زلزله ی کرمانشاهان


اسماعیل خویی


• بر آواری، زنِ خوش چهره ای کاو
فرو افتاده سربندش ز گیسو،

کَنَد موی و خراشد روی و موید:
ـ«پسر کو؟! دخترم کو؟! شوهرم کو؟!» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۱ آبان ۱٣۹۷ -  ۱۲ نوامبر ۲۰۱٨



 
۱
چه چیز از شهرِ کرمانشاه مانده ست؟
زآب اشگ، از هوای اش آه مانده ست.
خمینی را نبیند کس بر آن، لیک
همین بر آسمان اش ماه مانده ست.


۲
به گردِ ماه، سرما بسته هاله:
شکسته عکسِ او در آبچاله.
کنارِ آبچاله ایستاده ست
هراسان کودکی شش هفت ساله.


۳
نشسته پیرزن، طفلی کنارش:
بسا کز خانواده ش یادگارش.
زند بر سر، کَنَد گیسو، به زاری؛
وَ بشکافد هوا را با هوارش.


۴
در اینجا، هر کسی، چه زن، چه مرد است،
رُخ اش زرد و دل اش انبانِ درد است.
«امید»، ار بود همراه ام، می افزود:
ـ«هوا هم ناجوانمردانه سرد است!»


۵
رود آهسته، چشمان اش فسُرده،
جبین از چیزِ تیزی چاک خورده:
وَ، در آغوش، تنگِ هم، فشُرده
دو کودک، هر دو دختر، هر دو مُرده.


۶
زمین لرزی که، در این کاگِل آباد،
به جانِ مردُمِ بیچاره افتاد،
به جا بنهاده بندی رختِ شُسته:
که یک یک را نوازد، با پَرَش،باد.


۷
ـ:«فقط من مانده ام!» فریاد می زد:
وَ هر سو می دوید و داد می زد.
نسیمِ مهربانی، درشبِ سرد،
جبینِ خیسِ او را باد می زد.


۸
بر آواری، زنِ خوش چهره ای کاو
فروافتاده سربندش ز گیسو،
کَنَد موی و خراشد روی و موید:
ـ«پسر کو؟! دخترم کو؟! شوهرم کو؟!»


۹
نک، آخوندِ جوانی، پیکِ رهبر:
پیامِ او ز رهبر نهیِ منکر.
زنِ نو بیوه را گوید، به پرخاش:
ـ«حجاب ات را مراقب باش، خواهر!»


۱۰
چراغِ ماه روشن، نورش آبی:
به زیرِ آن، خرابی در خرابی.
از او پرسم؛ ـ«چرا؟!» آخوند گوید:
ـ«گناهِ بدحجابی! بدحجابی!»


۱۱
در اینجا، هر کسی آماجِ درد است:
تن اش آسیب دیده، چهره زرد است.
خدا گر بود و این گر کارِ او بود،
پشیمان می شد از کاری که کرده ست!


بیست وهشتم آبان۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن