فرهنگ و اخلاق کمونیستی در مجادلات سیاسی -ابراهیم علیزاده


اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۹ مهر ۱٣۹۷ -  ۱۱ اکتبر ۲۰۱٨


توضیح مترجم:
متن زیر ترجمه و ادغام دو فایل تصویری سخنرانی و پرسش و پاسخ رفیق ابراهیم علیزاده دبیر اول کومه له در یک نشست تشکیلاتی است. بخش اول آن از تلویزیون کومهله پخش شده است و بخش دوم آن یعنی پرسش و پاسخ انتشار نیافته است. این جلسه در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱٣۹۷ (۱۱ ماه مه ۲۰۱٨)، در مقر مرکزی کومهله در چهارچوب جلساتی برای رفقای پیشمرگ، برگزار شده است. من با موافقت رفیق ابراهیم این دو نوار را در هم ادغام کرده و سپس آن را ترجمه و تنظیم کردهام. پاسخ های رفیق ابراهیم را در جای مناسب خود در متن گنجاندهام و متن نهائی را هم رفیق ابراهیم تائید کرده اند.
افشین ندیمی



رفقا سلام و عصرتان بخیر

شاید عنوانی که برای این بحث انتخاب شده است، در واقع مضمون آنرا دقیقا نمایندگی نکند، اما در هر حال وقتی بحث را شنیدید، آن وقت مشخص خواهد شد که این عنوان مناسب بوده است یا نه، یا این‌که چه عنوانی برای آن مناسب است؟
این بحث اگر چه به مسائل مربوط به آنچه که به آن اخلاق سازمانی گفته می شود، می پردازد اما بحث درون تشکیلاتی نیست و در واقع یک بحث سیاسی است که تلاش می کند یک سری پدیدههای درون سازمانی را توضیح دهد. فاکت و نمونه‌هایی که در بحث به آن اشاره می‌شود تنها از تجربیات و سوخت و سازها و فراز و نشیبهای جریان سیاسی خودمان ناشی نشده است، اگر چه این تجارب نقش اساسی در بیان و فرموله کردن آن داشته است.
کلا تلاش می کنم که بحث را در چهارچوب زمان جلسه، یک ساعت خلاصه کنم. و سپس در مدت زمان باقیمانده به سوالات رفقا پاسخ بدهم. اما روشن است که در چنین مدت نسبتا کوتاهی نمی توان همه مفاهیمی را که مطرح می شوند، به اندازه کافی باز نمود. جوانب دیگر این بحث را میتوانیم در فرصتهای دیگری ادامه دهیم.
در این بحث می خواهم نشان دهم که مفاهیم دانش، عقل و تجربه، چه نقشی در شکل دادن به اخلاق سازمانی دارند. اما خیلی وقت پیش‌تر با رفیق وریا ناظری قرار بود ما بحث دیگری، تحت عنوان: مارکسیسم، علم و ایدئولوژی، داشته باشیم که در واقع از نظر من تکمیل کننده این بحث خواهد بود. این قرار همچنان به قوت خود باقی است.

۱- مشاهده‌ یک تناقض

بحث برای من در واقع از مشاهده یک تناقض آغاز می‌شود. در کشوری مانند ایران که همه زمینههای مادی و اجتماعی برای رشد، گسترش و نفوذ احزاب و سازمانهای چپ ( بویژه در چهار دهه اخیر) وجود داشته است، اما چه کسی است که نداند دامنه و حجم فعالیتهای تشکیلاتی و سیاسی این سازمانها تناسبی با این موقعیت اجتماعی نسبتا مساعد ندارد. بگذارید از یک مقایسه شروع کنیم: بیشتر شماها به دلیل محدودیت سنی به خاطر نمی آوردید (اما احتمالا در مورد آن خواندهاید)، در تما طول ده سال آخرحکومت محمد رضا شاه، تنها یک اعتصاب کارگری قابل ملاحظه در ایران انجام گرفت که آن هم اعتصاب کارگران "جهان چیت"، در اردیبهشت ماه ۱٣۵۰ بود. که در آن زمان کارگران اعتصاب کننده، جاده تهران کرج را بستند. رژیم شاه کارگران را مورد حمله قرار داد، سه کارگر جانباختند و حرکت سرکوب شد. تا دوره انقلاب ۵۷ و زمانی که شرایط برای انقلاب فراهم شد، ما شاهد هیچ حرکت اجتماعی و کارگری ملموس دیگری نیستیم. اما مقایسه کنید در فاصله این چهل سالی که جمهوری اسلامی سر کار بوده است، ده‌ها هزار اعتراض کارگری صورت گرفته است. و همینطور مقایسه کنید سطح درک و آگاهی امروز کارگران و توده‌های مردم را و یا حتی میزان رشد روشنفکران و رشد افکار و اندیشههای مدرن در همین دوره حاکمیت ارتجاع جمهوری اسلامی را با دوره گذشته. امروز کتابهای چپ و کمونیستی حداقل در تیراژ دوهزار نسخه به چاپ می‌رسند، آنموقع ما آنها را با دست می نوشتیم و با کاغذ کاربون تکثیر می کردیم و و دست به دست می گرداندیم. اما امروزه همه آن‌ها را در قفسه کتابخانه‌ها پیدا میکنید و می‌توان آن‌ها را خرید. تمام آثار مارکسیستی، تمام مجموعه آثار لنین و آثار بقیه متفکران بزرگ چپ دنیا، همه‌گی ترجمه می‌شوند. خواننده زیاد داشته باشند یا کم اما چاپ کتاب قابل مقایسه نیست با دوره شاه. ( اینترنت و شبکههای اجتماعی هم به جای خود که دیگر جای سخنی در این مورد باقی نمی گذارند.) در این دوره ۴۰ ساله توده بیشتری ازکارگران دست به مبارزه صنفی می زنند، شماری بیشتری از کارگران به سیاست روی آوردهاند، روشنفکران چپ جدیدی که خود را مارکسیست می دانند، بدون وابستگی سازمانی در صحنه جامعه ظاهر شدهاند، موسیقی و هنر و ادبیات پیشرو از سرو کول این جامعه بالا می رود. اما سازمانهای سیاسی چپ پس رفتهاند، این یک تناقض است. این تناقض را باید بتوان توضیح داد.
سوال شد که چرا سازمانهای چپ موجود، نتوانسته ازاین شرایط مساعد بهرهبرداری کنند. چرا ابعاد تشکیلاتی و حجم فعالیت سازمانی آنها با شرایط اجتماعی جامعه متناسب نیست. (یکی از رفقا به عامل سرکوب اشاره کردند، دیکتاتوری و سرکوب، البته عامل مهمی است، ولی به تنهائی وضعیت کنونی را توضیح نمی دهد. سرکوب همیشه وجود داشته است، باید دید در ماورای سرکوب چه مشکلاتی وجود داشتهاند. مشاهدات دیگر نشان می دهد همه این پدیده را با سرکوب نمیتوان توضیح داد.) در عین حال این وضعیت را حتما با یک تک دلیل هم نمیتوان توضیح داد. حتما دلایل متعددی دارد. اما امروز در این بحث من به اخلاق سازمانی که به نوبه خود در ایجاد این وضعیت نقش مهمی داشتهاند می پردازم:

۲- انشعاب‌ها

طی ۴۰ سال اخیر، انشعابهای متعددی در سازمانهای چپ رادیکال ایران اتفاق افتادهاند. برای یاد آوری به چند نمونه آن اشاره می کنم: سازمان چریکهای فدائی خلق ایران به ۱۷ شاخه تقسیم شدهاند. از جریان حزب کمونیست ایران ۱۲ شاخه جدا شدهاند. از طیف جریان موسوم به مائوئیست‌ چندین شاخه جدا شده‌اند. از طیفی که به آن‌ها خط دو می‌گفتند (راه کارگر و دیگران) چند شاخه منشعب شدهاند. البته این روند همچنان ادامه دارد. آیا چنین پدیدهای طبیعی است؟ آیا همانطوریکه رفیقی پرسید در بقیه نقاط جهان هم همین خبر هست؟ بدو شک تعداد محدود و معینی از این انشعابها توضیح سیاسی و اجتماعی جامعه پسندی داشته اند و جدائی هایشان برای یک ناظر خارجی قابل درک بوده است. اما اکثریت قاطع آنها چنین نبودهاند. در حاشیه جلسه به یکی از رفقای حاضر نیمه شوخی نیمه جدی گفتم: بسیاری از این انشعابها را نه با جامعه شناسی بلکه با روانشناسی باید توضیح داد.
خوب! پرسش این است این همه انشعابات چرا صورت گرفتهاند؟ آیا در یک کشور پیش‌رفته سرمایهداری مانند فرانسه و آلمان، این چنین است؟ آیا مثلا همه احزاب سوسیال دموکرات با سوابق هفتاد، هشتاد ساله، احزابی با نام کمونیست، در اروپا صرف نظر از ماهیت واقعیشان، آنها هم چنین مسیری را طی کردهاند؟ آیا آن‌ها هم هر کدام تبدیل به هفتاد، هشتاد، شاخه شده‌اند و هر شاخهای به سمتی رفته‌اند؟ انشعاباتی که درون جریانات چپ اروپایی در کشورهای پیش‌رفته سرمایه‌داری روی داده است، همه قابل درک هستند و به دلیل تفاوتهائی بسیار روشن در برنامه‌های‌شان بوده است. برنامه، خط‌‌ مشی سیاسی‌ و موقعیت آن‌ها در قدرت‌سیاسی، زمینه‌ را برای انشعابهای قابل درکی فراهم کرده است.
من می فهمم که سازمان فدائیان اقلیت با سازمان فدائیان اکثریت، نمی توانستند همزیستی داشته باشند، اما آیا برای بقیه انشعابهایشان علل و انگیزه چنین روشن و قابل درکی که حداقل بخشهای پیشرو جامعه آنرا بفهمند، وجود داشته است؟ مشابه این وضعیت در خود جریان ما هم کم نبوده است. انشعابهائی که به هیچ تحول سیاسی و اجتماعی مهمی در جامعه مربوط نبودهاند. در بسیاری موارد آنقدر نامربوط بودهاند که حتی توجه زیادی را هم به خود جلب نکردهاند. جامعه دارد راه خودش را می‌رود و کار خودش را انجام می‌دهد ، اگر رنج و زحمت کشیدن است، اگر مبارزه است، این سازمانها هم راه خودشان را می روند، گوئی که این دو پدیده به هم مربوط نیستند. اعضای سازمان‌ها هم در اتاق‌های بسته و یا در محدوده‌های کوچک حزبی و تشکیلاتی، می‌آیند و می‌روند و حرف می‌آورند و می‌برند و سرانجام با هم اختلاف پیدا می‌کنند و هر کدام به یک مسیر می‌روند، بدون آن‌که جامعه از آن تاثیری بپذیرد یا بر آن تاثیری بگذارد. مردم بعداً حداکثر خبرش را می‌شنوند. طوری شده است که وقتی سازمانی یا جریانی کنگره برگزار می‌کند، مردم عادی می‌گویند در فلان حزب می‌خواهد، انشعاب صورت گیرد. کنگره موفق کنگره‌ای است که به انشعابی منجر نشده باشد.!

٣- خودبزرگ‌بینی و خودپرستی، اما بی بضاعتی علمی

در این فرهنگ رایج ، مارکسیسم از جوهر علمی آن تهی می شود. و از آن تنها چیزی به نام ایدئولوژی باقی می ماند. مارکسیسم همزمان هم دانش به معنای وسیع و دقیق کلمه است و هم راهنمای مبارزه برای تغییر جهان وهم ایدئولوژی به معنای جانبداری و شور مبارزاتی. برای یک مارکسیست واقعی این خصوصیات از هم تفکیک ناپذیر هستند. اما برای "مارکسیستهای" این منطقه گوئی علم از مارکسیسم پریده است و از آن تعدادی شعار و محفوظات سطحی و " رهنمود" باقی مانده است. کسی که کتاب کاپیتال مارکس را خوانده باشد، نمی‌تواند شکافی بین دقت علمی و شور انقلابی آن پیدا کند. در هر پاراگراف و یا حتی گاهی در هر جمله‌ای که در کاپیتال و یا سایر آثار مارکس، هم‌زمان دانش و هم روح مبارزه انقلابی را با هم می‌بینید. هم‌زمان هم رزمنده‌گی را می‌بینید و هم دانش و علم را، این دو از هم تفکیک نمی‌شوند. اما در نزد چپ مورد نظر ما، مارکسیسم علم نیست، ایدئولوژی و رهنمود و آرزو است. بدون دلیل نیست که شما مشاهده می‌کنید؛ درون سازمان‌های چپ ایران در طول سی، چهل سال گذشته یا در طول هفتاد، هشتاد سال گذشته، بعد از رهبران اولیه‌ی حزب کمونیست ایران، بعد از شخصیت‌های هم‌چون تقی ارانی به ندرت شخص دیگری را مشاهده می کنید که نظریه‌پرداز و تئوریسین باشد و یا فردی پیدا می شود که حتی ادعا کند ؛ جمله‌ای به مارکسیسم افزوده است.
از میان متفکرترین و خبره‌ترین شخصیت‌های چپ ایران که خود را نظریه‌پرداز می‌دانند، نمی‌توانید یک نمونه هم پیدا کنید تنها یک مقالهاش به نشریات معتبر چپ دنیا راه پیدا کرده باشد. اما درمقام ادعا سرشان به آسمان رسیده است. این تناقض است. یعنی چرا جامعه‌ای که همه، دوست و دشمن در این نکته همنظر هستند، که تغییر و تحولات در آن کلید تحول در کل خاورمیانه است، جامعه‌‌ی زنده‌ای که در طول صد سال گذشته چند بار وارد وضعیت انقلابی شده است. تحولاتی مانند انقلاب مشروطیت، ملی‌شدن صنعت نفت و بیرون راندن استعمار انگلیس ، قیام بهمن ۵۷ ، که شاه را از کرسی قدرت به زیر کشید، این همه اعتراضات کارگری گسترده که در سطح سراسری روی می‌دهند، تحولات همین اواخر، در دیماه گذشته و بعد از آن روی دادند. این جامعه با این ظرفیت‌ها چرا نتوانسته است و چرا نمی‌تواند شخصیت‌هایی چون ارانی و سلطان‌زاده پرورش دهد؟ حداقل چرا فعالین سازمانهای چپ این جامعه چرا این موقعیت ضعیف خود را نمی پذیرند، تا گره کار گشوده شود و راهی برای برون رفت از آن پیدا شود؟ با کپی کردن نقل قولها که نمی توان تئورسین مارکسیست شد.این یک خود فریبی است چون دیگران را نمی شود با این روش در این عصر فریب داد.
درد این است. به‌جای آن‌که مشکل را بشناسیم و کوشش کنیم که قدم به قدم به درمان آن نزدیک شویم با خودبزرگ‌بینی و خودپرستی خرده‌بورژوایانه آنرا توجیه می‌کنیم و پشت گوش می‌ندازیم. انگار نه انگار، نه باد آمده نه باران، و گویا ما هم‌چنان گل سر سبد چپ در تمام دنیا هستیم.

۴- رواج فرهنگ غیر دموکراتیک

در این فرهنگ نظرات مخالف تحمل نمی شود. اختلافها ممکن است سیاسی باشند، شخصی باشند، قدرت طلبی باشند، نظری باشند، هر چه باشند، معمولا آسان ترین راه تصفیه درون تشکیلاتی است. اما تصفیه کردن هم مکانیزم خود را می خواهد. در اینگونه موارد آسان‌ترین راه انتخاب می شود. چون شما نمی‌توانید تک تک اعضا را بیاورید و پرونده آن‌ها را بررسی کنید و مطابق اساسنامه و آیین‌نامه تنبیه کنید، تعلیق کنید، و یا اخراج کنید. از اینرو به آسان ترین راه متوسل می شوید. یعنی به صورت دسته جمعی طرف مقابل خود را کنار می گذارید. پس از آن کسانی که با هم مانده‌اند، نفس راحتی می‌کشند و تا هفت، هشت سال دیگر ادامه می‌دهند و خودشان را برای مشکلی دیگر از همان نوع و راه چاره‌ای دیگر از همان نوع آماده می‌کنند. این مکانیزم تصفیه درونی از راه انشعاب است. این وضعیت سازمان‌های سیاسی چپ ایران است. اگر نود درصد مشکلات آن‌ها را بررسی کنیم، این واقعیت را می‌بینیم.
این فرهنگ غیر دموکراتیک وجوه دیگری هم دارد. از جمله : وقتی کشمکشهای درونی ربطی به تحولات اجتماعی پیدا نمی کند، بهانههای مختلفی برای آن کشف می شود. در این فرهنگ کشف و شناسائی "گرایشهای اجتماعی" به یک "تخصص" تبدیل می شود. با ذره‌بین می‌گردد مخ رفیقش را زیر و رو می‌کند، رفتارش را زیر نظر می‌گیرد، مثل ملانقطی‌ها ، بین کلمات، فتحه و ضمه‌ها را بررسی می‌کند، نوشته‌ها را زیر و رو می کند تا شاید چیزی برای توجیه آن چه که که در ذهنش نسبت به رفیقش دارد پیدا کند. اگر هم کم آورد به آنچه خود آنرا "تئوری مارکسییسم" می داند، متوسل می شود و نامش را هم می گذارد " مبارزه ایدئولوژیک".
در این فرهنگ بدگمانی و سوء ظن به بغل دستی رواج پیدا می کند. همه سعی می کنند علل ناکامی ها را در درون تشکیلات جستجو کنند. یعنی شما همیشه به رفیق خودت بدگمان هستید. همیشه نگران هستید مبادا رفیق بغل‌ دستی، کلاه سرت به‌گذارد وفریبت دهد. گویا جدی بودن در مبارزه سیاسی این است که دو چشم دارید دو چشم دیگر هم قرض کنید و دو گوش دارید دو گوش دیگر هم قرض کنید که مواظب باشید، به انحرافت نبرند. کاملا" مشخص است که این نگرش و این فرهنگ فضای دوستانه و رفیقانه را تخریب می کند. آیا نام دیگری جز پارانوائی می توان بر این پدیده نهاد؟
در چنین فرهنگی پیشداواری ها به جریان می افتند. در مورد کسی ذهنیتی پیدا می کنید، سپس بر اساس آن ذهنیت داوری خواهید کرد و در ذهن خودت آنقدرآن ذهنیت را تکرار می‌کنید تا اینکه برای خود شما به حقیقت مطلق تبدیل می‌شود و آن را باور می‌کنید در حالی که حقیقت جای دیگری است.
در چنین فرهنگی محفل تبدیل می‌شود به محفلیسم. در همه دنیا همسایه‌ها و همکاران با هم ارتباط دارند، اقوام و فامیل با همدیگر ارتباط دارند، بعضی‌ها دوست و رفیق دوران بچه‌گی هستند و با هم‌دیگر ارتباط دارند، کارگران در محافل گوناگون با همدیگر روابط دوستانه دارند. این روال طبیعی زندگی اجتماعی است و در داخل یک حزب سیاسی هم به خودی خود هیچ ایرادی ندارد. اما در فرهنگی که به آن اشاره شد، محفل تبدیل به پدیدهای بنام محفلیسم می‌شود. و این هنگامی است که محافل منفعتی "در خود" پیدا می‌کنند و برای دفاع از آن منفعت "در خود" چه سیاسی، چه تشکیلاتی، چه شخصی و هرچه که هست، با محافل دیگر وارد رقابت می شوند و این پدیده که قرار بود بسیار طبیعی باشد، به خوره یک تشکیلات سیاسی تبدیل می شود.
در این فرهنگ شایعات و پشت سرگوئی رواج پیدا می کند. اختلافات سیاسی شخصی می شوند و اختلافات شخصی به شیوه مصنوعی و من در آوردی بیان سیاسی پیدا می کنند. در مواردی هم کار به درون کاوی و روان کاوی هم می رسد، گاهی هم به خود زنی تحت عنوان " انتقاد از خود".
در این فرهنگ با پیدا شدن اولین نشانههای اختلاف نظر سیاسی، همه دسته پاچه و نگران می شوند. دلهره، نگرانی، استرس و اضطراب، جای آرامش و تفکر منطقی را می گیرد. اجازه نمی‌دهد که با اعصاب آرام مبارزه سیاسی تان را به پیش ببرید. آخر دوست من! مگر ما آن همه درد و رنج و آواره‌گی و تبعید را تحمل می‌کنیم. به چه کسی بدهکار هستیم؟ حداقل بگذارید این زنده‌گی سیاسی، این زنده‌گی سیاسی‌مان با اعصاب آرام و راحت سپری شود. درست این است که همیشه شاد و گشاده رو باشیم. در حالی که در چنین فرهنگی با بروز اولین اختلاف سیاسی رفاقتمان آسیب می‌بیند و ترش‌رو می‌شویم و ضربان قلب‌مان بالا می‌رود و نگران می‌شویم. این دقیقا رفتار و اخلاق مغازه‌داری است، که در مرز ورشکسته‌گی قرار دارد. این یک نگرانی طبقاتی از این نوع است. و گرنه انسان کمونیست، انسان متعهد وآرمانخواه کارگری که خود را بدهکار کسی نداند، همیشه حرف خودش را خواهد زد، همیشه شاد و لب به خنده است و رفاقتش را در درون تشکیلاتش با هیچ کس به هم نمی‌زند. اینها همه عوارض دیکتاتور زدگی است. این فرهنگ طبقه حاکم در کشورهای عقب ماندهای مانند ایران است که درون فعالین سیاسی را هم تسخیر می کند. این روح طبقه متوسط سرخورده و نا امید است که به درون فعالین سیاسی چپ و کمونیست حلول کرده است. شما مشاهده می کنید که به هر درجهای در هر گوشهای از جهان که مبارزات طبقه کارگر و جریانهای پیشرو اجتماعی توانسته است طبقه حاکم و قدرت سیاسی را به عقب نشینی هائی وادار نماید، این فرهنگ کمتر رواج پیدا کرده است.
می گویند اختلاف سیاسی داریم، خوب داشته باشید. مگر درون احزاب سیاسی اروپایی، درون احزاب چپ اروپایی، درون احزاب سوسیال دموکرات، درون احزاب بورژوازیی اروپایی اختلاف نظر پیدا نمی‌شود؟ پس چرا آن‌ها می‌توانند همدیگر را تحمل کنند اما ما نمی‌توانیم همدیگر را تحمل کنیم؟ بهانه برایش پیدا می‌کنیم.

۵- نقش عنصر عقل در مبارزه سیاسی
تبلیغات، به عنوان یک بررسی موردی

در فرهنگی که راجع به جوانبی از آن صحبت کردیم، تبلیغات نمونه زندهای است که در نزد چپ رادیکال ایران و از جمله خود ما هم، گاهی عنصر "عقل" در آن غایب است. عقل به چه معنی است؟ عقل یعنی ترکیبی از دانش و تجربه. عقل که از آسمان نمی‌آید. عقل در مغز انسان است. انسان تجربه می‌کند، و دانش کسب می‌کند، و یاد می‌گیرد. و بعد آموختههایش را عاقلانه به کار می گیرد.
یک مشاهده به ما می گوید که تبلیغات مورد نظر ما علیه اپوزسیون بورژوائی، علیه رژیم، علیه افکار و آراء عقب مانده، حتی در مباحثات درون سازمانی، پاسخ در خور نمی گیرد و هدف مورد نظر خود را تامین نمی کند. چرا چنین است؟
   هر چه بیش‌تر علیه اپوزیسیون بورژوازیی ایران، علیه مجاهدین، علیه سلطنت طلبان، علیه احزاب ناسیونالیست کُرد و احزاب ناسیونالیست ایرانی و علیه همه این‌ها، سال‌هاست تبلیغ می‌کنیم. بیشتر شاهد کم تاثیر بودن آن هستیم. باید بدانیم که چرا این چنین است؟
ما چند سطح در کار تبلیغی و ترویجی یا کار آگاهگرانه، داریم بگذارید یک به یک آن‌ها را بررسی کنیم. تبلیغ علیه قدرت حاکم، علیه رژیم. تبلیغ علیه آراء و افکار و سنتهای عقب مانده اجتماعی، تبلیغ علیه اپوزسیون، جدال نظری و علمی علیه مدعیان مارکسیسم و سرانجام مجادلات و مباحثات درونی. یک مشاهده ساده به ما می گوید در بسیاری موارد همه این سطوح در ادبیات و تبلیغ و ترویج ما با هم قاطی و گاهی غیر قابل تفکیک می شوند.
- مبنای این تبلیغ علیه قدرت حاکم، از لحاظ محتوا و مضمون بر برنامه‌، استراتژی، تاکتیک، و سیاست حزب متکی است. از این لحاظ ابهامی وجود ندارد ولی در عین حال می دانیم که قدرت حاکم نیروهای سرکوب‌ دارد. زندان دارد. شکنجه می‌کند، و به کمک این ابزارها به ایجاد رعب و وحشت در جامعه می پردازد. در اینجا تبلیغ شما در عین اینکه متقاعد کننده است و بر مبانی حزبی استوار است، باید آژیتاسیونی باشد تا این رعب و وحشت را خنثی کند. یک زمانی چریک‌های فدایی خلق می‌گفتند؛ ما می‌رویم به رژیم ضربه می‌زنیم، تا به مردم نشان دهیم که این رژیم آسیب‌ پذیر است و بدین ترتیب ترس و وحشتی که مردم از رژیم دارند از بین برود. ما الان می‌گویم آژیتاسیون و تبلیغ کارش این است که بتواند این ترس و وحشت را از دل مردم بیرون بیاورد. در این‌جا کلمات باید آگاهانه انتخاب شوند. باید صریح باشند. باید تعرضی باشند، باید جسورانه باشند و غیره.
- اما ما در عین حال علیه اپوزسیون بورژوائی هم تبلیغ می کنیم. اگر این نیرو بورژوائی یک گروه محدود و بدون نفوذ و منزوی هستند و کسی دور و برشان نیست، که تبلیغ کردن علیه آنها وقت تلف کردن است و موضوعیتی ندارد. اما اگر این نیروی اپوزسیون دارای نفوذ است و حرفش در جامعه در حدی گوش شنوائی دارد و حتی کسانی که قاعدتا می بایستی در صفوف ما باشند، به خطا با آنها رفتهاند، تبلیغ و روشنگری در مورد چنین نیروئی یک وظیفه است. اما آیا میتوانید با همان زبانی که علیه رژیم تبلیغ می کنید، علیه آنها سخن بگوئید و انتظار هم داشته باشید که کسان متمایل به آنها راه خود را عوض کنند و با شما همراه شوند؟ آیا می‌توانید با آژیتاسیون و تعرض این مردم را که با آنها همراه شدهاند، جذب کنید؟ شما باید بدانید کسی که هوادار یک سازمان سیاسی است، کسی که به آرمان و اهداف یک سازمان تعلقی پیدا کرده است، به هیچ شیوهای جز بکار بردن عقل و منطق و استدلال، جز با زبان نرم نمی توانید وی را به مسیر درست برگردانید. اگر شما به گونه‌ای صحبت کردید که در همان دقیقه اول آنتی‌پاتی در شخص مقابل نسبت به شما به ‌وجود آمد، دیگر نمی‌توانید او را جذب کنید. خوب! اگر آن‌هایی که اشتباهی نرفته‌اند بل‌که آگاهانه رفته‌اند، مانند بورژواها، قدرت‌مندان و اشخاص مرتجع، بگذار همان‌جا باشند، روی سخن ما با آن‌ها نیست. روی سخن ما با هزاران و میلیون‌ها کارگر و انسان شریفی است است که دور آن سازمان‌ها جمع می‌شوند و دچار توهماتی می‌شوند و ما باید نظر آن‌ها را به ‌سوی خود جلب کنیم. این چه زبانی است که علیه اپوزیسیون به ‌کار می‌برید، که به‌ جای این‌که نظر آن‌ها را به‌ سوی خود جذب کنید، درست برعکس یک سپر دفاعی در آن‌ها به‌وجود می‌آورید؟ وقتی می‌گوییم عنصر عقل غایب است، یعنی این که وقت خود را هدر می‌دهید، وقت و انرژی خود هدر می‌دهید و معمولا نتیجه عکس می گیرید. وقتی برای مثال علیه‌ سازمانی سیاسی مانند کومهله که به‌ نظر خودت در جامعه نفوذ دارد و می‌خواهید هوادارانش را ازش جدا کنید و به‌سوی خودت جلب کنید، دارید آژیتاسیون می‌کنید و همان روش را به ‌کار می‌برید که علیه دشمن به‌کار می‌برید، این چیزی جز غایب بودن عنصر عقل در تبلیغات شما نیست.
زبان فارسی ضرب‌المثل خوبی دارد که می‌گوید "هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد"، شما می‌توانید در یک جا یک حرف را بزنید، مناسب باشد، اما در جای دیگر همان سخن نامناسب باشد و جای آن سخن آن‌جا نباشد. بعضی گفته‌ها هستند که به علت شرایط عینی و مادی حساسیت‌هایی را به‌وجود می‌آورند و شما نباید آن را بیان کنید. اما تحت عنوان قاطعیت! سازش‌ ناپذیری! و مشابه این‌ها هرچه در آن لحظه به ذهن و زبانت آمد بیان می‌کنید، بدون آن‌که به این فکر کرده باشید که تجربه چه می‌گوید؟ نتیجه عملی کار چه می‌شود؟ این یک اشکال جدی اپوزیسیون است هنگامی که وارد مناقشه با هم‌دیگر می‌شوند. تفاوتی با آژیتاسیون علیه رژیم، احساس نمی‌کنید. سازمان سیاسی چپ و کمونیست داریم به محض این‌که رفقایش از آن‌ها جدا شدند، یک شبه به همه آن‌ها گفتند؛ دوم خردادی و خاتمی چی، کادر و رفیق قدیمی خود آن‌ها بودند و ظرف یک شبانه‌روز بدون هیچ منطقی، گفتند که این‌ها دارند تدارک این را می‌بینند که بروند به سفارت‌خانه‌ها و راه بازگشت به ‌سوی ایران را هموار می‌کنند. یعنی این سبک کار با تبلیغ و آژیتاسیون علیه دشمن هیچ تفاوتی ندارد.
- در سطح دیگر ما جدال نظر و علمی داریم. جدال نظری و علمی ما با چه کسانی است؟ جدال ما با مدعیان مارکسیسم است. با کسانی است که مارکسیسم را رد می‌کنند، و می‌روند در این زمینه کتاب می‌خوانند و علیه آن کتاب می‌نویسند و صدها و هزاران جلد کتاب در نفی آن نوشته‌اند، و به مرور زمان هم، نقد و تحلیل‌های‌شان را به روز می‌کنند. شما که می‌خواهید از مارکسیسم دفاع کنید، باید سطح و بنیه علمی خود را ارتقاء دهید. بدون ارتقاء سطح علمی خود و تنها با تحریک ایدئولوژیک طرف‌داران خود، نمی‌توانید با جریانات ضد مارکسیست رقابت کنید. ممکن است برای یک کارگر ساده همین کافی باشد که بگوید که من کارگر هستم و او سرمایه‌دار است و تضاد بین من و او معلوم است و من علیه او مبارزه می‌کنم و می‌خواهم حقم را از او بگیرم. برای اینکار باید متشکل بشوم، تشکیلات کارگری داشته باشم، سازمان حزبی داشته باشم و غیره. اما برای یک انسان پیش‌رو و مارکسیست که این وظیفه را برای خود تعریف کرده است ، در تمام عرصه‌های مبارزه سیاسی و طبقاتی اندیشه و آراء طبقه دارا و ضد مارکسیستی و لیبرالی و غیره به عقب براند، باید دانش و آگاهی خود را ارتقاء دهد. باید با آنها وارد جدال علمی شود، اما در اینجا چنین چیزی مرسوم نیست و کسی را نمی‌بینیم که در این زمینه مشغول تحقیق و مطالعه جدی باشد. گرفتن دانش و آگاهی از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی امروزه خیلی آسان است و این هم به‌جای این‌که از آن استفاده درست شود درست برعکس علیه خودمان شده است. چرا؟ چون دریایی از معلومات و دانش در آن‌جا وجود دارد و نمی‌دانیم چه‌گونه از آن استفاده کنیم؟ و چون یاد نگرفته‌ایم و یاد نمی‌گیریم که چه‌گونه از این دانش و اطلاعات استفاده کنیم، در میان آن سردرگم می‌شویم. در بین آن‌ها می‌گردیم و مطالب سطحی را انتخاب می‌کنیم، خود را با کامنتها و بگومگوهای این و آن سرگرم می کنیم و کمی خود را با آن برای چند روز قانع می‌کنیم. به همین خاطر است که آن همه دانش که به آسانی در دسترس انسان است منجر به این نمی‌شود که سطح فرهنگ و درک و دانش‌سیاسی رفقای‌ چپ ما در مورد مارکسیسم و استراتژی مبارزه طبقاتی ارتقاء یابد. وتنها دلمان با آن خوش است که مارکس این‌ها را گفته است و تمام.
- از این بدتر را می‌توان در مجادلات درونی دید. شما با دقت به این توجه کنید که در مجادلات و کش‌مکش‌های درون حزبی نیز همان زبان و ادبیات را به‌کار می‌برند که علیه دیگران به‌کار برده‌اند. اگر کسی ادبیات چپ ایران از مجادلات درون حزبی و گفت‌گوهای‌شان با خود، تا تبلیغات علیه اپوزیسیون و تبلیغ علیه رژیم را با هم قاطی کند، به زحمت می‌توان آن‌ها را از هم تشخیص داد. دقت کنید بعضی مواقع چه آژیتاسیونی علیه کومه له راه انداخته می‌شود، چه الفاظ تندی به ‌کار برده می‌شود. با هم‌دیگر هم این‌چنین هستند، شما دقت کنید تمام شاخه‌های داخل طیف چپ ایران به زحمت می‌توانید از روی ادبیات‌شان آن‌ها را از هم‌دیگر تشخیص دهید و فرق بین آن‌ها را بفهمید.
در حالی که می‌گویم رفیق من، در مجادلات درونی منطق، استدلال و رفاقت اصل است و بقیه چیزها فرع است. اصل قانع کردن است و کل این مجادلات در بحث درون حزبی نباید وحدت تشکیلات را تضعیف کند و یا وحدت تشکیلات را به هم بزند. در مبارزه با اپوزیسیون مجادلات و گفت‌گوهای شما نباید هواداران را طرف مقابل را در موقعیت تدافعی علیه شما قرار دهد به حرف‌هایت گوش نکنند، باید آرام، روشنگرانه و مستدل باشد و هم‌چنین در مبارزه علیه رژیم هم باید فرق قائل باشید بین تبلیغات علیه رژیم و سطوح دیگر.
و چیز دیگری که سبب می‌شود تبلیغ ما کارایی مورد انتظار را نداشته باشد؛ تبلیغ علیه آرا و عقاید عقب‌مانده داخل جامعه است. بگذارید یک نمونه را به یادتان بیاورم. در سال ۱۹۹۱ میلادی بود که یک جریان‌ سیاسی در این‌جا کردستان عراق، در و دیوارهای شهر را پر کرد از شعار :" ناسیونالیسم مایه شرم‌‌ساری بشریت است". در محتوای واقعی و مادی این شعار، حالا چه اندازه خوب فرموله شده است یا نشده است، به عنوان یک انترناسیونالیست شکی نیست، اما آدم عاقل در آن مقطع چنین شعاری را به محور تبلیغ تاکتیکی خود تبدیل نمی کند. سردادن این شعار در میان مردمی که بوسیله رژیم صدام در حلبجه ۵۰۰۰ کشته و دهها هزار مسموم داده بودند، مردمی که دو سال قبل از آن ۱٨۰هزار نفرشان در بیابانهای جنوب عراق زنده به گور شده بودند، مردمی که سالها بود به خاطر مبارزه برای تامین حق تعیین سرنوشت خود، تحت رهبری ناسیونالیستها، به وحشیانه ترین وجه سرکوب شده بودند، همین یک شعار کافی بود تا صاحبان آنرا برای سالهای طولانی از صحنه سیاسی کردستان عراق حذف کند. در حالی که رژیم صدام حسین صد و هشتاد هزار نفر را انفال کرده بود، شهر حلبچه را بمباران شیمیایی کرده بود و ده‌ها هزار نفر از فرزندان این مملکت را زندانی کرده بود و این مردم از ابتدایی‌ترین حقوق انسانی خود محروم بودند. کدام عقل سلیم می توانست بر این باور باشد که این شعار تبلیغی گویا به ضرورتی پاسخ می دهد؟ این جهت گیری در کنار پارهای سیاستها و عملکردهای دیگر از این دست در فاصله کوتاهی یک جریان سیاسی اصیل و رزمنده را از صحنه سیاسی این جامعه حذف کرد. در حالی که وقتی ساختمان زندان و شکنجه‌گاه استخبارات رژیم بعث عراق در شهر سلیمانیه تصرف شد، تمام کسانی که از آن‌جا بیرون آمدند همه کمونیست بودند. اولین تظاهرات بعد از آزادی کردستان عراق که در شهر سلیمانیه برگزار شد و صد هزار نفر در میدان مرکزی شهر گرد هم آمدند کنترل آن به دست شوراهای شهر بود و به زحمت به نماینده‌گان احزاب سیاسی دیگر اجازه دادند که بیایند و پیام‌شان را بخوانند، و صدها نیروی مسلح داشتند و می‌توانستند آن را توسعه دهند.
- در مورد تبلیغ علیه مذهب، وضع بر همین منوال است. به‌ نظر شما کارکرد تمام نیروهای چپ علیه مذهب به اندازه نصف عم‌کرد خود جمهوری اسلامی علیه مذهب تاثیر داشته است؟ آن‌که مذهب را در ایران عقب رانده است و کاری کرده است که جوانان از مذهب بیزار شوند، حاصل عملکرد جمهوری اسلامی بوده است. کسی نمی‌تواند که به ما نشان دهد که حتا یکی از بستگان نزدیک خودش را قانع کرده باشد که در نتیجه تبلیغ وی از مذهب رویگردان شده باشد.
چرا شما به ‌جای اینکه به کسی که گرفتار این عقاید و باورهای خرافی؛ چه مذهبی، چه ناسیونالیستی، شده است کمک کنید که از آن‌ها رها شود، با تبلیغات نسنجیده خود جوالدوز به مغزش فرو می‌کنید. با این عمل شما اذیتش می‌کنید، دردی به دردهایش اضافه می‌کنید. اگر میخواهید با این ادبیات افراطی جوان رها شده از مذهب را جذب کنید که تحصیل حاصل است. بحث در این مورد فراوان است و باید آنرا به فرصت دیگری موکول کرد.
به عنوان یک جمع بندی می گویم، باید عملکرد خود را در همه این زمینه ها بازنگری کنیم؟ انگار که فقط آژیتاسیون بلد هستیم. آن‌هم شاید به این دلیل که آژیتاسیون آسان‌تر است. شعار دادن هزینه چندانی ندارد و زحمت زیادی نمی برد.

۶- چرا این چنین است و چه باید کرد؟

وضعیتی از آن صحبت کردم در مجموع هم دلایل اجتماعی دارد و هم دلایل معرفتی.
دلیل اجتماعی آن بافت غیر کارگری احزاب چپ و کمونیست و شکافی است که بین کمونیسم و طبقه کارگر بوجود آمده است. بافت غیرکارگری سبب شده که احزاب، متوجه اشکالات خودشان نمی‌شوند. چون اگر بافت آن احزاب کارگری بود دست آخر کارگری پیدا می‌شود که به آن‌ها بگوید دوست عزیز! معنی این صحبت‌های شما را نمی‌فهمم، دوست من! این عاقلانه نیست و ما در شرایط زندگی روزمره و در محل کار، کارخانه و کارگاه، این‌طوری با هم‌دیگر صحبت نمی‌کنیم و این‌طوری نمی‌توانیم هم‌دیگر را قانع کنیم.
بحث داخل و خارج هم نیست. در حقیقت بحث این نیست که گویا عده‌ای در داخل ایران با طبقه کارگر ارتباط دارند، و با مسائل جامعه درگیر و اجتماعی هستند و آن‌هایی هم که خارج هستند و از جامعه دور و بیگانه از مسائل و مشکلات طبقه‌ی کارگرهستند. تجربه دی ماه سال ۱٣۹۶ به ما نشان داد که اکثریت آن‌هایی که به نام فعالین کارگری، فعالین اجتماعی، شناخته می‌شوند، و کم و بیش اسیر همان سنتها و فرهنگ سازمانهای چپ هستند، با آن حرکت عظیم و اجتماعی بیگانه بودند. آن‌ها نیز مثل من و شما اخبار را از روزنامه‌ها و دنیای مجازی می‌خواندند و از پنجره‌های خانه‌هایشان آن اعتراضات را نگاه می‌کردند. این بافت غیرکارگری است که اجازه نمی‌دهد که احزاب سیاسی چپ از این وضعیت نامطلوب و از دایره باطلی که در آن گرفتار شده اند، بیرون بیایند.
وقتی ما می‌گوییم حزبیت کارگری و حزبیت کمونیستی کارگران، برای بعضی ها این تنها یک شعار دهن پر کن است، که باید با تکرار آن پز رادیکال و کارگری گرفت. در حالی که منظور ما این است که بافت این حزب، غیرکارگری است و اگر می‌خواهد نجات پیدا کند، باید به حزب کارگری در داخل کشور ایران و در کردستان و جاهای دیگر تبدیل شود. حزبی نه به خاطر مواضع "کارگر پناهانه اش"، بلکه به یک پیکره واقعا کارگری، تبدیل شود. کومهله به هر درجهای که در این زمینه پایگاهی دارد، به آن افتخار می کند.
یادم می آید، کومهله در دوره فعالیت ۹ ساله خود علیه رژیم شاه حکومت شاه، یک اصلی مطرح بود که همه فعالین این تشکیلات باید زندگی کارگری انتخاب کنند. نمی‌گفتیم که همهی ما باید تبدیل به فعال کارگری شویم. می‌گفتیم که همه‌ی ما باید کارگر شویم و برویم کارخانه و کارگاه و مزرعه کار کنیم. می گفتیم زندگی ما هم باید مانند زندگی کارگرها باشد. ممکن است در این زمینه افراط و تفریط مطرح باشد، ولی ماهیت و جوهر این جهت گیری درست و انقلابی بود. در هر حال امروز هم راه میانبری وجود ندارد، باید به سرعت کوشش کنیم که بافت اجتماعی حزب را تغییر دهیم ، در غیر این صورت هیچ ضمانتی وجود ندارد که به پروژههای دست ساز بورژوازی تبدیل نشویم.
اما آیا این شرایط اجتماعی در کشور دیکتاتور زده و عقب ماندهای مانند ایران راه چاره‌ای برای ما نگذاشته است؟ آیا این سرنوشت ماست و نمی‌توانیم از این وضعیت خارج شویم؟ اگر چنین باشد پس نقش عنصر آگاهی، عنصر هوشیاری، عنصر کار دسته جمعی و پیشرو بودن معنی‌اش چیست؟ درست نیست به این دلیل که اخلاقیات طبقه حاکم بین ما نفوذ می‌کند و چون اخلاق خرده‌بورژوای بین ما نفوذ کرده، تسلیم شویم و بگوییم که این سرنوشت ماست. ما می‌توانیم این واقعیت‌ها را تغییر دهیم. تغییر دادن این واقعیت‌ها چگونه امکان‌پذیر است؟ ابتدا باید آنها را به خوبی بشناسیم و بعد می‌توانیم بگوییم که آن را تغییر خواهیم داد. این‌ها دلایل اجتماعی بود.
اما این وضعیت دلایل معرفتی هم دارد. باید سوسیالسیم و مبارزه طبقاتی را به مثابه یک علم خلاق در زمینههای جامعه شناسی، ماتریالیسم تاریخی و اقتصاد، فرا گرفت. و نه فقط فرا گرفت بلکه بایستی آنرا به کمک پیشرفتهای علمی بزرگی که رویداده است آنرا به روز کرد. چپ ایران هم آن‌چنان سطحی و ملانطقی پرورش یافته‌ است که گویا وظیفه آن‌ها فقط این است که شورای نگهبان مارکسیسم باشند. مارکسیسم علم است و علم را باید مداوما به روز کرد. صد و پنجاه سال بعد از مارکس همه آنچه مارکس گفته است تا کنون اصولیت و حقانیت خود را ثابت کردهاند، اما مسائل جدیدی هست که به آن‌ها پاسخ داده نشده است. کجاست آن تلاش و کوشش ما که به آن‌ها پاسخ دهیم؟ قبل از هر چیزی باید درد را بشناسیم و برسر شناخت درد اتفاق نظر داشته باشیم.
- موضوع دیگر که باید در پایان این جلسه به صورت سریع به آن بپردازم مسئله وجود اختلاف سیاسی در درون حزب خودمان است. خیلی مواقع به عنوان یک "کشف" گفته می‌شود درون حزب ما اختلاف سیاسی وجود دارد. گاهی فکر میکنم طرح این حرف بی معنا است. یعنی چطور می‌شود که اختلاف سیاسی وجود نداشته باشد؟ ما که آدم ماشینی نیستیم که از کارخانهای بیرون آمده باشیم و مغزمان را مثل هم قالب زده باشند. جامعه درحرکت، تغییر و تحول و جنب و جوش است و انسان‌ها تلاش می‌کنند که درباره آن فکر کنند، قضاوت کنند. طبیعی است اگر ارزیابی ها و نظرات مختلف پیدا کنند. اصلا" سیاست، تاکتیک و استراتژی از کدام طریق فرموله می‌شود؟ غیر از این است از طریق مجادله و دیالوگ سیاسی؟ یعنی غیر از این است که ما در جلسات، پلنوم‌هایمان، کنگره‌هایمان، حوزه‌‌هایمان و سایر جاهای دیگر باید با هم‌دیگر بحث کنیم، باید هم‌دیگر را قانع کنیم و اشکالات هم‌دیگر را رفع کنیم. غیر از این آیا راه دیگری وجود دارد؟ کسی که فکر می کند حزب متشکل از افرادی است با افکار و نظرات قالب زده شده، به اشتباه وارد یک حزب سیاسی جدی شده است. چون اختلافهای سیاسی شرط حیاتی وجود یک حزب سیاسی است. حزب سیاسی بدون اختلاف نظر سیاسی یک حزب مرده است. حزبی است شبیه یک شرکت تعاونی که کار آن در بهترین حالت این است که منافع اعضای خود را تامین کند .
از همان روزی که اولین کنگره کومهله را برگزار کردیم تا کنون هیچ دوره‌ای از حیات سیاسی کومهله وجود ندارد که در آن بحث و جدل سیاسی متقابل وجود نداشته باشد. در این باره جزوات و مقالهها نوشته شده است. برای رفقایی که در این چند سال اخیر به ما ملحق شده‌اند باید این را بدانند و این طبیعی‌ترین وضعیتی است که ما در آن قرار داریم و ما داریم همان موقعیت طبیعی خودمان را تجربه می‌کنیم و هیچ چیز تازه‌ای رخ نداده است. اما باید با اختلاف سیاسی را به شیوه متمدنانه و رفیقانه رفتار کرد. در مورد اختلافها بحث کنیم رفاقتمان در نتیجه تفاوت سیاسی چرا باید به هم بریزد. پیش‌داوری نکنیم، اتهام نزنیم، به منطق و استدلال قوی متکی باشیم. حسن نیت رفیقمان را مفروض بگیریم، محیط اظهار نظر سیاسی رفیقمان را محدود نکنیم. کاری نکنیم که جرات نکند نظرات خودش را ابراز کند و طوری فکر کند که اگر نظراتش را ابراز کند معلوم نیست به چه محدودیت و محرومیت و با جو و فضائی روبرو می‌شود. آن‌چه ما به آن احتیاج داریم این است که مانند یک حزب واحد عمل کنیم، اصل بر تنوع نظر و وحدت عمل، است ،هزار بار این را گفته‌ایم.
این چارچوب بحث من بود در طول این یک ساعت، دوست دارم بحثم را با یک شعر به پایان برسانم. شعری از مولانا جلال‌الدین مولوی است که صدها سال پیش سروده است:
بیا تا قدر هم‌دیگر را بدانیم

که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم
کریمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار ما هم مردمانیم
غرض‌ها تیره دارد دوستی را
غرض‌ها را چرا از دل نرانیم
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده که‌ اکنون همانیم

رفقا خسته نباشید!