استقلال هستی سوز!


بهزاد کریمی


• ایران را چهل سال آزمون و تجربه، بیش از حد کافی است و کفایت می کند هر ایرانی را برای فهم خصلت هستی سوز استقلال نوع اسلامی. لذا در امروزه روز، هرگونه رفتن زیر عبای "ناسیونالیستی" جمهوری اسلامی، دیگر نه خطا و یا جهالت که همراهی آگاهانه با آنست. سقوط در رویکردی است عملاً خلاف آزادی و دمکراسی، منافع ملی و عدالت اجتماعی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣ مهر ۱٣۹۷ -  ۲۵ سپتامبر ۲۰۱٨


پیرامون چرایی درنگ بر این نکته

پایوران جمهوری اسلامی بیش از هر چیز به مستقل بودنشان فخر می فروشند. چیزی که استقلال اسلامی اش باید نامید و منشاء بسیاری از آسیب های وارده بر ایران از سوی جمهوری اسلامی را نیز در آن جست!
استقلال خواهی این حکومت همانند خودش وارونه و ناهمزمان است و نمایان در این دو مولفه:
یک) رفتار خرده امپریالیستی شیعی؛ و دو) ضد امپریالیسم در معنای تجدد ستیزی ایدئولوژیک و استفاده ابزاری از دستاوردهای تکنولوژی مدرن علیه مدرنیته!
اینان از همان اول با تحلیل بردن دستاورد استقلال انقلاب ۱٣۵۷ در اسلام محوری، استقلال را به کژ راهه کشاندند و همواره هم با فرافکنی ها کوشیدند تا عوارض استقلال خواهی زیانبار خود را پیامد ناگزیر انتخاب مردم ایران جا بزنند! اکنون نیز در دعوای فعلی شان با ترامپ و موتلفین منطقه ای آن، سخت نیازمند داغ کردن فضای ناسیونالیستی در کشورند. تزریق حس ملی را لازم دارند تا تحمل هزینه سنگین ماجراجویی های خود از سوی ملت را یک تکلیف ملی به آنان القاء کنند.
اهمیت تاکید بر هستی سوزی استقلال طلبی نوع جمهوری اسلامی در مقطع فعلی به اینست که نگذاریم جمهوری اسلامی و ایران یکی گرفته شوند! زیرا این دو نه فقط مغایرند که اولی، هستی بربادده دومی بوده و هست! استقلال اسلامی برای مردم ایران، نه هستی بخش که ویرانگر افتاده و منتج از همین نیز، نه مستلزم کمترین حس همسویی با آن. یگانه کارزار ملی درخور، همانا اسلام زدایی است از استقلال بمثابه دستاورد ملی انقلاب بهمن!


ارزش استقلال به تحقق پیشرفت کشور است

در زمانه استعمار، یعنی فاز سوداگری بحری - نظامی و دوره صنعتی بعد آن، استقلال خواهی سرزمین ها مقابل یورش های منجر به عقب نگهداشته شدن آنها، بیشتر و مقدمتاً در دفاع از موجودیت ملی معنی می داد. در شرایط پیشرفته سرمایه داری و جهانی شدن اما، استقلال وقتی ارزش پذیر می شود که بتواند خودبودگی کشور را از منشور مدرنیزاسیون و توسعه یابی عبور دهد و برای مردمانش پیشرفت و رفاه بهمراه آورد.
زمانی که استعمار از مرحله غارتگری منابع کانی مستعمرات و نیمه مستعمره ها و نابودی صنایع نوپای آنها گام در فاز صدور صنایع تولیدی و سرمایه به این نواحی گذاشت، خصلت استقلال خواهی نیز نوین شد. در این دوره، ارزش استقلال با حد سهم بری کشور رهایی یافته از ثروت انسانی و جغرافیایی به کار افتاده در اقتصادش سنجیده شد. سنجشی بر پایه میزان دستاوردهای ناشی از داشتن مناسبات تنگاتنگ و بهینه ملی با جهانی هر روز در سمت جهانی تر شدن؛ و اعتبار یابی استقلال ملی هم خود را در شاخص هایی همچون درآمد ناخالص ملی، نرخ رشد اقتصادی، میزان اشتغال، سطح رفاه عمومی، و کیفیت خدمات اجتماعی در عرصه بهداشت، فرهنگ، ورزش و ... شناساند.


استقلال در خدمت ولایت فقیه!
ایران هفتاد و پنج سال آخر قاجاریه، کشوری بود عملاً نیمه مستعمره و ایران واپسین بیست و پنج سال پهلوی، ایرانی دیکتاتور زده و قرار گرفته در حلقه یکی از دو قطب "جنگ سرد" زیر نگین مستشاران امریکایی برخوردار از حق کاپیتولاسیون. مطالبه استقلال در انقلاب بهمن اصالت داشت و در آغاز دوره پساشاه توانست حس سازندگی و بالندگی ناشی از خودبودگی ملی در کشور را پدید آورد. فاجعه اما آنجا بود که رهایی کشور از نفوذ سیاسی خارجی جنبه ایدئولوژیک به خود گرفت و با سر درآوردنش از نوع اسلامی، ظرفیت استقلال حاصله را به هرز داد. استقلال نه در خدمت منافع ملی ناظر بر رشد و توسعه بهینه کشور، بلکه در جهت تثبیت جمهوری اسلامی و توسعه انقلاب اسلامی به کار گرفته شد. یک نگاه به نتایج چنین استحاله ای، هستی سوزی نوع اسلامی استقلال را هم در نگرش و هم در عمل نشان می دهد؛ البته هرگاه که قرار بر شمردن دندان اسب باشد و نه شمارش تعداد ملائکه فرود آمده بر نوک سوزن!
پس اینکه به مستقل بودن خود فخر ورزیده شود در همان حال اما کشور پس برود، چیزی نیست مگر بارتولید نوع دیگری از اسارت؛ اسارت درون کشوری و به دست قدرت "خودی"! مبارزه برای استقلال خواهی در چنین موقعیتی، در اولویت دادن به مبارزه برای رهایی ملی از اسارت استبداد خودی است که ارزش خواهد یافت! استبدادی که، در رابطه با جمهوری اسلامی، از دین بنیاد بودن قدرت بر می خیزد.
مسئله محوری ایران کنونی، استقلال یابی آنست از ولایت و رهایی اش از شر جمهوری اسلامی برای رسیدن به آزادی و دمکراسی. بازآفرینی استقلال کشور، همانا در تامین مشارکت همگانی برای هدف ملی و دمکراتیک توسعه و رفاه مردمان آنست که می تواند معنی بیابد. پیشبرد برنامه اجتماعی برای ریشه کن کردن استثمار و جامعه ای مبتنی بر برابری و رها از انواع تبعیضات، تنها بر ریل توسعه ممکن است.


یک "کرونولوژی" گذرا از سیر استقلال اسلامی
سیاست "مرگ بر امریکا!"


تسخیر سفارت امریکا، تثبیت "مرگ بر امریکا" شد و موجب تقویت و تحکیم بنیادگرایی اسلامی و برافرازی پرچم "ناسیونالیستی" بر فراز این نوع از استقلال. پیامدهایش، به تمامی خلاف الزامات رشد و توسعه ایران بود و از جمله بلوکه شدن میلیاردها دلار پول مردم، فرار سرمایه از ایران و اجتناب جستن ها از سرمایه گذاری کلان در آن. انقلابیون ویتنامی تا بر سلطه طلبی امریکا نقطه پایان گذاشتند در اندک مدتی و از جایگاه مستقل، بگونه واقع بینانه همان امریکا را دعوت به شراکت اقتصادی و سرمایه گذاری در کشور خویش کردند! ما اما در این انقلاب اسلامی که پیروزی سریع خود را قسماً هم مدیون "گوادولوپ" کارتر بود، تا آمادگی حکومت وقت امریکا را برای ادامه مناسبات بین دو کشور در شرایط پساپهلوی شنیدیم به آن "نه!" گفتیم! این حکومت با "مرگ بر امریکا" سر دادن هایش، یار شاطر سر کار آمدن ریگانیسم شد و بعد خفت عقب نشینی در برابر ریگان، به معامله پنهانی "ایران کنترا" با مک فارلن برخاست! حقیقت گزنده آنست که برقراری مناسبات با امریکا در ایران ما، جنبه گروگان ایدئولوژیک به خود گرفته و تنش و تشنج در روابط بین آنها بدل به کابوسی برای مردم ایران شده است.


ادامه جنگ در خدمت "کیان اسلامی"!

سیاست خارجی مبتنی بر حفظ "کیان اسلامی"، با فاجعه ادامه جنگ زیر شعار "فتح قدس از راه کربلا"، موجب تخریب غیرقابل جبران توانمندی اقتصادی کشور گردید. اگر تداوم جنگ، به گفته خود خمینی جمهوری اسلامی را "نعمت" شد و برای استقلال اسلامی "برکت" آورد، اما با بر جا گذاشتن بی شمار کشتگان و خرابی های عظیم، به امر توسعه کشور لطمات بزرگی زد و نتیجه پسرفت کشور را فراهم آورد. تثبیت استقلال اسلامی، به بهای عقب افتادگی کشور تمام شد!


جنگ های نیابتی در منطقه

برنامه "برائت از مشرکین" خمینی که منجر به خونریزی بزرگ در مکه شد، اختلافات فرقوی شیعه – سنی در منطقه را از حاشیه وارد متن نمود و به تحریکات متقابل بعدی بین طرفین دامن زد. این "برائت" نه فقط خواب جمهوری اسلامی در رابطه با انزوای پادشاهی سعودی را تعبیر نکرد که ریاض و امریکا را بیش از پیش در همدیگر گره زد. ماجراجویی های از ایندست، نقش زیادی در بدل شدن منطقه به کانون رقابت های تسلیحاتی، توطئه های متقابل، توسعه انواع "عمق استراتژیک" و بعدش هم جنگ های نیابتی داشت. تاثیرات آن در تسریع اتحاد امنیتی حوزه خلیج فارس و نتیجتاً انزوای ایران، بسیار پررنگ از آب درآمد. به دنبال همین رفتارها هم بود که امر استقلال، هر چه بیشتر معنی کسب سرکردگی متکی بر قدرت هسته و موشک در منطقه را یافت تا در توسعه یابی کشور.


کنوانسیون دریای خزر و فرصت سوزی ها!

به دنبال فروپاشی اتحاد شوروی، ایران بیش از هرکشوری می توانست در تحولات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مناطق جنوبی و آسیایی این ابر قدرت فروپاشیده اثر سازنده بگذارد. جمهوری اسلامی اما با در پیش گرفتن مشی"صدور اسلام"، دراندک زمان شمال شرق ایران را به آنکارا باخت و شمال غرب کشورمان را به واشنگتن و مسکو! با سوزاندن فرصت های بدیع، مفتخر به ابطال جذبه های اقتصادی و فرهنگی استثنایی نو پدید برای ایران گردید و جز تقویت بدگمانی در کشورهای تازه تاسیس آنسوی مرز، چیزی از خود به نمایش نگذاشت.
کنوانسیون اخیر دریای خزر را فرجام این روند و به دیگر سخن نتیجه استقلال اسلامی باید فهمید! سهم ایران حالا و به دور از چشم مردم، چیزی شده حدوداً سیزده در صد از خزر که تا پیش از "فروپاشی" با حق مشاع دو کشور شوروی و ایران تعریف می پذیرفت. اکنون در شرایط کنونی دریایی محاط در پنج کشور، حداقلش این بود که سهم ایران مبتنی بر حق مشاع باشد اما متاسفانه چنین نیست! این کنوانسیون برای جمهوری اسلامی، اهمیت امنیتی ناشی از استقلال اسلامی را داشت و نه حل عادلانه مسئله تقسیم این دریا بر پایه حق ملی ایران!


قطر به جای ما!

استقلال اسلامی اما فقط در شمال کشور نبود که "شاهکار" آفرید، بلکه خود را در باخت از مدت ها پیش ایران به نفع قطر هم نشان داد: در نوع و حد بهره برداری این دو کشور از منابع بیکران فسیلی آب های جنوبی ایران. قطر با مساحتی نزدیک به یک دویستم ایران و با جمعیت قطری تباری اش فقط کمی بیش از یک نودم جمعیت ایران، از هیدرو کربور مستخرج از اعماق آب میان دو کشور در خلیج فارس چیزی معادل سه برابر ایران بهره می برد! مسبب این وضع، ناتوانی جمهوری اسلامی در سرمایه گذاری خودی و خارجی برای نوسازی تکنولوژی نوین استخراج است؛ و این نیز، ناشی از پیامدهای "استکبار ستیزی" نوع ایدئولوژیک آن!


محصولات استقلال اسلامی در افغانستان، فلسطین، عراق و سوریه!

وقتی در افغانستان پایان دهه ٨۰ میلادی برخی زمینه ها برای ایجاد یک دولت اتحاد ملی خواهان صلح و ثبات فراهم آمد، جمهوری اسلامی صحنه را فقط از زاویه رقابت جویی با عربستان و پاکستان بر سر سهم نفوذ در دولت مجاهدین جایگزین دولت وقت نگریست! بعد این فرصت سوزی، روندها به دخالت فزونتر قدرت های جهانی و منطقه ای در این کشور منجر شد که تهدیدهایی تازه علیه ایران را در پی آورد.
این نیز باید پرسیده شود که این فکر و عمل مبتنی بر استقلال اسلامی چه کرده است با جنبش فلسطین؟ آیا آن را تقویت کرده یا تضعیف؟ داستان طولانی است و نتایجش نیز روشن. از جمله، هزینه دهی های سنگین در لبنان و سوریه که ضمناً از برکات استقلال اسلامی نوع شیعی جمهوری اسلامی نیز هست!
جمهوری اسلامی طی حیات خود در راستای تقویت کدامین نیرو و سیاست در ترکیه عمل کرده جز کمک کردن به روی کار آمدن و ماندن اسلام گراها در آن؟ چه برخوردی از خود نشان داده در رابطه با حل "مسئله کرد" نیز که از پیش شرط های رسیدن منطقه به فضای همکاری و همبستگی است؟ نقش ادعایی او در مستقل پروری عراق چه بوده مگر تقویت و تشدید ایجاد عراقی منقسم در شیعه و سنی؟!


نتیجه!

روشن است که تاریخ خوانی تفصیلی استقلال اسلامی، به بسی بیشتر از اینی نیاز دارد که اشاره اش رفت و لذا نه که در گنجایش چنین نوشته ای. نقیصه گویی در چنین کرونولوژی را شاید بتوان با تاکید بر این نکته محوری جبران کرد که: نقش جمهوری اسلامی در نضج اسلام سیاسی در منطقه و عوارض آن، واقعاً بی بدیل بوده است! آری، در پی استقرار جمهوری اسلامی ایران بود که هر اسلامگرایی در این منطقه اشباع از انواع رقابت ها و تضادها، این از خود پرسید که: وقتی در ایران ممکن شد، پس چرا من یکی نتوانم؟!
با ظفرمندی انقلاب اسلامی در ایران بود که منطقه ابتدا زیر علم اسلامگرایی بسیج شد و سپس هم بدل به میدان جنگ بین قدرت های اسلامی رقیب یکدیگر گردید. پسا آن نیز، رقابت بر سر به دست آوردن سرکردگی اسلامی جایگزین گفتمان استقلال طلبی مترقی و همبستگی خواه در منطقه شد! پس استقلال اسلامی فقط ایران را نبود که پس راند بلکه باعث به عقب کشاندن کل منطقه هم گردید!
استقلال بمثابه یک هدف برای سازندگی ملی ایران، هرگاه نتواند که اتوریته معنوی برای کشور ما در منطقه فراهم بیاورد، هر آینه اگر برای ما ثروت و رفاه نسازد و برابر ارزشی پشتوانه پولی ملی ما با ارز های نافذ جهانی را پاس ندارد، و چنانکه قادر نباشد به تقویت و استحکام کشور منجر شود یا که باعث بالارفتن اعتبار شاخص های اقتصادی ایران گردد تا داشته های فراوان آن صرف سازندگی امروز و آینده کشور شود، بی هیچ اما و اگری باید گفته شود که حاوی چیز هستی بخش و زندگی سازی نیست و نخواهد هم شد!
ایران را چهل سال آزمون و تجربه، بیش از حد کافی است و کفایت می کند هر ایرانی را برای فهم خصلت هستی سوز استقلال نوع اسلامی. لذا در امروزه روز، هرگونه رفتن زیر عبای "ناسیونالیستی" جمهوری اسلامی، دیگر نه خطا و یا جهالت که همراهی آگاهانه با آنست. سقوط در رویکردی است عملاً خلاف آزادی و دمکراسی، منافع ملی و عدالت اجتماعی.
جمهوری اسلامی که با شعار "استقلال، ازادی، جمهوری اسلامی" سرکار آمد، بدواً آزادی را سر برید. بعدش هم نوبت قربانی کردن استقلال خواهی ملی به سود استقلال اسلامی بود که در پی آن سر رسید. آنچه باقی ماند جمهوری اسلامی بود و در آن نیز طی روندی شتابان، فدا کردن کمترین جمهوریت به پای بیشترین ولایت و مطلقیت آن!
پس، از استقلال اسلامی باید اسلام زدایی کرد تا در معنای ملی اش سر بر آورد؛ ولایت فقیه و رویکرد دین بنیادی را هم حذف نمود تا جمهوری مبتنی بر آزادی و دمکراسی تاسیس گردد. جمهوریتی در مسیر توسعه و رفاه و عدالت اجتماعی. استقلال اسلامی، هستی سوز بوده و هست!

بهزاد کریمی
سوم مهر ماه ۱٣۹۷ برابر با ۲۵ سپتامبر ۲۰۱٨