طرح یک نقد؛ کدام چپ و کدام تحلیل؟


داریوش نیکومرام


• متاسفانه سال هاست که گفتمان و نوشته های چپ همان است که حاکمیت باب می کند و رواج می دهد. مثل مذاکره کردن یا نکردن با امریکا و برجام و هسته ای و غیره. اینها همه سر و صداهایی اند برای عوض کردن موضوع صحبت. در همین ارتباط ماه ها و سال ها برای لزوم دفاع و حمایت از به اصطلاح اصلاح طلبان حرف زدند و وقت و عمر صرف کردند و مطلب نوشتند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۶ شهريور ۱٣۹۷ -  ۷ سپتامبر ۲۰۱٨


جریان چپ طیف ها و گرایش های گوناگونی دارد. مراد از چپ در این نوشتار آن هایی هستند که موضع و نظرهای مطرح شده را دارند. نقد و انتقادها هم هرگز به معنی نادیده گرفتن ارزش و احترام و جایگاه والا و اثرگذاری و آگاهی بخشی و فرهنگ گستری و کمک به تشکل یابی کارگران و رنج و حرمان و جانفشانی های چپ و ... نیست.

این پرسش چه باید کرد همیشه مطرح بوده و همچنان هست. اما مگر می شود بدون نقد و آسیب شناسی چپ، و طرح پرسش ها و شناخت سیاست های جهانی، و نیز عملکرد و ترفندهای حکومت اسلامی برای بقا و حفظ وضع موجود، موضع و تحلیلی کارآمد و واقع گرایانه داشت و اثرگذار بود.

متاسفانه:
سال هاست که گفتمان و نوشته های چپ همان است که حاکمیت باب می کند و رواج می دهد. مثل مذاکره کردن یا نکردن با امریکا و برجام و هسته ای و غیره. اینها همه سر و صداهایی اند برای عوض کردن موضوع صحبت. در همین ارتباط ماه ها و سال ها برای لزوم دفاع و حمایت از به اصطلاح اصلاح طلبان حرف زدند و وقت و عمر صرف کردند و مطلب نوشتند. غافل از این که اصلاح طلبان نگران بقای رژیم بودند و کارکرد و اثر و وظیفه اصلی شان ایجاد توهم بهترشدن امور بود که خوشبختانه دست شان رو شد. در صورتی که موضوع اساسی و اصلی جامعه ما افشا و برکناری حاکمیتی فاسد، متحجر، ظالم، سرکوب گر و بی رحم، و ناکارآمد است. جامعه و آگاهان نیز (علیرغم تمام تبلیغات و سیاست های پوپولیستی، و نمایش های انقلابی گری کاذب و دروغین حکومت، و توسل حاکمیت به سیاست دشمن محوری برای بقای خود، و فریب ها و غوغای به اصطلاح اصلاح طلبان و غیره) سال هاست که این حکومت را نمی خواهند. مردم در آرزوی خلاصی از شر حاکمان فاسد و دزد به سر می برند و می گویند ما این حکومت نکبت فاسد را نمی خواهیم. مردم به همین دلیل با حامیان این رژیم (چین و روسیه و...) نیز مخالف اند. اما چپ دنبال کاهش تنش بین ایران و امریکاست. بهانه هم این است که درگیری و آغاز جنگ فاجعه بار است. جنگ افروزی یا جنگ سرد ایدئولوژی و روش حاکمیت برای بقا و حفظ وضع موجود است. اما چپ بدون توجه به این فضا و امور انتظار دارد که توده ها و زحمتکشان از آن طرفداری کنند (البته نگاه و درک و دریافت کارگران متشکل و فعال نسبت به جریان و اندیشه چپ متفاوت است). چپ به طور سنتی بدون توجه به واقعیت های امروز، خود را کنار چین و روسیه احساس می کند اما به دلایل متعدد رویه و عملکرد سیاسی و اقتصادی این دو کشور و پوپولیست های امریکای لاتین فاجعه بار است. همین دفاع از چنین حاکمیت فاسد و متحجر و تروریست و سرکوبگری، برای بدنامی هر کشوری پیش مردم کافی است. امریکا با سیاست های خود (کشمکش با حکومت های فاسد و بی اعتبار) توانسته علاقه و ذهنیت عمومی جامعه را به سوی خود جلب کند. البته امریکا و غرب هم برای فروش تسلیحات به کشورهای دیگر و تخریب زیرساخت ها و کسب اعتبار و وجهه و محبوبیت و غیره ازاین تنش ها و کشمکش ها و جنگ ها سود می جویند. گفتنی است که تنش با امریکا ابزاری برای بقا و حفظ قدرت و وضع موجود و عوام فریبی است. نمونه جدید آن هم حکومت و رئیس جمهور ترکیه است که با تمام عملکرد و سوابق ننگین اش در سرکوب کردها و محدود کردن آزادی ها و تشکل ها و سندیکاها و...، مدعی مبارزه با امریکاست. بعید نیست شماری از چپ ها به دلیل تنش ترکیه با امریکا از این حکومت دفاع بکنند. متاسفانه چپ اغلب به حرف بیشتر از ماهیت و عملکرد بها داده است و چوب اش را خورده ایم و می خوریم. سیاست امریکا و غرب هم بخصوص دردوران پساشوروی، همراهی و همسویی ظاهری با جنبش های ضددیکتاتوری و ضدفساد و ضدبنیادگرایی و دموکراسی خواهی است. اگر چپ طی این دهه های اخیر به جای این همه مقاله و تحلیل، که اغلب تکراری و کم مایه اند، به تجمع و اعتراض در مقابل سفارت خانه های حکومت اسلامی در خارج از کشور می پرداخت، به مراتب نتیجه و اثر بیشتری نصیب ملک و ملت می شد و به تحکیم و تقویت جایگاه چپ نیز کمک می کرد.

یکی دیگر از توجیهات عجیب برخی از چپ ها برای ابراز تردیدها، این بهانه است که آلترناتیوی نیست و چاره ای جز حمایت از اصلاح طلبان نداریم. غافل از این که روند تحولات خود آلترناتیوساز است. قرار هم نیست کسی یا جریانی همه امور و کارها را مصادره و به عهده بگیرد. سرنگونی به هر شکلی که باشد (شورش، قیام، انقلاب، و...) یک شبه اتفاق نمی افتد که فردایش با خلا مواجه شویم. در جریان تغییرات و تحولات بسیاری ائتلاف ها و اختلاف ها روی می دهند که چپ به ناگزیر با سیاست و تدبیر باید با آن ها کنار بیاید. "در دوران انقلاب، مردم نیرو و توانایی تازه تری پیدا می کنند و در جریان رویدادها آبدیده تر می گردند. نیروی خلاق میلیون ها انسان برای انجام کارهای کارستان بیدار می شود. در کوره های حوادث از وجود انسان های معمولی، قهرمانان تاریخ سربرمی آورند و ظرفیت بی پایان انسان شگفتی ها می آفریند." هم اینک نیز شاهدیم که چه نیروها و شخصیت های مبارز و مقاوم و شجاع و آگاهی در میان معلمان و کارگران و غیره ظهور کرده و به میدان مبارزه و مقاومت و سرکردگی گام نهاده اند.


بنیادگرایی

برخورد امپریالیسم امریکا و غرب با بنیادگرایی و حکومت ایران دست کم سه وجه یا لایه دارد. یک: مخالفت سیاسی و رسانه ای با بنیادگرایی و حکومت های بی اعتبار و فاسد برای کسب وجهه و هوادار و جذب مردم به سوی خود و خود را آزادی خواه و انسان دوست نشان دادن. دو: همکاری اطلاعاتی و پنهانی با همین حکومت ها و جریان ها برای حذف و سرکوب نیروهای دموکرات و چپ که نمونه هایش در ترورهای خارج از کشور جمهوری اسلامی و تائید ضمنی یا همکاری یا سکوت سازمان های اطلاعاتی غرب با تروریست ها فراوان اند. سه: حفظ مراودات و مبادلات و منافع اقتصادی در هر شرایطی. ممکن است شرایط و الزامات سیاسی و افکار عمومی به درنگ ها و نوساناتی منجر شود اما تحریم هم بهانه و فرصتی برای فساد و دلالی و سودجویی بیشتر و گران فروختن کاسبان تحریم هر دو طرف است. اما در کل سیاست غرب و امریکا در قبال بنیاد گرایی، چه به صورت گروه مسلح و فعال و چه صاحب قدرت و حکومت، دوگانه و پیچیده است. سیاستی که کلیات اش آشکار می شود اما مواردی نیز در آینده برملا می شوند. با این حال نمی توان برخورد ساده انگارانه و صفر و یکی داشت. عملا نیز می بینیم که گاه در برخی مخاصمات و درگیری های نظامی با گروه های ارتجاعی بنیادگرا در کنار نیروهای مردمی قرار می گیرد. دلیل این همسویی را می توان تا حدودی تبیین کرد اما گمان نکنیم که همه چیز روشن و معلوم است. امریکا در عین استفاده از غرب ستیزی کاذب و ارتجاعی بنیادگرایان برای جنگ افروزی و فروش تسلیحات و غیره، گاه شاید آن را مخل جریان طبیعی اقتصاد و نیز تحریک کننده می بیند. در عین حال عامل و فاکتور فضای فکری و اجتماعی و فرهنگ عمومی غرب بخصوص اروپا را نیز نباید نادیده گرفت که وجود و گسترش چنین جریان هایی را نمی پذیرند.


اصول و آرمان

پایبندی به اصول و مبانی فکری و آرمان بسیار مهم و بااهمیت است اما برای تحلیل وضعیت موجود و سیاست گذاری و تدوین برنامه و مدیریت سرزمین (دست کم در آینده) کفایت نمی کنند. اصول گرایی افراطی مانع رشد و پویایی فکر می شود و از طرف دیگر نیز، جست و جوی پاسخ هر مسئله و پرسشی لابلای آثار مارکس به مذهب گونگی می انجامد. یعنی بدون توجه به شرایط زمان و مکان، و بدون رجوع به اندیشه و تجربه ها و درک و دریافت خودمان، لابلای متون مقدس گونه دنبال پاسخ بگردیم. چپ از طرف هر دو گرایش یعنی توقف در اصول گرایی و مذهب ساختن از مارکسیسم آسیب دیده است و درعین حال مارکسیسم نیز آسیب بسیاری از مذهب شدن دیده است. گفته می شود که مارکسیسم علم است، قبول و درست، اما علم پیشرفت می کند پس باید به جای درجا زدن به فکر پیشرفت بود و حاصل ۱۰۰ سال درد و رنج و مبارزه و فراز و فرودها را فشرده و جمع بندی و تئوریزه کرد. بنای شکوهمند مارکسیسم نیازی به معبد شدن ندارد بلکه محتاج خشت های جدیدی بر فراز آن است.


بی خبری یا کتمان حقیقت

شرایط امروز و دوران پساشوروی با گذشته ها متفاوت است. اما چپ همچنان درجا می زند. چپ به پیروی از سنت همچنان به روسیه نظر مثبت و حمایت گرانه دارد که فاجعه است. بخشی از چپ هنوز شناخت درستی از کارگاه تولیدی و استثماری و مصرف پروری چین و ضربه های چین به اقتصاد دیگر کشورها از جمله ایران و تخریب منابع طبیعی جهان و قاچاق چوب و نابودی جنگل ها و اضافه برداشت از صید ماهی در اقیانوس ها و غیره ندارد و با چشم های بسته از چین دفاع می کند. البته کمپانی های غربی نیز مانند شل و یونیون کارباید و تگزاکو و غیره در این غارت منابع طبیعی جهان شریک و سهیم اند اما امروزه چند عامل تا حدودی آن کمپانی های غربی را به رعایت برخی ملاحظات مقید می سازد. مثلا اتحادیه اروپا در مورد بسیاری از امور مانند صید ماهی در اقیانوس ها یا استخراج منابع طبیعی در دیگر کشورها و واردات چوب و غیره بر اثر رشد افکارعمومی و جامعه در غرب و فعالیت احزاب چپ و تشکل ها و هواداران محیط زیست، مقررات و محدودیت هایی اعمال می کند. اما هیچ یک از این فاکتورها در چین وجود ندارند. آسیب های چین به کره زمین و تولید بالای گازهای گلخانه ای و سودرسانی اش به غرب و ... حدیث و داستان مفصلی دارد که مجال دیگری می طلبد. با این حال به مواردی اشاره می کنم:
دشوار بتوان کشور در حال توسعه ای پیدا کرد که چین در تخریب طبیعت و آب و خاک و سرزمین آن، مشارکت و مباشرت نداشته باشد. سرمایه گذاری و اجرای پروژه های نفتی و صنعتی چین در دیگر کشورها و سدسازی های بی رویه بدون اعلام و نشر اطلاعات و بدون توجه به ملاحظات زیست محیطی صورت می گیرد. به گزارش فائو (FAO) کل صید ماهی جهان از اقیانوس ها در سال ۲۰۱۶ برابر ۷۹/٣ میلیون تن بود که ۲ میلیون تن از سال ۲۰۱۵ کمتر بود. این کاهش ها به دلیل اضافه برداشت و کاهش جمعیت آبزیان روی می دهد. صید ماهی از دریاچه های داخلی در جهان ۱۱/۶ میلیون تن و پرورش ماهی برابر۵۴/۱ میلیون تن بود. چین سالانه بیش از ۱۵ میلیون ماهی از اقیانوس ها صید می کند که بخشی از آن غیر قانونی است (illegal, unreported, unregulated, iuu). بعد از چین اندونزی، امریکا، روسیه، پرو، هند، و ژاپن قرار دارند.

چین مایل به ارائه آمار صید ماهی و سایر قراردادها و فعالیت های اقتصادی خود در دیگر کشور ها نیست. چین بدون توجه به حفظ آبزیان و پایداری صید، به منظور تولید محصولات دریایی و صادرات غذاهای دریایی و حفظ اشتغال، آب های آفریقای غربی را جولانگاه کشتی های ماهیگیری خود کرده است. کشتی های چینی چنان بزرگ اند که طی یک هفته به اندازه یک سال کشور سنگال ماهی صید می کنند. چین پادشاه بلامنازع دریاها و بزرگترین صادرکننده غذاهای دریایی است. تولید محصولات دریایی چین در سال ۲۰۱۷ به ۷۰ میلیون تن رسید که نسبت به سال قبل ۶۴ درصد رشد داشت. اقدامات بازدارنده دولت چین معمولا پس از فشارهای بین المللی و بی آبرویی فزاینده و نوشدارو بعد از مرگ سهراب صورت می گیرد. به طور مثال چین اعلام کرد که ۱۱۱ میلیون دلار سوبسید به کشتی های صیادی اقیانوس پیمای خود را (بابت سوخت و غیره) که به صید غیرقانونی، گزارش نشده، و خارج از ضوابط (IUU) می پرداختند، قطع می کند. چین با ۵۰۰ کشتی صیادی در آب های افریقای غربی بزرگترین قدرت ماهیگیری است. به نوشته نشریه گاردین در ۱۵ نوامبر ۲۰۱۶ چین با ٣۴۰۰ کشتی اقیانوس پیما درآب های بیش از ۱۰۰ کشور به صیادی مشغول است و برخی محققان تخمین می زنند که ۷۵ درصد صید ماهی جهان در آب های آفریقا صورت می گیرد که ٣ میلیون تن آن از غرب آفریقاست. بنا به تحقیق دیگری از دانشمندان همکار دانشگاه بریتیش کلمبیا در سال ۲۰۱۶ از ۴۰۰ کشتی صیادی در آب های افریقا ۲۲۰ کشتی به چین تعلق داشت و گزارشی هم از میزان صید خود به مراجع بین المللی اعلام نمی کنند. میزان صید غیرقانونی در جهان سالانه ۱۰ تا ۲٣ میلیارد دلار برآورد می شود. بدین ترتیب صید ناپایدار و اضافی (overfishing) موجودیت و تداوم نسل آبزیان را تهدید می کند. بنا به آمار وزارت کشاورزی چین، صید ماهی این کشور طی ۵ سال منتهی به ۲۰۱۶ پنج برابر شده است. از جمله روش های متداول برای صید، مسموم کردن و گیج کردن ماهیان با استفاده از سیانید سدیم و نیز استفاده از نارنجک و دینامیت است که هر دو روش غیر قانونی است. کف روبی نیز روش غیر قانونی دیگری است که به تمام اکوسیستم دریا و تکثیر آبزیان و مرجان ها و غیره آسیب می زند.

چین بزرگترین واردکننده چوب غیرقانونی در جهان است (بنیاد جهانی حیات وحش wwf). در سال ۲۰۱۶ برابر ۲۹ درصد واردات چوب چین از جنگل های بارانی گینه نو بوده است. بنا به گزارش فائو هر سال ۷/٣ میلیون هکتار از جنگل های جهان پاک تراشی می شود که در نتیجه باعث از بین رفتن گونه های زیستی، آسیب به چرخه آب، فرسایش خاک، تغییر اقلیم، و کاهش اکسیژن می شود.

وضعیت منابع طبیعی داخلی چین نیز اسفبار است. به گزارش مجله sustainability به نقل از منابع رسمی چین، ۶۰ درصد آب های زیرزمینی چین کیفیت خود را از دست داده اند و در رده فقیر و خیلی فقیر جای می گیرند و یک چهارم رودخانه های اصلی چین برای تماس انسانی نامناسب اند. بحران آب بسیاری از زمین های زراعی را به بیابان تبدیل کرده است. حدود ۲/۷ میلیون کیلومتر مربع از اراضی چین در معرض بیابان زایی قرار دارند. این روند زندگی ۴۰۰ میلیون نفر را تحت تاثیر قرار می دهد. آلودگی هوا در چین سالانه ٣۰۰ هزار نفر را به هلاکت می رساند. چین میزان انتشار کربن دی اکسید خود را (به استثنای سال های ۲۰۰۵ و ۲۰۱۲) اعلام نکرده است. براساس گزارش انستیتو جهانی منابع (WRI)، چین با داشتن سهم ۲۶/٨٣ درصد بیشترین گازهای گلخانه ای جهان را در هوا منتشر کرده است. این کشور در سال ۲۰۱۷ برابر ۱۱۷٣۵ میلیون تن کربن دی اکسید تولید کرد، یعنی بیش از مجموع گازهای تولید شده توسط امریکا (با سهم ۱۴/٣۶ درصد و تولید ۶۲۷۹/٨ میلیون تن در سال) و هند (با سهم ۶/۶ درصد و تولید ۲۹۰۹/۱ میلیون تن در سال) که به ترتیب دومین و سومین کشور از حیث انتشار گازهای گلخانه ای در جهان هستند. چین نیمی از تالاب های ساحلی، ۵۷ درصد جنگل های مانگرو، و ٨۰ درصد صخره های مرجانی خود را از دست داده است. از ردپای اکولوژی چین و سایر کشورها و مباحث مربوط می گذرم. ممکن است برخی به سرمایه گذاری های بزرگ چین در تامین انرژی های نو و غیرفسیلی اشاره کنند. بله، اما همه آن ها نیز استثمارگرانه و نوشدارو بعد از مرگ سهراب اند.

نابرابری نیز در چین سیر صعودی دارد. بنا به گزارش جهانی نابرابری و به گفته توماس پیکتی طی سال های ۱۹۷٨ تا ۲۰۱۵ درآمد افراد ۱۰ درصد بالای جامعه در چین از ۲۷ درصد به ۴۱ درصد درآمد ملی رسیده است. در عین حال درآمد ۵۰ درصد زیرین از ۲۷ درصد به ۱۵ درصد سقوط کرده است. به گفته پیکتی مالکیت عمومی در اغلب کشورهای توسعه یافته در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی ۱۵ تا ۲۵ درصد بود که حالا به صفر نزدیک شده است. اما در چین سهم مالکیت عمومی (دولتی) در حدود ٣۰ درصد است. وی می افزاید: پیچیدگی در آن است که در چین کمونیسم خاتمه یافته است اما کاملا سرمایه داری هم نیست. پس می توان گفت که اقتصادی مختلط است با بخش عمومی قوی.

گزارش جهانی نابرابری نشان می دهد که نابرابری توزیع ثروت در نقاط مختلف دنیا متفاوت است. در اروپا ٣۷ درصد درآمد ملی را ۱۰ درصد افراد بالای جامعه تصاحب می کنند، در چین ۴۱ درصد، در روسیه ۴۶ درصد، در امریکای شمالی ۴۷ درصد، و ۵۵ درصد در جنوب افریقا، برزیل، و هند. بالاترین رکورد به خاورمیانه تعلق دارد با ۶۱ درصد درآمد ملی که در اختیار ۱۰ درصد بالای جامعه قرار می گیرد.

اتحاد شوروی سابق نیز در فجایع محیط زیستی سهم کمی ندارد. خشک شدن دریاچه ۶٨۰۰۰ کیلومترمربعی آرال در آسیای میانه بین ازبکستان و کازاخستان یکی از بزرگترین تراژدی های زیست محیطی جهان است. این دریاچه یکی از چهار دریاچه بزرگ جهان بود. از بین رفتن اکوسیستم، تغییرات آب و هوایی، بروز انواع بیماری ها مانند سل و آسم و سرطان و کم خونی و افزایش مرگ و میر نوزادان، تولد کودکان دارای معلولیت جسمی و ذهنی، و از بین رفتن اشتغال و ماهیگیری از جمله پیامدهای فاجعه بار خشک شدن دریاچه آرال است. آرال قربانی توسعه ناپایدار شد، مقوله ای که چپ با آن ناآشناست. "داستان تلخ آرال زمانی آغاز شد که اتحاد شوروی در دهه ۱۹۶۰ تصمیم گرفت برای افزایش کشت و تولید پنبه مسیر دو رودخانه سیردریا و آمودریا را که بیشترین آب آرال را تامین می کردند تغییر دهد. البته ساخت و ساز سیستم های آبیاری برای منحرف کردن آب این دو رودخانه از دهه ۱۹۴۰ شروع شده بود." بنا به تصاویر ماهواره لندست در آوریل ۲۰۱٨ دریاچه آرال اینک ۷۵ درصد از مساحت خود را از دست داده است (آژانس فضایی اروپا esa). گفتنی است که مساحت دریاچه ارومیه ۵۰۰۰ کیلومتر مربع و مساحت دریای خزر ٣۷۱۰۰۰ کیلومتر مربع است. البته دریاچه ارومیه نیز قربانی جهل و تحجر و فساد و استبداد دینی و توسعه ناپایدار شده و حجم و سطح وسیعی از آن از دست رفته است.


چپ پرسشگر نیست

کمتر یا به ندرت نوشته و مقاله ای از چپ ها پیدا می شود که حاوی سوال باشد و خواسته باشد که در مورد فلان موضوع تامل و تفکر کنیم. در این نوع نگرش و به زعم نویسندگان همه چیز روشن است و پاسخ ها و توضیحات هم همین ها هستند. در همین رابطه قطعیت گرایی افراطی نیز از رویه های متداول چپ است. چپ چه پرسش و مسئله ای در ارتباط با پوپولیست های امریکای جنوبی مطرح کرده است و چه نظر و پرسشی در مورد کره شمالی دارد؟ همین طور در مورد سیاست های غرب و امریکا در دوران پساشوروی و عملکرد چین و غیره. چه پرسش هایی در مورد بهار عربی مطرح شده است؟ اغلب برای رهایی خودمان از درگیرشدن با امور پیچیده، با ساده سازی و توطئه غرب و امریکا دانستن بسیاری از رویدادها و توسل به اصطلاحاتی مانند نئولیبرالیسم، گریبان خودمان را از واقعیت ها و ویژگی ها و ریشه های اعتراض ها خلاص می کنیم. چون مثلا به جای شرح و توضیح جوانب گوناگون اقتصاد و سیاست حکومت ایران، و به جای بیان موارد اشتراک و افتراق آن با نئولیبرالیسم، با یک کلمه به بحث و تفحص و تعمق پایان می دهیم. همچنین در مورد رویداها و اعتراض ها، تعامل با دیگر گروه ها، مسائل آب و توسعه و جمعیت و توان اکولوژیکی سرزمین و غیره سوالی مطرح نمی شود. چرا دولت شوروی با آن همه دانشمند و غیره با تغییر مسیر رودخانه های آمودریا و سیردریا برای توسعه اراضی کشت پنبه چنین خطایی را مرتکب شد و یکی از بزرگترین فاجعه های زیست محیطی را به بار آورد؟ آیا نادانی بود؟ اشتباه بود؟ رقابت بود؟ آیا برای پیروزی در رقابت هر عملی مجاز است؟ چرا بعد از فروپاشی شوروی شماری از بزرگان حزب به سوسیالیسم پشت کردند و با ابراز ندامت و پشتیبانی تفکرات قبلی خود را اشتباه خواندند؟ آیا تولید انبوه سلاح هسته ای به موازات امریکا و اختصاص حجم عظیمی از منابع و ثروت کشور به مسابقه تسلیحاتی اجتناب ناپذیر بود؟ برای بهبود اوضاع جهان و مهار سرمایه داری و جمعیت و غیره چه کارهای دیگری می توانست بشود؟ و .....


دو غفلت تاریخی

غفلت از خطر تحجر و ناآشنایی و بیگانگی با مقوله مدرنیته به گمانم دو کمبود و ضعف چپ در تمام سال های پس از انقلاب مشروطه بوده است. از تحجر که تا حدود زیادی پرده ها کنار رفته و نیرنگ ها برملا شده اند، می گذرم و گمان نمی کنم اختلاف نظر زیادی در این باره وجود داشته باشد. عملا امکان بروز و ظهورش را دیدیم و پیامدهای فاجعه بارش را شاهدیم. اما مدرنیته موضوعی بود که جدی گرفته نشد و حالا هم برخی با کشف ناقص و صوری خواندن آن در گذشته می خواهند صورت مسئله را پاک کنند و بهایی به آن ندهند. این را پیشاپیش عرض کنم که توجه به مدرنیته به هیچ وجه به معنی نادیده گرفتن مفاسد سرمایه داری و دیکتاتوری پهلوی اول و دوم و فقر و نابرابری و روشنفکرستیزی و چپ ستیزی آن ها و مال اندوزی شان و غیره نیست. طبیعی است که مدرنیته در دوران پهلوی بخصوص پهلوی دوم ناقص و صوری بود ولی همان نیز ارزش و دست آورد تاریخی آن دوران و مردم به حساب می آمد و به زحمت از هجمه تحجر و مخالفت آخوندها با مدارس غیردینی و دادگاه غیرشرعی و موسیقی و ورزش بانوان و موارد متعدد دیگر جان به در می برد. تازه مگر مدرنیته کامل داریم؟ اصلا مگر تعریف واحد و یکسانی از مدرنیته داریم؟ در گذشته - و گاه هم اکنون نیز - هرگاه سخن از مدرنیته می شد چپ ها آن را نام دیگر سرمایه داری عنوان کرده اند. مدرنیته کیفیتی است در درون و در چارچوب سرمایه داری توام با خردگرایی در مدیریت و جدایی دین از حکومت و استفاده از دست آوردهای علمی و عقلی جامعه بشری. جدال بین مدرنیته یا تجدد با تحجر در ایران (که گاه به اشتباه سنت می خوانند) بیش از ۱۵۰ سال قدمت دارد. سنت در صورت بازنگری و اصلاح و پیرایش و پالایش لزوما مضر و بی فایده نیست.

می دانیم که مدرنیته با مدرنیزاسیون که به جنبه های سخت افزاری و توسعه صنایع و احداث بندر و جاده سازی و غیره می پردازد، متفاوت است. مدرنیته تقریبا همان دست آوردهای مردم بود که پس از انقلاب ۵۷ حذف، سرکوب، و کنار گذاشته شد. وجود همان مدرنیته ناقص که دلایل تاریخی و اجتماعی داشت، شرح و توضیح جداگانه ای می طلبد. قانون مداری، جدایی دین از حکومت، دولت کارآمد، تکیه بر شایسته سالاری به جای خودی و غیرخودی دانستن افراد، رعایت حقوق دیگران، توجه به بهره وری و کیفیت در تولید و صنعت، مدیریت مطلوب اقتصاد و جلوگیری از اتلاف منابع و آب و انرژی، آزادی زنان در جامعه و موسیقی و هنر و رقص، برتری عقل و خرد به دین و غیره (به طور نسبی) از جمله صفاتی است که می توان به مدرنیته نسبت داد. در ضمن یکی از نکات قابل تامل در بحث مدرنیته این است که مدرنیته را پروژه بدانیم یا پروسه. یعنی برای آن آغاز و انجامی قائل شویم یا اینکه متناسب با زمان و نیازها و ضرورت های جامعه و دوران وظایف جدیدی از آن بخواهیم. بنده حالت دوم را منطقی تر و مفیدتر می دانم و به این ترتیب ما در هر زمان و دورانی به مدرن بودن نیاز خواهیم داشت. نتیجه این که به گمانم اگر جامعه روشنفکری و چپ در دهه های گذشته و سال های پر تب و تاب انقلاب ۵۷ با مدرنیته آشنا بود، شاید رویه ها و تحلیل ها و برخوردها با مسائل، و حوادث، به گونه ای دیگر رقم می خورد. به هر حال مدرنیته گامی به پیش در تکامل اجتماعی و بخصوص تسهیل گر و زمینه ساز پیشرفت های بعدی است و از همین روی است که روحانیت نه با سرمایه داری و غرب، بلکه با مدرنیته مخالف است.


غرب و روشنفکران

مسئله غرب دهه هاست که موضوع بحث های طولانی و گاه کم مایه و کش دار نویسندگان و جامعه روشنفکری است. شروع بحث ها به پیش از انقلاب مشروطه برمی گردد. از گذشتگان نیز خیلی نمی توان انتظار داشت. چرا که در حد توان و بضاعت خود گفته اند و نوشته اند و در ضمن در قضاوت نیز باید ظرف زمانی و شرایط تاریخی را در نظر داشت. اما امروز هم گاه برخورد با موضوع غرب سطحی و شعاری است. جالب است که برخی از دوستان وقتی از سفر تفریحی و سیاحتی غرب بر می گردند از خوبی ها و زیبایی ها و ضابطه مندی و درست کاری و عقلانیت و کلی صفات نیکوی دیگر غرب داد سخن می دهند اما همین که بحث سیاسی می شود جز سویه شر کاپیتالیسم غرب را نمی بینند و نمی گویند. گمان نمی کنم مسئله رابطه و نسبت ما با غرب چندان پیچیده باشد. طبیعی است که قرار نیست ما چرخ را دوباره اختراع کنیم و هر آنچه که حاصل دانش و علوم و صنعت است بخواهیم که قدم به قدم خودمان به دست آوریم. پس استفاده از دانش و تکنولوژی غرب نمی تواند ایراد داشته باشد. علاوه بر همین پیشرفت ها (هر چند با انباشت سرمایه حاصل از صده ها استعمار و تجارت برده و مناسبات نابرابر اقتصادی با کشورهای ضعیف و جهان سوم و غیره صورت گرفته است) زمینه های دیگری نیز مانند مدیریت اقتصادی و صنعتی و شهری و غیره نیز می توانند مورد استفاده قرار بگیرند. حتی در علوم اجتماعی نیز نمی توان از دست آوردهای جهان یا دیگر کشورها پرهیز کرد. اما مسئله این است که گاهی برخی نگرش های تند و شعاری، در نظر نمی گیرند که همین غرب با وجود رویه های سرمایه داری، حامل اثرات صدها سال فعالیت نویسندگان و هنرمندان و احزاب چپ و کارگری و روشنفکران و متفکران و جنبش های اجتماعی و غیره نیز هست و اگر این سویه را نادیده بگیریم به معنی بی اثر بودن و بی فایده بودن همه آن تلاش ها و زحمات است. طبیعی است که در تمام مراودات و مناسبات اقتصادی و فرهنگی و غیره نیز باید مصالح و منافع ملی لحاظ شود و با احترام متقابل از دست آوردها سود جست.


چپ و محیط زیست

واقعیت این است که چپ با مقوله محیط زیست و مسائل مرتبط با آن مثل منابع و مسائل آب و خاک و لزوم مراقبت از تنوع زیستی و آلودگی هوا ورودخانه ها و لزوم مهار و کاهش جمعیت و غیره چندان آشنا نبوده و نیست. البته امروزه نخبگانی از چپ خود را به این غافله و امر حیاتی رسانده و در این باره می نویسند و می گویند. اما این افراد کم شمار نیز هنوز درک عمیق و جامعی از محیط زیست ندارند. در واقع همه ما کم و بیش کلاسیک یا سنتی مانده ایم و ضعف بینش محیط زیستی هم یکی از نشانه های آن است. چپ هنوز به اهمیت مهار جمعیت برای حفظ کیفیت و کارآیی سرزمین و منابع حیات پی نبرده است. آن طور که باید و شاید با توسعه پایدار و توان اکولوژیکی یا زیان های افزایش اراضی زیر کشت و مسائل آب آشنا نیست. هنوز نمی داند انتقال بین حوضه ای آب چیست و چه صدماتی به نظام هیدرولوژیکی سرزمین و اکوسیستم ها و غیره می زند. گاه در بیانیه ها و اعلامیه ها یا مقالات نامی هم از محیط زیست برده می شود. گمان می کنند که اول باید مسئله سرمایه داری حل شود و بعد به محیط زیست پرداخت. اما تغییر نگرش و اصلاح سبک زندگی و شناخت مسائل از همین حالا هم که بسیار دیر است، باید شروع شود. زندگی به سبک و سیاق سابق، دیگر امکان پذیر نیست و باید در تمام الگوها و رویه های تولید و صنعت و مصرف و تفریح و آموزش و نحوه تفکر و سبک زندگی و غیره بازنگری و تحول صورت بگیرد.


چه باید کرد؟

بنده که باشم که در این باره چیزی بگویم. اما می دانم که شمار بسیاری از انسان های شجاع و آگاه و دلسوز از جمله فعالان کارگری و معلمان و کارکنان بخش های گوناگون اداری و درمانی و محیط زیست و نویسندگان و روزنامه نگاران تحول خواه و غیره با وجود انواع خطرها و مرارت ها تلاش می کنند. بویژه درود و افتخار بر آن ها که جان بر کف در خیابان ها با دست خالی مقابل نیروهای مسلح و سرکوبگر شجاعانه فریاد نجات سرزمین را سر می دهند و نام و یاد خود را به عنوان پیشگامان آزادی ایران از استبداد دینی و فساد در تاریخ ثبت می کنند.