پالایش گفتمان نقد: «انباشت اولیه»
نوشته‌ی: کمال خسروی


• چهار شرط «انباشت اولیه»: ۱) جدایی مولدین مستقیم از شرایط عینی تولید به مثابه‌ی عاملینی صرفاً سوبژکتیو؛ ۲) تراکم و تمرکز شرایط عینی تولید در حد و اندازه‌ای معین رو در روی مولدینِ مستقیم؛ ۳) رابطه‌ی مبادله‌ی آزاد ــ گردشِ پول ــ بین این دوسویه؛ ۴) تمرکز شرایط عینی به مثابه‌ی ارزش‌های قائم به‌ذات، «به مثابه‌ی ارزش». ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۴ آبان ۱٣۹۷ -  ۲۶ اکتبر ۲۰۱٨




واژه‌ها، اصطلاحات یا عباراتی که در هر دانش‌رشته به‌کار می‌روند، معنا یا حوزه‌ی اطلاقی در چارچوب همان دانش‌رشته دارند و استفاده از آنها در بحث پیرامون حوزه‌ی کاربردشان، باید تا سرحدِ امکان این «محدودیت» را رعایت کند. واژه‌ی «فشار» در فیزیک معنا یا حوزه‌ی اطلاقی معین دارد که با معنا و حوزه‌ی اطلاقِ همین واژه در علوم اجتماعی یا علوم سیاسی یا متن‌های سیاسی ـ خبری و یا ادبیات لزوماً یکی و همپوش نیست. بدیهی است که واژه‌ها در زبان و فرهنگ معینی ریشه دارند و تبار تاریخی و زمینه‌های پیدایش و حوزه‌ی معنایی آنها قطعاً دلیل اصلی برای کاربست‌شان به‌عنوان اصطلاحی فنی (terminus technicus) در یک دانش‌رشته‌ی معین است. با این‌حال باید کوشید، در گفتگو و نقد، تا سرحد امکان و تا آنجا که ضروری است، حوزه‌ی اطلاق و گستره‌ی معنا را به دانش‌رشته‌ای که موضوع یا چارچوب بحث است، محدود کرد.

حتی زمانی‌که واژه یا اصطلاحی عامدانه از یک دانش‌رشته‌ی دیگر «وام» گرفته‌می‌شود و حتی آنگاه ‌که این وام‌گرفتن با نیت یا هدف استفاده از تبار معنایی آن در دانش‌رشته‌ی مبدأ صورت می‌گیرد، در تحلیل نهایی در دانش‌رشته‌ی تازه جایگاه، حوزه‌ی اطلاق و معنای تازه‌ای پیدا می‌کند و استقلال می‌یابد. بنابراین تلاش برای تغییر حوزه‌ی اطلاقِ یک اصطلاح فنی در تأویل و تفسیرهای تازه و به‌قصدِ افزایشِ توانِ تبیین آن و ارائه‌ی پاسخی تواناتر و روشن‌تر به‌پرسشی کهنه یا تازه، نه تنها مجاز، بلکه گاه ضروری است؛ اگر این «نوآوری» بر توانایی و روشنی پاسخ بیفزاید، جای خوشوقتی است و اگر آشفتگی و تیرگی را دامن‌گستر کند، جای دریغ است و افسوس.

واژه‌ی «انباشت» (معادل فارسی واژه‌ی Akkumulation در زبان آلمانی) یکی از این واژه‌ها یا اصطلاحات است که در دانش‌رشته‌های «اقتصاد» یا «اقتصاد سیاسی» و در نقد اقتصاد سیاسی همچون اصطلاحی فنی مورد استفاده قرارمی‌گیرد و معنا یا حوزه‌ی اطلاقی معین دارد که هرچند ممکن است در چارچوب همین حوزه از تفسیرها و تأویل‌های گوناگونی برخوردار باشد، اما همه‌ی این تفسیر و تأویل‌ها نیز به‌نحوی صورت می‌گیرند که از حوزه‌ی اطلاق مربوط به این دانش‌رشته‌ی معین خارج نشوند. اصطلاح «انباشت اولیه» یا «انباشت آغازین» یا «انباشت بدْوی»، اصطلاحی است در حوزه‌ی «اقتصاد سیاسی» و نقد اقتصاد سیاسی که طی صدوپنجاه سال گذشته موضوع بحث‌هایی در گفتمان مارکسی، مارکسیستی یا در گفتمان‌های همسایه‌ی جامعه‌شناسیِ تاریخی و جامعه‌شناسیِ اقتصادی بوده‌است و نقطه‌ی رجوع آن، عمدتاً کاربست آن از سوی مارکس در بخش هفتم جلد نخست کاپیتال است. تعابیر ذکرشده در زبان فارسی معادلی هستند برای اصطلاح «ursprüngliche Akkumulation» در زبان آلمانی. نخست مکث کوتاهی می‌کنیم بر معنای این اصطلاح در زبان آلمانی، نه لزوماً به‌قصدی زبان‌شناختی، بلکه در راستای فراهم‌آوردنِ روشنیِ بیش‌تر در پالایشِ گفتمانِ نقد.

صفت «ursprünglich» از اسم «Ursprung» گرفته شده‌است که می‌توان آن را آغاز، نقطه‌ی شروع، ابتدا، منشاء یا ـ شاید ـ در بهترین حالت «سرآغاز» ترجمه کرد. پیشوند «ـUr»، همیشه دال بر حیثی زمانی و قدمت است. مثلاً در حالی‌که صفت «alt» به معنی کهنه و قدیمی است، صفت «uralt» به‌معنای بسیار بسیار قدیمی، چیزی مربوط به زمان‌های بسیار پیش‌تر است. یا درحالی که نام «Großvater» به معنی پدربزرگ است، نام‌هایی همانند «Urgroßvater»، یعنی پدرِ پدربزرگ یا حتی (به‌ویژه در محاوره و برای اشاره به انسانی در زمان‌های بسیار پیش‌تر) از اصطلاحاتی مانند «Urururgroßvater» استفاده می‌شود که تعداد «Ur»ها، نشانه‌ی قدمت هرچه بیش‌تر است. مکث من بر دلالت این پیشوند از این روست که در اصطلاح «انباشت آغازین» یا «سرآغازین»، دلالتی زمانی بر نقطه‌ی آغاز، نقطه‌ای در زمانی پیش‌تر یا آغازِ یک پدیده وجود دارد. مارکس در عنوان فصل 24 جلد نخست کاپیتال، از این اصطلاح با ترکیبِ «Die sogenannte ursprüngliche Akkumulation» یا در انگلیسی «so-called primitive accumulation» استفاده کرده‌است که می‌توان آن را در فارسی به «باصطلاح انباشتِ آغازین» یا «آنچه «انباشت آغازین» نامیده شده‌است»، ترجمه کرد. هدف مارکس این است که با تأکید بر قید «باصطلاح» (sogenannt/so-called)، نشان دهد با معنا یا حوزه‌ی اطلاقی که این اصطلاح در «اقتصاد سیاسی» داشته‌است، توافق کامل ندارد و قصد دارد آنچه را که چنین نامیده شده‌است، موضوعِ ارزیابیِ نقادانه‌ی خود قراردهد.

موضوع این یادداشت ارزیابی انتقادی بحث‌هایی نیست که حول اصطلاح «انباشت آغازین» صورت می‌گیرند، بلکه دریافتی است که مارکس از آن دارد. طرح این دریافت ـ که امیدوارم کمتر مورد مناقشه باشد یا اگر به‌دلیل کاستی در بازنمایی یا تأویل نامستند یا ناراست، مناقشه‌ای در آن هست، با یاری دیگران تنقیح شود ـ به‌ما کمک می‌کند سنجه‌ی نسبتاً روشنی در دست داشته‌باشیم و مدعای کسانی را که استدلالات‌شان را بر مفهوم مارکسیِ «انباشت آغازین» استوار می‌کنند، بهتر بسنجیم.

از آنجا که «انباشت آغازین» در بحث‌ها و تأویل‌های بسیاری حول محور این اصطلاح، همچون مقدمه، شرط یا استلزامی تاریخی یا ساختاری، یا ترکیبی از آنها، برای پیدایش یا ـ بسته به‌ گرایش‌های نظری گوناگون‌ـ پیدایش و تداوم شیوه‌ی زندگی اجتماعی مبتنی بر سرمایه، تلقی شده‌است، اگر انتساب آن به دیدگاه مارکس نیز مورد نظر است، باید روشن شود که از دید مارکس چه معنا و حوزه‌ی اطلاقی دارد. جای کوچک‌ترین تردیدی نیست که استفاده‌ی انتقادی مارکس از این اصطلاح، از این روست که «انباشت آغازین»، چه همچون مقدمه‌ی تاریخی و چه به مثابه‌ی شرط ساختاریِ حیات آن، به‌معنای جمع‌شدن، انباشته‌شدن، انبان‌شدن و یکجا فراهم‌آمدنِ مقدار بزرگی ثروت مادی یا پول نیست. اشارات مکرر مارکس به این نکته، دقیقاً در فصل‌هایی که در گروندریسه و در کاپیتال به مبحث «انباشتِ آغازین» می‌پردازند، غیرقابل چشم‌پوشی و انکار است. او مکرراً تأکید کرده‌است که اگر فراهم‌آمدنِ ثروت‌های بزرگ، شرط پیدایش شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری بود، این شیوه‌ی تولید باید پس از فروپاشیِ امپراتوری‌های رُم یا بیزانس با ثروت‌های متراکم و افسانه‌ای‌شان پدید می‌آمد. بنابراین انتساب مفهوم نظری «انباشت اولیه» به مارکس با استناد به غصب دارایی دیگران و انباشته و متمرکز و متراکم‌کردنِ این ثروت (مادی، پولی) نزد غاصبان یا فاتحان، به‌هیچ روی پذیرفتنی نیست. «انباشت» در دستگاه نقد اقتصاد سیاسی مارکسی و مارکسیستی فقط یک معنا دارد و آن تبدیل بخشی از ارزش اضافی به شرایط تولید (سرمایه‌ی ثابت و سرمایه‌ی متغیر) در بازتولیدِ سرمایه است. هر تعریف دیگری از انباشت که با این معنا و ملزومات آن در دستگاه نظری مارکسی معارض باشد، ربطی به مارکس ندارد.

حتی به‌لحاظ معناشناختی و اصطلاح ‌شناختی (terminologisch/terminological)، مارکس کوشیده است، با دقت و صراحت برای توضیح و توصیف موارد انبان و انباشته‌شدنِ پول یا اجناس از فعل و اسم «anhäufen» و «Anhäufung»، به‌معنای روی هم انباشتن یا تراکم و تکاثر استفاده کند و آن را از اصطلاح فنی «انباشت» (Akkumulation) متمایز سازد. او با زبانی گزنده تفسیرهایی را که بخواهند از این تلقی تخطی کنند و به مغالطه‌ی «انبان» و «انباشت» بپردازند، چنین مجازات می‌کند: «کماکان ممکن است سرمایه‌های منفردی، مثلاً از راه انبان‌کردن پدید آیند. اما این انبان‌شده‌ها نخست از راه استثمار کار به سرمایه مبدل می‌شوند. اقتصاددانان بورژوا که سرمایه را شکلی جاودانه و طبیعت‌وار (و نه تاریخ‌دار) از تولید می‌دانند، دوباره در صدند با تلقی شروط تکوین سرمایه بجای شروط تحقق موجود و معاصرش، یعنی با اعلام مراحلی که در آن سرمایه‌دار به مثابه‌ی نا ـ سرمایه‌دار در حال تصرف است، ــ چراکه درحالِ تکوین به سرمایه‌داربودن است ــ بجای شرایطی که سرمایه‌دار به مثابه‌ی سرمایه‌دار درحال تصرف است، آن نظر را توجیه کنند. این‌گونه تلاش‌های توجیه‌گران ثابت‌کننده‌ی وجدان شریر و درماندگی آنها برای سازگار و هماهنگ‌کردن شیوه‌های تصرف سرمایه به مثابه‌ی سرمایه با قوانینی است که از سوی خودِ جامعه‌ی سرمایه همچون قوانین عمومی مالکیت اعلام شده‌اند.» (MEW 42, S. 373) .

بدیهی است که می‌توان استفاده‌ی کنایی و انتقادی مارکس از اصطلاح «انباشت آغازین» را نه تنها شامل «انباشت»، بلکه شامل «آغازین» نیز دانست و بر آن شد که مارکس «آغازین»بودن را، به معنای مقدمه و شرط صرفاً زمانی، و بنابراین یک‌باره و منحصر به‌فرد، تلقی نمی‌کند و می‌توان «انباشت آغازین» را نه تنها شرط پیدایش، بلکه شرطِ تداومِ سرمایه نیز دانست. اما واقعیت این است که گزارش‌های مشروح و استدلالات مارکس در مبحث «انباشت آغازین» چه در گروندریسه و چه در کاپیتال، گزارش‌هایی تاریخی و استدلال‌های نظری درباره‌ی علل و شرایط فروپاشی شیوه‌های تولید ماقبل سرمایه‌داری و فراهم‌آمدنِ شرایط پیدایش شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری است. بنابراین اگر ما بر سر محتوای نظریِ این بخش‌ها توافق داشته‌باشیم، یعنی محتوای نظری «آنچه انباشت آغازین نامیده شده است» را شروط و ملزومات نظریِ استقرارِ شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری تلقی کنیم، آنگاه 1) بدیهی است حدوث تجربی/تاریخیِ فرآیندی که این شروط و ملزومات را مهیا می‌کند، می‌تواند به اقتضای زمان و مکان متفاوت باشد و تا جایی که می‌دانیم متفاوت نیز بوده‌است؛ بنابراین تأکید بر این تفاوت‌ها، استدلالی نظری درباره‌ی آن محتوا نیست، بلکه آشفتگی روش‌شناختی است. و 2) بر مبنای خودِ این محتوای نظری می‌توانیم استدلال کنیم که آیا از نظر مارکس فرآیند «انباشت آغازین»، شرط پیدایش و استقرار شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری یا شرایط دوام آن نیز هست یا نه.

مارکس در گزارش تاریخی انباشت آغازین و در استدلالِ نظریِ مبتنی بر آن، به‌وضوح و صراحت چهار شرط برای استقرار شیوه‌ی تولیدِ سرمایه‌داری ارائه می‌کند و فرآیندهای تاریخی مشخصی را که گزارش مشروح‌شان در این فصل‌ها آمده است، فرآیندِ تاریخیِ واحدی در آن زمان و در آن مکان‌ها، برای تأمینِ این شروط می‌داند. این چهار شرط عبارتند از: 1) جدایی مولدین مستقیم از شرایط عینی تولید به مثابه‌ی عاملینی صرفاً سوبژکتیو؛ 2) تراکم و تمرکز شرایط عینی تولید در حد و اندازه‌ای معین رو در روی مولدینِ مستقیم؛ 3) رابطه‌ی مبادله‌ی آزاد ــ گردشِ پول ــ بین این دوسویه؛ 4) تمرکز شرایط عینی به مثابه‌ی ارزش‌های قائم به‌ذات، «به مثابه‌ی ارزش». تکرار عینِ نوشته‌ی مارکس، علی‌رغم طولانی‌بودنِ این گفتاورد در تناسب با این یادداشت کوتاه، برای ارائه‌ی نقطه‌ی رجوعی بسیار مهم در این بحث، خالی از فایده نیست. مارکس این چهار شرط را این‌گونه صورتبندی می‌کند: «1) در یک سویه، موجود و در اختیاربودنِ تواناییِ کار زنده به منزله‌ی موجودیتی صرفاً سوبژکتیو، جدا و گسسته از وجوه وجودیِ واقعیت عینی‌اش؛ و بنابراین، به‌همان مقیاس جدا و گسسته از مقتضیات کارِ زنده مانند ملزومات هستی و بقا، وسائل معاش و امکانات حفظ و بقای توانایی کار زنده؛ همانا امکانات زنده‌ی کار در یک‌سویه در این انتزاعِ کامل و همه‌جانبه؛ 2) در سویه‌ی دیگر، ارزش یا کارِ شیئیت‌یافته‌ی موجود در این‌سویه باید انباشته‌ای از ارزش‌های مصرفی باشد که حجم و بزرگی مقدارش تکافوی فراهم‌آوردنِ شرایط عینی و مادی کار را بکند، آنهم نه صرفاً به آن میزان که برای تولید محصولات یا ارزش‌ها کافی است، و نه تنها به آن میزان که برای حفظ و بازتولید توانایی کار زنده ضرورت دارد، بلکه به آن بزرگی نیز که بتواند کار مازاد را در خود جذب کند؛ یعنی ماده‌ی عینی را بر آن بیفزاید؛ 3) رابطه‌ی مبادله‌ی آزاد ــ گردش پول ــ بین این دوسویه؛ رابطه‌ی استوار بر ارزش‌های مبادله ــ و نه مبتنی بر مناسبات اربابی و بندگی ــ بین این دوسر؛ به‌عبارت دیگر، تولیدی که بی‌واسطه برای تولیدکننده‌ی وسائل معاش تولید نمی‌کند، بلکه به‌واسطه‌ی مبادله میانجی می‌شود و به‌همین مقیاس نیز قادر نیست بی‌واسطه بر کار بیگانه دسترسی و اقتدار یابد، بلکه باید آن را از کارگر بخرد یا در اِزای چیزی مبادله کند؛ و سرانجام 4) سویه‌ای که نمایانگر شرایط عینی و مادی کار در شکل ارزش‌های قائم به‌ذات و قائم به‌خویش است، باید به مثابه‌ی ارزش پا به‌صحنه بگذارد و هدف نهایی‌اش وضعِ ارزش، ارزش‌یابی و ارزش‌افزاییِ خود و آفرینشِ پول باشد، نه تلذذ بی‌واسطه یا ایجاد ارزش‌های مصرفی.» (همانجا، ص 376).

فرآیند انباشت آغازین، فرآیندی که به‌لحاظ تاریخی و به گزارش مارکس به پیدایش و پای‌گیری و استقرار شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری در اروپا راه برده‌است، فرآیندِ واحدِ فراهم‌آمدنِ هم‌هنگامِ این شروط است. (تحلیل و تشریح این چهار شرط را همراه با خلاصه‌ی گزارش مارکس از این فرآیندها در زمان و مکان مشخص، و نیز نقش مهم ساحت‌های سیاسی و ایدئولوژیک در تحققِ این فرآیند را در درسگفتاری دیگر آورده‌ام و نیازی به تکرار آن در این یادداشتِ مختص به پالایشِ گفتمانِ نقد نمی‌بینم، اما مطالعه‌ی آن را، به‌ویژه از صفحه‌ی 8 تا 33 توصیه می‌کنم.)

اگر این چهار شرط را به‌عنوان محتوای نظری دیدگاه مارکس پیرامون «آنچه انباشت آغازین نامیده شده‌است» بپذیریم، آنگاه اصل بنیادینِ این فرآیند، یعنی فراهم آمدن شرایط بازتولید روابط تولید سرمایه، نه تنها شرط، بلکه کارکرد هرروزه‌ی شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری، برای بقای آن است. سرمایه، نه تنها خود را، بلکه مناسبات تولیدیِ سازگار و متناظر با خود را بازتولید می‌کند. اگر بخواهیم بازتولید مناسبات سرمایه‌داری در درون شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری و بنا بر منطق سرمایه را به‌طور نظری «انباشت آغازین» بنامیم و به مارکس استناد کنیم، باید اثبات کنیم که فرآیند واقعی و تاریخی‌ِ مشخص مورد نظر ما، فراهم‌آورنده و تأمین‌کننده‌ی آن چهار شرط‌اند؛ در غیراین‌صورت از مرزهای توان و بُردِ استعاریِ این اصطلاح تجاوز نخواهیم کرد و گامی در واکاوی تاریخی و تبیین و نقد نظری به پیش برنخواهیم داشت.

منبع: naghd.com