بی بی سی ای پیامبر تهمت؛ نگاهی به مستند «لنین ای فرشته رحمت» - سیامک صبوری


اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۷ آبان ۱٣۹۷ -  ٨ نوامبر ۲۰۱٨


خط سیاسی و ایدئولوژیک حاکم بر مستند «لنین ای فرشته رحمت» که اخیراً از بخش فارسی شبکه‍ی تلویزیون بی بی سی پخش شد، در دو جمله‍ی ابتدایی و انتهایی فیلم فشرده شده است. فیلم در حالی که تصاویری از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ را نشان می دهد با این جمله شروع می شود: «اینجا نقطه ای است که سوسیالیسم شوروی تسلیم تاریخ می شود» و در حالی که تصاویری از درگیری های یک سال و نیم اخیر در ایران را نشان می دهد با این جمله به پایان می رسد: «آیا سوسیالیستها دوباره به صحنه‍ی سیاسی ایران بر می گردند؟».

تحریف تاریخ، هم استراتژی و هم تاکتیک

مدیران بخش فارسی بی بی سی پیچیده تر از آنند که خودشان یک فیلم ضد کمونیستی گل درشت بسازند. بنا بر این استراتژیِ ضد کمونیستی بی بی سی در مورد تاریخ چپ ایران، با یک تاکتیک ظاهرا موجه و مشتری پسند ارائه می شود. به این شکل که فیلم به سفارش بی بی سی و با پژوهشگری و کارگردانی چهار نفری ساخته می شود که دست کم سه نفر از آنها مدعی چپگرایی هستند.

جای جای فیلم چه آنجاهایی که دست به روایتگری مخدوش می زند و چه جایی که صراحتا و عامدانه چشم بر واقعیتهای مسلم تاریخی بسته و سکوت می کند، دستخوش نگاه تحریف شده، معوج و کژدیسه به تاریخ است. فیلم که قرار است روایتگر روند فشرده ای از تاریخ جنبش چپ و کمونیستی ایران باشد، اساساً محصور یک روح رویزیونیسم روسی و یک نگاه توده ای-اکثریتی به تاریخ است. منتهی روایتی جعلی با دفاع شرمنده و زیر پوستی از حزب توده و سازمان اکثریت. این فرضیه را دست کم اسامی دو نفر از تیم چهار نفره کارگردانها و «پژوهشگران» فیلم تأیید می کند. این فیلم، تاریک نمایی تاریخی دیگری است از چپ ایران. از جنس کارهای اتابک فتح الله زاده و تورج اتابکی. هر دو از اکثریتی های نادم از رویزیونیسم روسی.

سکانسهای زنده‍ی پس از دو جمله‍ی کلیدی اول و آخر فیلم، زوم کردن دوربین روی چهره‍ی زنی است از پناهنده های هوادار سازمان اکثریت در سالهای میانی دهه‍ی ۱٣۶۰ در آذربایجان شوروی سابق. گویی آغاز و فرجام چپ ایران جز خط او، سازمان او، سرنوشت او و نظر فعلی اش به عنوان یک چپ نادم از گذشته نیست. سکانسهایی همراه با بحثهای پیش پا افتاده، سطحی، فاقد هرگونه انسجام تئوریک و ارزش و محتوی سیاسی که ظاهرا تنها نقطه‍ی مثبتشان این است که در محیط بیغوله های مخروبه‍ی آذربایجان شوروی گرفته شده اند!

این هم تاکتیک دیگر بی بی سی در برنامه های مربوط به اندیشه‍ی چپ و تاریخ چپ است که عمدتاً از ضعیفترین حلقه های مدعی چپ برای موضوع مربوطه دعوت می کند. مثلا برای برنامه‍ی پرگار با موضوع اندیشه‍ی مارکس، از یک سوسیال دمکرات ضد لنین و ضد کمونیست دعوت می کند. یا در موضوع بررسی خشونتهای بعد از انقلاب ۵۷ محمد رضا شالگونی ضد کمونیست که از سال ۷۶ چشم به پروژه‍ی همگرایی با اصلاح طلبان دارد و در برنامه ای با موضوع اندیشه و عملکرد لنین، مازیار رازی تروتسکیست و بنیادا ضد لنین را فرا می خواند. این موجه ترین و دهن پر کن ترین نوع تبلیغ ضد کمونیستی است که از سابقاً چپها و رویزیونیستها برای تحریف تاریخ و اندیشه‍ی کمونیستی استفاده شود که «آی ببینید حتی نسل قدیم و جدید چپها هم دل خوشی از سوسیالیسم و انقلاب ندارند».

گفته ها و ناگفته های تحریف

اما با نیت خوانی یا تبارشناسی فکری سازندگان فیلم نمی توان آن را به نقد بی رحمانه کشید. بگذارید نقد سفارش ضد کمونیستی بی بی سی را با استناد به فاکتهای محتوایی فیلم پیش ببریم.

بزرگترین دروغ فیلم همان جمله اولش است: «اینجا نقطه ای است که سوسیالیسم شوروی تسلیم تاریخ می شود». اما آنچه در سال ۹۱ در شوروی و بلوک شرق فروپاشید، جامعه و دولت سوسیالیستی نبودند. اتحاد شوروی ٣۵ سال پیش از فروپاشی کامل، دیگر یک کشور سوسیالیستی نبود. در کنگره‍ی بیستم این حزب (۱۹۵۶) با رهبری خروشچف و بعدها برژنف و شُرکا، شوروی ابتدا به یک سرمایه داری دولتی و بعد یک قدرت امپریالیستی تبدیل شد. سوسیالیست در نام و امپریالیسم در عمل؛ «سوسیال امپریالیسم». با هیچکدام از فاکتورهای مارکسیستی نمی توان شوروی را پس از ۱۹۵۶، یک دولت و جامعه‍ی سوسیالیستی خواند. جسدی متعفی که در ۱۹۹۱ فروپاشید با هیچکدام از معیارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی سوسیالیسمی که مارکس تبیین کرد، قرابت نداشت. به جای سیاست انقلابی، سود در فرماندهی اقتصاد قرار گرفته بود، بورژوازی جدید (نئورویزیونیسم) قدرت را از دست پرولتاریا در آورده بود و جامعه بر مسیر نابودی چهار کُلیتی که مارکس در نبردهای طبقاتی در فرانسه به عنوان شاخص و معیار دولت و جامعه‍ی سوسیالیستی تعریف کرد (۱)، حرکت نمی کرد. سوسیالیسم در شوروی ٣۵ سال پیش از ۱۹۹۱ شکست خورد اما نه آنچنان که فیلم می گوید به علت مفهومی آخرالزمانی و فوکویامایی «تسلیم تاریخ» شدن، بلکه به علل مادی ناشی از توازن قوای منفی به ضرر جنبش کمونیستی و دولتهای سوسیالیستی در عرصه‍ی جهانی مبارزه طبقاتی.

کارگردانهای فیلم دِینشان به سفارش دهنده (بی بی سی) را عمدتا با بیان نکردن بسیاری از واقعیتها در روند تحلیل رویدادهای تاریخ چپ ایران ادا کرده اند. اگر قرار است تاریخ چپ ایران را تحلیل و روایت کنید، نمی توانید از بیان ماهیت و آنچه اضداد طبقاتی و تاریخی این چپ یعنی سرمایه داران و بزرگ فئودالهای ایران و قدرتهای امپریالیستی به ویژه بریتانیا و ایالات متحده انجام دادند صحبت نکنید. و این دقیقا کاری است که مستند «لنین ای فرشته رحمت» به وضوح انجام داده است. فیلم در جایی از قول آبراهامیان می گوید که برابری ملی پس از ۱۹۱۷، به فراسوی مرزهای اتحاد شوروی رفت و قلبهای بسیاری از توده های ملل تحت ستم در کشورهای تحت سلطه‍ی امپریالیسم را فتح کرد، اما نمی گوید درست در همان مقطع امپریالیسم انگلستان (سفارش دهنده فیلمِ ما) چه در ایرلند و چه در چهار گوشه‍ی جهان در مستعمراتش مشغول سرکوب و کشتار و بهره کشی بود. فیلم نمی گوید که فراخوان انترناسیونال سوم مبنی بر رهایی ملی از قید و بند استعمار، چگونه توپهای انقلاب کمونیستی و جنبشهای رهایی بخش ملی را به چهارگوشه جهان شلیک کرد و منافع بریتانیا را با خطر نابودی روبرو کرد.

فیلم از ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ حرف می زند اما معلوم نیست چرا حتی یک اشاره به نقش دولت انگلستان و سازمانهای امنیتی این کشور در آن کودتا ندارد؟

معلوم نیست چرا در تکرار روایت «توطئه محور» از جنبش دمکراتیک مردم آذربایجان و کردستان (آذر ۱٣۲۴ تا ۱٣۲۵) هیچ بحثی از قتل عام فداییان فرقه دمکرات آذربایجان و حزب دمکرات کردستان توسط ارتش شاهنشاهی نمی شود؟

چرا فیلم به خط و عملکرد لنین و شوروی در عدم حمایتِ تا به آخر از جنبش جنگل و جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران می پردازد، اما نمی گوید با حمایت سیاسی و نظامی انگلستان بود که رضا خان و قزاقهایش توانستند جنبش مردمی و انقلابی جنگل را در خون غرق کنند؟

فیلم تأکید دارد که «مشارکت اسلامگرایان و چپها» در بهمن ۵۷ به سقوط شاه و بعد روی کار آمدن خمینی منجر شد، اما هرگز به چراغ سبز کنفرانس گوادلوپ به خمینی و نقش دولت انگلستان و سازمانهای امنیتی آن در حمایت از اسلامگرایان نمی پردازد؟

در فیلم هیچ کجا از بزرگترین انشعاب در جنبش بین المللی کمونیستی و بازتابهای آن در ایران صحبتی به میان نمی آید. مگر نه این است که در دهه‍ی ۱۹۶۰ چین سوسیالیستی با رهبری مائو تسه دون با نقد و افشای رویزیونیسم خروشچفی روسی، به یک انشعاب تقریباً جهانی در تمام احزاب چپ و کمونیست جهان دامن زد؟ چرا از سازمان انقلابی حزب توده ایران و جدا شدن اکثریت نیروهای جوان حزب توده در این انشعاب حرفی زده نشد؟ چرا جز یک عکس چند ثانیه ای، هیچ اشاره ای به چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) و جهشهای کیفی تئوریک و پراتیک در علم کمونیسم و جنبش کمونیستی تحت رهبری مائو نشد؟ (۲) چرا از جریانات خط ٣ در دوره‍ی پس از انقلاب بهمن، جز پیکار (آن هم احتمالا چون هیچ تشکیلات و رد و نشانی از آن باقی نمانده است) نامی برده نشد؟ سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان (کومله)، اتحادیه کمونیستهای ایران، سازمان رزمندگان در راه آزادی طبقه کارگر و حتی حزب رنجبران جزئی از تاریخ چپ ایران نبودند؟ تاریخ چپ ایران فقط در حزب توده، فداییان اکثریت و اقلیت و نزدیکترین طیف فکری به حزب توده و اکثریت یعنی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) خلاصه می شد که فقط از این سازمانها یاد شده است؟ مساله آوردن یا نیاوردن اسم این یا آن سازمان و گروه نیست، مساله‍ی رویکرد گزینشی و سکتاریستی در روایت تاریخ یک دوره‍ی مشخص از مبارزات چپ است. رویکردی که چیزی جز تصویری مخدوش، ناقص و کژدیسه به تاریخ و واقعیت آن ندارد.

فیلم ادعا می کند «بزرگترین جریانات چپ ایران» به همراهی با جمهوری اسلامی پرداختند. اولا آنچه که حزب توده و سازمان اکثریت در فاصله ۵۷ تا ۶۱ در رابطه با جمهوری اسلامی انجام دادند، فقط همراهی نبود بلکه از حمایت همه جانبه تا همکاری امنیتی و نظامی را در بر می گرفت و در ادبیات سیاسی جهان به همکاری با فاشیسم، نامی جز «خیانت» نمی توان داد. ثانیا بر چه اساسی ادعا می شود حزب توده و سازمان اکثریت بزرگترین سازمانهای چپ ایران در آن مقطع بودند؟! چگونه است که کومله که از ارومیه و مهاباد تا پاوه و کرمانشاه دارای پایگاه مردمی و نظامی و تشکیلاتی است، جزء «جریانات بزرگ» نیست اما حزب توده که از ۵۷ تا ۶۰ تمام تلاشش جلب متحد با اتکا به ایجاد انشعاب در سازمانهای دیگر (انشعاب فداییان اکثریت و انشعاب گروه غنی بلوریان در حزب دمکرات کردستان) است، جزء جریانهای بزرگ است؟ واقعیت این است که به جز حزب توده و سازمان اکثریت و در مقطعی حزب رنجبران، سایر گروه ها و سازمانهای چپ ایران در آن مقطع در اصلی ترین مسائل سیاست داخلی، در مقابل جمهوری اسلامی ایستادند و مشخصا از مقطع خرداد ۱٣۶۰ به جز حزب توده و سازمان اکثریت که طرف «خط امام»شان را گرفتند، اساسا تمامی سازمانهای کمونیست و چپ ایران، رو در روی رژیم خمینی ایستادند.

در فیلم می شنویم که: «سازمانهایی مانند پیکار، فداییان اقلیت و راه کارگر به نبرد مرگ و زندگی با جمهوری اسلامی پا گذاشتند». حتی آنجا که به مقاومت چپ ایران در مقابل جمهوری اسلامی پرداخته شده باز هم حرفی از اصلی ترین گروه ها و سازمانهایی که به مقابله‍ی سیاسی و نظامی با حکومت پرداختند زده نمی شود. معلوم نیست چرا از راه کارگر که اساسا در مقطع پس از خرداد ۶۰ خط انحلال تشکیلات برای جلوگیری از ضربه خوردن و فروپاشی را جلو گذاشت به عنوان سازمانهای درگیر در نبرد مرگ و زندگی نام برده می شود اما هیچ اشاره ای به جنگ انقلابی کردستان و نقش کومله یا قیام مسلحانه‍ی سربداران آمل در پاییز و زمستان ۶۰ نمی شود؟ برخلاف جعلیات فیلم، به جز کومله و اتحادیه کمونیستهای ایران، چریکهای فدایی خلق ایران (آرخا) در پاییز و زمستان ۶۰ در جنگلهای مازندران، حزب رنجبران در مقطعی در میان ایل قشقایی، چریکهای فدایی خلق (اشرف دهقانی) و «هسته های سرخ» سازمان فدایین اقلیت (که بیشتر جنبه‍ی دفاع مسلحانه داشتند و نه تعرضی) سازمان دیگری دست به مبارزه مسلحانه یا «نبرد مرگ و زندگی» با جمهوری اسلامی تا مقطع پایان سال ۶۱ نزد.

در خدمت به «ارتجاع سرخ و سیاه»

مستند لنین ای فرشته رحمت، به صورت غیر مستقیم تأییدی است بر رتوریک «ارتجاع سرخ و سیاه» که چندی است بار دیگر از گور برخاسته و نقل دهان طرفداران سلطنت علیه چپ ایران و انقلاب ۵۷ شده است. جدا از اینکه ساخت و محتوای فیلم به چه میزان سفارشی و بر اساس تأکیدات و تمایلات بی بی سی بوده است و یا اینکه حتی سازندگان فیلم به چنین کارکردی آگاه بوده اند یا نه، این فیلم با روایت قسمی و مخدوش از تاریخ چپ ایران، سفسطه‍ی مطلوب شاه پرستان مبنی بر «وحدت استراتژیک چپ با روحانیت شیعه در تاریخ معاصر ایران» را پر رنگ می کند. از عنوان این مستند که نام لنین را با مضمون دینی «فرشته‍ی رحمت» و باقی اصطلاحات مذهبی شعر عارف قزوینی در هم تنیده است تا اشاره اش به جنبش جنگل و به ویژه ۵۷ و پس از آن تداعی کننده‍ی این «پیوند و وحدت» هستند. گویی چپ از بدو تشکیل متحد و همذات جنبش اسلامگرایی بود و انگار نه انگار سالهای سال تبلیغ علیه کمونیستهای «بی خدا و کافر»، از محورهای اصلی تبلیغات داخلی و بین المللی از رضا خان و محمد رضا شاه تا رادیو بی بی سی بوده است. انگار نه انگار زمانی که رضا خان برای دلبری از روحانیت شیعه، در مراسم عاشورا شرکت کرده و کاهگل به سر می مالید و محمد رضا شاه بعد از ماجرای سوءقصد به جانش در بهمن ۱٣۲۷ افسانه‍ی «دست نجات بخش حضرت ابوالفضل» را سر هم می کرد، زنده یاد دکتر تقی ارانی در نقد متافیزیک و باور به ماوراءالطبیعه کتاب می نوشت و چپ با تمام کمبودها و کاستی هایش در تحلیل از ماهیت اسلام سیاسی، بخش اصلی جنبش سکولار و لائیک ایران بود. مگر نه این بود که بخشی از تحرک فکری جناحها و شخصیتهای اسلامی از نهضت آزادی و بازرگان و شریعتی تا مطهری و سروش اساساً در ضدیت با هژمونی فکری و تئوریک چپ و مارکسیسم برخاستند و قلم زده و نوشتند؟!

فیلم می گوید: «کمونیستهای جوان بعد ۲٨ مرداد شاه را دیکتاتوری می دانستند وابسته به امپریالیسم جهانی. ایده ای که جریانات اسلامگرا هم در آن شریک شدند». اولا این خطِ حاکم بر کل جنبش کمونیستی و چپ ایران از جمله سازمان چریکهای فدایی خلق نبود. تقلیل مبارزه مسلحانه با رژیم شاه به مبارزه با دیکتاتوری شاه، خط بیژن جزنی بود که از مقطعی در مقابل خط رفیق مسعود احمدزاده در سازمان چریکهای فدایی خلق تثبیت شد. خطی که به باور من در پیوند با چند رویداد مهم بین المللی دیگر (به ویژه تغییر سیاست خارجی شوروی سوسیال امپریالیست از همزیستی مسالمت آمیز خروشچفی به رقابت حاد برژنفی با بلوک غرب) به سمتگیری کامل بخش مهمی از سازمان چریکهای فدایی خلق با رویزیونیسم خالص توده ای و نهایتا پدیده‍ی سازمان اکثریت و فرخ نگهدار منتهی شد. ثانیا خاستگاه و مبنای مخالفت اسلامگرایان با رژیم شاه و امپریالیستها هرگز چیزی نبود که اسلامگرایان آن را با چپها «شریک» شوند. جنبش اسلامگرایی، شکل خاصی از تبارز تضاد اساسی عصر سرمایه داری (تولید اجتماعی-تملک خصوصی) در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا بود که به شکلگیری جناح جدیدی از بورژوازی در این کشورها منجر شد. (٣) جناحی که ضدیت ذاتی و ساختاری با شیوه‍ی تولید سرمایه داری و نظام سرمایه داری امپریالیستی ندارد اما در جدال قدرت، در تعارض با رژیمهای کلاسیک حافظ منافع سرمایه داری جهانی در منطقه (محمد رضا شاه، سادات و مبارک در مصر، حزب بعث عراق و سوریه، رژیم خلقی افغانستان و غیره) قرار گرفت و تضادش با امپریالیسم، اساسا تضاد فرهنگی و رفتار و سبک زندگی مغایر با تفکر و زندگی سکولار بود.

سوال این است که چرا فیلم هیچ اشاره ای به پیوند دو نهاد ارتجاعی سلطنت و روحانیت در مقاطع مختلف تاریخ معاصر ایران از جمله در ۲٨ مرداد ٣۲ (آن هم با حمایت دولتهای انگلستان و ایالات متحده آمریکا) نمی کند؟! چرا فیلم به همکاری همه جانبه‍ی ایدئولوژیک، لجستیک، تشکیلاتی و سیاسی اضداد تاریخی چپ ایران یعنی لیبرالها و ملی-مذهبی ها از سنجابی و بازرگان تا بنی صدر و قطب زاده از خمینی و نظام مقدسش حرفی نمی زند؟ آیا جز این است که نگفتن نصف حقیقت، دروغ است. بماند که فیلم، نصفه‍ی دیگر را جعل و مخدوش کرده است.

بیایید تصور کنیم جوانی متولد دهه‍ی ۱٣۷۰ جامعه ایران، مستند سفارشی بی بی سی را نگاه کرده است. خب در میان انبوهی از تحریف و دروغِ گفته و ناگفته و روایتهای یک جانبه و مخدوش که به خورد او داده شده، وقتی فیلم زیر رتوریک «وحدت استراتژیک» چپ و روحانیت در جنبش و جنگل و بعدها انقلاب ۵۷ خطِ تأکید می کشد، آیا چیزی جز شایعه‍ی رایج و سرگردان «ارتجاع سرخ و سیاه» تثبیت و بازتولید می شود؟!

روش شناسی تاریخ؛ مارکسیسم در مقابل رویزیونیسم

مستند «لنین ای فرشته رحمت» فاقد حداقل معیارهای علمی و روشن شناختی (متدولوژیک) در تحلیل تاریخ است. اما برای جا انداختن خط ضد کمونیستی اش ملغمه ای از تحریف، دروغ و جعل تاریخی را در کنار سوالها و دشواره های واقعی و عینی جلو می گذارد تا مخاطب را متقاعد کند که این یک مستند «پژوهشی و علمی» است. برخی نکات مهم یا سوالهای واقعی گاهاً از زبان شخصیتهایی مثل آبراهامیان، نیکفر یا حتی ژیلبر آشکار طرح می شوند اما نه نگاه صحیحی به این مسائل می شود و نه مورد نقد و تحلیل علمی قرار می گیرند. مثلا بحث تضاد میان انقلاب جهانی با سوسیالیسم در یک کشور یا مساله‍ی دادگاه های مسکو (۱۹٣۶-۱۹٣٨).

پرداختن به این مسائل واقعی و سوالها و پیچیدگی های تاریخی با خط رویزیونیستی امکان پذیر نیست. حتی برای ارائه‍ی یک تحلیل همه جانبه و راهگشا باید با روش علمی به تاریخ دولتها و انقلابهای سوسیالیستی در موج اول (۱٨۴٨-۱۹۷۶) نگاه کرد و دستاوردهای عمدتا مثبت این دولتها و همچنین اشتباهات و کاستی های فرعی آنها را تحلیل کرد. این کاری است که باب آواکیان در سنتز نوین کمونیسم در مورد تجربه‍ی سپری شده‍ی انقلابها و دولتهای سوسیالیستی در قرن بیستم انجام داد و به طور مشخص توسط ریموند لوتا در کتاب تاریخ واقعی کمونیسم (۴) مورد بررسی قرار گرفته است. به عنوان مثال در مورد دادگاه های مسکو پرسش این است که چه اشتباهی در خط، روش شناسی و معرفت شناسی استالین و رهبری حزب کمونیست شوروی بود که به اتخاذ روشهای مکانیکی مبتنی بر برخورد فیزیکی، سرکوب سیاسی و زندان و اعدام، تک صدایی سیاسی و فرهنگی منجر شد؟ مائو و چین سوسیالیستی چگونه برخوردهای ماتریالیستی مکانیکی استالین و کاستی های درک او دیگر کمونیستهای شوروی از سوسیالیسم را مورد تحلیل و نقد قرار دادند و بر این پایه بود که هم امکان یک جمعبندی همه جانبه و جهش خطی و تئوریک را کسب کردند و هم در عمل با انقلاب فرهنگی پرولتاریایی (۱۹۶۶-۱۹۷۶) ، تجربه‍ی غنی تر و کیفی تری از دولت سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا را اعمال کردند.

یا در مورد تضاد میان انقلاب جهانی و سوسیالیسم در یک کشور، اشکال سیاسی و روش شناختی استالین و کمینترن چه بود که این تضاد را تشخیص ندادند و منافع و سرنوشت اتحاد شوروی با انقلاب جهانی را یکسان و همسنگ و منطبق بر هم تشخیص داده و مرتکب اشتباهات مهمی در مورد جبهه‍ی متحد ضد فاشیستی یا جنبشهای انقلابی در اروپا و غیره پس از جنگ جهانی دوم شدند؟

رفیق آواکیان در یک کار وسیع تئوریک و سیاسی به مدت سی سال با این سوالها و چالشها دست و پنجه نرم کرد و نه تنها امکان یک نقد واقعی و راهگشا و یک درک صحیح از تاریخ موج اول انقلابها و دولتهای سوسیالیستی را پیش گذاشت، بلکه به سنتز غنی تر و علمی تری از کمونیسم دست یافت و این سنتز و جمعبندی های تاریخی را دست مایه‍ی تدوین راه انقلاب و تشکیل نوع نوینی از دولت سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا کرد. (۵) دولتی که ضمن اتکا به دستاوردهای درخشان دولتهای سوسیالیستی شوروی (۱۹۱۷-۱۹۵۶) و چین (۱۹۴۹-۱۹۷۶)، می کوشد از کاستی ها، اشتباهات و کمبودهای آنها گسست کند.

کُرنش نه، قدمهای سنجیده در راه انقلاب

به جمله پایانی فیلم باز گردیم: «آیا سوسیالیستها دوباره به صحنه‍ی سیاسی ایران بر می گردند؟». روایتی که مستند لنین ای فرشته رحمت و سایر برنامه های مشابه شبکه‍ی بی بی سی از مارکسیسم، انقلاب کمونیستی و تاریخ جنبش کمونیستی و چپ ایران ارائه می کنند، خواه ناخواه یک تردیدِ همراه با هراس از بر آمدن مجدد کمونیستها را به مخاطبانش و جامعه القاء می کنند. مخاطبان بی بی سی در بزنگاه تحولات مهم جامعه ایران که مساله‍ی بود و نبود جمهوری اسلامی و آینده‍ی خیزشها و آلترناتیوهای مختلف طبقاتی مطرح می شوند، چرا باید از پس تصاویر جعلی و یک جانبه و روایتهای وهم انگیز و جرج اوروِلی مشابه مستند لنین ای فرشته رحمت، اندکی به کمونیسم و انقلاب و چپ خوشبین باشند؟ مگر نه این است که کارگردانها و تهیه کننده این مستند، تصاویری مملو از وحشت، اعدام، شکست، سردرگمی، اتحاد با اسلامگرایان و پشیمانی از چپ ارائه می کنند؟ پس چرا باید اصلا امید به بازگشت و احیا و عروج یک چپ انقلابی و کمونیست داشت؟

روایت تاریخ در رسانه ها و شبکه های ماهواره ای امروزه نه یک سرگرمی مفرح از نوع «بفرمایید شام» بلکه سطحی از جدال دو آلترناتیو، دو راه حل و دو جامعه‍ی متفاوت در پهنه‍ی مبارزه طبقاتی است. اگر یک طرف این معادله، شوهای سراسر دروغ از نوع مستندهای «رضا شاه»، «از تهران تا قاهره»، «من و ملکه» و غیره است، کفه‍ی دیگر آن جعلیات ضد کمونیستی و قلابی از نوع «لنین ای فرشته رحمت»اند. این فیلم با تمام جعلیات گفته و نگفته اش، با حکایت وارونه اش از واقعیت تاریخ، با ناتوانی رقت انگیز محتوایی و روش شناختی اش، با تمام اهداف عریان و پنهان، سهوی و عمدی اش نتیجه ای جز پشیمانی و توبه و تسلیم از بیش از یک صد سال تاریخ جنبش کمونیستی و چپ ایران ندارد. در زمانه ای که بقایای منحط سلطنت و سرمایه، تازه نفس و غرق شهوت به تبلیغ «شاهزاده ها» مشغولند و گفتگوها و «مستندها» و «صفحه دو»های امثال بی بی سی، تریبون فراخوان به کرنش به یکی از دوگانه های ترامپ-خامنه ای، شیاد و جلاد و ارتجاع شاه و شیخ هستند، رویکردی چنین تهی و دروغین به تاریخ چپ ایران (آن هم از نوع رویزیونیسم روسی و توده ای-اکثریتی) سرانجامی جز تکرار حقارتبار کرنش دربرابر «خط ضد امپریالیستی امام خمینی» و «سپاه را به سلاح سنگین مجهز کنید» (۶) یا در بهترین حالت «یا حسین-میر حسین» ندارد.

اگر قرار است کمونیسم و انقلاب کمونیستی به بدیل تعیین کننده و تأثیر گذاری در خیزشهای جاری و تندبادهای احتمالی آتی تبدیل شوند، جا انداختن یک آلترناتیو سوسیالیستی و یک خط کمونیستی انقلابی بدون گَندزدایی از جعلیات علیه تاریخ جنبش چپ و کمونیستی ایران و جهان و ارائه‍ی یک تصویر واقعی، انتقادی و علمی از آن ممکن نیست. جمعبندی صحیح از این تاریخ، به ارائه و ثبیت یک آلترناتیو واقعا موجود و مطلوبِ انقلابی و کمونیستی خدمت خواهد کرد. برای پاسخ به هر دو ضرورت به سنتز نوین کمونیسم و جمهوری سوسیالیستی نوین ایران (۷) نگاه کنید.



یادداشتها:

۱-   مارکس نوشت: «این نوع سوسیالیسم اعلام مداوم انقلاب، دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان نقطه‍ی گذار ضروری به سوی نابودی کلیه‍ی تمایزات طبقاتی، الغای تمام روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی بر بستر آنها شکل می گیرند، محو کلیه‍ی روابط اجتماعی ملازم با این روابط تولیدی و از بین بردن کلیه‍ی تفکراتی که از این روابط اجتماعی بر می خیزند».

۲-   در مورد جهشهای تئوریک و پراتیک مائو نگاه کنید به: آواکیان، باب (۱٣۹۱) خدمات فناناپذیر مائو. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م). نشر انترنتی

٣-   در مورد برآمدن جنبش اسلامگرایی نگاه کنید به: آلبریت، ساموئل (۱٣۹۲) بن بست خیزشهای عربی و راه برون رفت. ترجمه از حزب کمونیست ایران (م ل م). نشر آتش

۴-      لوتا، ریموند (۱٣۹۴) تاریخ واقعی کمونیسم. ترجمه منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)

۵-   در مورد سنتز نوین کمونیسم نگاه کنید به: آواکیان، باب (۱٣۹۷) کمونیسم نوین. ترجمه از گروه مترجمان حزب کمونیست ایران ( م ل م). نشر اینترنتی و آواکیان، باب (۱٣۹٣) دولت و آزادی. ترجمه منیر امیری. نشر آتش

۶-      دو مورد از شعارهای استراتژیک حزب توده و سازمان فداییان اکثریت در فاصله سالهای ۱٣۵۷ تا ۶۱

۷-   برای اطلاع از محتوی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران به برنامه حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) مصوب بهمن ۱٣۹۶ رجوع کنید.