق (اکثریت) روشن می شود. این چرخش ها نتیجه ی پویش ذهنی و تفکری مستقل نبودند. زمینه ی اصلی شکل گیری آنها واقعیت جهان موجود و تعادل قوای سیاسی ناشی از آن بود. آرمان خواهی و میل به تغییر وضع موجود جایی در این میان نداشت بلکه برعکس، این تحلیل ها عمدتا" از تمایل فرصت طلبانه ای ناشی می شد که سعی داشت در کنار قدرت های در حال تعرض جهانی، جایی برای خود دست و پاکند. فدائیان خلق (اکثریت) در این «قدرت پیش رونده» و در این «روح تاریخ»، خودشان را به عنوان جریانی که از دل مردم بیرون جوشیده است، نمی دیدند. آنها در این قدرت، نیرویی «بیگانه» می دیدند که باید مختصات آنرا همانطور که هست قبول کنند و بی چون و چرا تابع آن باشند.
از همینجا بدبیاری این جریان شروع می شود. در دنیای متحول امروز تعادل قوای جهانی بر بستری لغزنده و بی ثبات شکل گرفته است و هر لحظه در معرض تغییر و دگرگونی قرار دارد. کابوس تفکر محافظه کار تغییر واقعیت است و به همین دلیل این تفکر با بررسی تاریخی پدیده ها به شدت مخالفت می کند. جهان بی ثبات امروز بستر بسیار نامناسبی برای این طرز فکر به وجود می آورد. هر واقعیتی جای خود را به سرعت به واقعیتی دیگر می دهد و آنان که می خواهند در پشت قدرت های موجود پناه بگیرند، خیلی زود خود را بی حفاظ می یابند. «اردوگاه سوسیالیستی» به فاصله ی چند سال از هم می پاشد و کشتی دولت پیروزمند آمریکا در عراق و افغانستان به گل می نشیند. از بطن پروژه ی صدور دمکراسی به خاورمیانه زندان های ابوغریب و گوانتانامو زاده می شود و از ویرانه های سیاست های نئولیبرالی، چپ آمریکای لاتین سر بیرون می آورد. آنهایی که با لحنی عصبی و پرخاشگرانه از اشغال عراق و افغانستان حمایت می کنند، به یاد بیاورند که چطور تا همین دیروز از اشغال اروپای شرقی توسط ارتش سرخ دفاع می کردند.

وقتی بیژن جزنی بر ضرورت «رد اسطوره ی قطب جهانی» تاکید می کرد، به خوبی می دانست که تعادل قوای نیروهای سیاسی در سطح جهان، بر پروسه ی تحولات اجتماعی در سطح منطقه و در نتیجه در سطح کشور ما، تاثیراتی تعیین کننده می گذارد؛ با این وجود وی از موضعی آرمان خواهانه بر رد این اسطوره تاکید داشت. آرمان خواهی اجازه نمی داد که وی بتواند چشمان خود را بر روی اشکالات قدرت هایی که مدعی سوسیالیسم بودند، ببندد. در بطن این برخورد بینشی عمیق وجود داشت که اکثرا" نادیده گرفته می شود. نگرش کانتی که بین ذهنیت و عینیت دیواری غیر قابل عبور می کشد، نمی تواند متوجه ضرورت آرمان خواهی در شکل دادن به واقعیت شود. چون در این نگرش واقعیت چیزی «بیگانه» و دور از دسترس است که باید آن را همانطور که هست، قبول کرد.
واقعیات اجتماعی مدام تغییر می کنند و آرمان های ما عامل این تغییرات اجتماعی هستند. واقعیت های امروز نتیجه ی خیال پردازی های دیروز ما هستند و از بطن تفکرات امروز، واقعیت های فردا بیرون می آید. ممکن است نتیجه ی آرمان های ما دقیقا" آن چیزی نباشد که می خواستیم، ولی گریزی نیست، تکامل بشر از بطن این دیالکتیک ظریف بین ذهن و عین بیرون می آید. وقتی یک آرمان اجتماعی به وجود می آید حتما" پیشاپیش، زمینه های واقعی تاثیرگزاری آن آرمان فراهم شده است و نادیده گرفتن آن آرمان این زمینه های اجتماعی واقعی را از بین نمی برد.
هنگامی که چریک های فدائی خلق بر «رد اسطوره ی قطب جهانی» تاکید می کردند در واقع چیزی را می دیدند که یک «ذهن محاسبه گر» به تنهایی نمی تواند آن را ببیند. آرمان های آنها نشان می داد که حرکت «اردوگاه سوسیالیستی» چیزی نیست که بتوان روی آن حساب باز کرد. بنابراین بر ساختن جنبشی تاکید می کردند که به کمک های این «قطب جهانی» وابسته نباشد. فروپاشی اتحاد شوروی، نشان داد که این بینش چقدر عمیق بوده است و دستیابی به این بینش صرفا" در بستر آرمان خواهی شجاعانه آنها ممکن بود. کشیدن مرزهایی که «شهامت را از«دانایی» جدا می کند، قبل از هر چیز، کاری احمقانه است.
بنیان گذاران جنبش چریک های فدائی خلق «روح تاریخ» را درون خودشان جستجو می کردند، به عنوان بخشی از مردم این کشور، به عنوان بخشی از مردم این منطقه و به عنوان بخشی از مردم جهان. آنها مغرور و عصیانگر بودند و در مقابل هیچ قدرتی، هر قدر که «واقعی» باشد، سرتسلیم فرود نمی آوردند، چون قدرت اصلی از نقطه ی نظر آنها، مردم بود و آنها بخشی از این مردم بودند. این ریشه ی اصلی دانایی آنها است.

****************

چپ ایران با یک بحران دیرپا روبرو است. دلیل دیرپایی این بحران موضع گیری گروه هایی است که در خارج از کشور مستقرند؛ این گروه ها از نقش و مقام خود برآوردی مبالغه آمیز دارند و توانسته اند در شرایط سرکوب خشن و افسارگسیخته ی جمهوری اسلامی خود را در مقام عمده ترین نمایندگان نگرش چپ معرفی کنند. یک زندگی مجازی سیاسی در میان فعالان خارج از کشور وجود دارد که با زندگی واقعی در ایران کوچکترین مشابهتی ندارد. از دل این زندگی مجازی نمی تواند «هویت چپ» بیرون بیاید. برای همین هم ده ها سال تلاش آنها برای ایجاد «هویتی نوین در چپ ایران» به جایی نرسیده است. چپ ایران هم اکنون نیز با «بحران هویت» روبرو است.
دوستان ما غالبا" فراموش می کنند که این هویت چیزی نیست که بتوان آنرا از نو «اختراع» کرد، بلکه باید آن را «کشف» کرد. این هویت ممکن است زیر خروارها دروغ و اتهام و شانتاژ سیاسی دفن شده باشد، اما نمی توان آن را برای همیشه مدفون ساخت. دیر یا زود این هویت گمشده ، خود را باز خواهد یافت و درخشش بی بدیل آن محیط اطرافش را روشن خواهد کرد. رفقای شهید ما غول های بزرگی اند که نمی توان آنها را نادیده گرفت، حتی اگرلجوجانه چشمانمان را ببندیم.

اسفند ۱٣٨۵
پ. هاشمی

پانویس ها
۱۵- علی اکبر آزاد، "سخنی با رفیق سپیده صلح جو: آزادی و دمکراسی و سوسیالیسم با هم مغایرت دارند"، ۱ مرداد ۱٣٨۵، (کار-آنلاین).
۱۶- برای نمونه، نگاه کنید به: "نقد سند (قرار) کنگره ی نهم و سند پیشنهادی به کنگره ی دهم" نوشته شده توسط "جمعی از هوا داران سازمان فدائیان خلق ایران- اکثریت (داخل کشور)"، ۲ دی ۱٣٨۵ (کار-آنلاین).
۱۷- علی اکبر آزا ، "سخنی با رفیق سپیده صلح جو: آزادی و دمکراسی و سوسیالیسم با هم مغایرت دارند"، ۱ مرداد ۱٣٨۵، (کار-آنلاین).
۱٨- فرخ نگهدار، "پیرامون خط مشی سیاسی و وظایف مبرم روز"، بهمن ۱٣۷۰ (آرشیو سایت ایران امروز).
۱۹- همانجا.
۲۰- همانجا.
۲۱- علی اکبر صفائی فراهانی، از جامعه چه می دانیم؟ (تهران ، انتشارات آمال، ۱ آبان ۱٣۵۷)، ص۶٣.
۲۲- "به بهانه ی سالگرد ۱۱ سپتامبر: دو سالی که منطقه را تکان داد" در کار، نشریه ی سازمان فدائیان خلق (اکثریت)، شماره ی ٣۱۰.
۲٣- دارا گلستان، "تروریسم بالاترین مرحله ی مبارزه ی ضدامپریالیستی" (کار-آنلاین ۴.۲۶.۲۰۰۴) .
۲۴- «بت وارگی» اصطلاحی است که مارکس در نوشته های متاخرش از آن بیشتر بجای اصطلاح هگلی «بیگانگی» استفاده می کرد و منظور از آن، تشریح موقعیتی است که در نتیجه ی تسلط ابزار بر انسان ایجاد می شود. مواردی پیش می آید که ما برای رسیدن به هدفی ابزاری می سازیم، ولی بعد از مدتی بجای آنکه ما مسلط بر آن باشیم، ابزار ساخته شده به وسیله ی خودمان بر ما تسلط می یابد، در چنین شرایطی می گوییم آن ابزار «بت واره» شده است. در این حالت اراده ی آزاد انسان و اهداف ناشی از آن به شکلی درونی منکوب می شود.
۲۵- فرخ نگهدار، "سیاست ما سازمان ما: بحث علنی پیرامون مسائل درونی همواره ضروری است" مبحث دوم: سازمان ما (آرشیو سایت ایرن امروز). این مقاله در آستانه ی کنگره ی ششم سازمان فدائیان خلق (اکثریت) نوشته شده است.
۲۶- همانجا.
۲۷- فرخ نگهدار، "در باره اشکال و مضامین فعالیت فدائیان در داخل کشور"، اسفند۱٣۶۹ (آرشیو سایت ایران امروز).
۲٨- فرخ نگهدار، "درباره کنگره اول و نتایج آن"، اوت ۱۹۹۰ (آرشیو سایت امروز).
۲۹- فرخ نگهدار در همین رابطه می نویسد: "سازمان نه می تواند و نه باید تمام اعضاء را به پذیرش عضویت در یک ارگان معین و پذیرش مسئولیت معین در آن ارگان موظف کند. سازمان نباید عنوان کند که هر کسی که به جلسه نمی آید عضو نیست و حق رای ندارد." نگاه کنید به: فرخ نگهدار، "توضیحات و تذکرات پیرامون طرح کارپایه تشکیلاتی"، آذر ۱٣۶۹ (آرشیو سایت ایران امروز).
٣۰- فرخ نگهدار در این رابطه می نویسد: "تشکیلات مخفی ما نیز بخشا" متلاشی و بخشا" توسط مسئولین سازمان منحل شد و سرانجام دومین کنگره سازمان تصمیم گرفت که سازمان هیچگونه شبکه و تشکیلات مخفی در داخل ایجاد نکند." نگاه کنید به: فرخ نگهدار، "پیرامون خط مشی سیاسی و وظایف مبرم روز"، بهمن ۱٣۷۰ (آرشیو سایت ایران امروز). برای مطالعه ی بیشتر در این رابطه نگاه کنید به: فرخ نگهدار، "درباره اشکال و مضامین فعالیت فدائیان در داخل کشور"، اسفند ۱٣۶۹ (آرشیوسایت ایران امروز).
٣۱- فرخ نگهدار ، "در باره کنگره اول و نتایج آن"، اوت ۱۹۹۰ (آرشیو سایت ایران امروز).
٣۲- همانجا.
٣٣- نگاه کنید به: فرخ نگهدار، "پیرامون خط مشی سیاسی و وظایف مبرم روز"، بهمن ۱٣۷۰ (آرشیو سایت ایران امروز).
٣۴- نگاه کنید به: گفتگوی فرخ نگهدار با ف. تابان، "پیرامون مسائل خط مشی سیاسی"، ژوئن ۱۹۹۵ (آرشیو سایت ایران امروز).
٣۵- فرخ نگهدار، "سیاست ما سازمان ما: بحث علنی پیرامون مسائل درونی همواره ضروری است". مبحث دوم: سازمان ما (آرشیو سایت ایرن امروز).
٣۶- نگاه کنید به: گفتگوی فرخ نگهدار با ف. تابان، "پیرامون مسائل خط مشی سیاسی"، ژوئن ۱۹۹۵ (آرشیو سایت ایران امروز).
٣۷- نگاه کنید به: همانجا.
٣٨- نگاه کنید به: همانجا.
٣۹- نگاه کنید به: فرخ نگهدار، "پیرامون خط مشی سیاسی و وظایف مبرم روز"، بهمن ۱٣۷۰ (آرشیو سایت ایران امروز).
۴۰- فرخ نگهدار در این رابطه می نویسد: "ما نباید به این اکتفا کنیم که شبکه تشکیلات مخفی نخواهیم ساخت. ما باید توضیح دهیم که چرا از این کار صرف نظر می کنیم. آیا به دلایل تناقض این کارها با اصول و ارزش های اعتقادی مان یا به دلیل ناتوانی هایمان". نگاه کنید به: فرخ نگهدار، "پیرامون خط مشی سیاسی و وظایف مبرم روز"، بهمن ۱٣۷۰ (آرشیو سایت ایران امروز).
۴۱- همانجا.
۴۲- نگاه کنید به گفتگوی فرخ نگهدار با ف. تابان، "پیرامون مسائل خط مشی سیاسی"، ژوئن ۱۹۹۵ (آرشیو سایت ایران امروز).
۴٣- روزنامه سلام، ۱۲ بهمن ۱٣۷۱، مصاحبه مطبوعاتی رئیس جمهور.
۴۴- روزنامه فایننشیال تایمز چاپ لندن در تاریخ ۱۷ دی ۱٣۷۱ در رابطه با اعتراضات خیابانی مردم ایران نوشت: "هیچکس نمی تواند این حقیقت را انکار کند که تورم و بیکاری با نرخی نزدیک به ۲۰ درصد، چه فشارهایی بر زندگی مردم وارد می کند. حتی قبل از شورش ها، شواهدی در دست بود که نشان می داد کنترل امور اقتصادی از دست دولت و به ویژه بانک مرکزی خارج شده است." بخش فارسی رادیو بی.بی.سی. ، ۱۷ دی ۱٣۷۱.
۴۵- روزنامه رسالت، ۲٣ خرداد ۱٣۷۱. این سخنان در رابطه با اعتراضات خیابانی مردم مشهد گفته شد.
۴۶- فرخ نگهدار، "پیرامون خط مشی سیاسی و وظایف مبرم روز"، بهمن ۱٣۷۰ (آرشیو سایت ایران امروز).
۴۷- شفیق خورخه هاندال، "قدرت، خصلت انقلاب، راه انقلاب و اتحاد چپ" در آموزش هایی از: انقلاب و سوسیالیسم، شماره ٨ (تهران، انتشارات اکثریت، شهریور ۱٣۶۱)، ص ۱۰۶.
۴٨- همانجا، ص ۱۱۹.
۴۹- همانجا ، ص ۱۲۴.
۵۰- نگاه کنید به: بیژن جزنی ، پیشاهنگ و توده (تهران، انتشارات خسرو، ۲۵ مهر ۱٣۵۷)، ص ۴ -٣.