سمیرامین: نامی آشنا؛ اقتصاددانی توانا!
رئوس نظرات سمیرامین و نقد آن


امید بهرنگ


• سمیرامین از موسسین و تئوریسین های فورم اجتماعی جهانی بود. او تا آخر عمر منتقد نظام سرمایه داری باقی ماند. سمیرامین در دهه هفتاد میلادی نقش ویژه ای در جدل های نظری مرتبط با ساختار اقتصادی- اجتماعی کشورهای تحت سلطه ایفا کرد. او به سهم خود زمینه را فراهم آورد که جنبش کمونیستی بین المللی به درک عمیقتر، همه جانبه تر و صحیحتری از تقسیم پایه ای جهان میان کشورهای امپریالیستی با کشورهای تحت سلطه دست یابد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۴ مرداد ۱٣۹۷ -  ۱۵ اوت ۲۰۱٨



روز یکشنبه 12 آگوست سمیرامین (مارکسیست فرانسوی مصری تبار) درگذشت. او از موسسین و تئوریسین های فورم اجتماعی جهانی بود. از او آثار بسیاری در زمینه نقد اقتصاد سیاسی به جا مانده است. او تا آخر عمر منتقد نظام سرمایه داری باقی ماند. سمیرامین در دهه هفتاد میلادی نقش ویژه ای در جدل های نظری مرتبط با ساختار اقتصادی- اجتماعی کشورهای تحت سلطه ایفا کرد. اگر چه نظرات او در چارچوب تئوری وابستگی نارسایی های بسیار داشت اما او توانست بر جوانب مهمی از ماهیت اقتصاد گسسته کشورهای تحت سلطه پرتو افکند. او به سهم خود زمینه را فراهم آورد که جنبش کمونیستی بین المللی به درک عمیقتر، همه جانبه تر و صحیحتری از تقسیم پایه ای جهان میان کشورهای امپریالیستی با کشورهای تحت سلطه دست یابد. علیرغم اینکه سمیرامین در زمینه سیاسی رادیکال نبود اما باید بر خدماتش به عنوان اقتصاددانی رادیکال ارج نهاد. او نتوانست غلبه سرمایه داری بر چین سوسیالیستی را بعد از کودتای تنگ شیائو پینگ تشخیص دهد و مدتها در توهم باقی ماند. این توهم را با امید بستن به "سوسیالیسم قرن بیست و یکم" امثال چاوز در امریکای لاتین ادامه داد. او در مقابل کودتای ارتش مصر علیه مرسی در سال 2013 موضع مایوسانه ای گرفت و "دخالت ارتش را کمک به اکثریت ملت مصر و دفاع از خواست اکثریت" دانست. با وجود چنین لغزش های سیاسی دردناک، فقدان او ضایعه ای است چرا که با وجود انسانهای پر تلاش و صاحب نظر و جستجوگری چون اوست که می توان جوشش فکری براه انداخت، جدل کرد و یاد گرفت و راه را برای کشف حقیقت گشود.
بی شک، نقد آرای یک متفکر بهترین روش گرامیداشت اوست. برای یادآوری خدمات او مناسب دیدم یادداشتی که پیش تر در نقد نظرات او نگاشته ام را با اندک تغییراتی برای نخستین بار منتشر کنم. این یادداشت بخشی از تلاش جمعی برای فهم تئوری های مطرح اقتصادی در سطح جهان بود. ویژگی این متن آن است که به شکل فشرده ای نظرات سمیرامین را منعکس می کند. این امر برای کسانی که آشنایی چندانی با نظراتش ندارند می تواند مفید باشد. متاسفانه بخاطر گذشت ایام رجوع به منابع و اسناد برایم میسر نیست. هر چند این نقد به آثار قدیمی سمیرامین اشاره دارد اما هسته اصلی نظراتش را در بر دارد که تا آخر بدان باور داشت.
لازم به ذکر است که نقد نظرات سمیرامین عمدتا با تکیه به تئوری های مطرح شده در کتاب "آمریکا در سراشیب" اثر ریموند لوتا صورت گرفته است. این کتاب در اواسط دهه هشتاد میلادی منتشر شد. ترجمه فارسی این کتاب در اینترنت قابل دسترس است.

                                                                                  امید بهرنگ – 14 گوست 2018



                                              رئوس نظرات سمیرامین و نقد آن

سمیرامین یکی از نظریه پردازان مکتب وابستگی است. او مصری تبار است و در فرانسه استاد دانشگاه است. او تحقیقات گوناگونی را تاکنون ارائه داده است مهمترین آثار او عبارتند از: " انباشت در مقیاس جهانی" (1974) "بحران در امپریالیسم" (1975) "امپریالیسم و توسعه نابرابر" (1977) "قانون ارزش و ماتریالیسم تاریخی" (1978) "طبقه و ملت به لحاظ تاریخی و در بحران جاری"(۱۹۸۰) "اروپای مرکزی" (1989) " گسستن پیوند" (1990) "بد توسعه یافتگی در آفریقا و جهان سوم" (1990) "امپراطوری هرج و مرج" (1992) و ....
مبنای نقد ما کتاب "بحران در امپریالیسم" و مقالات قدیم و جدیدی است که از او به فارسی ترجمه شده است. در گذشته برخی از جریانات جنبش چپ به نظرات سمیرامین استناد می کردند. جالب توجه است که اخیرا او به عنوان یکی از تئوریسن های فعال و پرکار مکتب جهان سومی ها دوباره در بین ناسیونالیست های جهانی سومی و طرفداران شوروی سابق مطرح شد. فی المثل در ایران ملی مذهبی ها گرد آمده حول نشریه "ایران فردا" و سازمان هایی از قبیل " راه کارگر" مدام مقالاتی از او ترجمه و منتشر می کنند.

خطوط کلی تئوری وابستگی

قبل از ارائه بحث های سمیرامین لازمست اشاره کوتاهی به چارچوب تئوری وابستگی داشته باشیم.
ویژگی مثبت مکتب وابستگی این است که برای چگونگی روند توسعه در کشورهای تحت سلطه به بررسی ساختار نظام بین المللی – بویژه از لحاظ اقتصادی – به مراتب بیش از مطالعه خصوصیات داخلی کشور اهمیت می دهند. از نظر آنها باید تغییرات سیاسی اقتصادی معاصر در جهان سوم را به منزله جنبه هایی از نظام جهانی درک کرد.
در این ارتباط چند کشور معدود و برگزیده هسته مرکزی توسعه صنعتی جهان را تشکیل می دهند. اغلب کشورها مواد خام را در اختیاز این هسته مرکزی قرار داده و محصولات ساخته شده آنها را خریداری می کنند. توسعه سرمایه داری "مرکز" (یعنی کشورهای امپریالیستی) و توسعه نیافتگی "پیرامون" (کشورهای تحت سلطه) مبتنی بر یک روند تکامل تاریخی و گسترش نظام سرمایه داری جهانی است. ثروتمندی مراکز در گرو فقر کشورهای پیرامونی است. مراکز، مازاد اقتصادی را از پیرامون استخراج کرده و آن را برای توسعه اقتصادی خود به کار می گیرند و پیرامون به علت عدم دسترسی به مازاد اقتصادی خود و در نتیجه استثمار ساختار اقتصاد بومی توسط مرکز، توسعه نیافته باقی می مانند.
البته در میان نظریه پردازان مکتب وابستگی بر سر مکانیسم اصلی ای که موجب انتقال "مازاد" می گردد، اختلاف نظر وجود دارد. برخی ریشه نابرابری را در "مبادله نابرابر" (تجارت نابرابر) می دانند و برخی دیگر مانند سمیرامین ریشه "توسعه نابرابر" را در تخصص نابرابر (عمدتا از زاویه تکنولوژیکی) در کشورهای گوناگون می یابد که در تحلیل نهائی به سطح پائین دستمزد در پیرامون مربوط می گردد. آندره گوندر فرانک از نظریه پردازان اولیه این مکتب معتقد بود که رشد سرمایه داری در "پیرامون"، رشد نیروهای مولده را ببار نیاورده و رکود اقتصادی (یا به عبارتی دیگر "توسعه ی توسعه نیافتگی") ببار می آورد. یا برخی دیگر دلیل وابستگی کشورهای پیرامونی را تمرکز تولید وسایل تولید در مراکز می دانستند.
به علاوه، تئوری وابستگی بر این عقیده است که انحرافات ساختاری اقتصادی با عقب ماندگی کشورهای توسعه نیافته همراه است. این انحرافات را مشکلات مربوط به مداخله خارجی در اقتصاد سیاسی کشورهای در حال توسعه می دانند. نفوذ اقتصادی و سیاسی خارجی بر توسعه داخلی اثر می گذارد و طبقات حاکم را به هزینه طبقات محروم تقویت می کند. علاوه بر انحرافات ساختاری اقتصادهای پیرامونی، نظریه پردازان وابستگی به فشار و سرکوب در این نوع کشورها، وجود اتحادی در سطح بین المللی بین سرمایه داران خارجی (شرکت های چند ملیتی و بانک های خصوصی) و سرمایه داران محلی که با بخش خارجی اقتصاد و حکومت پیوند دارند، اشاره می کنند که موجب توسعه نابرابر در این قبیل کشورها می شود.
عموما، اکثریت طرفداران تئوری وابستگی معتقد به سرمایه داری شدن جوامع تحت سلطه (تحت عنوان سرمایه داری وابسته و حل مسئله ارضی و بی توجهی به مسئله ارضی – دهقانی) می باشند اما در این زمینه نیز اختلاف نظرهایی بین شان موجود است. بسیاری از این نظریه پردازان به لحاظ متدولوژی ساختار جوامع تحت سلطه را عمدتا در حیطه مبادله و گردش بررسی می کنند. اما افرادی مانند سمیرامین فراتر رفته و توجه خاص تری به فرماسیون اجتماعی در کشورهای تحت سلطه، وجوه تولیدی گوناگون در کشورهای پیرامونی، روابط مشخص شان با هم و چگونگی ادغامشان کرده است.
ما در اینجا فقط به طرح رئوس نظرات سیمر امین و نقدشان می پردازیم. لازم به توجه است نقل قول ها عمدتا از مقالات مختلف او برگزیده شده و در کنار هم قرار داده شد. برای نقد همه جانبه تر نیاز است که تمامی کتاب های اصلی او مورد مطالعه و کنکاش قرار گیرد.

A – پایه های تئوریک نظرات اقتصادی سمیرامین

مدل انباشت : «هر مرحله گسترش سرمایه داری با یک مدل ویژه انباشت سرمایه، یک نوع معنی از صنایع محرک و هدایت کننده، یک چارچوب ویژه مشخصی که نحوه رقابت و مقررات کارخانه را تعیین می نماید متمایز می شود. و رابطه مرکز و پیرامون، دست یافتن به یک نوع تعادل و اتحادهای طبقاتی که متناسب با مدل انباشت سرمایه هستند.» «فی المثل مرحله اول (40 – 1815) مترادف بود با خاتمه انقلاب صنعتی، استفاده از ماشین بخار و حرفه نساجی، حوزه گسترش محدود مدل انباشت متکی به رقابت میان صنعت و تولیدات دستی، با بازارهای محلی و منطقه ای پیرامون به صورت فراهم کننده مواد اولیه، ائتلاف های طبقاتی میان بورژوازی صنعتی نوخاسته با طبقات مالکان ارضی متکی بود یا در اتحاد با مالکیت دهقانی.»
«هر مرحله در بحران ساختی به عکس معرف یک مرحله از ناهماهنگی و ایجاد هماهنگی مجدد گذار از یک مدل انباشت به یک مدل دیگر است.»

مراحل تکامل سرمایه داری: «هر یک از مرحله های پیاپی تاریخ سرمایه داری، همزمان به وسیله شکل های ویژه تسلط سرمایه بر کار و شکل ابراز وجود بورژوازی مربوط به آن تعریف می شود. از این رو دو مرحله مانوفاکتور مرکانتالیسم – از 1600 تا 1800 و مرحله "صنعت بزرگ" (از 1800 تا 1920) را که مارکس تحلیل کرد – از یک دیگر متمایز می گردد. سپس مرحله تیلوریسم- فوردیسم (از 1920 تا 1980) است که "هاریبراورمن" آن را تحلیل کرده است. مرحله جدید که "انفورماتیزه کردن" توصیف شده هنوز تحلیل گر خود را انتظار می کشد.»
«در سه مرحله پیشین، شکل های سازماندهی تولید مادی اساس توسعه سرمایه های مالی را تشکیل می داند. رقابت این سرمایه های بود که سیستم جهانی را بوجود آورد و از این رو هم چون اقتصاد بین المللی (البته بین ملت های مرکز) جلوه می کند. اینجا با تکیه بر تز "میشل بد" می گویم که مرحله جدید شاهد "ظهور اقتصاد جهانی" است. نتایج این دگرگونی کیفی بسیار مهم است : انباشت در چارچوب دولت های مرکز بوسیله مبارزات سیاسی و اجتماعی که اتحادهای هژمونیک ملی را سازمان می دهند، تنظیم شده اند.»

ریشه بحران سرمایه داری : «من نیز همچون سوئیزی و مگداف بر این باورم که سرمایه داری نظامی اجتماعی است با گرایش دائمی به اضافه تولید که در "بحران" یک امر عادی است. در حالی که رونق را باید با توسل به عوامل ویژه توضیح داد.»؛ «من با تزی که از جانب سوئیزی پیشنهاد شده موافقم. یعنی آنکه وجه سرمایه داری در جوهر خود از یک کمبود تقاضا در رنج است. مزدها و درآمدهای تولید کنندگان مستقل که مستقیما مربوط و تابع سطح لازم برای جذب تولید (از جمله کالاهای سرمایه ای که برای ادامه تولید لازمست نبوده "خودبخود" بسوی افزایش تنظیم نمی شود.»
«در دوران ما حرکت عمومی توسعه و سود بوسیله دیالکتیک متناقض مکمل یک حرکت رو به افزایش درآمد کارگران در مرکز و رکود و فشار کاهش دهنده در محیط تعیین می شود.»

مضمون بحران : «سیستم جهانی در بحران است: بحران عمومی مدل انباشت. بدین معنا که اغلب شکل بندی های اجتماعی شرق و جنوب (جهان سوم و چهارم) قادر به باز تولید وسیع و گاه حتی بازتولید ساده (مانند مورد "جهان چهارم|" در آفریقا) نیستند؛ به طوری که در بخش اقتصادی نمود آن با کسری سرمایه جلوه می کند. در مراکز پیشرفته بحران انباشت، شکل تکمیلی و معکوس پیدا می کند که در اصطلاح اقتصادی کلاسیک به معنای پدید آمدن مازاد پس انداز نسبت به تقاضای سرمایه گذاری مولد است. آن گاه این مازاد در زمینه سوداگری مالی، سرمایه گذاری می شود و وضعیت بی سابقه ای ایجاد می کند.»
«به کار افتادن جدی انباشت مستلزم توزیع دوباره سرمایه های موجود است که خودبخود بوسیله مکانیسم های بازار یعنی قانون سود بی واسطه – در کوتاه مدت – که بر بازار حاکم است، بدست نمی آید.»
«پاسخ بحران مستلزم دگرگونی های عظیم سیاسی چه در زمینه سیستم های درونی هر یک از بخش های جهان و چه در زمینه سازماندهی روابط در میان این بخش ها (سیستم بین دولت ها) است.»

A1 – نقد پایه های تئوریک نظرات اقتصادی سمیرامین

درباره مدل انباشت : بحث مدل انباشتی که توسط امین جلو گذاشته می شود اگر چه تلاشی برای تدقیق مراحل تکامل سرمایه داری و دوره بندی های آن بوده و از این جهت برخی نکات آن از نظر تاریخ تکامل سرمایه داری جالب می باشند. اما نگرشی جبرگرایانه و مکانیکی در رابطه با نقش تکنولوژی در تکامل نظام سرمایه داری و مناسبات تولیدی ناشی از آن را نمایندگی می کند. در هسته مرکزی مدل ویژه انباشت سرمایه ارائه شده توسط او "نوع معین از صنایع محرک و هدایت کننده" قرار دارد و به نوعی دینامیسم توسعه و بحران سرمایه به تحولات تکنیکی بستگی داشته یا حداقل به این تحولات تنزل داده می شود. این دیدگاه مکانیکی است چون بسیاری از تغییر و تحولات در عرصه های زیربنا و روبنا را به تحولات تکنیکی منوط می کند. جبرگرایانه است به این معنا که تحولات تکنیکی نقش از پیش تعیین کننده ای در تکامل دوره های سرمایه داری دارد و هر تحول تکنیکی یک دوره از تکامل نظام – بحران یا عدم بحران – را از قبل تعیین می کند. زیربنای بحران یا خارج شدن از بحران به تحولات تکنیکی بستگی پیدا می کند. یا اینکه سرمایه داری می تواند با ارائه تکنیک های نوین جلوی بحران ها را بگیرد و یک دوره رونق برای خود بوجود آورد.
اشکال اصلی مدل انباشتی که امین ارائه می دهد در این است که از طریق سازمان تکنیک می خواهد مناسبات تولیدی – اجتماعی حاکم بر جهان را توضیح دهد. نتیجه عملی چنین دیدگاهی این است که اولا نیروهای مولده به تجهیزات و تکنیک تنزل داده می شود و در ثانی مناسبات تولیدی نیز به سازمان تکنیک تنزل داده می شود. در واقع این تکنیک است که بطور خودبخودی در همه مراحل تکامل اجتماعی بدون دخالت عنصر آگاه (در سطح کلی تر و عمومی تر روبنای ایدئولوژیک سیاسی) باعث تغییر و تحول مناسب خود در ساخت اقتصادی – اجتماعی می گردد. نتیجه دیگر چنین دیدگاهی می تواند این باشد که اختلاف میان جوامع گوناگون بر مبنای اختلاف تکنیکی توضیح داده شود. فی المثل بسیاری از واضعین تئوری وابستگی تفاوت کشورهای توسعه یافته یا توسعه نیافته را بر مبنای درجه صنعتی شدن شان یا نوع صنعتی شدن شان تعریف کرده اند. خود امین این تفاوت را بر مبنای "تخصیص جهان سوم به تولید صنعتی کلاسیک" و "نگهداشتن شعب فوق مدرن (اتوماسیون، الکترونیک و تسخیر فضا و نیروی اتمی) در کشور امپریالیستی" توضیح می دهد.
امین برای اثبات بحث خود به مارکس رجوع می دهد و از نقشی که مارکس در تحلیل از "مرحله مانوفاکتور" و "مرحله صنعت بزرگ" داشته تجلیل می کند. واقعیت این است که بخش هایی از کاپیتال مارکس به تحلیل از همکاری ساده، مانوفاکتور و ماشینیسم اختصاص دارد. مارکس در این بخش ها، با برخورد ماتریالیستی تاریخی به نظام سرمایه داری اساسا نشان داد که در سرمایه داری چگونه کار مستقیما و کاملا در پروسه تولید، اجتماعی شد. یا به قول کتاب آمریکا در سراشیب بر اثر تکمیل نظام کارخانه ای و به دنبال مکانیزه شدن عملیات کار، کارگر منفرد به "عضوی از کارگر کلکتیوی برای اجرای فونکسیون های تبعی" تبدیل شد. خلاصه اینکه مارکس نشان داد چگونه سرمایه داری با غلبه چشمگیر بر موانع طبیعی و موانع پیشین ماهیت عینیتا اجتماعی تولید را به سطح کیفیتا نوینی ارتقاء داد. یکی از خدمات بزرگ مارکس اثبات این امر بود که چگونه روابط تولیدی منطبق بر مرحله مشخصی از تکامل نیروهای مادی تولید است و رابطه بین فرمانروا و فرمانبر همواره با مرحله معینی در تکامل روش های کار، نیروی اجتماعی تولیدی آن منطبق بوده است. اما مارکس بهیچوجه این تصویر مکانیکی را ارائه نداد که مناسبات حاکم بر جامعه رابطه ای یک به یک با سازمان کار – تکنیک کار و یا چگونگی سازماندهی نیروی کار – دارد. فی المثل اینطور نیست که همان رابطه ای که انسانها در حین تولید در یک کئوپراسیون ساده یا پیشرفته دارند عینا در سطح مناسبات اجتماعی نیز همان رابطه را با یکدیگر تکرار می کنند. در جهان امروز به وضوح می بینیم که چگونه در کشورهای تحت سلطه و در بخش هایی از اقتصاد آن پیشرفته ترین ابزار و روش تولیدی به کار گرفته می شود اما رابطه میان انسانها خصلت کاملا سنتی و عقب مانده و حتی پیشا سرمایه داری دارد.

درباره مراحل تکامل سرمایه داری: اگر چه امین سعی می کند مراحل تکامل سرمایه داری را بر مبنای سرمایه مسلط بر هر دوره - سرمایه تجاری، صنعتی (که به همه عنوان سرمایه مالی می دهد) - توضیح دهد اما او خود را از تئوری های لنین در تحلیل از امپریالیسم کنار می کشد. به نظر می رسد که او کلا منکر خدمت لنین به اقتصاد سیاسی مارکسیستی است. یعنی تحلیل از ظهور مرحله ای جدید به نام سرمایه داری انحصاری که با سلطه سرمایه مالی بر جهان رقم می خورد. سرمایه مالی که از ادغام سرمایه صنعتی و بانکی بوجود آمده و خصلت و عملکردش کیفیتا متفاوت از اجزای تشکیل دهنده آن است. بحث های امین در رابطه با مرحله تیلوریسم و فوردیسم و " انفورماتیزه کردن" نشانه این امر است. اگر چه به نظر می رسد او با تاکیدی که بر نقش دولت های امپریالیستی در انباشت و همچنین رقابت های دوام دار میان مراکز که منجر به درگیری های مسلحانه میان آنها – یعنی دو جنگ جهانی – شد از تئوری های لنین تاثیراتی گرفته است اما دقیقا نمی دانیم که در این زمینه های تحلیل های تئوریکش – بویژه در مورد نقش جنگ های امپریالیستی در مارپیچ های توسعه و بحران چیست.

درباره بحران : تئوری های امین در زمینه بحران سرمایه داری نیز نادرست است. یکم، به دلیل آنکه ریشه بحران را در عملکرد تضاد اساسی عصر – تضاد میان تولید اجتماعی با مالکیت خصوصی – نمی داند. در مقالات و منابعی که از وی در دسترس است هیچ اشاره ای به این تضاد نیست. به نظر می رسد آگاهانه از بکار بردنش احتراز می کند. بعلاوه با درکی که از نقش تحولات تکنیکی دارد این را نمی بینید که خود تکنیک – یا کلا افزایش حجم سرمایه ثابت و نقشی که در گرایش نزولی نرخ سود دارد - پاشنه آشیل سرمایه داری را تشکیل می دهد. فاکت های زیادی در جهان امروز مشاهده می شود که خلاف تئوری او است. امروزه گسترش تکنولوژی کامپیوتری دردی از بحران عمومیت یافته کنونی را درمان نکرد و مشکلات عدیده بیشتری جلوی روی آن قرار داده است. حتی در گذشته نیز بیرون آمدن سرمایه داری از بحران های عمومیت یافته جهانی از طریق بکارگیری تکنولوژی جدید نبوده است. آمریکا توسعه ای را که بعد از جنگ جهانی دوم به خود دید صرفا مرهون نوسازی ماشین آلاتش نبود بلکه اساسا مرهون بیرون آمدنش از جنگ جهانی دوم به عنوان قدرت پیروز بود.
از سوی دیگر امین بحران را با کاهش مصرف یا به قول خودش "رنج دائمی کمبود تقاضا در سرمایه داری" توضیح می دهد. او در این رابطه به کاهش مصرف توده های در جهان سوم و "رکود و فشار کاهش دهنده در پیرامون" جایگاه ویژه ای می دهد. در مقابل افزایش درآمد کارگران در کشورهای امپریالیستی را به نوعی همیشگی دانسته و از تاثیرات بحران بر روی آن چشم پوشی می کند. این تئوری های امین شبیه تئوری بحران عمومی کمینترن بوده که علت بحران را کاهش مصرف مستقیم توده ها می دانست. تئوری که نقشی برای مصرف مولد نمی دید، بعد دیگری از مصرف که خود می تواند محرکی برای تولید باشد.
از آنجائی که تئوری های امین در مورد چگونگی بیرون آمدن سرمایه داری از بحران با واقعیات وفق نمی دهد و "ایجاد هماهنگی مجدد گذار از یک مدل انباشت با یک مدل دیگر" صورت نمی گیرد. او به این نتیجه منطقی تئوری خود می رسد که "سرمایه داری نظامی اجتماعی است با گرایش دائمی به اضافه تولید که در "بحران" یک امر عادی است. در حالیکه رونق را باید با توسل به عوامل ویژه توضیح داد" که در واقع بیان دیگری از تئوری بحران عمومی کمینترن و رکودگرائی دائمی سرمایه داری است. (برای بحث بیشتر در این زمینه به فصل آخر کتاب آمریکا در سراشیب تحت عنوان نقد تئوری بحران عمومی کمینترن رجوع شود.)
دلیل دیگری که امین در رابطه با بحران سیستم جهانی و بحران عمومی مدل انباشت ارائه می دهد مسئله کمبود سرمایه در کشورهای تحت سلطه و مازاد سرمایه در کشورهای امپریالیستی است. تا آنجا که بر این مسئله به عنوان یکی از جلوه های واقعیت جهان کنونی انگشت گذاشته می شود، درست است. اما باید از سطح به عمق رفت تا به درک صحیح دست یافت. نباید اینگونه تصور کرد که انگار رابطه یک طرفه ای موجود است به این معنا که از یک سو از کشورهای تحت سلطه مازاد اقتصادی یا سرمایه بیرون کشیده می شود و مازاد سرمایه در آنها سرمایه گذاری نمی شود. از سوی دیگر اینگونه انگاشت که در کشور امپریالیستی سرمایه گذاری مولد به حد اشباع رسیده یا به قول امین "مازاد نسبت به تقاضای سرمایه گذاری مولد" بوده و امکانی برای بکار گیری آن در عرصه تولید نیست و از این رو این مازاد به عرصه سوداگری مالی تخصیص داده می شود. (برای توضیح بیشتر در این زمینه می توان به فصل ششم کتاب امریکا در سراشیب اثر ریموند لوتا رجوع کرد.)
مضافا، مسئله کمبود سرمایه فقط امری مختص به کشور تحت سلطه نیست بلکه در خود کشور امپریالیستی نیز این مسئله وجود دارد. این یکی از معضلات مهم بیرون آمدن سرمایه از بحران بوده که فقط از طریق تخریب و بازسازی سرمایه بطور قسمی یا در سطح جهانی امکان پذیر است. در واقع هم سرمایه هست، هم نیست. هست به این معنا که مازاد سرمایه زیادی بوجود آمده و نیست چون سرمایه قادر نیست در ساختار قبلی اش به نحو سود آوری بکار گرفته شود. تراکم و تمرکز جدیدی لازم است. اگر چه این کار بطور قسمی در برخی رشته ها و زمینه ها می تواند صورت گیرد اما عموما این امر به تجدید ساختار جهانی سرمایه وابسته است.
سرانجام آنکه، بر خلاف نظر امین به کار افتادن جدید دوباره انباشت صرفا "مستلزم توزیع دوباره سرمایه های موجود" نیست بلکه به مسئله تصفیه سرمایه ها هم مربوط است. یا به عبارت دیگر پیروی از منطق تخریب و بازسازی اجتناب ناپذیر است. اگر چه امین دگرگونی های عظیم سیاسی را راه حلی برای بیرون امدن از بحران می داند. به نظر نمی رسد امین جنگ های امپریالیستی را یکی از راه حل های مهم برای برون رفت از بحران بداند. واقعیت این است که از نظر عینی و از منظر منافع پرولتاریا، خروج از بحران "مبارزه برای تنظیم توزیع عادلانه تر سرمایه در سطح جهانی یا تنظیم سازماندهی روابط بین دولت ها" نیست. منطق سرمایه داری است که نباید بر جهان حاکم باشد تا زمانی که این منطق حاکم است مردم جهان قربانی بحرانی پس از بحران دیگر خواهند بود.

B – نظرات سمیرامین در مورد قانون ارزش جهانی

«ماتریالیسم تاریخی به یک مسئله بدرستی و بطور قاطع پاسخ داده ولی آن را بی راه حل رها کرده است. مارکس بر ویژگی شیوه تولید سرمایه داری روشنایی انداخت. با این همه ماتریالیسم تاریخی دو مسئله را مفتوح گذاشت. مسئله نخست مربوط به شیوه های تولید پیشین و مسئله دوم به سرمایه داری به عنوان سیستم جهانی مربوط می گردد.»
«شیوه تولید سرمایه داری جدایی با سیستم های پیش از خود را نمایش می دهد. در این مفهوم مشخص است که قانون ارزش اینجا نه تنها بر "زندگی اقتصادی" بلکه بر تمام سیستم اجتماعی دنیای جدید، یعنی بر مضمون ایدئولوژی ویژه این سیستم جدیدی (اکونومیسم یا بهتر بگوئیم از خود بیگانگی اکونومیستی) فرمان می راند ... این سیستم در جنبه های معینی نه تنها از حیث امکان دادن به رشد بی سابقه نیروهای مولد، بلکه از جنبه های دیگری چون عمل کردن در زمینه سیاسی و ایدئولوژیک (مفهوم مدرن دمکراسی) برتری دارد. این رشد استثنایی که مشخصه آن است، سراسر این سیستم اجتماعی را بطور قطعی و ناگزیر تابع انباشت سرمایه می سازد. این انباشت سرطان وار موجب مرگ ناگزیر آن می شود.»
«سیستم سرمایه داری جهانی است. بدین معنا که همه بخش های یکپارچه شده در این سیستم با توجه به شرکت غیر مستقیم در یک تقسیم بندی جهانی کار، که مبتنی بر تولید محصولات اساسی برای مصرف انبوه است قرار دارد و همتراز با درجه تجاری شدن (کالایی شدن) تولید، بدون هیچگونه مقیاس مشترکی با درجه تجاری شدن دوران های پیشین است. در این زمینه، این سیستم خود را بمثابه یک سیستم اقتصاد جهانی می نمایاند که من آن را "قانون ارزش جهانی شده" می نامم، اداره می شود.»
«قانون ارزش جهانی شده، همچون پایه سیستم، مبنای قطب بندی جهانی (اختلاف مرکز – پیرامون) را تشکیل می دهد. سرمایه داری به عنوان سیستم جهانی به شیوه تولید سرمایه داری تقلیل پذیر نیست. زیرا شیوه تولید سرمایه داری مستلزم بازار یکپارچه شده سه بعدی (بازار کالا، سرمایه، کار) است که پایه و اساس طرز کار آن را مشخص می کند. بنابراین، این یکپارچگی که واقعا در چارچوب تاریخ شکل بندی دولت – ملت های بورژوایی مراکز شکل گرفته، هرگز در سرمایه داری جهانی تعمیم نیافته است. بازار جهانی در جریان گسترش خود واقعا دو بعدی بوده است که به تدریج مبادله های محصولات و چرخش سرمایه – به استثنای کار که بازار آن مجزا باقی می ماند – را یکپارچه کرد.»

B1   - نقد نظر سمیرامین در مورد قانون ارزش جهانی

در رابطه با سلطه قانون ارزش بر جهان امین نکات مهمی را مطرح می کند. هر چند برخی مسائل مهم را در این رابطه بدون پاسخ و ناروشن باقی می گذارد. متاسفانه در متونی که از او در دسترس داریم روشن نیست که او دقیقا چه تعریفی از قانون ارزش ارائه می دهد و بویژه چه درکی از رابطه آن با مالکیت خصوصی سرمایه دارانه دارد. اما به نظر می رسد که او ضرورت نابودی سرمایه (نه مرگ خودبخودی اش) را از زاویه تضاد اساسی سرمایه داری یعنی تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی و ماموریت تاریخی و آگاهانه پرولتاریا به عنوان آخرین طبقه تاریخ توضیح نمی دهد بلکه از زاویه "انباشت سرطان واری که موجب مرگ ناگزیر آن می شود" و "تابع محض بودن رشد نیروهای مولده از منطق مکانیکی اقتصاد از خود بیگانه شده" نتیجه می گیرد.
ایراد و کمبودی که او در مارکسیسم در زمینه تحلیل از سرمایه داری به عنوان یک سیستم جهانی می بیند یک جانبه و غیر ماتریالیستی است. زیرا مارکس تا آنجائی که به کارش مربوط بود – یعنی تحلیل از نظام سرمایه داری – و نیازش بود جهانی بودن سرمایه داری را مورد تحلیل قرار داد. اما بواقع سرمایه در عصر امپریالیسم بود که به یک سیستم جهانی تحول یافت. کلیت این سیستم جهانی را برای اولین بار لنین بدرستی تحلیل کرد. اشکال از امین است که توجهی به این مسئله ندارد. بنوعی امین از ضعف جنبش بین المللی کمونیستی در اتکا، بکار بست و تکامل بیشتر تئوری های امپریالیسم لنین در گذشته استفاده می کند و می خواهد از این نمد کلاهی برای خود بسازد. این انتظار که مارکس می بایست در دوره رقابت آزاد همه جوانب بین المللی شدن سرمایه را تحلیل می کرد غیر واقع بینانه و خلاف متد ماتریالیستی دیالکتیکی شناخت مارکسیستی است. چرا که هنوز فی الواقع تمام مدارهای سرمایه – مشخصا مدار تولید – بین المللی نشده بود تا مارکس قانونمندی هایش را بتواند کشف، فرموله و تدوین کند. ولی در حیطه های دیگر مانند نقش تجارت جهانی و غیره، مارکس تحلیل های همه جانبه و درخشانی ارائه داد.
بحث های امین در مورد "قانون ارزش جهانی شده" قابل فکر و تعمق بیشتری است. او بدرستی سیستم جهانی سرمایه داری را به شیوه تولید سرمایه داری در یک کشور تقلیل نمی دهد. همچنین بر عملکرد قانون ارزش یعنی "انباشت ثروت در یک قطب و فقر و فلاکت توده ها در قطب دیگر" انگشت می گذارد. اما گرایشی دارد که این رابطه اساسی تولید سرمایه داری – یعنی رابطه استثمارگرایانه بین بورژوازی و پرولتاریا را در سطح جهانی به رابطه بین کشورها تعمیم دهد. به این معنا که مراکز، کشورهای پیرامون را استثمار می کنند؛ حال آنکه استثمار رابطه ای است میان طبقات نه کشورها. این حقیقتی انکار ناپذیر است که اعظم سرمایه، منابع و تکنولوژی دنیا در دستان معدودی از کشورهای جهان متمرکز گشته و شکاف بنیادینی در سیستم امپریالیستی بین دو نوع کشور موجود است که ویژگی ضروری پروسه انباشت جهانی بوده و مبتنی بر روابط طبقاتی – جهانی معینی است.
تفاوت اساسی که امین بین شیوه تولید سرمایه داری در یک کشور با سیستم جهانی سرمایه داری می گذارد بر سر بازار است. یعنی در اولی یک بازار یکپارچه سه بعدی (بازار کالا، سرمایه و کار) موجود است ولیکن در سیستم کنونی جهانی سرمایه داری، بازار ناقص است زیرا بازار کار مجزا می ماند. از نظر او این مهمترین ابزاری است که به نابرابری بین مرکز و پیرامون دامن می زند. در واقع راه حلی که امین برای اصلاح سیستم ارائه می دهد یکپارچه شدن بازار کار در سطح بین المللی است. واقعیت چیست؟ بازار کار مانند دیگر خصوصیات اقتصاد جهانی امپریالیستی بین المللی شده است. فی المثل نیروی کار مازاد در کشورهای تحت سلطه فقط ارتش ذخیره کار در آن کشور نیست. هم کشورهای امپریالیستی از نیروی کار کارگران مهاجر بهره می جویند و هم نیروی کار میان خود کشورهای تحت سلطه جابجا می شود. مهمتر از آن پروسه بین المللی شدن بازار کار را باید قبل از هر چیز در رابطه با بین المللی شدن سرمایه مولد و نیازهای آن به سازماندهی جهانی کار دید. بازار کار می تواند به آن گونه که امین می خواهد بین المللی و یک پارچه شود ولی نابرابری و قطب بندی باقی بماند. همانگونه که نابرابری ها، قطب بندی ها و شکاف های میان بخشهای مختلف اقتصاد در کشور سرمایه داری که بازار آن یک پارچه شده نیز خود را نشان می دهد. اشکال اصلی در خود نظام کارمزدی است نه نابرابری میان دستمزدها که از طریق آزادی مهاجرت نیروی کار (که یکی از خواسته های امین است) برابر شود.
البته پرسش های تئوریک حول این مبحث مهم بوده و نیاز به مطالعه و جدل بیشتری است. مثلا آیا دستمردهای نابرابر در کشورهای مختلف را می توان شبیه همان نابرابری هایی که میان دستمزد کارگران بخشهای مختلف اقتصاد – مانند کارگران کشاورزی با صنعنتی و غیره دانست و با آن متد توضیح داد؟ چرا خرید و فروش اساسی ترین کالای مورد مبادله در سرمایه داری – یعنی نیروی کار – از استانداردهای چند گانه برخوردار است؟ دلیل این امر چیست؟ آیا صرفا به دلیل وجود مناسبات سرمایه داری در بخش های مهمی از جهان است؟ یا عمدتا به خاطر فوق استثمار ناشی از انحصار امپریالیستی است و نقشی که این موقعیت انحصاری ایفاء می کند؟

C – نظرات سمیرامین در مورد رابطه مرکز و پیرامون

مبادله نابرابر: «پیدایش مفهوم قطب بندی سرمایه داری جهانی تاریخ خاص خود را دارد. بطور طبیعی تحلیل ابتدا روی اختلاف صنعت و نبود صنعت درنگ داشته است. چون قطب بندی واقعا خود را در خلال آن نشان می دهد. هنگامی که صنعتی شدن به وسیله "توسعه" بدل گردید، هدف تاریخی آن زدودن قطب بندی ("توسعه نیافتگی") انگاشته شد. در ارتباط مستقیم با این اختلاف است که تحلیل روی مبادله نابرابر تکیه کرده است. اما در واقع، مبادله نابرابر روی محصول هایی تکیه می کند که در آن کارهایی تبلور یافته اند که مزد آنها نابرابرتر از اختلاف بهره وری هایی است که آن را نمی نمایاند – فقط نوک کوه یخ را نشان می دهد.»
«مبادله بین مرکز و پیرامون از آن جهت نابرابر است که کالاهای مبادله شده دربرگیرنده کمیت های مختلف کار بوده و این خود منعکس کننده سطوح نابرابر بهره وری کار در مرکز و پیرامون می باشد. تداوم نابرابری به دلایل زیر است: الف - به خاطر رکود شکل بندی های اجتماعی ماقبل سرمایه داری در پیرامون. ب - به خاطر محدود بودن کشورهای پیرامون به تخصیص در تولید این یا آن محصول جهت بازار جهانی. ج - به خاطر کنترل اعمال شده توسط انحصارات بین المللی سرمایه داری بر قیمت ها و همچنین در عرضه تکنولوژی به کشورهای جهان سوم.»
«چهار مکانیسم قطب بندی در خارج از هر مبادله عمل می کنند : الف - فرار سرمایه های کشورهای پیرامون به سوی مراکز. ب - مهاجرت انتخابی زحمتکشان در همان راستا (در صورتی که این مهاجرت بنا بر همان تعریف انتخابی بودنش تشکیل بازار جهانی را نفی می کند.) ج - کنترل و دست یافتن به ثروت های طبیعی سراسر جهان توسط مراکز. د - و مواضع انحصاری که شرکت های مراکز در تقسیم کار جهانی به دست آورده اند.»

شکاف جهانی و انتقال ارزش: «مفهوم قطب بندی: الف – بطور کلی استثمار کار در کشورهای پیرامون بسیار شدیدتر از مراکز است. (تفاوت نیروهای کار - مزدور و غیره – بسی فاصله دار تر از تفاوت بهره وری هاست.) بخشی از این اضافه استثمار از راه مبادله به سود سرمایه ای که بر مجموع سیستم فرمانرواست، به مراکز منتقل می شود. مهاجرت سرمایه ها و کار و بهره های تمام طبیعت را که مرکز آن را به خود اختصاص داده شدت می دهد. ب – انتقال ارزشی که به زیان پیرامونی ها تمام می شود، خود به تنهایی نیروی قابلی برای باز تولید است. این ارزش بنا بر اهمیت بسیار زیادی که برای پیرامونی ها دارد، قطب بندی را تعمیق می کند و این گاه ممکن است در روابط کمی به خاطر مازاد تولید در خود مرکز کمتر به چشم آید. ج – سودهایی که عاید شرکت های مرکز می گردد، تنها بر پایه سازماندهی بسیار موثر کار در آنها (بهره وری های کار بسیار پیشرفته شان) بدست نمی آید بلکه از سازماندهی جهانی کار توسط انحصارهای وابسته به مرکز نیز حاصل می گردد.»

تقسیم پایه ای صنایع: «تخصیص جهان سوم به تولید صنعتی "کلاسیک" (شامل کالاهای سرمایه ای) در حالی که مرکز، شعب فوق مدرن فعالیت را برای خود نگه می دارد. (اتوماسیون، الکترونیک، تسخیر فضا و نیروی اتمی). این تغییر در الگوهای تخصص بین المللی بوسیله شرکت های چند ملیتی غول آسا انجام می گیرد. باز از آنجا که ترکیب ارگانیک سرمایه در پیرامون پائین تر از مرکز است، شرکت های چند ملیتی نسبت های بزرگتری از سرمایه گذاری ها را به سوی پیرامونی که هنوز در حوزه تولیدات اولیه است و حتی همچنین در مورد صنایع متوسط و سنگین باز رهنمون خواهند شد.» از همین رو «سرمایه گذاری در بخش های صنعتی رو به فزونی است.»، «صنعتی شدن کشورهای پیرامون به قطب بندی سرمایه داری نقطه پایان نمی نهد، بلکه مرکز ثقل را به نیروهایی می دهد که زمینه را برای تسلط و کنترل تکنولوژی ها و سرمایه های مالی بین المللی ایجاد می کنند.»

تحول در شیوه های تولیدی: امین نتایج توسعه امپریالیستی در کشورهای تحت سلطه را چنین برمی شمرد: «نابودی صنایع دستی، پرولتریزه شدن کشاورزی کوچک، شبه پرولتریزه شدن روستایی که موجب ایجاد اضافه جمعیت گسترده در حاشیه شهرهای بزرگ می شود. جمعیتی که با بیکاری و کم کاری دائم روبرو بوده و موجب پائین نگهداشتن سطح دستمزدها می گردند. این حاشیه ای کردن توده ها همچنین باعث تضمین افزایش سهم در آمد اقلیتی می گردد که به عنوان اقلیت مصرف کننده جامعه شناخته شده و می توانند روش های متروپولی (مرکز) مصرف و ارزشهای ایدئولوژیک و فرهنگی مرکز را برگزینند.»
از نظر امین «رشد در مرکز را می توان توسعه یافتگی نامید زیرا بخش های مختلف اقتصادی در ادغام و هماهنگی با هم به سر برده و توسط مکانیسم هایی چون تطبیق و تعدیل دستمزدها و انتقال کار از بخش های کمتر بارآور به بخشهای بیشتر بارآور تنظیم می شود. در صورتی که رشد در پیرامون توسعه یافتگی نیست بلکه در عوض "مکانیسمی از در هم پاشی" است که در نتیجه تحت سلطگی بخشهای ماقبل سرمایه داری و یا نابودی بعضی از آنها، بدون جایگزینی بوسیله بخشهای سرمایه داری نوین بوجود می آید. چنین در هم پاشی هایی از ساختار پیرامون از آنجایی که نیروی محرکه اقتصاد کشورهای پیرامونی داخلی نیست، ادامه می یابند.»
بنا به گفته امین «ساخت جوامع تحت سلطه توسط همزیستی وجوه تولید گوناگون مشخص می شود که بر مبنای نیازهای سرمایه بین المللی بازسازی شده و تحت تسلط آن قرار می گیرند. این ساخت اقتصادی نسبت به ساخت اقتصادی مراکز کمتر انتگره (ادغام) شده، هستند.» در این رابطه امین ویژگی های زیر را نقل می کند : «1 – ناموزونی بارآوری بین بخش های مختلف با سیستم های قیمت های منتقل شده از مرکز متجلی شده اند؛ 2 – "عدم در هم آمیختگی" در بخش های اقتصادی پیرامون به علت اینکه هیچیک از اجزا به اندازه کافی دینامیک نیست که باعث تحرک دیگر اجزا گردد و از این رو سیستم در خدمت به نیازهای مرکز می چرخد؛ و 3 – ساختار کشورهای پیرامون که از خارج تحت سلطه قرار گرفته همچنانکه در اشکال تخصص های نابرابر و سرمایه مالی خارجی بروز می کند، تجلی تقسیم کار بین المللی است.»
از نظر امین «در کشورهای پیرامون، شیوه تولید سرمایه داری که جنبه غالب را دارا می باشد سایر شیوه های تولید را به تبعیت از خود واداشته و موجب دگرگونی آنها می شود. بطوری که علیرغم نابود نکردن مبنای این شیوه ها، به خاطر به تبعیت واداشتن آنها از خود مانع عملکرد جداگانه شان می گردد.» نتیجه گیری امین این است که «رشد کشورهای پیرامون به استقلال منجر نمی گردد مگر اینکه از سیستم سرمایه داری جهانی دوری گزیند.»

C1 – نقد نظرات امین در مورد رابطه مرکز و پیرامون

درباره مبادله نابرابر: امین سعی می کند ضعف های طرفداران تئوری وابستگی را که عمدتا رابطه بین کشورهای امپریالیستی و کشور تحت سلطه را بر مبنای "مبادله نابرابر" توضیح می دادند، برطرف کند. او تلاش می کند توضیحات قانع کننده تری بدهد. او در تحلیل از اقتصاد کشورهای تحت سلطه بر جوانبی از رابطه تولیدی که میان امپریالیسم و کشور تحت سلطه وجود دارد، انگشت می گذارد و این نتیجه گیری مهم را می کند که "صنعتی شدن کشورهای پیرامون بر قطب بندی نقطه پایان نمی نهد." اما او یک گسست کیفی از دیدگاه های طرفدار "مبادله نابرابر" را نمایندگی نکرده و نمی تواند خود را از تز "بیرون بردن مازاد" کنار بکشد. تاکیداتی که امین بر فرار سرمایه ها از کشور تحت سلطه می کند و همچنین صحبتی که از "انتقال ارزشی که به زیان پیرامونی ها تمام می شود، خود به تنهایی نیروی قابلی برای باز تولید است." می کند. نشانه نکته فوق است. از همین رو نمی تواند او بر این مسئله که رابطه بین کشور امپریالیستی با کشور تحت سلطه یک رابطه تولیدی است، صحه بگذارد.
امین تاکیداتی بر "ظهور اقتصاد جهانی" دارد اما به نظر نمی رسد که کشورهای تحت سلطه را اجزای ترکیبی اقتصاد واحد جهانی بداند که پیوستگی اش را از بین المللی شدن سرمایه کسب می کنند و وجودشان برای تولید و بازتولید این سیستم جهانی ضروری است. او بروابستگی پیرامون به مراکز تاکید می نهد اما به نظر نمی رسد که اصل قضیه را در این ببیند که این وابستگی ساختاری و انقیاد عمیقا ریشه دار از نیازمندی های بسط سرمایه امپریالیستی در بعد جهانی است. در مرکز ثقل این روابط تولیدی برقرار شده میان دو نوع کشور صدور سرمایه قرار دارد. بحث صدور سرمایه تقریبا جایی در مباحث امین ندارد. او با اشاره به این نکته که انتقال ارزش از پیرامون به مرکز "ممکن است در روابط کمی به خاطر مازاد تولید در خود مراکز کمتر به چشم آید." اهمیت چندانی به نقش کیفی نرخ برگشتی های بالای سود سرمایه صادر شده به کشور تحت سلطه نمی دهد که در رابطه با پروسه باز تولید و توسعه سیستم نقش حیاتی و پویایی ایفا می کند. در واقع فقط این کشور تحت سلطه نیست که به امپریالیسم وابسته است بلکه مرکز نیز در وابستگی استراتژیک به پیرامون قرار دارد. مسئله فقط حجم سرمایه گذاری ها یا پایین بودن حجم سودهای کسب شده از جهان سوم در مقایسه با "مازاد تولید در خود مراکز" نیست. بلکه نقش حیاتی مافوق سود مستعمراتی در روند کلی انباشت مطرح است.
او برای توضیح "مبادله نابرابر"، "مکانیسم قطب بندی" و "مفهوم قطب بندی" بر مولفه های نسبتا صحیحی انگشت می گذارد. ولی بر عمده ترین مولفه اقتصاد جهان امپریالیستی – یعنی نقش انحصار – تاکید لازمه را نمی کند و همواره در استدلالاتش در زمینه های مختلف به آن به عنوان دلیل آخر اشاره می کند. امین این تز لنین مبنی بر اینکه "عمیق ترین پایه اقتصادی امپریالیسم انحصار است" را از نظر دور نگاه می دارد. به نظر می رسد که سرمایه داری انحصاری را به نقش و "مواضع انحصاری شرکت های مرکز در تقسیم کار بین المللی"، "کنترل اعمال شده توسط انحصارات بین المللی سرمایه داری بر قیمت ها و همچنین در عرضه تکنولوژی به کشورهای جهان سوم" – که جملگی صحیح می باشند – محدود می کند. تا اینکه انحصار را به عنوان مهمترین ویژگی این مرحله از تکامل سرمایه داری بشناسد. انحصاری که بر مبنای تمرکز تولید و جوش خوردن سرمایه بانکی و صنعتی بوجود آمده است. عملا به لحاظ تاریخی مرحله ای بوجود آمد که سلطه انحصارات و سرمایه مالی بر جهان برقرار شده، صدور سرمایه از اهمیت برجسته ای برخوردار گشته، تقسیم جهان در میان تراست های بین المللی آغاز شده و تقسیم کلیه سرزمین های جهان در میان بزرگترین قدرتهای سرمایه داری به پایان رسیده است. همانطور که ریموند لوتا در کتاب "آمریکا در سراشیب" تاکید کرد : «در عصر امپریالیسم، مناسبات ساختاری نوینی ظاهر می شود و به روند انباشت ناهنجاری های ویژه ای می دهد که بخشی از وجودش است. تحت نظام امپریالیستی انباشت بطور قطعی از طریق انحصار و مشخصا تحت حاکمیت سرمایه مالی بین المللی که عامل کلیدی فعال کننده و تحریک کننده روند باز تولید می باشد، انجام می شود. این انباشت بر پایه تقسیم جهان بین ملل ستمگر و ستمدیده انجام می گیرد.»

تحولات در شیوه های تولیدی: امین اشارات درستی به نتایج کارکرد توسعه امپریالیستی در کشورهای تحت سلطه دارد. اینکه چگونه مقوله ارتش ذخیره نیروی کار بین المللی شده و به خاطر عملکرد امپپریالیسم به شکل یک "جمعیت عظیم حاشیه ای" بیکار و نیمه بیکار در شهرهای کشورهای تحت سلطه خود را نشان می دهد. ساختار سنتی این جوامع دچار درهم پاشی شده؛ بخش اعظم توده های کنده شده از روستا در حاشیه تولید باقی مانده؛ کلا یک اقتصاد ناموزون شکل گرفته که بخش های مختلف آن از هم گسسته بوده و در خدمت به نیازهای مرکز عمل می کنند. به قضاوت ریموند لوتا سمیرامین بیشترین توجه را به تحلیل ماهیت اقتصاد گسسته مبذول داشته است.
به علاوه امین، در مورد وجود شیوه های تولیدی مختلف در این جوامع و تبعیت همگی آنها از شیوه تولید سرمایه داری و دگرگونی های شیوه های تولید ماقبل سرمایه داری در مجموع اظهار نظرهای درستی کرده است. اما به نظر می رسد برخوردش به نیمه فئودالیسم و چگونگی سودجوئی امپریالیسم از آن یک جانبه بوده و انگار یک پروسه تک خطی اضمحلال و نابودی و به کنار نهادن و متروکه کردن شیوه های تولیدی ماقبل سرمایه داری در جریان است. در منابعی که از او خوانده شد اشاره ای به سازش تاریخی امپریالیسم با فئودالیسم و اهمیت قسمی حفط بخشهای عقب مانده نیمه فئودالی اقتصاد کشاورزی و پیشه وری در کسب سودهای کلان به چشم نمی خورد. مشخصا او اهمیت چندانی به تولید دهقانی به عنوان منبعی برای تامین نیروی کار ارزان و منبعی برای تامین غذا و مسکن ارزان جامعه و نقشی که در تولید و بازتولید مقوله فوق استثمار در بسیاری از کشورهای جهان سوم دارد، نمی دهد. مضافا اینکه او این مسئله را نمی بیند که اشکالی از نیمه فئودالیسم (در زیر بنا و روبنا) به درجات مختلف می تواند توسط خود امپریالیسم بازتولید گردد. لزوما در همه جا همه بخش های اقتصاد ماقبل سرمایه داری کاملا نابود و متروکه نمی شوند چه بسا در مقاطعی امپریالیسم به احیا برخی رشته های اقتصادی عقب مانده و به کارگیری بیشتر مناسبات نیمه فئودالی بپردازد. مثال احیا صنعت فرش در ایران در طی دهه اخیر همچنین استفاده از سنن و و روابط نیمه فئودالی در روینا برای استثمار هر چه بیشتر زنان نمونه های بارز این مسئله می باشند.
به نظر می رسد امین تحلیل صحیحی از مناسبات بین طبقات درون جامعه تحت سلطه ارائه نمی دهد. اگر چه تاکید او بر اینکه مناسبات طبقاتی کاملا در ارتباط با سلطه امپریالیسم قرار گرفته صحیح است اما به نوعی اهمیت لازمه را به ساختار طبقاتی درون جامعه – بویژه سلطه طبقاتی که از مجموعه روابط تولید حاکم بیشترین نفع را برده نمی دهد و نهایتا به پایگاه طبقاتی داخلی امپریالیسم توجه چندانی ندارد. امین با اتکا به نقش مستقیم امپریالیسم در استخراج "مازاد" این نتیجه گیری را می کند که آنها با ندادن سهم توده ها از طریق "حاشیه ای کردن" شان باعث "فزونی یافتن سهم درآمد اقلیت جامعه" می گردند. در حالی که طبقات حاکمه در اتحاد با امپریالیستها با اعمال سلطه و زور نقش عمده و مرکزی در سازمان دادن استثمار و استخراج "کار اضافه" توده های کارکن دارند. نتیجه گیری های سیاسی چنین دیدگاهی تبلیغ دیدگاه عموم خلقی و ناسیونالیستی تحت لوای وحدت ملی یا به قول امین "انقلاب مردمی ضد سرمایه داری" یا ایجاد "زیر ساخت ملی و مردمی" می باشد.

D – استنتاجات سیاسی و راه حل های پیشنهادی سمیرامین

رقابت بین المللی: «قانون سیستم سرمایه داری جهانی، همانا رقابت دوام دار و ناپیوستگی است.» «نظم جهانی به معنای تجدید رقابت میان مرکز و انفجارها در جنوب پیرامونی و شرق (اروپای شرقی) فردا است.»
«این تصور برای من دشوار است که این کشمکش ها (بین مراکز، آمریکا با آلمان و ژاپن از نظر اقتصادی، غرب با شوروی و درون خود اروپا) همچون سالهای 1914 و 1933 به درگیری های مسلحانه بیانجامد. البته این کشمکشها به علت ناسازگاری میان فضای اقتصادی جهانی شدن سه جانبه و فضای تصمیم گیری سیاسی و اجتماعی بهیچوجه راه حل آرام نمی یابد.»
«سرمایه در محیطی عمل می کند که بنا بر روابط سیستم بین دولت ها اداره می شود و حتی نطفه و جرثومه یک حکومت جهانی که به سطح آگاهی های سیاسی مربوط می گردد وجود ندارد.» «ساختمان یک دولت فوق ملی خارج از افق دید است و همین امر باعث ایجاد هرج و مرجی است که جهانی شدن جدید ناگزیر به ان می انجامد.»

جایگاه جهان سوم: «جهان سوم چه از لحاظ تهیه کننده مواد اولیه و چه از حیث بازار برای صادرات مراکز و بکار انداختن سرمایه های شان بیش از پیش پیرامونی است. بدون شک تحول تکنولوژی ها از یکسو و اهمیت منابع معدنی قاره های آمریکا شمالی و استرالیا از سوی دیگر، اهمیت جهان سوم را در این باب موقتا کاهش داده اند. با وجود این نمی توان نتیجه گرفت که جهان سوم از این پس واقعا پیرامونی خواهد بود.» «در این صورت بیشتر محتمل است که مسابقه برای مواد اولیه، تمامی حدت اولیه خود را بازیابد. چون نه تنها غارت نمونه وار مصرف غرب، بلکه همچنین گسترش صنعتی شدن نوین کشورهای پیرامون، خطری جدی برای رقیق شدن این منابع است. بنابراین کشمکش ها برای دسترسی به این منابع هنوز دلایل ویژه خود را حفظ کرده است.» (از نظر امین جنگ خلیج ثابت کرد که کنترل منابع طبیعی تمام سیاره همچنان به عنوان مشغله فکری دولت های غربی باقی مانده است.)
«موازنه جدید بین المللی قطب بندی را شدت می دهد و از دامنه آن نمی کاهد.» «کشورهای پیرامونی که تا کنون در قطب بندی بوده – چهار پنجم جمعیت، ذخیره اساسی ارتش کار، منابع معدنی و طبیعی "لازم" را در بر می گیرد – باید برای سیستم سرمایه داری محفوظ بمانند. و تابع منطق توسعه سرمایه داری گردند. به عقیده من دومین منبع مهم هرج و مرج در دهه های آینده در کشورهای پیرامونی قرار دارد.» «جهان سوم نطفه توفانها باقی می ماند. وضعیت عینی کشورهای شرق از این حیث شباهت زیادی با وضعیت جهان سوم دارد.»

قطب های جهانی: «الزامات واقعی عصر ما عبارت از بازسازی سیستم جهانی بر پایه چند مرکزی است. البته در برابر تقلیل این دریافت به بعد سیاسی و ایدئولوژیک که جانشین قطب بندی دوگانه نظامی دو ابر قدرت پیشین شده، قرار دادن کیفیتی که جای آنها را به کشورهای جهان سوم می دهد، اهمیت حیاتی دارد. این کشورها و منطقه های بزرگ که مستعد هماهنگ کردن بینش های خود هستند باید روابط متقابل خود را تابع ضروریات توسعه درونی خود سازند و نه اینکه بر عکس توسعه درونی خود را با توسعه سرمایه داری انطباق دهند. این تعریفی است که من از ناپیوستگی به دست می دهم. ربطی به خروج تحمیلی یا بازگشت به سیستم اقتصادی بسته (خودکفا) ندارد.»
«من از منطقی صحبت می کنم که بحث لیبرالی را جدی می گیرد: بازار جهانی باید به سوی ادغام در تمام سطوح حرکت کند به این معنا که تمام مرزهایی را که در مقابل حرکت کالاها و خدمات و در مقابل سرمایه و نیروی کار قرار دارد از میان بردارد و راهها را برای مهاجرت مردم همگام با حرکت و جابجایی محصولات و سرمایه باز کند که این همان به معنای ساختن یک دولت جهانی است.»
«هژمونی آمریکا در صورتی پشت سر گذاشته می شود که اروپا موفق به ساختمان خود در پیوند با اتحاد شوروی (روسیه) گردد. (البته امین معتقد است شوروی در دوران جنگ سرد جاه طلبی مشابه آمریکا را نداشت.) اما تا زمانی که قدرتها در غرب و شرق زندانی منطق یک جانبه سرمایه داری هستند این ساختمان برپا نخواهد شد. برای اینکه اروپا به سومین قطب واقعی تبدیل شود لازمست فعالیت خود را در چشم اندازی که ژنرال دوگل ترسیم کرده بود، تنظیم کند.»
در زمینه اصلاح سیستم پولی، پیشنهاد امین از این قرار است: «بازگشت به سیستم طلا – ایجاد بانک مرکزی جهانی – ایجاد همبستگی های منطقه ای و خودمختاری هایی که بوسیله مکانیسم ها و نهادی شکل گرفته در مناطقی چون آمریکا و کانادا، چین و هند، ژاپن و اروپائی که با اروپای شرقی بسازد به شرطی که آن را آمریکا لاتین خود نداند و ایجاد نطفه های سازمان های کنفدرال به موازات دمکراتیزه شدن سیستم های ملی مانند اتحادیه خلق های عرب، خلق های آفریقایی، خلق های آمریکای لاتین و خلق های آسیا.»

آلترناتیو سیاسی – اقتصادی برای جهان سوم : «بی تردید طی پنج قرن، هیچیک از دخالت های غرب در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین با منافع مردم این مناطق سازگار نبوده است.»؛ «منطق انباشت نابرابر موجب تحمیل دیکتاتوری های خونریز و فقر فزاینده اکثریت در پیرامون می گردد.»؛ «به روشنی در همه کشورهای پیرامون می بینیم – پیشرفت دمکراسی نیازمند اقدام های اجتماعی است که با منطق توسعه سرمایه داری در تضاد است.»
«برای بیشتر کشورهای جهان سوم و احتمالا عرب و تقریبا تمام کشورهای آفریقایی متاسفانه امکان انطباق با سیستمی که در حال پدیدار شدن است وجود ندارد مگر در پائین ترین حد آن! در نتیجه با یک فرصت و با یک آزمون تاریخی روبرو هستند. آیا اینها می توانند از این سیستم تجاری فاصله بگیرند و اولویت را به شیوه ای از توسعه بدهند که من آنرا "دارای گستره مردمی" می نامم و منظورم ایجاد یک زیر ساخت ملی و مردمی است؟»
«مفهوم رشد سرمایه داری و توسعه (نباید) مخلوط گردد، حتی اگر در کاربرد جاری اختلاط زیاد باشد. رشد سرمایه داری بنا به سرشت خود قطب بندی کننده است. توسعه بر حسب تعریف باید به گونه ای از سرشت متفاوت باشد که بر این قطب بندی غلبه کند. مفهوم توسعه بنا بر ماهیت خود یک مفهوم انتقادی از سرمایه داری است.»؛ «ایدئولوژی توسعه که بر صحنه پس از جنگ دوم جهانی فرمانروا شده، این وجه تمایز را روشن نکرده است. برای برخی ها – یعنی بورژوازی ملی جهان سوم در عصر "باندونگ 1975 – 1955" هدف توسعه "رسیدن" به "مراکز" ضمن باقی ماندن در سیستم جهانی با اتکا به سیاستهای مناسب دولت ها (ملی کردن ها، صنعتی کردنها و غیره) بود. برای برخی دیگر – یعنی برای دولت های موسوم به سوسیالیست – این هدف "رسیدن" که مستلزم همانندی های آشکار بود، با اجزا هدف متضاد ساختمان جامعه دیگر در آمیخته بود.»

استراتژی های گوناگون برای دو نوع کشور: «به عقیده مارکس انباشت سرمایه به دو نتیجه تکمیلی می انجامد: یکی به تحکیم قدرت اجتماعی ارتش فعال (طبقه کارگر صنعتی سازمان یافته) و دیگری به فقیر شدن ارزش ذخیره غیر فعال (بیکاری حاشیه نشینان شهرها، زحمتکشان بخش های تولید با شیوه پیش سرمایه داری با بهره وری ناچیز و غیره). اما چون مارکسیسم تاریخی، اهمیت قطب بندی جهانی (یعنی تبیین جای ارتش فعال و غیر فعال در مکان های جغرافیایی مجزا از حیث سیاسی – مرکز و پیرامون) را در نیافت، پنداشته است که تردد دائمی همان افراد پرولتریزه شده در میان دو ارتش مورد نظر، یگانگی جبهه ضد سرمایه داری و بنا براین کامیابی سریع اقدام کلی آن را تامین خواهد کرد؛ اما برعکس قطب بندی توضیح می دهد که این یگانگی شکننده است موجب پدیداری دو استراتژی متباین گردیده است: استراتژی سوسیال دمکرات در میان طبقه کارگر مراکز و استراتژی انقلاب لنینی (سپس مائویی) میان مردم کشورهای پیرامون (یعنی ارتش غیر فعال در مقیاس جهانی).»
«سرمایه داری در غرب ناچار شده است خود را با دستاوردهای طبقه کارگر، که سوسیال دمکراسی حامل فعال آن بوده تطبیق بدهد. با این همه حقیقت این است که "سازش تاریخی" که بر اساس آن این پیروزی های به دست آمده در دو زمینه محدود باقی مانده است. سازش میان سرمایه و کار با این تفاوت که سرمایه تصمیم گیرنده قطعی اقتصادی است و همپیوندی برتر مرکز در سیستم جهانی.»
«هنگامی که یک نظام اجتماعی اقتصادی به اندازه کافی رشد کرده و جای خود را به نظام دیگری می دهد آغاز فراشد در وهله اول نه از مرکز بلکه از پیرامون این نظام می باشد.»

آینده سوسیالیسم: «ایجاد سیستمی که با انقلاب روسیه آغاز گردید و انقلاب چین به تقویت آن پرداخت باعث بروز "دوسیستم" گردید که یکی مدعی سوسیالیسم بود حال آنکه در واقع مسئله اش خروج از جرگه کشورهای پیرامونی بود.»؛ «البته جنبه مثبت کارکردهای شان ناشی از منشا آنها (انقلاب مردمی ضد سرمایه داری) و ناپیوستگی شان بود؛ حال آنکه بن بست های آنها توهم "رسیدن به مراکز را که مستلزم پذیرفتن وسیع ملاک های سرمایه داری است آشکار گردانید.» این اختلاف – به آنچه که من در پیرامون محدود بودن مارکسیسم تاریخی گفته ام، مربوط می گردد – ریشه در کم بها دادن به خصلت قطب بندی جهانی سرمایه داری دارد.»
«یگانه استراتژی که برای نیروهای مترقی در مقیاس جهانی معنا و مفهوم اساسی دارد و بر اساس آن انترناسیونالیسم مردم سه منطقه (غرب، شرق و جنوب) دمای تازه ای می یابد باید در چشم انداز جهان چند مرکزی گنجانده شود تا بتوان بر پایه آن منطقه های مختلف تشکیل دهنده آن را با نرمش به هم پیوند داد و اجرای سیاستهای ویژه ای را که بر حسب گوناگونی شرایط عینی اتخاذ می گردد، امکان پذیر ساخت. باید "همبستگی عمومی" و اندیشه سیاست های ویژه ای را که بر حسب گوناگونی شرایط عینی اتخاذ می گردد امکان پذیر ساخت. باید "همبستگی عمومی" و اندیشه درست استقلال را سازش داد و منطق انطباق مشترک و متقابل را جانشین انطباق یک جانبه ضعیف ترها در تبعیت از توسعه به نفع انحصاری قوی ترها کرد.»
«گزینش ناپیوستگی در جهان همبسته چند مرکزی تعیین هدف عام نگرانه سوسیالیسم را ممکن می سازد.»
«سرمایه داری تنها زمانی پشت سر نهاده خواهد شد که سیستمی جانشین آن گردد که هم زمان هم بر رشد نیروهای مولد نظارت کند و هم میراث قطب بندی جهانی را بزداید. این بدان معناست که سوسیالیسم فقط می تواند جهانی باشد و اندیشه ساختمان آن در "قطعه های کوچک" در کشورهایی که به نوبت خود را از قدرت سرمایه رها می سازند، همچون نمونه های عصر ما فاجعه بار خواهد بود. البته دورنمای سوسیالیسم جهانی، بنا به جبر واقعیت ها بسی در دور دست قرار دارد. با توجه به این واقعیت داشتن درک بسیار روشن و درست از "گذار" بسیار طولانی که ما را از آن جدا می سازد و درس آموزی از بن بست های "سوسیالیسم واقعا موحود" و حد و حصر آزادی ملی، امری حیاتی است. پیشنهادهایی که من در زمینه ناپیوستگی در جهان همبسته چند مرکزی و هژمونی جامعه مزدوری در منطقه های بسیار پیشرفته، پی افکندن اتحاد اجتماعی ملی توده ای در کشورهای پیرامون، دمکراتیزه کردن سیاسی و اجتماعی ارائه کرده ام در این اشتغال فکری جا می گیرند.»
«دوران گذار که می بایستی در سطح جهانی در نظر گرفته شوند باید با رهائی پیرامون آغاز گردد.»
«تنها انقلابات سوسیالیستی می توانند کاری را که با انقلابات بورژوائی آغاز شد خاتمه بخشند. (طبق نظر امین انقلاب روسیه و چین در راستا و به نوعی همطراز انقلاب بورژوایی فرانسه بودند.) ارزش هایی که در انقلاب فرانسه مطرح شد – آزادی، برابری، برادری هنوز توان بالقوه خویش را ادا نکرده اند. هنوز به فراسوی دمکراسی بورژوائی به دمکراسی در اقتصاد و سیاست، فراسوی برابری حقوق به برابری اجتماعی و فراسوی قطب بندی به همبستگی مردم جهان نرفته اند.»

D1 – نظرات انتقادی در مورد استنتاجات سیاسی سمیرامین

تبیین سه جهانی: تصویر سیاسی که امین از جهان امروز ارائه می دهد بسیار شبیه به نظرات سه جهانی های سابق می باشد. (امین در گذشته طرفدار چین انقلابی بود و بعدها با رویزیونیستهای سه جهانی سمت گیری کرد. اخیرا نیز کتابی به نام آینده مائوئیسم منتشر کرده است.) تمایلات ضد امپریالیسی اش عمدتا به مبارزه ضد هژمونی آمریکا محدود می شود. او همواره جایگاه ویژه ای به اروپا در ضدیت با هژمونیسم امریکا می دهد به شرطی که با روسیه متحد شود و به اروپای شرقی به صورت شریک برابر نگاه کند. البته بحث هایی که امین در ارتباط با تشدید رقابت های میان سه مرکز آمریکا، اروپا و ژاپن و جایگاه استراتژیک جهان سوم از نظر تهیه مواد خام و معدنی و رقابت مراکز بر سر کسب آنها، تشدید تضاد مراکز و پیرامون و وقوع انفجارها در جهان سوم، تشدید هرج و مرج جهانی می کند واقعیت های چاری جهان کنونی هستند. اما اشکالات تئوریک او در زمینه راه حل هایی که جلو می گذارد نیز بازتاب می یابد.
امین اگرچه به امپریالیسم به صورت مانعی در برابر توسعه کشورهای تحت سلطه برخورد می کند و دیکتاتوری عریان و فقر اکثریت توده ها را ناشی از سلطه آنها می داند. اما علت آنها را در "منطق انباشت نابرابر" می بیند، نه در منطق خود "انباشت سرمایه". انگار اگر شرایطی فراهم شود که کشورهای تحت سلطه بتوانند از زاویه انباشت در موقعیتی برابر با مرکز قرار گیرند پایه های دیکتاتوری و فقر از بین می رود. واقعیت این است ایجاد چنین مناسباتی ریشه در منطق خود انباشت (که آن هم به ناگزیر در مقیاسی جهانی صورت می گیرد) دارد. امین این تناقض را می فهمد و می داند که برای یک کشور تحت سلطه تقریبا غیر ممکنست که در جهان سلطه و زور کنونی به شرایط برابری در انباشت دست یابد برای همین پیشنهاد شکل گیری اتحادیه های مناطق مختلف جهان سوم (آمریکا لاتین، عرب، آفریقا و آسیا) با یکدیگر می دهد تا باصطلاح از قدرتی برخوردار شوند.

استراتژی رفرمیستی: یکی از تزهای پایه ای امین که بخوبی جهان بینی جهان سومی او را نیز منعکس می کند این است که "هنگامی که یک نظام اجتماعی اقتصادی به اندازه کافی رشد کرده و جای خود را به نظام دیگری می دهد آغاز این فراشد در وهله اول نه از مرکز بلکه از پیرامون این نظام می باشد." این مسئله هم از نظر تئوریک و هم از نظر تاریخی اشتباه بوده و درک یک جانبه و جبری و از پیش تعیین شده ای را برای تحولات تاریخی و گذار از یک نظام به نظام دیگر ارائه می دهد. واقعیت های نظام سرمایه داری و آغاز پروسه انقلاب پرولتری نیز نشان داد که اتفاقا این پروسه از خود مراکز آغاز شد. کمون پاریس و انقلاب روسیه موید این نظر هستند. (امین برای اثبات تز خود هدف انقلاب روسیه را خروج از کشورهای پیرامونی معرفی می کند. در واقع پا را می برد تا اندازه کفش شود.) از نقطه نظر تاریخی نیز تحول برده داری به فئودالیسم، فئودالیسم به سرمایه داری اساسا از خود مراکز (اگر کاربرد چنینی اصطلاحی را در توضیح واقعیات آن دوره ها صحیح و جایز بدانیم) آغاز شد. فاکت هایی چون فروپاشی امپراطوری برده دار روم یا گذار کشورهای اروپائی به سرمایه داری خود خلاف نظر امین را اثبات می کنند.
امین با بحثی که در رابطه با دو نوع استراتژی در مراکز و پیرامون می کند، نشان می دهد که در واقع او اعتقادی به ضرورت و امکان پذیر بودن انقلاب در مراکز ندارد. او بدرستی بر شکاف عینی موقعیت پرولتاریا در کشورهای امپریالیستی با موقعیت پرولتاریا و خلق در کشورهای تحت سلطه انگشت می گذارد. (با توجه به این نکته که او اشاره ای به نقش اشرافیت کارگری در کشورهای امپریالیستی که اساسا نتیجه رشوه سیاسی است که بورژوازی این کشورها به قشری از کارگران می دهد، نمی کند. رشوه ای که به سختی می توان آنرا صرفا دستاوردهای طبقه کارگر و پیروزی مبارزات آنها دانست.) اما او نتیجه گیری های نادرستی در ارتباط با دو مولفه انقلاب جهانی می کند. امین برای یکی رفرم را تبلیغ می کند یعنی استراتژی سوسیال دمکراتیک و برای دیگری "انقلاب" را. او چشم بر این واقعیت جهان معاصر می بندد که بیش از هر زمانی شرایط به هم جوش خوردن و پیوند دو مولفه انقلاب جهانی و امکان پذیر بودن پیروزی هم زمان انقلاب در دو نوع کشور فراهم شده است. است. بحث امین در این رابطه نفی رسالت تاریخی پرولتاریا به عنوان یک طبقه جهانی است. در همین ارتباط "انترناسوینالیسم" امین نیز به "همبستگی عمومی" آن هم عمدتا میان خلق های جهان سوم تقلیل می یابد.

در مورد آینده سوسیالیسم: تلاش امین برای پیدا کردن طریقی برای توسعه کشورهای جهان سوم یا به قول او "گزینش ناپپوستگی" و مخالفت با "مخلوط کردن مفهوم رشد سرمایه داری و توسعه" همانند ایجاد "کنفدرال های دمکراتیک" بیشتر یک اتوپی است تا یک راه حل واقعی. او می خواهد کشورهای جهان سوم به دمکراسی و توسعه دست یابند ولی بطور قطعی از منطق انباشت سرمایه و امپریالیسم گسست ننمایند. چون طبق ادعای او راه حل هایش "ربطی به خروج تحمیلی یا بازگشت به سیستم اقتصادی بسته (خودکفا) ندارد." به نظر او نمی توان سوسیالیسم را در یک کشور ساخت. پرسش مرکزی این است زمانی که منطق سوسیالیسم (یا دیکتاتوری پرولتاریا) در دستور کار ساختمان اقتصادی یک کشور نباشد عملا چه منطقی در دستور کار قرار خواهد گرفت؟ جامعه ای که تحت لوای "سوسیالیسم" یا "جامعه در حال گذار به سوسیالیسم جهانی" مد نظر امین است جامعه ای است که باید "هم زمان هم بر رشد نیروهای مولد نظارت کند و هم میراث قطب بندی جهانی را بزداید." و اینکار را از طریق مبارزه با امپریالیسم برای ایجاد شرایط برای انباشت برابر و حفظ و بهره برداری از "مازاد اقتصادی" صورت دهد. بدون اینکه چنین جامعه ای ملزم باشد از منطق انباشت سرمایه دارانه گسست کند.
امین انتقادی مهم به تجربه ساختمان سوسیالیسم در شوروی و چین می کند که قابل فکر است. اینکه نباید هدف را رسیدن به مراکز قرار می دادند. تمایلی که در شوروی زمان استالین به صورت صنعتی شدن هر چه سریعتر و در چین زمان مائو به درجات کمتر به صورت تبدیل شدن به یک کشور قدرتمند خود را نشان می داد. اما او نتیجه گیری غلطی از این انتقاد می کند. از یک سو معتقد است که نمی توان سوسیالیسم را در یک کشور ساخت و به گسست قطعی از امپریالیسم دست یافت و از سوی دیگر "سوسیالیسم جهانی" نیز بسیار دور است و باید با ایجاد "کنفدرال های دمکراتیک" (که آغازش هم باید از اتحاد کشورهای جهان سوم باشد) زمینه را برای ایجاد یک دولت واحد جهانی فراهم کرد. امین مانند بسیاری از رویزیونیستهای سابق و منتقد امروز نظام های سوسیالیستی قرن بیستم، نه تنها سعی می کند بر دستاوردهای مهم و تاریخی این دو تجربه مهم بشر و همچنین بر تفاوت ساختمان سوسیالیسم در چین با شوروی زمان استالین خاک بپاشاند، بلکه حتی این دو تجربه را با تجربه دوران حاکمیت رویزیونیستهای در هم می آمیزد و سعی می کند ماهیت شان را یکسان جلوه دهد.
دوران گذار طولانی مد نظر امین که "می بایستی در سطح جهانی در نظر گرفته شود" و "باید با رهائی پیرامون آغاز گردد" تا زمینه برای سوسیالیسم جهانی" طی شود در واقع فرموله کردن این امر است که در جهان امروز به غیر از انجام تحولات دمکراتیک در جهان سوم کاری دیگر از دست نیروی های انقلابی و کمونیست بر نمی آید. این "واقع گرایی" بیان بینش پراگماتیستی و دیدگاهی بورژوادمکراتیک است. بینشی که سعی می کند رنگ و لعاب مارکسیستی و دفاع از سوسیالیسم به خود زند. دیدگاه بورژوا دمکراتیکی که اعتقاد دارد که "ارزشهای انقلاب فرانسه – آزادی، برابری برادری – هنوز توان بالقوه اش را ادا نکردند." و رسالت انقلابات سوسیالیستی را در این می بیند که "به کاری که انقلاب فرانسه آغاز کرد، خاتمه می بخشند." حال آنکه این انقلاب ها نه تنها تکمیل کننده انقلاب های بورژوائی نبوده بلکه بیان عمیق ترین گسست از ایده های حاکم بر انقلاب های بورژوائی بودند. این امر خود نشانگر آن است که از چه زاویه بسیاری از بورژوا دمکرات های جهان سومی با انقلاب های پرولتری همراه می شوند و در عین حال تلاش می کنند منطق و بینش طبقاتی خویش را بر آن غالب کنند. اگر با مبارزات نظری سیاسی آگاهانه چنین تلاشی خنثی نشود، پیروزی انقلاب میسر نیست. از سمیرامین می توان در زمینه تئوری اقتصاد سیاسی نکاتی آموخت، اما بهیچوجه افق، دورنما و راه حلی که جلو می گذارد، رهائیبخش نیست زیرا منطبق بر واقعیت نیست.