پنج داستانک
از پنج نویسنده


علی اصغر راشدان


• روزگاری مردی بود و درختهای انار زیادی تو باغ میوه ش داشت. هر پائیز انارهاش را تو یک سینی نقره ای براق جلوی خانه ش میگذاشت. بالای سینی انار تابلوئی می آویخت که روش نوشته بود:
« یک انار به رسم هدیه بردارید، با تمام وجود هدیه تان میشود. » (از: "انارها" خلیل جبران) ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ٣ آذر ۱٣۹۷ -  ۲۴ نوامبر ۲۰۱٨


 
۱

Theodor Fontane
Strandspaziergang
تئودورفونتانه
پیاده روی ساحل


(٣۰دسامبر۱٨۱۹-۲۰سپتامبر۱٨۹٨، داستان نویس اهل برلین بود.)

       آنهادربادوساحل دریامیروند. موجهامیروندوفریادمیزنندویادآوری می کنند. مرد بااحساس، به زن ابرازعشق می کند. زن به وجدآمده غمگین است،گریه میکند:
« اوه، این خوشبختی، می تواندگریه آورباشد. »
   زن درآغوش مردفرورفت، باحالتی حساس پیش رفتند. درکنارشان، موجهارفتندو فریادکشیدند. یادآوری وشکایت کردندوبه وجدآمدند.
   درمیان تپه های ماسه خم برداشتند، روبه هم تعظیم کردندوازهم جداشدند....



۲

Ennio Flaiano
Projekte
انیوفالایانو
طرحها

    « وبعدازاین اولین قتلت، که همراهش موفقیت زیادی داشته ای، حالاچه برنامه ای داری؟ »
« هوم، صادقانه گفته....»
« شماهنوزپروژه جدیدی نداری؟ »
« بله، میخواستم یه پروژه قدیمی خودموعملی کنم، یه حموم خون، اماحرف زدن درباره ش هنوزخیلی زوده. »
« خیلی متشکر، مامطمئنیم شماتواین قضیه م به اوج شهرت میرسی. حالاودرپایان، میل داری ازکسی سپاسگزاری کنی؟ »
« بله، اول ازهمه میخوام ازقانون سپاسگزاری کنم، بعدازمامان عزیزم. خداحافظ مامان!...»


   
٣

Jean Jacques Sempe
Glück
ژان ژاک سمپه
خوشبختی


(متولد۱۷آگوست ۱۹٣۲، نویسنده وکاریکاتوریست فرانسویست. )


      خوشبختی مابیکران وتقریباآسمانی بود. هردونفرمان اجازه داشتیم این راباهم بگوئیم، میخواستیم بافریادبه کسی بگوئیم چقدرخوشبختیم. اماچه کسی؟ چه کسی دربین دوستانمان این درک عمیق راداشت؟ چه کسی میتوانست ارتفاع این اوج پروازرادریابدوبعدبخواهدباخوشبختی ما همراهی کنید؟
    مقداری ازاین افکارراروی کاغذآوردم. لاورادرک شان نمیکرد. لاوراتصویری نقاشی کردکه پاک ازکوره درم کرد. ازآن به بعدبابی اعتمادی کامل باهم برخوردمی کنیم....



۴

Khalil Gibran
Die Granatäpfel
خلیل جبران
انارها


    روزگاری مردی بودودرختهای انارزیادی توباغ میوه ش داشت. هرپائیزانارهاش راتویک سینی نقره ای براق جلوی خانه ش میگذاشت. بالای سینی انارتابلوئی می آویخت که روش نوشته بود:
« یک اناربه رسم هدیه بردارید، باتمام وجودهدیه تان میشود. »
مردم می آمدندومیرفتند، هیچ یک ازمیوه هارابرنمی داشتند.
    مردفکرکردوتابلوراجلوی خانه وبالای سینی نقره ای براق انارهانگذاشت،   تابلودیگری بااین حروف کتابی درشت بالای سینی آویخت:
« دراینجابهترین انارهای کشورعرضه میشود. ماآنهارابرای خریدنقره بیشتر، به قیمت انارهای دیگرمی فروشیم. »
حالامی بیندمردهاوزنهاازمحل های دوراطراف شتابزده میایندکه چیزی بخرند.....



۵

Dan Rhodes
Plan
دان رودز
برنامه


   دوست دخترم مردبابرنامه می نامدم، چراکه درنظردارم باهاش ازدواج کنم وازش بچه هائی داشته باشم. یک بارپرسیدم:
« توهم واسه خودت برنامه داری ؟ »
جواب داد« تصمیم دارم واسه زیبائی ولطافت پوست جوونم، بهترین برنامه روداشته باشم، واسه این کاربرم دورواطراف بخوابم. واسه م خسته کننده م که شد، احتمالادرباره ساختن امورخانگی فکرمیکنم. »
گیس های بلندقهوه ای نرمش رانوازش کردم وبوسیدم، گفتم:
« کی رام وخانگی وهمراه من میشی؟ »
چشمهاش راچرخاند، لب هاش راغنچه کرد، گفت:
« دوباره!این چه جورسئوالیه ؟ »