بهارمان افسوس...


ویدا فرهودی


• بهار آمد و حیف، پرنده ی در بند
به تلخی ِ اندوه، خموش و فرسوده است

غزل به رَغم بهار، ببین که مرثیه وار
تمام دفتر را به سوگ اندوده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱ فروردين ۱٣٨۶ -  ۲۱ مارس ۲۰۰۷


بهارمان افسوس که مویه آلود است
پرنده زندانی، ترانه بیهوده است

پرنده را گویم، همان که آوازش
همیشه ابرازی ازعاشقی بوده است

همان که پروازش، به رَغـم هـیبت ابر
مسیر بی باکی به نور پیموده است

و در قفس حتا، سکوت صادق او
به قلب شب پویان، هراس افزوده است

همو که از تزویر هماره پاکیزه
و در نهایت وَهــم، چو گریه پالوده است

چو گریه ی باران، که پاک و با ایمان
برای شستن درد، دمی نیاسوده است
* * *

بهار آمد و حیف، پرنده ی در بند
به تلخی ِ اندوه، خموش و فرسوده است

غزل به رَغم بهار، ببین که مرثیه وار
تمام دفتر را به سوگ اندوده است

و بی پرنده زمان، چو وقت زرد خزان
به وسعت غربت، مصیبت آلوده است