رستاخیز پیام زرتشت، چگونه ممکن است؟
[سخنی با آقای نویدی]


ایرج ارجمندراد


• آیا این پرسش نباید هیچگاه و هیچ زمانی طرح شود که چگونه یک ملّت از اوجگاه شعور و فهم زرتشت به پرتگاه گشتاسب و اسفندیار و جنگ دینی و کُشتن رستم و بر افکندن دودمان خاندان های پهلوانی سیستان فرو افتاد و دست آخر نیز، به قعر باتلاق حضیض و ذلالت و صغارت و حقارت فقاهتی رسید؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٨ فروردين ۱٣٨۶ -  ۲٨ مارس ۲۰۰۷


سر سخن :
هم میهن گرامی، آقای « کیومرث نویدی » در نوشته ای ( 1 ) به نقد جُستاری از استاد جمالی ( 2 ) ، پرداخته اند که من می کوشم، مختصر و مفید، به برداشت ایشان ، نگاهی روشنگر داشته باشم.

پیام زرتشت :
پیام زرتشت که تاکید ضروری او بر پرنسیپ تجربه ی مایه ای فرهنگ مردم ایران (= قداست جان و زندگی و پیوسته گی جهان جان ) » می باشد، و در ایران امروز می تواند نقش بزرگی در به خود آمدن و نوزایی فرهنگی ایرانیان داشته باشد. دقیقا با برآمدن و به فراز آمدن و نو اندیشی همین تجربه ی مایه ای است که کلید رستاخیز فرهنگی ما و به خود آمدن ایرانیان، امکانپذیر می شود.
این نه تنها به معنی بازگشت به هیچ کدام از صورتبندیهای تاریخی گذشته ما ایرانیان به طور کلّی نیست؛ بلکه همچنین به معنای تکرار آیینهای دینی وسیاسی ( از جمله بازگشت به آیین میترائی و زرتشتی ) در گذشته های سپری شده نیز، هرگز نیست .فقط پرسش اینست که رستاخیز این پیام، آیا بدون شناخت و سنجشگری تاریخ و سنت و گذشته ی آیین زرتشتیگری، امکانپذیری می باشد یا نه؟.

آقای کیومرث نویدی نیز به دُرُست از هسته انسانی و کار آمد پیام زرتشت یاد کرده است که همان « تجربی ی مایه ای فرهنگ سیمرغی ایرانزمین » در برابر تجربه های مذاهب ابراهیمی می باشد. ایشان می نویسند :

« در ایران باستان قتل عام حیوانات به عنوان قربانی رواج داشته است و در اوستا، بارها، سخن از قربانی صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند برای این یا آن خدا رفته است؛ اگر این ارقام را اغراق نیز بدانیم، باز نشانه ای از واقعیت در آنها هست؛ زردشت با قربانی کردن حیوانات به سختی مبارزه کرده است و احتمالا یکی از دلایل مغضوب شدن و فرار او از زادگاهش نیز به همین خاطر است؛ روشن است که در این میان این رهبانان بوده اند که از تعطیل قربانی ضرر می کرده اند و از همین هم به دشمنی با زردشت برآمده اند. قربانی کردن نیز، آن هم به صورت قتل عام حیوانات، نمی توانسته است با باورهای آنی میستی و یا آنچنان که آقای جمالی می نویسند فرهنگ سیمرغی ربطی داشته باشد. این نیز دلیل دیگری ست بر این که زردشت در مسخ فرهنگ سیمرغی، به فرض این که این مسخ واقعا صورت گرفته باشد، نقشی نداشته است. »

در اینکه در برابر آیین میترایی که بر بنیان قربانی خونی استوار شده بود ( و در پژوهشهای استاد جمالی، بارها از زوایای گوناگون، سنجشگری شده است)، زرتشت می آید و بر قداست جان و زندگی، تاکید مبرم می کند، هیچ تردیدی نیست . این را خود « استاد منوچهر جمالی » در بررسیهای اش در کتاب: «   داستان سام و زال » و همچنین کتاب: « زال زر یا زرتشت؟ » بازشکافته است.

اگر آقای نویدی، کتابهای فوق؛ بویژه کتاب « داستان سام و زال » را با حوصله و ژرفبینی بدون هیچ پیشداوری از قبل، خوانده بودند و همینطور دیگر آثار استاد را ، مطالعه و سعی در فهمیدن و دریافتن آنها می کردند، بی شک به چاه چنان کژبرداشتهایی از افکار و ایده های استاد جمالی درنمی غلتدند؛ زیرا استاد در همان پیشگفتار کتاب « زال زر یا زرتشت؟ » / ص. 4 ، زمینه های گلاویزی دینی میان آیین میترایی و آیین مزدیسنایی و پیوند هر دو را با خرّمدینی یا آیین سیمرغی، مستدل نشان می دهد. ( 3 )

در « شاهنامه ی فردوسی »، گلاویزی خرّمدینی با آیین میترایی در پیکار فرانک و فریدون با ضحاک و گلاویزی خرّمدینی با آیین مزدیسنایی در تراژدی رستم و اسفندیار آمده است . این تجربیات مایه ای ایرانیان، به سختی با تئوری هایی از نوع «آنیمیسم » و امثالهم قابل درک و بررسی اند. مباحث استاد جمالی، مباحث فلسفی می باشند و تلاشهایی هستند برای زایاندن تجربیات مایه ای ملّت ایران از بطن تصاویر اسطوره های ایرانزمین. بحث آنیمیسم، در هیچکدام از آثار استاد جمالی مطرح نشده است. مطرح کردن و سخن گفتن از «آنیمیسم » در رویکرد به افکار و ایده های استاد جمالی دقیقا به معنای کژ راهه رفتن به سوی ترکستان است و از آن بد تر گریز از روبرو شدن سنجشگرانه با ژرف کاوی های وی و نتایج اجتماعی آن ها.
گفتمان اصلی بر سر تصاویر ایده آلی از انسان و خدا در دامنه تجربیات خرمدینی ، در دامنه تجربیات زرتشتی و در دامنه تجربیات میترایی است و شگف این که این را حتی پس از خواندن چند سطر از آثار استاد می توان دریافت. سخن بر سر بازگشت به زنخدایی هم چون یک آیین نیست. ایده ی زنخدایی در تفکّرات و ایده های استاد جمالی ، بحث دین شناسی نیست ، بحث بلکه مباحث عمیق در باره ی تجربیات دینی و سیاسی ایرانیان و ابعاد راز آمیز و آنتروپولوژیکی و کیهانی انسان ایرانی بر شالوده ی تجربیات اوست.
جایگاه زرتشت :
از دیدگاه استاد جمالی صف آرایی زرتشت با آزارندگان جان و زندگی، اوج درخشش کوششهای فکری و پراکتیکی زرتشت است و از این نظر، او با زال زر در فرهنگ سیمرغی برابر است : « برترین ارزش و غایت »، هم برای زال زر، هم برای زرتشت ، « نفی ضد زندگی » ، یا « نفی ِ ا+ ژی » ، از« زنـدگـی = ژی » بود » ص 141 و یا « زرتشت و زال زر که پسرسام (=گرشاسپ) بود ، هردو « یک غایت » داشتند، که این غایت ، قطبِ (= بهی) فرهنگ ایران بوده است ، وهردو، برای واقعیت بخشیدن به این « ارزش متعالی درجامعه بشری » برخاسته بودند .» می بینیم که بر خلاف برداشت آقای نویدی ، « استاد جمالی » ( در آثار پیشین خود نیز ) درست، زرتشت را به همین دلیل، قلّه و چکاد فرهنگ ایران می دانند. این امّا همه ی نقد « استاد جمالی » از آموزه های زرتشت نیست.
استاد جمالی در کتاب فوق در جستجوی نشان می دهد که صف آرایی و گسست زرتشت در برابر فاجعه ی قربانی خونی که میراث آیین میترایی بود (و در مذاهب ابراهیمی امتداد یافت ) ، استوار بر پرنسیپ قداست «جان و زندگی» بر آمده از تجربیات دینی ایرانیان پیش از او بود اما او می پرسد و می کاود و ریشه یابی می کند که چگونه آیین زرتشتی خود به ضدّ همین تجربه ی مایه ای و پرنسیپی بسیار ارزشمند و ستودنی فرهنگ ایرانی و خود زرتشت می انجامد؟. آیا این جستجو و این پرسش و اندیشیدن ژرف در باره ی آن نباید طرح شود ؟ آیا این پرسش نباید هیچگاه و هیچ زمانی طرح شود که چگونه یک ملّت از اوجگاه شعور و فهم زرتشت به پرتگاه گشتاسب و اسفندیار و جنگ دینی و کُشتن رستم و بر افکندن دودمان خاندان های پهلوانی سیستان فرو افتاد و دست آخر نیز، به قعر باتلاق ذلالت و صغارت و حقارت فقاهتی شیعه رسید؟ .

آمیدوارم که آقای نویدی با من هم نظر باشند که این پرسش تکاندهنده، سخت فهم و گرانپاسخ است، امّا ما را از روبرو شدن با آن، گریزی و گزیری نیست و اتفاقا رستاخیز آموزه های پر ارزش زرتشت و حتی بر آمدن و پوست انداختن آیین در بسته و درون گراشده زرتشتی همچون یک پیام جهانی فرهنگ ایران (و نیز بر آمد خود جامعه زرتشتیان) ، درست با همین پرسش و دلیری در درک همه ی نتایج آن، پیوند دارد. براستی چگونه و از درون کدام برداشت زرتشت ، از درون کدام تفسیر و بازخوانی افکار زرتشت از فرهنگ ایران ، زرتشتیگری تاریخی، همچون یک آیین آزادی کُش و خشک و بسته سر بر آورد و ایرانزمین را در برابر تاخت و تاز خاصمانش، ناتوان کرد و از پا در آورد ؟ آیا این پرسش، سزاوار طرح شدن نیست و نباید بر استاد منوچهر جمالی به دلیل همین دلیری و رادمنشی اش در طرح پرسش و همینطور به دلیل ژرفکاوی هایش در یافتن پاسخ به این پرسش، آفرینهای پی در پی گفت ؟ این پرسشی جدّی است و آقای نویدی خود نیز از اهمیت آن آگاه می باشند. ما نباید بر سر این پرسش سازش کنیم . و این پرسش لزوما نباید در راستای ستیز با زرتشت و یا زرتشتیان فهمیده شود بلکه در راستای تحول و رهایی و نو گشت و جوانی فرهنگ ایران و ایرانیان.

باید دلیرانه پرسید که براستی چه پلی، آیین زرتشتی را به آیین میترایی پیوند می زند و کدام پاسخ و کژ فهمی زرتشت ، ساختن این پل را به دست قدرت طلبان سیاسی و دینی( = موبدان و سلاطین بی فرّ ) امکان پذیر می سازد ؟ براستی اسفندیار و بهمن زرتشتی و انوشیروان و خسرو پرویز و شیرویه زرتشتی از کدام پاسخ زرتشت به پایمالی « پرنسیپ قداست جان و زندگی » سر بر می آورند و بر ضدّ آن می جنگند ؟ و چرا ؟ این پرسش جدی است که در برابر پژوهشگران فرهنگ ایران با عطشی خواهنده ی پاسخ به همآوردی ایستاده است. پرسشی چنان جدی که خود آقای کیومرث نویدی نیز با صمیمیت، آن را این گونه بیان کرده است : [ بنا بر آنچه کلیما نقل کرده است، با این که مغان زردشتی اندیشه های او را مسخ کردند تا از آن دینی رسمی و آزادی کش بسازند ... این نکته نیز گفتنی ست که بسیاری از زردشت شناسان بر این متفق القولند که میان آنچه به ویژه در دوران ساسانیان به نام دین زردشتی ساخته و پرداخته شده و آنچه زردشت گفته است کمتر قرابتی هست. ]

براستی پاسخ فردی و کنکاویده ی آقای کیومرث نویدی به دو پرسشی که خودش در برابر ما می گذارند، چیست ؟ این پرسشی آکادمیک و برای اتلاف وقت و چیزنویسی نیست؛ بلکه این پرسشی برای برونرفت از فلاکت اکنون ما، برای آفرینش آینده ی ایران و فرزندان ماست . آیا نباید در پیام با ارزش و گرانقدر زرتشت برای زنده کردن ایرانزمین از سر اندیشید و از راه و کژ راه آن درس گرفت ؟ چگونه و با انگیخته شدن از کدامین تجربیات ؟ این گونه سنجشگری در بنیاد خود در رابطه ما با دیگر بزرگان و فرهنگ آفرینان ما (از زرتشت تا مزدک و از مزدک تا فرذوسی و خیام و مولوی و حافظ و هدایت و صد ها چهره بیدار ایران زمین ) نیز باید صورت بگیرد.

آیا پیکار زرتشت با آزارندگان جان و زندگی می تواند بدون گسستن از سنّت زرتشتیگری همچون یک دین تاریخی و سازمان یافته و بسته و خشک شده ، برای نوزایی فرهنگی ایرانیان به کار آید ؟. اگر پاسخ ما به این پرسش، آری است ، چگونه می توان از زرتشت، راهی به آینده گشود ؟ به نظر می رسد که این نگرانی آقای نویدی نیز هست؛ زیرا ایشان می نویسند :

« ... و گمان کنم این توصیه را می شود به آقای جمالی نیز کرد؛ کشتن زردشت به ویژه در این واویلائی که مردم ایران در آن گیر کرده اند و جوانان ما، در به در، دنبال هویتی غیر اسلامی برای خویشند، خدمت به آنان نیست؛ آن هویت، قطعا، نمی تواند آنی میسم و فرهنگ سیمرغی باشد. آنی میسم سیمرغی، با همه زیبائی هایش، نمی تواند در جهان پیچیده ما به انسانها کمک کند که با جهان کنار آیند؛ کم دارد یعنی. زردشت را در پای این حقیقت مطلقی که می اندیشید شما کشفش کرده اید و مالکش هستید، نکشید آقای جمالی. این قطعا قصد و اختیار نیست. »

پیشتر به این پرسش که رابطه هویت ما ایرانیان با فرهنگمان چیست و نیز بی ربطی این هر دو با تز « آنیمیسم » اشاره کردم . اکنون تنها تکرار میکنم که بحث بر سر تصاویر ایده آلی از خدا و انسان و همه نتایج آن در دامنه دین و سیاست و اجتماع است و تصویر « سیمرغ گسترده پر» از فردوسی و عطار و مولوی و حافظ و در ادبیات پارسی نیز این گونه فهمیده می شود .
اما بدون تردید و با پوربختی باید به آشکارا گفت که زرتشت را قبل از همه، سده ها پیش خود موبدان زرتشتی کُشته اند. آموزه ی جانبخش زرتشت، درست با واقعیت زشتکاری لشکر کشی بزرگترین سردار زرتشتی (اسفندیار فرزند گشتاسب ) به سیستان بود که متلاشی شد؛ زیرا چنان آموزه ای به پای قدرت طلبان سیاسی و موبدان جاه طلب قربانی شد . آموزه جانبخش زرتشت، درست در زشتکاری نابردباری دینی و سیاسی در برابر خرّمدینان و عیسویان ایران عصر ساسانی بود که با جدا شدن گرجستان و ارمنستان از پیکر ایران زمین، لگد مال شد . این اما تنها یک گذشته ی تاریخی و فراموش شده و بدون پیامدهای فاجعه بار نیست.

کافی است که ما امروز، نگاهی دقیق به باز ماندگان زرتشتی در ایران و هند بیفکنیم تا ببینیم که چگونه از یک دعوت جهانی و بسیار کار آفرین زرتشت در برابر قدرتمندان سیاسی و دینی، یک آیین بسته و در خود ساخته شده است. (بحث بر سر انکا ر فروزه های نیک جامعه زرتشتی کنونی نظیر دنیا گرایی ، سخت کوشی ، نیکو کاری و ایران دوستی نیست . تصویر ایده آلی جمشید (انسان آرمانی ایرانی ) هنوز زنده ترین حضور را در میان پارسیان هند دارد و آرمان «آبادسازی گیتی » و ثروت آفرینی (بر آمده از همین تصویر) اینان را شاخص ترین و مورد احترام ترین اقلیت هند کرده است. این ها مورد انکار کسی نیست. )
چرا در هند ، سرزمین آزادیهای هزار مذهب و مسلک ، سرزمینی که پیوندهای مشترک فرهنگی با ما ایرانیان دارد، زرتشتیگری در حال زوال است و انواع مسیونر های مسیحی، حضور فعّالی دارند ؟ چرا آیین زرتشت در همین ایران زخم خورده از بیداد اسلامیت و شمشیر کشان الله نمی تواند پژواکی فراتر از چند روشنفکر داشته باشد و راهی به سوی ملّت نمی یابد ؟ براستی چرا ؟
پاسخ آقای کیومرث نویدی به این پرسش بر من آشکار نیست؛ امّا پاسخ استاد جمالی را می توانم برای ایشان باز گو کنم :

« آموزه واندیشه های زرتشت ، درفضائی پیدایش یافته بود که « میتراگرایان = ضحاکیان » ، آداب خود را چیره ساخته بودند . آموزه زرتشت، برای پیکار با آموزه و آئین ضحاکیان ، درمغز زرتشت ، پیدایش یافته بود وعبارت بندی شده بود . دراین آئین ، بـُریدن ، یا کشتن ( = قربانی خونی ) بنام میتراسMithras ، مقدس ساخته شده بود . زرتشت ، این کار را، به درستی و با قاطعیت ، پیکار با اصل« ضد زندگی » میدانست ، و غایتش در آموزه اش ، پیکار با میتراگرایان (= ضحاکیان ) بود . جدا ساختن دقیق ِ « زندگی » و « ضد زندگی » ازهمدیگر، و روشن ساختن این دو اندیشه ازهم ، برای مبارزه با ضحاکیان، هم بسا وهم نیرومند بود. ازاین رو نیزهست که آموزه زرتشت ، برای مبارزه با ادیان ابراهیمی ، فوق العاده نیرومند است ، هرچند که دراثـر ناتوانی موبدان زرتشتی ، ازاین توانائی، هیچ بهره ای درتاریخ گرفته نشده است . » ص 113

از دیدگاه استاد جمالی ریشه این ناتوانی اما در خود آموزه زرتشت و دقیق تر در «شیوه » اوست :

««برترین ارزش وغایت»، هم برای زال زر، وهم برای زرتشت ، « نفی ضد زندگی » ، یا « نفی ِ ا+ ژی » ، از« زنـدگـی = ژی » بود . « ژی » همان « گی= جی = زی » هست ، که « زندگی » باشد . تفاوت فرهنگ ایران، با ادیان ابراهیمی، آنست که ادیان ابراهیمی ، گردِ محور« نجات دادن انسان وبشریت ازگـُنـاه دربرابرحکم ِ الهی » میگردند ، و فرهنگ ایران ، گردِ محور« نجات یابی انسان وبشریت ازآنچه ضد زندگی است » میگردد. این تفاوت ، فوق العاده اهمیت دارد .این « اصـل ضـد زنـدگـی ، « اژی » یا « اژدها و ضحاک »، خوانده میشود . پیام زرتشت ، پیام تازه ای درایران نبود ، وچنانکه از موبدان زرتشتی ادعا میشود ، ایران پیش از زرتشت ، ایران ِ جاهلیت نبوده است ، بلکه خانواده سام ، همین آرمان وارزش وغایت را ، روزگاران درازپیش ازاو، به شیوه ای دیگرو حتا مردمی تر ، دنبال میکرده اند . تفاوت این دو ، درشیوه رسیدن به این ارزش متعالی بوده است . ودرست « شـیـوه رسـیـدن به یک غایت » ، چه بسا محتوای خود ِ آن غایت را ، به کلی دگرگون میسازد، و درست ، بجای « غایت » ، ولی بنام « غایت » ، « ضدغایت » را فراهم میآورد . بجای رسیدن به غایت ِ« زندگی» که نوید داده ، « ضد زندگی » را واقعیت میبخشد . بجای بهشتی که نوید داده، و همه را شیفته آن ساخته ، دوزخ را برای همه آنها درهمین گیتی میسازد ، و دوزخش را نیز بنام « بهشت » ، میستاید .

آنها که شیفته غایت های مردمی ومتعالی میشوند ، بندرت ، دقت و تاءمل در« شیوه رسیدن به آن غایات » میکنند . « غایت های و آرمانهای بزرگ ونوید بخش » ، با آوردن ِ چنین آزمونهای تلخ درتاریخ ، بد نام و بی ارزش و خوار ساخته میشوند ، چون شیوه های رسیدن به آن ، درست برضد خود آن غایت ها بوده اند . تازه همین مبارزان ، برای غایت های مردمی وعالی ، از راههای ناسازگاربا آن غایتها ، و واقعیت بخشیدن به « ضد غایت » بجای « غایتی »که نویدش را داده اند ، میکوشند همین « ضد غایت » را ، بنام « غایت »، به جامعه بباورانند . واین کار، چنگ وارونه زدن، یا خدعه کردن با مردمانست . واینجاست که خود این کوشندگان برای غایت های بزرگ ومردمی ، از« شیوه های ناجور با آن غایت ها» ، که آنها را آسمانی والهی نیز میدانند ، با دست خودشان ، درانسانها ، شک ورزی وبد بینی ودرپایان، نیهلیسم Nihilism (یکسره ، زیر همه ارزشها وآرمانها زدن ) را خلق میکنند . پیدایش « رنـدی » در ایران ، پیآیند همین « پوچ ازآب درآمدن همه آرمانها درواقعیت » بود . ناگهان ، همه غایت ها ، فقط « آلات ووسائل رسیدن به قدرت » ساخته میشوند. »" ص 141
و نیز «. نـزد زرتشت ، این راه ِ جستجو و امتحان کردن و پژوهیدن و جدا ساختن ، نادیده گرفته میشود . خـرد ، فقط دراثر روشن بودن تضاد ِ ژی و اژی ازهمدیگر، فقط باید برگزیند . نزد زرتشت ، « آزادی » ، دراین حق وتوانائی گزینش، خلاصه میشو د . ولی نزد زال زر ، آزادی ، برشالوده ِ حق وتوانائی جستجوو آزمایش خود هرانسانی ، برای یافتن زندگی ازضد زندگی ، قرارگرفته است .

نزد زرتشت ، بدی ( آزارجان ، یا اژی )، یک ویژگی همیشگی و مداوم چیزیست . یکی از دوهمزاد ، « درگوهرش ، اژی هست » . دراین صورت ، « اژی = ضد زندگی » ، اینهمانی با « هستی ، با بُن آن چیز» می یابد . دشمنی ، دشمنی با « هستی دشمن » ، دشمنی با « اهریمن» میگردد ، و لو وجود این اهریمن نیزانکار گردد ، چون نامش را بطور آشکار، زرتشت نبرده است . » ص 169.

در همین رابطه ، بررسی دقیق تفاوت های میان برداشت و تصویر ایده آلی خرّمدینی از خدا و حقیقت با برداشت زرتشت از این دو، در کتاب: « زال زر یا زرتشت؟ » آمده است . من تنها برای روشن کردن این که درک رنگین و سویه سویه و تعریف ناپذیر فرهنگ ایرانی از خدا و حقیقت چگونه بوده است و این برداشت با برداشت سپید /سیاه زرتشتیان از خدا و حقیقت، فرسنگها فاصله دارد، یکبار دیگر به خود کتاب: «زال زر یا زرتشت؟ » ارجاع می دهم:

«اسدی توسی ، درسیر گرشاسپ به جزایر گوناگون ، نیزخبراز گذرش به جزیره « رامنی » میدهد ، که « رامنا = رام » باشد .
همانجا ی دیدند کوهی سیاه    گرفته سرش راه برچرخ ماه
درختی گشن شاخ برشخّ کوه    ازانبوه شاخش، ستاره ستوه
زعود و زصندل بهم ساخته    بسر برش، ایوانی افراخته
دگر ره ، سپهدارپیروز بخت ( گرشاسپ )
زملاح ، پرسید ، کار درخت
که برشاخش ، آن کاخ برپای چیست
چنین از بـَر ِ آسمان ، جای کیست ؟
چنین گفت ، کان جای سیمرغ راست
که برخیل مرغان ، همه پادشاست
این همان داستان شاهنامه است . و کاخ یا ایوان فراز درخت ، به معنای آنست که سیمرغ ، خدای خانه و آشیانه (شیان = هیل = ئیلان ) یا اصل شهرو مدنیت است .
پدید آمد آن مرغ هم در زمان
ازو شد ، چوصــد رنـگ فــرش ، آسمان
چو باغی روان ، درهوا ، سر نگون
شکفته درختان درو ، گونه گون
چو تازان کـُهی پر گل و لاله زار
زبالاش ، قوس قزح ، صد هزار
و« باد پر سیمرغ » ، همان بادیست که درواقع ، اصل جان وعشق و موسیقی وجشن درگیتی است ، واین اندیشه در غزل مولوی باز تابیده میشود ، که « بانگ نی » را با « بانگ پرهما » و با خود « خدا » اینهمانی میدهد :
ای درآورده جهانی را زپای    با نگ نای وبانگ نای وبا نگ نای
چیست نی؟   آن یار شیرین بوسه را
بوسه ، جای و ، بوسه ، جای و ، بوسه ، جای
آن نی بیدست وپا، بستد زخلق
دست وپای و دست و پای و دست و پای
نی، بهانه است ، این ، نه برپای نی است
نیست الا ، بانگ پرّ آن همای
خود، خدایست ، اینهمه ، رو پوش چیست !
میکشد اهل خدا را تا خدای» ص 253

من از آقای نویدی می پرسم این تجربه ی فرهنگ ایرانی از خدا و حقیقت و زیبایی در تصویر اسطوره ای سیمرغ رابطه ای با « آنیمیسم » دارد ؟ و اصولا چرا باید در بررسی تجربه های بنیادی فرهنگ ایرانی، سراغ چنین تئوریهای ناکار آمد و بی ربط با فلسفیدن و اندیشیدن رفت؟. اساسا تصاویر اسطوره ای در هر فرهنگی به طور کلّی و در این زمینه ی خاصّ، تصاویر اسطوره های ایرانی، تجربیات مایه ای و بنیادین ملّت ما را در تمامیتش و در چهره های رنگین و متناقضشان در بر میگیرند. درست در این تناقضها و گوناگونیهاست که یگانگی و تمامیت تجربه های ایرانی، درک شدنی هستند؛ نه با بر داشت تکاملی و نردبانی روشنفکران ما از تطّور و تحوّل فکر و زبان و تجربیات فرهنگی که پاره ای از این تجربیات را نابهنگام و یا مربوط به گذشته می دانند. تکامل و تحوّل در دامنه ی ابزارها و تکنیک و اختراعات و صنعت و امثالهم را می توان پذیرفت و فهمید و دریافت؛ ولی در تفکّر و اندیشیدن ما با نخستین انسانی که برای یافتن پاسخ درخور و شایسته بر روی کره زمین از خودش پرسید: « آیا معنایی برای زندگی در این جهان هست و آیا فراسوی این آسمان پر ستاره، چیزی نیز وجود دارد؟ »، هم عصر و هم زمان و همدوره هستیم؛ ولو آن انسان نخستین در بیست یا شاید هم صد هزار سال پیش بر روی کره زمین می زیسته است.

در اندیشیدن و فلسفیدن، زمان قراردادی و فیزیکی،نقشی ندارد؛ بلکه همانطور که « افلاطون » نیز به دُرُست می گوید، با آغاز تفکّر و فلسفیدن، مسئله ی « جریان زمان در مغز برای همیشه » قطع می شود تا انسان بتواند بی واسطه و سر راست با هر مسئله ای، پیوند مستقیم بیاید و بتواند در باره ی چند و چون آن بیندیشید. ما باید توانایی درک و بازبینی و بازیابی تجربیات خود را در فراسوی مرزهای زمان و دوره های تاریخی بیابیم و از آویزان شدن به ابزارهای نارسا و الکنی هم چون تئوری « آنیمیسم » جدا بپرهیزیم؛ زیرا دخالت دادن چنین تزی در مسئله ی اندیشیدن در باره ی تصاویر اسطوره ای؛ یعنی دوغ و دوشاب را از یکدیگر، تمیز ندادن. ( 4 )

برای روشن کردن اینکه پیوستگی تجربیات فرهنگی را چگونه می توان با کنار گذاشتن برداشت های ضدّ فلسفی و فیزیکی از زمان و اسطوره ها بهتر فهمید، می توان به یک یا دو نمونه اشاره کرد . آقای نویدی با اشاره به منشور کورش می نویسند: [ ... استوانه کورش که در آن به صراحت، توهین به ادیان مردمان تحت سیطره شاهنشاهی اش را ممنوع می کند...]. آیا این تجربه و تجربه داریوش دوم که در گشودن سرزمینها ، خدایان آن سرزمینها و مردمان را «خدای خود » می نامید و این را در سنگنوشته هایش نیز درج می کرد با تجربه «برادری همه ادیان و جستجوی فردی حقیقت» که 2400 سال بعد از زبان « میرزا حسینعلی بهاالله (پیشوای بهاییت ) » بیان شد و نیز با سر اندیشه بنیادی « فراسوی کفر و ایمان » در عرفان ایرانی؛ بویژه در آثار عطار نیشابوری، یک رابطه بنیادی فلسفی – فرهنگی و فراسوی زمان تاریخی وجود ندارد.؟ هم چنین صف آرایی زرتشت با آزارندگان جان و زندگی، بارها در دوره های تاریخی از سوی بزرگان فرهنگی و نخبگان ایرانزمین در کلمات و شیوه های مختلف زبانی، عبارتبندی های دیگری یافته و باراندیشی و تاکید ممتد شده اند. این تجربه ها را نمی توان با کلیشه ها و قالبهای نردبانی و تکاملی و سبکسرانه رایج در میان درس خواندگان ما فهمید.

اندیشیدن فلسفی، توانایی ما، به تن خود و با فکر و مغز خود برای اندیشیدن در گستره ی تصاویر و تجربیات و بُنمایه های فرهنگی ملّت و سپس باز زایی آنها در مفاهیم می باشد. در مسئله ی اندیشیدن بایستی در تاریخ تحوّلات فرهنگ سرزمین خود در واقعیت دوران اندیشید و به زبان فردی عبارت بندی کرد. ناگفته نگذارم که سنجشگری را نبایستی با توهین به معتقدین ، یکی پنداشت. سنجشگری بر باور به توانای انسان هم چون یک وجود مستعد برای فرهنگیده شدن بر شالوده ی خرد و تجربیات فردی و همچنین وجود خدایی اش استوار است .

بیاد بیاوریم که نقش رستاخیزی فرهنگ و اساطیر یونانی برای سرزمینهای باختری، دُرُست با توانایی و دلیری اندیشمندان باختر زمینی در نو اندیشی و در باز اندیشی و انگیخته شدن از تصاویر اسطوره های یونانی و تجربیات نهفته در آنها، پیوند می یابد. اگر اندیشمندان باختری همچون آقای کیومرث نویدی با کلیشه ی و خط کش همیشه حاضر و آماده ، به سراغ مایه های فلسفی و اسطوره های یونانی می رفتند، هرگز به هیچ کجا نمی رسیدند. اگر ما نیز بخواهیم با اینگونه قالبهای کلیشه ای به سراغ تجربیات بنیادی فرهنگهای بزرگ و تمدن آفرینی چون فرهنگ مصری و ایرانی – هندی و چینی و یونانی – رومی وغیره برویم ، بدون تردید، تنها با انبان سرخورده گیها و احساس هیچ بودن، باز خواهیم گشت.

این برداشت از تداوم و پیوستگی تجربیات مایه ای ملت که فرهنگ ما را می سازد از سوی استاد جمالی، این گونه بیان شده است :
« فرهنگ ، « گوهر رنگین کمانی » دارد . چیزهائی که باهم درهنگام پیدایششان در تضادند، هنگامی« فرهنگ » میشوند ، که از اضداد ، تحول به « گوناگونی و رنگارنگی دریک طیف به هم پیوسته » بیابند . فرهنگ، نیروی آفریننده و دیگر گونه سازنده ایست که از« اضـداد» ، « گوناگونی رنگین کمان » را پدید میآورد . نوابغ ایران ، رنگین کمان فرهنگ ایران هستند، وهمه آنها ، پیوندهای نامرئی ، دراین رنگین کمان، باهم دارند . زال زر و زرتشت و کوروش و مـانی ومـزدک و سـعـدی و حـافـظ و فـردوسی و نـظـامی و عـطـارومـولـوی ، درپیوند باهم ، این « رنگین کمان آرش » ، یا « رنگین کمان بهمن ، خرد بنیادی و آفریننده ایران » هستند.

« آنچه » این رنگارنگی و گوناگونیهارا را به هم می پیوندد ، هرچند که درواقع ، نادیدنی و ناگرفتنی است ، ولی بیان گستره ی سرشار ِضمیرنهفته ومعمائی ایرانی است، که در فرهنگش میجوشد ، و هرفردی، باید برای درک غنای خودش ، این فرهنگ را ، درگمان زنیها وکورمالیها ، همیشه ازنو بجوید و بیابد. تضادی که زرتشت و زال زر، در هنگام پیدایششان باهم داشتند ، درپایان، تحول به گوناگونی دراین رنگین کمان می یابد، و به هم می پیوندد . کشف فرهنگ ایران ، در برتری دادن یکی ازاین نوابغ بردیگری ، رفتن به بیراهه ، ومغشوش ساختن وفقیرساختن فرهنگ ایرانست . کشف فرهنگ ایران در درک آنها درتضاد نخستینشان ، وسپس تحولشان به گوناگونی دریک طیف ورنگین کمان ، همیشه ازنو، ممکن میگردد . درک آنها درتضاد، پاره کردن انها ازهمدیگربرای روشن کردن است ، ولی آنچه درآغاز، به شکل تضاد، چشمگیرمیشود، پس ازگذشت زمانی، شکل گوناگونی و رنگارنگی درطیف میگیرد، و« پارگی معرفت » ، تبدیل به « پیوستگی فرهنگی » میگردد . اندیشیدن فلسفی ، تحول دادن اندیشه هائیست که هرچند درآغاز، به تضاد ، کاسته ، و درضدیت آنها را ازهم پاره ساخته ، به اندیشه های طیفی است که باهم پیوند می یابند. دراین بررسی که بنیاد اندیشیدن فلسفی ایرانست ، روند حرکت ازتضاد ، به« پیوند و طیف گوناگونی » آزموده خواهد شد .» ص 192

در اختتام کلامم اضافه کنم که شایسته ی آقای کیومرث نویدی نیست که بدون خواندن دقیق آثار « استاد جمالی » و بدون خواندن دقیق کتاب « زال زر و یا زرتشت ؟» به نتیجه گیریهای تاسف باری همچون « راسیسم فرهنگی !؟ » برسند. نیک است که در اندیشیدن و استدلال آوردن به نیروی تمییز و تشخیص فردی و خرد اندیشنده و پرسنده ی فردی اتّکا کنیم تا به مراجعی که ما را به جای مدد رسانی، به بیراهه های پیشداوری و کژفهمی درمی غلتانند.

ما ایرانیان برای به خود آمدن و برای از سر گرفتن جوانی و شادابی و برای تحوّل و نو شدن باید قبل از هر چیز از تجربیات فرهنگ و تاریخ ملّت خودمان از عصر اساطیری تا همین امروز با مهر و سنجشگری و خواست حقیقت جویی بدون هراس از قدرتهای حاکم بیاغازیم.
ما ایرانیان باید از «خود»، همچون بنیانی ترین و مایه ای ترین تجربیات تاریخی و فرهنگی در تمامی چهره ها و عبارت بندیهای آن بیآغازیم و به دلیری در باز خوانی و نوزایی و نو اندیشی و به هنگام خوانی و سنجشگری و سپس پرورانیدن تخمه های فکری بکوشیم و این خود گمشده در لایه های تاریخ را، از نو باز یابیم و بپرورانیم و به بار آوریم. بر بستر این رستاخیز فرهنگی است که آموزه ی محوری اشو زرتشت را: «نه ! به آزارندگان جهان جان »، نیز می توان و باید از نو، باز اندیشیده و عبارتبندی کرد .بر بستر این تلاش ، پیام زرتشت و فرهنگ ایران «نه ! به آزارندگان زندگی» از سر دستمایه امید جوانان ایران زمین خواهد شد.

پایان سخن این که « هنر نزد ایرانیان است و بس ..... نگیرند شیر ژیان را به کس »، درست در آموزه زرتشت نیز باز تاب می یابد؛ زیرا هنر ( فضیلت= فروزه ی پیدایشی )، صف آرایی در برابر شیر درّنده و ژیان، همچون نماد آزار زندگی و به هیچ گرفتن پرخاشگری و ستیزه جویی، درست هسته مرکزی و انسانی و کار آمد پیام زرتشت است که آقای نویدی از آن به درستی دفاع می کنند. این شعر فردوسی نیز هیچ ربطی به خرافه ی برتری جویی ایرانیان (که زاییده ذهن ضدّ ایرانی و شیعه زده ی است ) ندارد. در باره ی کژفهمی فاجعه بار و میلیونها بار جویده و مضحک شده ی « هنر، نزد ایرانیان است و بس ! » نیز می توانید به این جُستار، مراجعه کنید. ( 5 )   ///


آدرس پست الکترونیکی نگارنده: arjemandrad@yahoo.com
نویسنده از دریافت دیدگاه های خوانندگان شاد می شود.

این نوشته در تارنمای اینترنتی فرهنگشهربایگانی خواهد شد : www.farhangshahr.com
ایرج ارجمند راد

پانویسها:
1- مقاله ی آقای نویدی:
( archives.farhangshahr.com
2- جُستار استاد جمالی:
archives.farhangshahr.com
3- متن کامل کتاب: « زال زر یا زرتشت؟ » :
www.jamali.info   )
4- در باره ی مسئله ی زمان، مراجعه کنید به این جُستار:
archives.farhangshahr.com
5- در باره ی « هنر، نزد ایرانیان است و بس ! » :
archives.farhangshahr.com