علی رها
کانون مرکزیِ ریزش نظام، ذهنیت مردم است
(با الهام از «پدیدارشناسی ذهن» هگل)


• با عبور از درون آشوب و اغتشاش موجود، و «وحشت از خداوندگار» حاکم، «روح» جدیدی ظهور می‌یابد که فرجامش «تلفیق کامل خودآگاهی با جوهر عینی» انسان در اجتماعی است که هگل آن‌را «جهانی اخلاقی» نامیده بود. امروز آن «سلبیت» محض ِفقیه مطلقه دربرابر خویش با سازمان‌دهی خودجوش مردمی مواجه است که طعم ذلت و مرگ را چشیده‌اند ولی به‌جای تمکین، خود نافیِ نفی آزادی وجودشان شده‌اند، و بالقوه درحال معنا بخشی به یک زندگی جدید اجتماعی می‌باشند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٣۰ شهريور ۱٣۹۷ -  ۲۱ سپتامبر ۲۰۱٨


جامعه ی ایران در وضعیتی قرار دارد که درآن واقعیت هوشمندانه‌ی «روح اخلاقی جمعی» دچار ازهم‌گسیختگی شده است. در این اجتماع که به یک «همبایی بری از وجدان » شبیه است، «خرد عمومی » پاره‌پاره گشته و در آگاهی‌های منفرد و کثیرِ اجزای منقسم جامعه نمادین شده است. در چنین اجماعی، نمی‌توان از جمع جبری انگاره‌های افرادی که گویی هرکدام «در خود» و «برای خود» زیست می کنند، «روحی جامع» را استخراج کرد.

یک نظم «اخلاقیِ»همگانی در هوا معلق نیست بلکه بر شالوده و جوهری عینی استوار است که معرف امکان وحدت‌پذیری افراد اجتماع است. به بیان هگل این «خودآگاهیِ گله‌وار نفراتی است که در سردرگمی و خشونت متقابل، یکدیگر را فریب داده و برسر محتویات جهان واقعی ستیزه می می‌کنند.»

تسلط «هرج و مرج قدرت‌های معنوی»، و تفوق خودآگاهی‌های اتمی، زمینه‌ساز ظهور «کانون واحدی» گشته است که بری از روحی زنده بوده، چون عاملی بیگانه بر تمامی آن موجودات «خودکفا» چیره شده و خود را برتارک اجتماع بر نشانده است. این «نقطه‌ی مرکزی»، خود را «قدرتی جهان‌شمول»، و «فردی مطلقه» می‌انگارد.

این «صاحب و مصدر جهان» که وجود خود را ماحصل وعصاره‌ی کلیه‌ی توانمندی‌های واقعی می‌پندارد، «خودآگاهی غول‌آسایی» است که خویشتن را جانشین زنده‌ی «خدا» می‌نماید. اما ازآن‌جا که وجودش کماکان وابسته به «غیر»، به‌یک محتوای خارجی است، خودی مجازی دارد و برای مهار کردن بلبشو و هرج‌ومرج تمامیِ شخصیت‌های صوری دیگر، مجبور به افراط است!

ازآنجایی‌که قدرت وی به‌معنی اتفاق آرا و همبستگی «روحانی» اجتماع نیست، برای انسجام بخشیدن و یکپارچه کردن جامعه، به‌سان قدرتی ماورایی، ناچار به اعمال خشونت و توسل به «نفی» است. قدرت انهدام و حذف، یگانه عامل حفظ ثبات، تداوم ودوختن عناصر اتمی و خود مختار به یکدیگراست. در این‌جا اصل حاکم، «سلبیتِ» محض است، چه در ارتباط واحدهای منفرد اعضای جامعه با یکدیگر و چه در رابطه ی مجموعه‌ی آن‌ها با ولی مطلقه و بالعکس. لذا دائماً میل وافر به تخریب و زیرو رو کردن جهان و روحی ناآرام و پرتنش را برفضا حاکم می می‌سازد.

اما در عین حال وقتی‌که سامانه‌ی یک اجتماع از طریق چنین «وجود مطلقی» تمکین و فعلیت پیدا کند، آن‌گاه انسان مآلاً از چنین اوضاعی دوری جسته، درخود خزیده، به فکر فرو رفته، و این واقعیت بیگانه شده را موضوع اندیشه خویش می‌ نماید. او با گذار از «شکاکیت» و رسیدن به «آگاهی اندوهبار»، و سپس دراثر فشار فزاینده و تحمل‌ناپذیر ذهنی که درخود تنیده شده، از این «خود» خروج کرده و پی می‌برد که آن فردیتی که در عینیت مجازی یک شیئی و یا «فردی کبیر» هویت یافته بود، چیزی جز واژگونگی و تحریف فردیت راستین او نیست.

آن‌چه در مرحله‌ی زهد و شکاکیتِ محض عامل التیام و آرامش‌بخش بود، اکنون سرباز کرده و به رویارویی با دنیای بیگانه‌شده تبدیل می می‌گردد. همان‌طور که هگل می می‌گوید: «عقل و دانش هردو به گم‌گشتگی رسیده، و در اندوهی بیکران فرو رفته اند…عقل در این‌جا در غایت سلبیت مطلق خویش، درخود فشرده می‌گردد. این یک نقطه‌عطف مطلق است. عقل ازدرون چنین وضعیتی سر برون آورده، به وجه مثبت خصلت ذاتی‌اش پی برده، به تفاهم حقیقت عینی و آزادی می‌رسد.»

حکومتی که صرفاً یک کانون خود برنشانده‌است، و خویشتن را به‌عنوان تجلی «اراده‌ی عام» وانمود می‌سازد، درعمل نظم و کنشی خاص را به جریان می‌اندازد. با این‌کار از سویی افراد را از مشارکت در چنین کنشی حذف می‌نماید و از دیگر سو، خود را در شکلی سازماندهی می‌کند که به‌طور مشخص نماد اراده‌ای معین است. «بنابراین به‌هیچ‌وجه چیزی مگر تجلی یک فرقه نیست.» این فرقه‌ای است که پیروز شده، و «ضرورت مستقیم سرنگونی‌اش» هم درست به‌همین خاطر است.

پس خودآگاهی انتزاعیِ محضِ فقیه مطلقه، تنها ازطریق عمل نفی به‌خود واصل شده، بر موجودیت خویش وقوف حاصل کرده، و «فعلیت» می‌یابد. لذا بدین‌وسیله بقای خود را موضوع و «ابژه»ی خویش قرار داده و با وساطت «ترور مرگ» نسبت به سرشت منفی خود ادراکِ مستقیم پیدا می‌کند. این «خود شناسیِ» حاکمیت ترور درست نقطه‌ی مقابل برداشت متوهم پیشین اوست که خود را وارث انقلاب و دستاوردهایش وانمود می‌ساخت و عملکرد خود را مترادف اهداف عام انقلاب می‌پنداشت.

چنین نظامی نه در حوزه‌ی فرهنگی و قانون، و نه در عرصه تنظیم قواعد و مقررات آزادی‌های واقعی، فعال و آگاهانه، قادر به ایجاد دستاوردی مثبت نیست. نهایتاً، «آزادی»، به آزادی عمل مطلق فردی خودکامه مبدل می می‌شود. اما به‌لحاظ حضور و مقابله‌ی اراده‌های بالفعل و عمومی سایر افراد اجتماع با این اراده‌ی خاص، و نیز به‌خاطر آن‌که وی نسبت به‌خود استنباطی صرفا انتزاعی دارد، این «عقل کل»، به «شمولیت لخت و سردی انعطاف‌ناپذیر، و به خشک‌مغزی مطلق یک خودآگاهی بالفعل اتمی و سمج تبدیل می‌گردد.» برای این «آزادی مطلق» تنها عرصه‌ای که باقی می می‌ماند «کنش منفی»، و توسل به «مرگ» است که صرفاً به برآشفتگی و خشمِ انهدام مبدل می‌شود.

همان‌طور که شاهد بوده‌ایم، در برابر این اراده‌ی خاص، اراده ای همگانی در حال قوام یافتن است که دعاوی‌اش را باطل کرده و آن‌را «مجرم» قلمداد می کند. از سوی دیگر، از آن‌جا که حاکمیت قادر نیست «جرم» اراده‌ی عمومی بالفعلی را که مغایر اوست ثابت کند، «نیت» آن‌ها را دستاویز کرده، نسبت به همه مشکوک می‌شود. «مظنون» بودن، همتراز جرم می‌گردد و هستی فرد مشکوک به صرف نیتی درونی، شایسته و مستحق اعدام یا انهدام می شود!

اجتماعی که در فرآیند زوال نظم کهن متلاشی شده و این امکان انتزاعی را میسر کرده بود که ذهنیت فردی واحد به‌طوری بی‌واسطه به‌عنوان تجلی ذهن عمومی شناسایی شود، اکنون از نو خود را در حوزه‌های گوناگون اجتماعی متشکل کرده، هویتی تازه یافته و دیگر به‌سان انبوهی از« توده‌های» تعین نایافته و واحدهای اتمی پدیدار نمی‌شود. «بازگشت» افراد به این «سازمان‌دهی روحانی» نوین، باید متکی به عین بوده، به‌عنوان «جوهر واقعی آن‌ها» تفهیم شده، و گذار واقعی به خرد عمومی را با وساطت چنین عرصه‌های مشخص و معینی میسر سازد.

با عبور از درون آشوب و اغتشاش موجود، و «وحشت از خداوندگار» حاکم، «روح» جدیدی ظهور می‌یابد که فرجامش «تلفیق کامل خودآگاهی با جوهر عینی» انسان در اجتماعی است که هگل آن‌را «جهانی اخلاقی» نامیده بود. امروز آن «سلبیت» محض ِفقیه مطلقه دربرابر خویش با سازمان‌دهی خودجوش مردمی مواجه است که طعم ذلت و مرگ را چشیده‌اند ولی به‌جای تمکین، خود نافیِ نفی آزادی وجودشان شده‌اند، و بالقوه درحال معنا بخشی به یک زندگی جدید اجتماعی می‌باشند. این روح عمومی گویی به نقطه‌ی آغاز برگشته است اما دیگر حاضر به تکرار یک دور باطل نیست و اجازه نخواهد داد که کنش فضیلت‌مندانه‌اش در منجلاب گسستی غیر اخلاقی، دوباره به انحطاط کشیده شود.