سهراب و صلح و سلطنت


احمد پورمندی


• روزی که آیت الله خامنه ای دست از حمایت از گروه های افراطی و ماجراجو برداشته، فرمان عقب نشینی را صادر کند، روز پیروزی صلح طلبان ایران نیز خواهد بود. همان گونه که عقب راندن محافل جنگ طلب کاخ سفید، پیروزی بزرگ صلح دوستان آمریکا و جهان را رقم خواهد زد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۹ فروردين ۱٣٨۶ -  ۲۹ مارس ۲۰۰۷


تابان عزیز
بعد از انتشار مصاحبه ات با سهراب [مبشری]، قول دادم که به سهم خود در این بحث مهم شرکت کنم. خواستم مطلبی اندکی رسمی تر تهیه کنم، ضیق وقت نگذاشت. به علاوه فکر می کنم از بس در این «جنگل سایت ها» مقالات جدی و جدی تر چاپ می شوند، کسی را دیگر رقبت خواندن نیست و شاید طرح مسائل خیلی جدی در قالب زبان ساده ی نامه نگاری، توجه خوانندگان بیشتری را جلب کند.
با بسیاری از حرف های سهراب عزیز موافقم. مثل همیشه دقیق، سنجیده و روان می گوید و می نویسد. اما چون قصد ندارم مثل بعضی ها، از پیشنهادش «استفاده ی بهینه!» کنم و نانی در سفره اش بگذارم، به آن جائی می پردازم که قبولش ندارم.
می نویسد:
«من در مقاله ی مورد اشاره ی شما در «کار آن لاین» هم نوشتم: هرگونه آمیختن فعالیت صلح طلبانه ی ما با امور بی ربطی مانند انتقاد از اسرائیل و دفاع از انرژی هسته ای، به اعتبار صلح خواهی ما لطمه می زند. اکنون می افزایم یکی دیگر از این امور بی ربط، حمایت از این یا آن باند حکومتی است. من احساس می کنم مدافعان مشی حساب باز کردن روی این یا آن جناح رژیم، اکنون فرصت را مناسب دیده اند که «صلح» را به ابزاری برای احیای آن مشی تبدیل کنند.»
درست است. ولی نه جامع است و نه مانع. اینورش را خوب بسته است، ولی آنورش باز ِ باز است. به صحنه نگاه کن، همه چیز دستگیرت می شود.
آن بی نوای ارزان فروش که زمانی در توهم «شارح کمونیسم» بودن، مروج بدترین درک از آن بود و حالا چندی است که در توهم «شرح سوسیال – دموکراسی» به ضایع کردن این یکی کمر بسته و در خواب های دن کیشوتی اش طرفداران بازگشت سلطنت پهلوی را «لیبرال دموکرات» می نامد تا به کف زدنی خرسندش سازند، «پیشنهاد» را در هوا قاپید و به «دوست» پاس داد تا شاید به کار ضربه ای بیاید. راستی چرا؟ و چرا از این طرف کسی استقبال نکرد؟
در این یادداشت جا به جا به این سوال باز خواهم گشت. ولی عجالتا نظرم را در مورد سلطنت، در قالبی «قطع نامه ای» می آورم:

سلطنت و سیاست جمهوری خواهان در قبال آن

پیشنهاد من در این مورد شامل سه ماده و دو یادآوری است:
ماده اول: سلطنت بخشی از ساختار سیاسی کشور ماست.
(و این یعنی اینکه نه سکوت در مقابل این قوم و نه چسباندنشان به سازمان های جاسوسی و عامل بیگانه نامیدنشان، چیزی است که به کار سیاست جمهوری خواهانه بیاید. باید بپذیریم که بخشی از مردم ایران، چه به خاطر نگاه بیرون نگرشان و چه به خاطر چیزهایی که در نظام گذشته داشتند، طرفدار بازگشت سلطنت پهلوی هستند و اقشار و گروه های اجتماعی معینی از بازگشت سلطنت سود خواهند برد.)
ماده دوم: سیاست سازمان ها و احزاب جمهوری خواه بر اصل «عدم همکاری با احزاب سیاسی سلطنت طلب و تضعیف موقعیت این احزاب در جامعه ی ایرانی» استوار است. (دلایل این سیاست را در مقاله ی دو نگاه * توضیح داده ام)
ماده سوم: هر جا که «مصالح ملی» همکاری با احزاب سلطنت طلب را ضروری سازد، احزاب جمهوری خواه باید از آن استقبال کنند. از جمله در زمینه حفظ صلح و رفع خطر جنگ.
یادآوری اول: «گفتگو» وسیله ای است برای تنظیم رابطه که بهره گرفتن از آن نه تابع ماهیت و سیاست طرف های مقابل، که تابع محاسبه ی «سود و زیان» است. می توان در این یا آن میزگرد با حضور نمایندگان جمهوری اسلامی و یا احزاب سلطنت طلب شرکت کرد و آن دیگری را بایکوت کرد.
یادآوری دوم: مبارزه ی گروه ها و اقشار اجتماعی برای دستیابی به حقوق مشترک صنفی و اجتماعی خویش، هیچ ربط مستقیمی به سیاست و مواضع سیاسی اعضای تشکل های صنفی و اجتماعی ندارد و وظیفه ی یک حزب سیاسی مردمی در مقابل این گونه تشکل ها و جنبش ها، پاسداری از استقلال آن ها در مقابل تعرضات احتمالی دیگران است.

جامعه ی ایرانی به ویژه در خارج از کشور، در این مورد دچار گیج سری عجیبی است و به خصوص از این نظر، مهم است که روی آن کمی مکث کنیم.
سهراب می پرسد:
«آیا یک سازمان چپ اگر با هر نیروی سیاسی دیگری وارد اتحاد عمل در دفاع از حقوق بشر شود، هویت جمهوری خواهانه، چپ و عدالت خواهانه ی خود را از دست خواهد داد؟»
طرح هر روزه ی این سوال از جانب دیگران، شاید تعجب کمتری را برانگیزد، اما وقتی در این سطح و به عنوان موج دوم «مرزشکنی» مطرح می شود، هم باید خیلی متعجب شد و هم خیلی هوشیار!
در طرح این سوال دو خطای پایه ای خوابیده اند. اولی به این ترم کشدار «حقوق بشر» بر می گردد. مراد از «حقوق بشر» چیست که باید برای دفاع از آن وارد اتحاد با دیگران شد؟ اگر منظور مجموعه ی حقوقی است که بشر از زمان آدم تا حالا داشته، یا آرزوی داشتنش را داشته، که مساله آن قدر کشدار، کنگ و کلی است که مبنا قرار دادنش برای همکاری و اتحاد اسباب خنده خواهد شد و اگر مراد از «حقوق بشر»، مفاد اعلامیه ی جهانی حقوق بشر است که آن هم از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را شامل است و کم از مفهوم کلی «حقوق بشر» ندارد. پس همکاری کردن یا نکردن احزاب سیاسی روی چیزی به نام «حقوق بشر» یک شوخی سیاسی است.
بشر در واقعیت زندگی، یعنی شهروند فلان کشور و متعلق به بهمان گروه صنفی و اجتماعی و احتمالا سیاسی. چنین بشری، مستقل از تعلقات سیاسی اش، حقوقی دارد که به زعم او، اغلب به وسیله ی گروه های اجتماعی دیگر و یا حکومت وقت مورد تجاوز و تعرض قرار می گیرد و این او را وا می دارد که برای به دست آوردن و یا صیانت از حقوقش قدمی بردارد، با بغل دستی اش حرف بزند و به اتفاق او کاری صورت دهد و سوال اصلی این است: چه کسی و کدام پرنسیب سیاسی و یا انسانی به من و تو و سهراب حق می دهد که از کارگری که برای بهبود شرایط کارش وارد سندیکا شده، از سرمایه داری که اتحادیه تشکیل داده و یا آن خانمی که برای مقابله با مجازات «سنگسار به خطر سکس» به خیابان آمده، شناسنامه و کارت شناسایی سیاسی مطالبه کنیم؟ آخر به من و تو چه مربوط است که این خانم اسمش اشرف پهلوی است، یا اشرف دهقانی؟ فرح دیباست یا فاطمه حقیقت جو؟ اگر چهار نفر آدم به خیابان می آیند تا به قوانینی که به زعمشان ظالمانه است، اعتراض کنند، به من و تو چه که بخواهیم با کوبیدن «مهر و نشان» کذائی مان، حرکتشان را ضایع کنیم؟ کی به مسعود رجوی و رضا پهلوی حق می دهد که آدم هایشان را با عکس و علم و کتل به میان جماعت بفرستند و عادت منحوس «مصادره ی حرکت مردم» را در تلویزیون هایشان به نمایش بگذارند؟
از این آقایان انتظار بیشتری نمی توان داشت، ولی از نخبگان جمهوری خواه باید انتظار داشت که به این خلط مبحث آزار دهنده پایان دهند و آن را پایه ی طرح سوالات بی معنی نسازند و به جای آن که احزاب سیاسی را به همکاری در دفاع از حقوق بشر دعوت کنند، آن ها را فرا بخوانند تا دست از مصادره سیاسی حرکات صنفی و اجتماعی «بشر» بردارند و مردم را راحت بگذارند.
حوزه ی سیاست، آن قدرها که ما عادتا فکر می کنیم گل و گشاد نیست و به خصوص در ایران ما که بخش بزرگی از روشنفکرانش به دلیل عملکرد غلط احزاب سیاسی، خود را سیاست زده – بر وزن دزد زده – می دانند و هم از این رو، به سیاست و سیاسیون بی اعتمادند، ضروری است که ما در نقد دیدگاه های تمامیت خواه، پیگیر بوده و کاملا هشیار باشیم که پا را از گلیم خودمان بیرون نگذاریم و اگر اعضای حزب و گروه ما در نهادهای صنفی و اجتماعی فعال هستند – که باید باشند – توصیه ی ما فقط پاسداری از استقلال نهاد و مناسبات دموکراتیک در درون آن باشد و لاغیر.
دیدگاه حداکثری که می خواهد به همه چیز از زاویه سیاست نگاه کند، یا ناچار می شود دم ِ در هر سندیکا، انجمن و اتحادیه ای آژان بگذارد و فقط خودی ها را راه بدهد و یا وقتی از «تسخیر» نهادی مایوس می شود، به بایکوت و فحاشی روی آورد. یکی را «زرد»، آن دیگری را «عامل» و سومی را «کافر و ضدانقلاب» بنامد.
تنظیم رابطه با جنبش های اجتماعی، سندیکاها و رسانه ها از دیرباز موضوع بحث در صفوف سوسیال دموکرات ها و کمونیست ها بوده است. بلشویک های روس و همتایان تمامیت خواهشان در دنیای سابق – به شمول پدران توده ای ما و خود ما به عنوان فرزندان خلفشان – تسخیر سندیکاها و تشکل ها و... را در دستور گذاشته (و گذاشتیم) و سوسیال – دموکرات ها پاسداری از استقلال آن ها را. نگاهی به نتیجه، از هر نوع استدلالی نیرومندتر است.
یادآوری آن چه که سوسیال دموکرات ها از ۱۵۰ سال پیش گفته و بدان عمل کرده اند، کشفیات افتخارآمیزی نیست، ولی این واقعیت بی افتخار که مجبور شویم، قریب به بیست سال پس از فروپاشی دیوار، برای یکدیگر از الفبا حرف بزنیم، فقط دردآور است.
جمع بزنم:
«گسترده دیدن حوزه ی سیاست»، و به کارگیری مفاهیم گنگ و کشداری نظیر «حقوق بشر» در حوزه ی سیاست، دو خطائی است که نه فقط ما را به طرح سوالات بی مورد می کشاند، بلکه از دو سو به رشد مدنیت در جامعه لطمه می زند: از یک سو تیغ سیاست را در آن جائی که باید با قاطعیت بجنگد و رقبا را کنار بزند، کند می کند و به شارلاتان های سیاسی میدان می دهد زیر شعار «وحدت» جنس بنجول قاچاق کنند، و از طرف دیگر مردم را در جائی که باید یکی باشند، بیهوده به حیدری – نعتمی تقسیم می کند.
* * *

یادآوری دوم به درازا کشد، بی آن که از تماس سطحی با مساله ی مهم رابطه ی حزب سیاسی با جنبش ها و تشکل های صنفی و اجتماعی فراتر رود. جا دارد که به این مهم از جمله در اخبار روز پرداخته شود. فعلا درز می گیرم و به صلح می پردازم.

علیه جنگ، برای صلح

از آن روزی که انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران، چهره ی ضدآمریکائی خود را آشکار کرد تا امروز که به قول حجاریان، وضعیت «صلح مسلح» بر مناسبات دو کشور حاکم شده، پوکری نفس گیر، حرفه ای و بسیار سطح بالا میان کاخ سفید و بیت رهبری جریان داشته است. آن چه امروز با قطعیت می توان گفت این است که با ساعات آخر بازی نزدیک شده ایم و بوش پسر، بی آن که دست چندان پری داشته باشد، برای «رست خواندن» تایم گرفته است. اگر بازی به همین منوال ادامه یابد، نتیجه برای کشور ما فاجعه ای عظیم تر از فاجعه ی عراق خواهد بود. پس باید به هر طریق ممکن جلوی ادامه ی بازی را گرفت و طرفین را وادار کرد که کارت ها را جا کنند و فرصتی برای تنفس و تمدید اعصاب فراهم آورند. آرایش صحنه چیست، امکانات ما برای تاثیرگذاری کدام ها هستند و سیاست ما چه باید باشد؟
۱. مستقل از خواست و آرزوی ما، در لحظه ی کنونی از جمله به دلیل بی کفایتی اپوزیسیون، سرنوشت کشور با سرنوشت جمهوری اسلامی گره خورده است. کسی که بخواهد یکی را غرق و دیگری را نجات دهد، آب در هاون می کوبد.
۲. وقتی مساله بود و نبود کشور مطرح است و هستی مردم ایران را خطر جنگ تهدید می کند، سیاست ملی، انسانی و دموکراتیک تنها به یک شعار راه می برد: «علیه جنگ، برای صلح». خط جبهه اینجاست و آویختن نان، آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و... بدان شاید به کار عوام فریبی بیاید ولی به کار سیاست مسئولانه نخواهد آمد.
٣. دو مرکز تصمیم گیری – و فقط این دو – می توانند به سود جنگ و علیه آن تصمیم بگیرند: دستگاه جرج بوش و بیت آیت الله خامنه ای. سیاست صلح باید بر اعمال حداکثر فشار به این دو مرکز استوار باشد.
الف) در ساختار رژیم جمهوری اسلامی، هنوز تصمیم نهائی را آقای خامنه ای اتخاذ می کند. او به عنوان رهبر نظام نمی تواند علاقه ای به غرق شدن کشتی داشته باشد. پس باید از یک سو، از طریق هوشیار کردن مردم، تشویق شخصیت های موثر و مردد برای دست برداشتن از لال بازی، و اعمال حداکثر فشار به ویژه روی دولت احمدی نژاد به عنوان سمبل ماجراجوئی، آقای خامنه ای را وادار به صدور فرمان عقب نشینی کرد و از سوی دیگر به او اطمینان داد که اپوزیسیون، تصمیم به عقب نشینی را نه نشانه ی ضعف که دلیلی بر عقلانیت سیاسی تلقی خواهد کرد و همانگونه که از تصمیم آیت الله خمینی برای پایان دادن جنگ با عراق استقبال کرد، از تصمیم او نیز به نیکی یاد خواهد نمود.
باید دست آیت الله خامنه ای را در گزینش شکل عقب نشینی کاملا باز گذاشت (به همان گونه که تنظیم کنندگان فراخوان داهیانه ی صلح خواهی ملت ایران کردند)، و اصراری بر پذیرش قطعنامه، پیشنهاد البرداعی، فراخون کنفرانس اسلامی (پیشنهاد عبدی) و یا قربانی کردن رئیس دفتر کوتوله اش نداشت.
ب) موثرترین نیروئی که می تواند جنگ طلبی بوش و شرکا را مهار کند، نیروی عظیم مخالف جنگ در جامعه ی آمریکاست. اعلام موضع یک پارچه ی اپوزیسیون ایرانی، به نیروهای مخالف جنگ در آمریکا امکان می دهد تا از آن به عنوان برگ موثری در مبارزه علیه جنگ و متقاعد کردن بخش متزلزل جامعه استفاده کنند. پس باید به نام اپوزیسیون ایرانی و یک صدا به کاخ سفید اعلام کنیم که هرگونه اقدام نظامی علیه جمهوری اسلامی ایران را تجاوز به کشورمان می دانیم. با متجاوزان همکاری نخواهیم کرد، تشکیل دولت زیر سرنیزه نظامیان آمریکائی را خیانت می دانیم و مقاومت در مقابل اشغالگران و عوامل داخلی شان را حق طبیعی مردم ایران می شناسیم.
۴. بکوشیم تا وسیع ترین جبهه ی ممکن را با شعار «علیه جنگ، برای صلح» و با سیاست دو ماده ای پیش گفته تشکیل دهیم و دست هر کسی را که سیاست «اعمال فشار همزمان و در دو جبهه» را می پذیرد بفشاریم.
جمهوری اسلامی اگر به این یا آن شکل، تعلیق غنی سازی را بپذیرد، حکومت بوش را در تحقق استراتژی «تسلط کامل بر خاورمیانه» با دشواری های جدی روبرو خواهد کرد و این شانس را خواهد داشت که تضمین های لازم برای حفظ امنیت خود را از طرق دیپلماتیک به دست آورد. چنین «دست آوردی» البته بدان معنی است که مردم ایران باید سال های بیشتری را به زندگی شاق تحت حکومت نظامی – روحانی جمهوری اسلامی ادامه دهند. گزینش این شق مشقت بار اما، صد بار بهتر از زندگی در عراق دوم است.
جبهه ی صلح اگر با چنین سیاستی به سراغ پایه ی اجتماعی رژیم برود، می تواند در جهت تضعیف و خلع سلاح جریان افراطی که می کوشد ناسیونالیسم ایرانی و تعصب دینی را در خدمت ماجراجوئی سیاسی اش بگیرد، موثر واقع شود.
روزی که آیت الله خامنه ای دست از حمایت از گروه های افراطی، ماجراجو و غیرمسئول برداشته، فرمان عقب نشینی صادر کند، روز پیروزی صلح طلبان ایران نیز خواهد بود، همان گونه که عقب راندن محافل جنگ طلب کاخ سفید، پیروزی بزرگ صلح دوستان آمریکا و جهان را رقم خواهد زد.

apurmandi@yahoo.de

* برای مطالعه «دو نگاه» به این آدرس مراجعه کنید:
www.akhbar-rooz.com