خاستگاه سرمایهداری از چشماندازی گستردهتر
الن میکسینز وود، ترجمه ی حسن مرتضوی
•
شاید مسئلهی خاستگاه سرمایهداری اسرارآمیز بهنظر برسد، اما قلب فرضهایی را نشانه میرود که عمیقاً در فرهنگ ما ریشه دوانده است، توهمات گسترده و خطرناکی درباره به اصطلاح بازار «آزاد» و امتیازات آن برای انسانها، سازگاریاش با دمکراسی، عدالت اجتماعی و پایداری زیستمحیطی. اندیشیدن به بدیلهای آینده در برابر سرمایهداری متضمن آن است که به برداشتهای بدیل گذشتهی آن بیاندیشیم.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۴ آبان ۱٣۹۷ -
۵ نوامبر ۲۰۱٨
بحث درباره خاستگاه سرمایهداری در اقتصاد سیاسی و تاریخنگاری قرن بیستم بسیار مجادلهآمیز و بالنده بوده است. از جمله افرادی که در این زمینه پژوهش کرده متفکر برجسته «مارکسیسم سیاسی» الن میکسینز وود بود که نتیجه کار خود را در کتاب «خاستگاه سرمایهداری» منتشر کرد. وود در مقدمه هدف خود را از این کتاب هم دانشپژوهانه میداند و هم سیاسی. کتاب را انتشارات مانتلی ریویو در سال 1999 منتشر کرد. وود در سال 2002 در نسخهای که انتشارات ورسو منتشر کرد، شرح قبلی خود را گسترش داد و بخشها و فصلهایی جدید زیرعنوان «از چشماندازی گستردهتر» را به آن افزود. ترجمه حسن مرتضوی از این اثر وود بر مبنای این ویراست است. اینجا ترجمهی حسن مرتضوی از مقدمهی کتاب «خاستگاه سرمایهداری از چشماندازی گستردهتر» را به نقل از سایت "نقد اقتصاد سیاسی" می خوانید:
مقدمه بر کتاب خاستگاه سرمایهداری از چشماندازی گستردهتر / الن میکسینز وود
ترجمه حسن مرتضوی
به نظر میرسد که «فروپاشی کمونیسم» در اواخر دههی 1980 و اوایل دههی 1990، در تأیید اعتقاد دیرینهی بسیاری افراد باشد که سرمایهداری شرط طبیعی زندگی انسانهاست و با قوانین طبیعت و تمایلات پایهای انسان منطبق است و هر انحرافی از این قوانین و تمایلات طبیعی تنها میتواند به فلاکت و بدبختی بیانجامد.
البته امروزه دلایل زیادی وجود دارد که ظفرمندی سرمایهداری در پی این فروپاشی را زیر سوال ببریم. در زمان نوشتن این مقدمه برای ویراست نخست کتاب حاضر، جهان هنوز از بحران {مالی جنوبشرقی} آسیا تلوتلو میخورد. امروزه، صفحات بخش مالی روزنامهها مضطربانه سرشار از علائم رکود در ایالات متحد و بازکشف چرخههای قدیمی سرمایهداری هستند که پیشتر به ما اطمینان میدادند مربوط به گذشته است. دورهی بین این دو ماجرا با رشتههایی از تظاهرات چشمگیر مردمی که با افتخار خود را «ضدسرمایهداری» میدانند، در بخشهای گوناگون جهان نقطهگذاری شده است؛ و به نظر میرسد در حالی که بسیاری از شرکتکنندگان در این رشته تظاهراتها که میخواهند معایب «جهانیشدن» یا «نولیبرالیسم» را از ماهیت ذاتی و تقلیلناپذیر خود سرمایهداری بزدایند، دربارهی تعارض نیازهای مردم و مقتضیات سودخواهی که در همه چیز از شکاف فزاینده بین غنی و فقیر تا تخریب روزافزون محیط زیست بارز است، آگاهی دارند.
در گذشته، سرمایهداری همواره خود را از بحرانهای تکرارشوندهاش بیرون کشیده است، اما همیشه بنیادی را برای بحرانی جدید و حتی بدتر پی میریخت. هر وسیلهای یافت میشد تا خسارتها را محدود یا تصحیح کنند، چنانکه میلیونها نفر اغلب هم از درمان رنج بردهاند هم از بیماری.
ضعفها و تناقضهای بیشازپیش آشکارِ نظام سرمایهداری میتواند سرانجام حتی برخی از مدافعان غیرانتقادیتر آن را قانع کند که لازم است بدیلی یافت. اما این اعتقاد که بدیلی وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد، بهویژه در فرهنگ غربی عمیقاً ریشه دوانده است. از این اعتقاد نه تنها با اظهارات بیپردهی ایدئولوژی سرمایهداری جانبداری میشود، بلکه برخی از گرامیترین و انکارناپذیرترین باورهای ما دربارهی تاریخ ــ نه فقط تاریخ سرمایهداری بلکه تاریخ بهطور عام ــ در تأیید این اعتقاد است. گویی سرمایهداری همیشه مقصد حرکت تاریخی بوده است، و علاوه بر آن خود حرکت تاریخ را از آغاز «قانون حرکت» سرمایهداری پیش رانده است.
مصادره به مطلوبکردن
سرمایهداری نظامی است که در آن کالاها و خدمات، تا پایهایترین مایحتاجات زندگی، برای مبادلهی سودآور تولید میشوند، این در حالی است که حتی نیروی کار انسان کالایی برای فروش در بازار است، و تمامی بازیگران اقتصادی به بازار وابستهاند. این موضوع نه تنها دربارهی کارگران که باید نیروی کار خود را برای مزد بفروشند، بلکه همچنین دربارهی سرمایهدارها که برای خرید وسایل مورد نیاز خود از جمله نیروی کار و فروش محصولات خود برای کسب سود به بازار وابسته است، صدق میکند. سرمایهداری از هر نوع صورتبندی دیگر اجتماعی متفاوت است، زیرا تولیدکنندگان برای دسترسی به وسایل تولید به بازار وابستهاند (برخلاف مثلاً دهقانان که به صورت مستقیم و بدون توسل به بازار زمین را در تملک خود دارند)؛ این در حالی است که مالکان نمیتوانند برای تملک به نیروهای «فرااقتصادی» از طریق قهر مستقیم تکیه کنند ــ مانند نیروهای نظامی، سیاسی و قضایی که اربابان فئودالی را قادر میساخت کار اضافی را از دهقانان استخراج کنند ــ بلکه باید به سازوکارهای صرفاً «اقتصادی» بازار وابسته باشند. این نظام متمایزِ وابستگی به بازار به معنای آن است که مقتضیات ناشی از رقابت و بیشینهسازی سود، قواعد بنیادی زندگی هستند. به دلیل این قواعد، سرمایهداری نظامی است یگانه که با وسایل فنی بهرهوری کار را بهبود میبخشد. بیش از هر چیز، این نظامی است که در آن بخش اعظم کار جامعه توسط کارگران بیچیز انجام میشود که ناگزیرند نیروی کار خویش را به ازای مزدی بفروشند تا به وسایل زندگی و خود کار دسترسی داشته باشند. کارگران در فرایند تأمین نیازها و خواستهای جامعه، همزمان و به نحو جداییناپذیری برای کسانی که نیروی کارشان را میخرند سود میآفریند. در واقع، تولید اجناس و خدمات تابعی از تولید سرمایه و سود سرمایهداری است. به کلام دیگر، هدف اصلی نظام سرمایهداری تولید و خودگستری سرمایه است.
این شیوهی متمایز تأمین نیازهای مادی انسانها که با تمام شیوههای پیشین سازماندهی زندگی مادی و بازتولید اجتماعی بسیار متفاوت است، برای مدت کوتاهی، به زحمت کسری از زندگی انسان روی کره زمین، وجود داشته است. حتی آنانی که با بیشترین تأکید اصرار میورزند که ریشههای این نظام در ماهیت انسان و تداوم طبیعی آن در اعمال دیرینهی انسان است، مدعی نیستند که این نظام به واقع پیش از اوایل عصر جدید، و در آن زمان فقط در اروپای غربی، وجود داشته است. آنان شاید خردههایی از آن را در دورههای پیشین ببینند یا آغازگاههای آن را در سدههای میانه به منزلهی تهدیدی عمده برای فئودالیسمِ در حال زوال ردیابی کنند، اما هنوز این نظام با محدودیتهای فئودالی در قیدوبند بود، یا حتی میتوانند بگویند که این نظام با گسترش تجارت یا سفرهای اکتشافی ــ مثلاً با اکتشافات کریستف کلمب در اواخر سدهی پانزدهم ــ آغاز شد. شاید عدهای اینها را شکلهای اولیه «الگوی نخستین سرمایهداری» بنامند، اما عدهی قلیلی خواهند گفت که نظام سرمایهداری به طور جدی پیش از سدهی شانزدهم یا هفدهم وجود داشت، و برخی این زمان را دیرتر در سدهی هجدهم، یا شاید حتی سدهی نوزدهم که به شکل صنعتیاش بالید، قرار دهند.
اما تناقض این است که شرحهای تاریخی از اینکه چهگونه این نظام به وجود آمد، نوعاً به آن چون تحققِ طبیعی گرایشهای همیشه حاضر پرداختهاند. چون مورخان ابتدا شروع به توضیح ظهور سرمایهداری کردند، به زحمت توضیحی وجود دارد که با فرض وجود چیزی که تازه باید توضیح داده شود، شروع نکرده باشد. تقریباً بدون استثنا، شرحهای مربوط به خاستگاه سرمایهداری بنیاداً دَورانی بوده است: آنها وجود پیشین سرمایهداری را میپذیرند تا تکوین آن را توضیح دهند. برای توضیح رانشِ متمایز سرمایهداری به بیشینهسازی سود، وجود عقلانیتی کلی را پیشفرض قرار دادهاند که سود را بیشینه میکند. همچنین برای توضیح رانش سرمایهداری به بهبود بهرهوری کار توسط وسایل فنی، پیشرفتی مداوم و تقریباً طبیعیِ بهبود فناورانهیِ بهرهوری کار را پیشفرض قرار دادهاند.
خاستگاههای این توضیحات که مصادره به مطلوب هستند، در مفاهیم اقتصاد سیاسی کلاسیک و روشنگری نهفته است. اقتصاد سیاسی کلاسیک و روشنگری با هم شرحی از توسعهی تاریخی میدهند که در آن ظهور و رشدِ سرمایهداری تا بالیدگیاش در قدیمیترین نمودهای عقلانیت، در پیشرفتهای فناورانهای که با هومو ساپینهایی شروع شد که نخستینبار ابزاری را به کار بردند، و در کنشهای مبادلهای که انسانها از عهد عتیق تاکنون داشتند، از پیش در نظر گرفته شده است. سفر تاریخ به این مقصد نهایی، به «جامعهی تجاری» یا سرمایهداری، بیگمان پرمشقت و طولانی بوده و موانع بسیاری در مقابل آن وجود داشته است. اما با این همه، پیشرفتش طبیعی و ناگزیر بوده است. آنگاه چیزی بیش از این لازم نیست که برای توضیح «ظهور سرمایهداری» به شرحی متوسل شویم که چهگونه این موانع فراوان در مقابل حرکت روبهپیش سرمایهداری، گاهی تدریجی، گاهی ناگهانی با خشونتی انقلابی، از سر راه برداشته میشوند.
در بسیاری شرحها از سرمایهداری و خاستگاه آن، به واقع هیچ خاستگاهی در میان نیست. بهنظر میرسد که سرمایهداری همیشه جایی بوده است و تنها کافی است که از زنجیرهایش ــ مثلاً از قیدوبندهای فئودالیسم ــ رها شود تا بتواند رشد کند و ببالد. این قیدوبندها نوعاً سیاسیاند: قدرتهای انگلی اربابسالاری، یا محدودیتهای برآمده از دولتی خودکامه. گاهی این قیدوبندها فرهنگی یا ایدئولوژیکیاند: شاید دینی نامطلوب. این قیدوبندها حرکت آزادانهی بازیگران «اقتصادی»، جلوهی آزادانهی عقلانیت اقتصادی، را محدود میکند. «اقتصادی» در این فرمولبندیها با مبادله یا بازارها همانند پنداشته میشود؛ و در اینجاست که میتوانیم این فرض را ردیابی کنیم که نطفههای سرمایهداری در بدویترین کنشهای مبادله، در هر شکلی از دادوستد یا فعالیت بازار گنجانده شده است. این فرض نوعاً با سایر پیشفرضها پیوند دارد: اینکه تاریخ یک فرایند تقریباً طبیعی توسعهی فناوری بوده است. سرمایهداری به راههای متفاوتی، کمابیش بهطور طبیعی، در مکان و زمانی ظاهر میشود که بازارهای گسترشیابنده و توسعهی فناوری به سطح درستی رسیده باشد، سطحی که امکان میدهد ثروت مکفی انباشت شود و در نتیجه بتواند بهنحو سودآوری از نو انباشت شود. بسیاری از توضیحات مارکسیستی ازبنیاد همین هستند، با این افزوده که انقلابهای بورژوایی کمک کرد این قیدوبندها گسسته شوند.
مضمون این توضیحات، تأکید بر تداوم بین جوامع غیرسرمایهداری و سرمایهداری، و انکار یا کتمان خاصبودگی سرمایهداری است. مبادله کمابیش همیشه وجود داشته است، و به نظر میرسد که بازار سرمایهداری نیز به همین منوال است. در این نوع استدلال، چون نیاز خاص و یگانهی سرمایهداری به زیروروکردن پیوستهی نیروهای تولید فقط گسترش و شتابدادن به گرایشهای جهانشمول و فراتاریخی و تقریباً طبیعی است، صنعتیشدن پیامدِ اجتنابناپذیر بنیادیترین تمایلات انسانهاست. پس تبارِ سرمایهداری بهطور طبیعی از کهنترین تاجر بابِل، از طریق بورگر سدهی میانه به بورژوای اوایل عصر جدید و سرانجام به سرمایهدار صنعتی میرسد.[1]
منطق مشابهی در برخی روایتهای مارکسیستی از این داستان وجود دارد، هر چند این روایت در گونههای جدیدتر خود از شهر به روستا تغییرمکان میدهد، و تولیدکنندگان کالایی روستایی، مزرعهداران خرد یا «میانی» که منتظز فرصتاند تا به سرمایهدارانی کاملاً بالیده شکوفا شوند، جایگزین تجار میشوند. در این نوع روایت، تولید خُرد کالایی، رهاشده از بندهای فئودالیسم، کمابیش بهطور طبیعی به سرمایهداری تبدیل میشود، و تولیدکنندگان خُرد کالایی، با داشتن فرصت و اقبال، راه سرمایهداری را پیش میگیرند.
فرضیات معینی، تلویحی یا صریح، دربارهی ماهیت انسان و دربارهی رفتار انسانها، در صورت داشتن فرصت و اقبال، محور اصلی شرحهای متداول از تاریخ هستند. داستان چنین ادامه مییاید که انسانها همیشه از فرصت بیشینهسازی سود از طریق اعمال مبادله استفاده میکنند، و برای تحقق آن تمایل طبیعی، همیشه راههایی را برای بهبود سازمان و وسایل کار به قصد ارتقای بهرهوری کار مییابند.
فرصت یا الزام؟
بنابراین، در مدل کلاسیک، سرمایهداری یک فرصت است که باید از آن هر جا و هر وقت که ممکن باشد استفاده کرد. این مفهوم از فرصت کاملاً در فهم متعارف از نظام سرمایهداری تعیینکننده است، و حتی در زبان روزمرهی ما نیز حضور دارد. مثلاً کاربرد متداول واژهی «بازار» را که در قلب سرمایهداری قرار دارد، در نظر بگیرید. تقریباً هر تعریفی از بازار در فرهنگ لغت متضمن فرصت است: بازار، محل یا نهاد انضمامی، جایی است که فرصتها برای خرید و فروش وجود دارد: بازار به عنوان امری انتزاعی حاکی از امکان فروش است. اجناس «بازاری را مییابند»، و ما میگوییم که هنگامی که تقاضایی برای خدمات و کالایی وجود دارد، بازاری برای آنها وجود دارد که به معنای آن است که میتواند فروخته شود و فروخته خواهد شد. بازارها به روی همهی کسانی «گشوده» است که میخواهند بفروشند. بازار بیانگر «شرایط و فرصتی است برای خرید و فروش» (فرهنگ فشردهی آکسفورد). بازار حاکی از عرضه و انتخاب است.
آنگاه نیروهای بازار چیست؟ آیا نیرو حاکی از اعمال اجبار نیست؟ در ایدئولوژی سرمایهداری، بازار نه حاکی از اجبار بلکه آزادی است. در همان حال، این آزادی را سازوکارهای معینی تضمین میکنند که «اقتصادی عقلانی» را فراهم میآورند، اقتصادی که در آن عرضه تقاضا را برآورده، و کالاها و خدماتی را ارائه میکند که مردم آزادانه انتخاب میکنند. این سازوکارها «نیروهای» غیرشخصی بازار هستند، و اگر به طریقی اجباری باشند، فقط به این معناست که بازیگران اقتصادی را مجبور میکنند تا چنان «عاقلانه» رفتار کنند که انتخاب و فرصت بیشینه شود. این حاکیست که سرمایهداری، «جامعهی بازار» نهایی، شرط بهینهی فرصت و انتخاب است. اجناس و خدمات بیشتری در دسترس هستند و افراد بیشتری برای خرید و سودبردن از آنها و افراد بیشتری برای انتخاب از میان آنها و خریدشان آزاد هستند.
پس این برداشت چه مشکلی دارد؟ احتمالاً یک سوسیالیست خواهد گفت که جزء اصلی مفقوده همانا کالاییشدن نیروی کار و استثمار طبقاتی است. تا اینجا که همه چیز خوب پیش رفته. اما آنچه همیشه میتواند چنین روشن نباشد، حتی در شرحهای سوسیالیستی از بازار، این است که خصوصیت متمایز و مسلط بازار سرمایهداری فرصت یا انتخاب نیست بلکه برعکس اجبار است. زندگی مادی و بازتولید اجتماعی در سرمایهداری بهطور کلی به وساطت بازار انجام میشود، در نتیجه تمامی افراد باید به طریقی وارد مناسبات بازار شوند تا به وسایل زندگی دسترسی داشته باشند. این نظام یگانهی وابستگی به بازار به این معناست که فرمانهای بازار سرمایهداری ــ ضرورتهای رقابت، انباشت، بیشینهسازی سود، و افزایش بهرهوری تولید ــ نه تنها تمامی معاملات اقتصادی بلکه مناسبات اجتماعی را به طور کلی تنظیم میکنند. هنگامی که واسطهی مناسبات میان انسانها فرایند مبادلهی کالایی است، مناسبات اجتماعی میان افراد همچون مناسبات میان چیزها به نظر میرسد: «سرشت بتوارهای کالاها» بنا به عبارت معروف مارکس.
برخی از خوانندگان احتمالاً در اینجا اعتراض میکنند که این چیزی است که هر سوسیالیستی، یا دستکم هر مارکسیستی، میداند. اما چنانکه در ادامه خواهیم دید، ویژگیهای سرمایهداری مانند عملکرد بازار سرمایهداری که یک الزام است و نه یک فرصت، حتی در تاریخهای مارکسیستی از سرمایهداری مفقود است. هنگامی که گذار از جوامع پیشاسرمایهداری به جوامع سرمایهداری همچون گسترش یا بالیدگی کمابیش طبیعی، هر چند تحتالشعاع شکلهای اجتماعی موجود، و در بهترین حالت یک دگرگونی کمّی و نه کیفی، ارائه میشود، آنگاه بازار سرمایهداری به عنوان یک شکل اجتماعی خاص مفقود میشود.
این کتاب دربارهی خاستگاه سرمایهداری و مجادلاتی است که این خاستگاه هم از لحاظ تاریخی و هم نظری برانگیخته است. پارهی اول مهمترین شرحهای تاریخی و مباحثات پیرامون آنها را بررسی میکند. بهطور خاص، به عامترین مدل توسعهی سرمایهداری، بهاصطلاح «مدل تجاریشدن» در انواع گونههای آن، و همچنین به برخی از چالشهای عمده در مقابل آن خواهد پرداخت. پارههای دوم و سوم طرح تاریخی جایگزینی را ارائه میکنند که بر بحثهای پارهی اول و به ویژه بر تاریخهایی متکی است که اصول متعارف حاکم را به مصاف طلبیدهاند، با این امید که در آن از برخی از عامترین چالههای تبیینهای مرسوم که مصادره به مطلوب میکنند پرهیز کرده باشم. این ویراست جدید، تجدیدنظرشده و گسترشیافته شامل بخشها و فصلهای جدیدی است که در آن استدلالهایی پرورانده شده که در ویراست اول فقط اشارهای به آنها شده بود، به ویژه دربارهی تجارت غیرسرمایهداری، خاستگاه امپریالیسم و رابطه بین سرمایهداری و دولت ـ ملت.
من یک زیرعنوان به عنوان اصلی اضافه کردم که امیدوارم نه تنها این واقعیت ساده را منتقل کند که این ویراست جدید به نحو چشمگیری مفصلتر از ویراست پیشین است، بلکه همچنین دیدگاهی را مفروض قرار دادهام که شاید بتواند «دیدگاه فراختر» از سرمایهداری و پیامدهایش تلقی شود. نخستین هدفم به مصاف کشیدن طبیعیبودن سرمایهداری و برجستهکردن شیوههای خاصی است که در آن سرمایهداری یک شکل اجتماعی خاص از لحاظ تاریخی و یک گسست تاریخی از شکلهای قدیمیتر است. اما هدف از این اثر عملاً هم دانشپژوهانه است و هم سیاسی. طبیعیکردن سرمایهداری که منکر خاصبودگی و فرایندهای طولانی و دردناک تاریخی است که آن را به وجود آورد، درک ما را از گذشته محدود میکند. در همان حال امیدها و انتظارات ما را برای آینده محدود میکند، زیرا در این صورت سرمایهداری اوج طبیعی تاریخ محسوب میشود و بنابراین غلبه بر آن تصورناپذیر خواهد بود. شاید مسئلهی خاستگاه سرمایهداری اسرارآمیز بهنظر برسد، اما قلب فرضهایی را نشانه میرود که عمیقاً در فرهنگ ما ریشه دوانده است، توهمات گسترده و خطرناکی درباره به اصطلاح بازار «آزاد» و امتیازات آن برای انسانها، سازگاریاش با دمکراسی، عدالت اجتماعی و پایداری زیستمحیطی. اندیشیدن به بدیلهای آینده در برابر سرمایهداری متضمن آن است که به برداشتهای بدیل گذشتهی آن بیاندیشیم.
|