فقر و یکسان سازی
ابوذر سوسیالیست!؟
علی شریعتی چه می خواهد، چه می گوید؟ ۳


پرویز دستمالچی


• او تلاش می کند با کپی برداری (بسیار سطحی) از ماتریالیسم تاریخی مارکس، از کمون اولیه تا جامعه کمونیستی و مبارزه طبقاتی او، برای اسلام سیاسی- ایدئولوژیک خود یک مانیفست و "جهان بینی" درست کند، جهانی بینی که در آن امت اسلامی شکل گرفته در دوران محمد را جامعه ایده آل بدون اختلاف طبقاتی و تبعیض (کمون اولیه) و جامعه عدل امت- امامتی پس از ظهور امام زمان (جامعه کمونیستی) را پایان خط تکامل انسان ارائه می کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٨ آذر ۱٣۹۷ -  ۲۹ نوامبر ۲۰۱٨


شریعتی در یادداشت (چاپ سوم) کتاب "ابوذر" (مجموعه آثار جلد سوم) نوشته نویسنده مصری عبدالحمید جوده السحا می نویسد: "... در ترجمه آن از اصل تجاوز کرده ام و از نظر تغییراتی که در پرداختن صحنه ها داده ام و نیز روایات تاریخی دیگری که از منابع مختلف گرد کرده ام کتاب با نوشته جوده السحا اختلاف نسبه بسیاری یافته است که می بایست آن را ترجمه و نگارش به شمار آورد..."(۱). یعنی آنچه در این کتاب آمده است را می توان به دو دلیل (ترجمه و نگارش) تقریبا عین اندیشه های شریعتی دانست. در پیشگفتارهایی که او بر چاپ های یکم تا پنجم این "ترجمه" نوشته است، می توان برخی از افکار و اندیشه ها یا نگاه او را به انسان، جامعه و حکومت دید. دنیای شریعتی، دنیای نبرد اسلام شیعه پاک با "پلیدی"ها است، از همان آغاز تا کنون. دنیای "... پیغمبری که میگوید: هر مذهبی رهبانیتی دارد و رهبانیت مذهب من نبرد است... و آنکه (پیامبر، پ.د.) گفت: حیات عقیده است و جهاد..." (برگ ۱۰ و ۱۱). او اصولا زندگی مسالمت آمیز انسانها، ادیان و مذاهب، در کنار هم و با هم را قبول ندارد و در اینباره در کتاب "ما و اقبال" از جمله چنین می گوید:
"... متاسفانه یک عده از روشنفکران مسلمان که می خواهند اسلام را با روح و زبان امروز بیان کنند، و به هر فکر و سلیقه ای که روح زمان ما می پسندد و مد می شود رو میکنند، امروز صلح جهانی، هم زیستی مسالمت آمیز، عدم تعصب، آزادی و احترام به همه افکار و عقاید مد شده است... آن وقت روشنفکران مسلمان ما یا مسلمانان تازه روشنفکر ما هم خود را برای لیبرالیست ها و دمکرات ها و اومانیست ها، لوس می کنند که اسلام از سلم است و سلم یعنی صلح و صلح هم یعنی همزیستی مسالمت آمیز و سازشکارانه میان طبقات و مذاهب و افکار وعقاید... عجبا! اسلام صلح نیست، اسلام جنگ است. نباید از اتهام کشیش ها و استعمارگران و شبه روشنفکران کاردستی آنها ترسید و جا زد. با بزک کردن و امروزی وانمود کردن اسلام کاری از پیش نمی رود، حقیقت را باید آنچنان که هست شناخت، نه آنچنانکه می پسندند. جهاد را نباید دفاع توجیه کرد. دفاع احکام دیگری دارد و جهاد احکام دیگری. اسلام جنگ حق و باطل است، از آدم تا انتهای تاریخ (آخرالزمان) است... این نکته نخست آموزنده و تامل آور است که از میان اصحاب پیغمبر اسلام حتی یک تن را نمی شناسیم که مجاهد مسلح و پیکارجوی واقعی وعملی نباشد، هر مسلمان بخودی خود در زندگی- نه در حالات و حوادث استثنائی- یک پاتیزان مسلح است. اسلام تنها مذهبی است که فقط به موعظه و پند و اندرز نمی پردازد بلکه خود برای تحقق کلمه، شمشیر هم می کشد. اگر بخواهند از پیغمبر اسلام مجسمه ای بریزند باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر..." (۲).
در چهارچوب اسلام راستین، نبرد ابوذر برای "توسعه اشتراکیت اقتصادی و سیاسی اسلام" با دستگاه عثمان (خلیفه سوم مسلمانان) بود که "اشرافیت را زنده میکرد": "... ابوذر اسلام را پناه درماندگان و ستمدیدگان و مردم محروم میدانست و عثمان آنرا آلت سرمایه داری و سنگر حفظ منافع رباخواران و ثروتمندان و اشراف ساخته بود..." (برگ ۱۸). ابوذر نماد نبرد کوخ نشینان مسلمان علیه کاخ نشینان و اشرافیت است. نبردی که در ادامه خود، چون علیه "اشراف شهوت آلود" است، حتا مورد ستایش جنایات نازیسم ازسوی شریعتی می شود: "... من همواره از جنایاتیکه نازیسم کرده است لرزانم اما نمیتوانم هنگامیکه می بینم اشراف شهوت آلود و چرکین دوران سلطنت ویلهلم در زیر گامهای سنگین و خشن ارتش هیتلری استحاله شدند در خود احساس ستایش نکنم..." (۳). شریعتی که از "استحاله" اشرافیت شهوت آلود دوران سلطنت ویلهلم در زیر گامهای سنگین ارتش هیتلری "احساس ستایش" می کند، حتا به خود زحمت نمی دهد که نگاهی چند دقیقه ای به تاریخ آلمان بیافکند تا متوجه شود فریدرش ویلهلم دوم، آخرین قیصر آلمان (۱۸۸۸ تا ۱۹۱۸) پس از شکست در جنگ جهانی اول، زیر فشار متفقین، و به ویژه پس از انقلاب نوامبر ۱۹۱۸، یعنی پانزده سال پیش از آنکه نازیها در آلمان از راه پارلمان قدرت سیاسی را به دست گیرند، به همراه ولیعهد استعفا می دهد و از ۲۹ اکتبر سال ۱۹۱۸ در بلژیک در تبعید به سر می برده است و بعد به هلند پناهنده می شود. به علاوه، اشرافیت "شهوت آلود" دوران ویلهلم از جمله حامیان هیتلر و نازیها برای دست یازی به قدرت بودند و ارتش هیتلری نه تنها با آن "اشراف شهوت آلود" برخوردی نداشت، که حتا برعکس با کمک آنها به قدرت رسید. به علاوه، جنایت، جنایت است، چه نسبت به "اشراف شهوت آلود" انجام گیرد و چه نسبت به مستضعف زهدگرا. اگر کسی در زندگی خصوصی، زندگی "شهوت آلود" دارد (که تعریفش نامشخص است) و این امر خدشه به حقوق کسی وارد نمی کند، این راه و روش زندگی او نه به حکومت یا دولت ربطی دارد و نه به سایر شهروندان، زیرا امری خصوصی است. همچنان که زندگی "زاهدانه" (تعریفش هر چه باشد) دیگری نیز به کسی مربوط نیست. اما، نگاه شریعتی به زندگی، "عقیده و جهاد" است و همچنان که در گفتاورد بالا آمد، او اصولا خوشی و لذت را بر نمی تابد. همه باید یک فکر و یک رنگ و یک عمل باشند. "احساس ستایش" شریعتی نسبت به گامهای سنگین ارتش هیتلری، از عشق و علاقه او در به کار بردن قهر و خشونت نسبت به دگراندیشان و دگرباشان است که تقریبا به عنوان یک خط قرمز ممتد در تمام آثار و افکار شریعتی دیده می شود، از هابیل و قابیل گرفته تا "شمشیر"محمد تا علی یا برخوردهای ابوذر و بلال با مخالفان
شریعتی مدعی است: پس از فوت پیامبر محمد که پایه گذار رژیم و تشکیلاتی نوین بود که در آن، مانند دو پایگاه اشرافی موجود (شاهنشاهی ایران و امپراتوری یونان) "... حاکم و محکوم و فرمانده و فرنبردار، آقا و بنده" در آن نبود (برگ ۱۶)، عمر و ابوبکر به قدرت می رسند که هر چند خود انحرافی در اسلام بودند، اما پایه هایی را که محمد بنا نهاده بود حفظ کردند تا نوبت به عثمان می رسد: "... و این پیرمرد مقدس مآب و بی کفایت، زمام امور را بدست گرفت و تزلزلی که در مبانی حکومت اسلام ایجاد شده بود بقدری شدید شد که بنای محمد یکسره ویران گردید و درعصر او خلافت به سلطنت و کوخ زمامداران اسلامی به کاخ شاهنشاهی و سادگی به تشریفات پرشکوه... تبدیل شد... (۴). در چنین شرایطی علی که نماد اسلام واقعی بود گوشه گیر و ابوذر نظاره گر این انحراف بود. او که این صحنه های شرم آور را می دید، دیگر طاقت نیاورد و قیام کرد... قیامیکه هم اکنون نیز امواج خروشان آنرا در صحنه جوامع انسانی به چشم میبینیم... (قیامیکه) اولین غرش یک آتشفشانی بود که هزار سال بعد، یعنی از قرن ۱۸و ۱۹، در اروپا به وقوع پیوست و شراره های آن دامن همه ملل را فراگرفت... اولین شراره های این آتشفشان عظیم که بعدها به صورت مکاتب گوناگون اقتصادی پس از انقلاب کبیر فرانسه در جهان پدیدار گشت، از حلقوم مردانه ابوذر خارج شد... مشاهده انقلابات اقتصادی اخیر ثابت کرد که رژیم عثمان پیروز گشته است یا سوسیالیسم ابوذر؟... اگر شعار سوسیالیسم اینستکه: از هر کس مطابق استعدادش و به هرکس مطابق کارش (درست: از هر کس به اندازه توانش و به هرکس به اندازه نیازش، پ.د.) ما آنرا درمبارزات دلیرانه ابوذر به طرز با شکوه تری در سیزده قرن پیش مشاهده میکنیم... ابوذر یکی از چند نفر و یکی از همان رهبران و منجیان آزادی است که امروز بشریت او را آرزو میکند و بخصوص از هنگامیکه ماشین بحران شدیدی درعالم اقتصاد ایجاد کرده، مسائل اقتصادی را اساسی ترین مسائل زندگی و مبنای همه چیز قرارداده است، نظرات وی اهمیت بیشتر یافته است... " (۵).
این سخنان را شریعتی در پیشگفتارهای چاپ اول تا پنجم در باره ابوذر گفته است. او تلاش می کند با کپی برداری (بسیار سطحی) از ماتریالیسم تاریخی مارکس، از کمون اولیه تا جامعه کمونیستی و مبارزه طبقاتی او، برای اسلام سیاسی- ایدئولوژیک خود یک مانیفست و "جهان بینی" درست کند، جهانی بینی که در آن امت اسلامی شکل گرفته در دوران محمد را جامعه ایده آل بدون اختلاف طبقاتی و تبعیض (کمون اولیه) و جامعه عدل امت- امامتی پس از ظهور امام زمان (جامعه کمونیستی) را پایان خط تکامل انسان ارائه می کند و در این رابطه زمین و زمان، درست و نادرست، و آسمان و ریسمان را به هم می بافد تا نشان دهد آنچه را "چپ" ها دارند، بنیادگرایان بهترش را داشته اند. و نه تنها این، بل گویا هر چه هست و نیست، هر چه چپ یا دیگران دارند اصولا کپی برداری از اندیشه های ابوذر بوده است. "مبارزه" ابوذر با بریز و بپاش یا برخی سیاستهای نادرست این یا آن خلیفه را می توان فهمید، اما مبارزه او با "سرمایه داری" در بیابانهای بی آب و علف، و مناسبات ایلی- قبیلی مردمانی بیابانگرد در حدود ۱۴۰۰ سال پیش را نمی توان درک کرد، این سخنان دیگر چرندیات است. اینکه آنچه در اروپا در سده هژده و نوزده اتفاق افتاد "شراره های آتشفشانی" بود که از ابوذر برخاسته است وعلاوه بر اروپا دامن تمام ملل را نیز در برمی گیرد، زیاده گوئیهایی است که تقریبا با پرت و پلا گویی یکی هستند. شریعتی مدعی است که شراره های آتشفشان ابوذر دامن تمام ملل را گرفته است.
در دنیا بیش از پنج هزار ملت و دویست کشور وجود دارد، کدامین آنها دامن اشان تحت تاثیر این "شراره" بوده است؟ در کدام یک از انقلابات اقتصادی جهان، از سده هژده و نوزده به بعد، یا پیش از آن، اندیشه های ابوذر حتا ذره ای دخیل بوده است؟ آیا ابوذر اصولا اندیشه ای یا اندیشه اقتصادی داشته است؟ سراسر تاریخ اسلام و جهان را در زمینه اقتصادی بررسی کنید حتا یک خط هم از ابوذر نه سخنی و نه نامی وجود دارد. به همان اقتصاددانان مورد نظر شریعتی رجوع کنید که آیا در هیچ جای آثار آنها اصولا سخنی از اندیشه فردی به نام ابوذر وجود دارد؟ به تاریخ اندیشه های مربوط به "عدالت" یا اقتصاد رجوع کنید که آیا نام یا اشاره ای به ابوذر هست؟ اینها سخنان بی اساسی است که شریعتی از خود می سازد تا بگوید "مکتب واسطه" او همه چیز دارد، هم خدا را و هم "خرما" را.
حتا خمینی هم در اثر "اقتصادی"اش کوچکترین اشاره ای به نقش ابوذر ندارد. جلد دوم "رساله نوین" (۶) او در باره مسائل اقتصادی در اسلام است. این کتاب شامل دو مقدمه و پنج بخش است. مقدمه های یک و دو به " تاریخچه اقتصاد اسلامی" و "نظام اقتصادی اسلامی" می پردازد و سپس بخش نخست به "منابع ثروت"، بخش دوم به "بودجه دولت"، بخش سوم به "تعمیم و حفاظت ثروت"، بخش چهارم به "شرکتهای تولیدی" و سرانجام بخش پنجم به "مبادله ثروت". مقدمه اول، تاریخچه کوتاهی از اقتصاد اسلامی از زمان حضرت محمد تا زمان حاضر، تنها در هفت برگ است. مثلاً در مورد اقتصاد در زمان پیامبر محمد شانزده خط بیشتر وجود نـدارد کـه مهمترین بخش آن چنین است: "... پیـغمبر اسـلام (ص) از آغاز هجرت به مدینه و قبول رهبری و زمـامداری مردم، به تشـکیل بیت المال پـرداخت. که بودجه آن از طریق زکات، خمس، انفال، خـراج و جـزیه، فـیئی (آنچه که بدون جنگ از مشرکین دریافت می شد) جمع آوری و به مصرف نیازمندیهای جامعه اسـلامی و تـأمین خسارت و کمبودهـا و بیمـه افـراد نـاتـوان و مستمند، می رسیـد...". این تصویر بسیار ساده از اقتصاد که گویا عبارت است از جمع آوری مالیات (خمس، زکات ...) و مصرف عادلانه، برادرانه و ایثارگرانه اسلامی، در سراسر کتاب به عنوان دو پایه اساسی اقتصاد اسلامی ارائه می شود. به عـلاوه دستورالعملهای اخلاقی دیگر. در عصر خلفا "نظام توزیع حقوقها" و رعـایت انصاف اسلامی از ویژگیهای اساسی اقتصاد اسلامی او است: "... درسال ۲۱ هجـری در اثــر دلاوری و رشــادت فوق العــاده ای کـه نیــروهای مسلمین از خود نشان دادند، در سیاست دیــوان تجـدید نظر بعمل آمـد و حقوق دسته سوم به سطح حقوق مهاجرین و اهل الایام رسـید ... در زمان خلافت حضرت علـی، او، همینکه به خـلافت رسیـد زمینهـائی کـه افـراد با نفوذ در رژیم گذشته تصاحب کرده بودند ضبط کرد و میان کسانی که روی آنها کار می کردند تقسـیم نمود...". و درعـصر خلفـای بنی امیه، در زمان حکومت عمر ابن عبدالعزیز در سایه روش اقتصاد اسلام توأم با ایمان، برادری و ایثـار و... مسلمـانـان در وضع خوبی بسر می بردند کـه نوشته اند: "... نمـاینده وی پس از گـردآوری زکـوه و خراج در نـواحی آفـریقا، فقیر و نیازمندی در آن سـرزمین نیـافت و تـا آن مالیاتـها را بـه مصرف آنهـا برسـاند... و درعصـرامـام باقـر، عبـدالملک روزی بـه بـازدیـد کارخانه بـافندگی ای می رود و در آنجـا متوجـه می شود کـه بـه روی پـارچـه هـای بـافته شده بــه خط رومـی نوشتـه شـده است: بنـام پـدر و پسـر و روح الـقدس کــه نــاراحت می شود و دستورمی دهد بجای آن لااله الاالله محمد رسول الله را بنویسند و نام اینگونه کارها را گذاشته اند"علم اقتصاد اسلامی". در این "تاریخچه اقتصاد اسلامی" در مدت چهارده سده تلاش و فعالیت اقتصادی (شانزده کتاب و مقداری دستورالعمل از جانب خلفا، امامان یا فقها)، در هیچ جا نام و نشانی از ابوذر نیست. پس شریعتی چه می گوید؟ خمینی می نویسد: "... منظور از این نظام (اقتصادی، پ.د.) مجموعه احکام و قوانین شرعی است که از طریق وحی و تعالیم الهی توسط آخرین پیامبر حضرت محمد (ص) به ما رسیده است... و بنابر این از آنجا که اسلام دین عدالت اجتماعی است، قوانینی در مورد امور مالی و داد و ستد مقرر داشته تا از هرگونه ظلم و بی عدالتی جلوگیری کند و هر کس را به حق کامل خود (قسط) برساند... در نظام اقتصادی اسلامی، امام یا ولی فقیه (جانشین امام در زمان غیبت) می تواند برای رفع ضرر و یا جلب منفعت مردم از هرکاری که خلاف مصالح مردم باشد جلوگیری کند مثلاً برای بهداشت وحفظ محیط زیست از آلودگی هوا از کارخانه آجرپزی در شهر مخالفت بعمل آورد. یا با وضع مالیات از تمرکز ثروت جلوگیری کند... یکی از مهمترین امتیازات کار در نظام اقتصادی اسلامی، پایه گذاری آن به روی اصول اخلاقی، ایمان، ایثار، احسان و برادری است... وعلت عدم موفقیت اقتصادهای غربی؟! ... گذشته از نواقصی که در طرحهای آنان وجود دارد، کنار گذاشتن و نفی پایه های اساسی اقتصاد اسلامی، یعنی ایمان واقعی، اخلاق، ایثار و برداری اسلامی..." است..." (۷).
نگاهی به شکست کامل برنامه های اقتصادی حکومت های اسلامی، از جمله ج.ا.ا.، نشان می دهد که "اقتصاد اسلامی" یا چنین سخنانی تنها یک توهم و نتیجه ذهن غیرعلمی گویندگان آن است. علوم قوانین خود را دارند و با پیشوند و پسوند اینگونه یا آنگونه نمی توان در ماهیت آنها دگرگونی بوجود آورد. تجربه حکومتهای اسلامی به اضافه حکومتهای کمونیستی از سازماندهی اقتصاد نشانگر بی اساسی سخنان شریعتی است. نه شریعتی از اقتصاد چیزی می داند و نه ابوذر می دانسته است. اینکه شراره اندیشه های اقتصادی و عدالت ابوذر دامن همه ملل را گرفته باشد، از همان سخنان پوچ و بی سر و ته شریعتی است.
بر گردم به کتاب ابوذر. کتاب ابوذر دارای دوبخش، دفتر اول و دوم، است که دفتر اول آن در رابطه با شخصیت و افکار و اندیشه های ابوذر متشکل از بیست و یک "داستان"، و بخش دوم متشکل از چهار بخش به نام "یکبار دیکر ابوذر" است، از "نوشته تا معرفی نمایشنامه، صحنه و سخنرانی" که من در اینجا چند نمونه از آنها را بررسی و نقد خواهم کرد.
در "برقی از نور" (اولین داستان)، روسای قبیله غفار گردهم آمده اند تا در رابطه با خشکسالی و بی بارانی شور کنند. چون چاره دیگری نبود، آنها تصمیم می گیرند، زن و مرد، "باخشوع و خضوع و زاری و تضرع" به سوی بت خود "منات" روند تا مگر او رحمتی کند و بارانی بر زمین فرستد تا زمین مرده زنده گردد و رنج مردمان قبیله غفار بدل به آسانی و آسایش شود. اما، ابوذر که میلی برای رفتن به سوی "منات" ندارد، با اسرار و تشر برادرش انیس همراه جمع می شود و همه جا تنها نظاره گر است و" دو چشم تیز بینش مرموزانه در شگفت بود، از این خدای سنگی ساکنی که از آنچه در پیشگاهش میگذرد بی خبر است" (برگهای ۲۹ و ۳۰). هوا که تاریک می شود، مردمان غفار گردهم می آیند و از معجزات "بت "ها سخنها گفته می شود و ابوذر همچنان ساکت و آرام تنها نظاره گر آنها است. شب که فرامی رسد و همه به خواب می روند، ابوذر که در بستر خود رو به آسمان دراز کشیده و دیدگان خود را به آسمان دوخته بود، زیر لب با خود زمزمه می کند"... آیا منات غیر پاره سنگی که نه به رستگاری می خواند و نه به گمراهی چیز دیگری هست؟ ناگهان فکری به مغزش روی آورد، از خوابگاهش برخاست و آرام آرام به راه افتاد تا به منات رسید و در برابر او ایستاد، او را مجسمه بیحرکتی دید که نه چیزی احساس می کند، نه میشنود و نه میبیند. برای آزمایش سنگی برداشت و بر او زد، دید از او عکس العملی، جز همان صدای خوردن سنگی به سنگی دیگر مشهود نیست، و همچنان در بلاهت و حیرتش غرق است. از سر کینه گفت: آخر تو عاجزی نه قادر، مخلوقی نه خالق، تو نه قدرتی داری و نه توانائی، پس برای چه ترا بپرستند و چرا گوسفندهایشان را برایت قربانی کنند و پیشکش تو آوردند. قبیله من در گمراهی آشکاری به سر میبرد..." (برگهای ۳۲ و ۳۳).
تا اینجا به این سخنان و افکار شریعتی (از زبان ابوذر) ایرادی نیست. حدود هزار و چهارسد سال پیش، مردی از قبیله غفار در بیابانهای عربستان به این نتیجه می رسد که "منات" یک سنگ ساخته و پرداخته دست انسان است و پرستش مخلوق توسط خالق بی خردی و نادانی است. اما شریعتی در سده بیست و پس از دیدن اروپا و تحصیل در سوربن و برای دانشجویان و "روشنفکران" سخن می گوید و نه برای مردمان قبیله غفار. او با کسانی سر و کار دارد، که یکتاپرست هستنند، اما همچنان "امامزاده" می پرستند و به جای تکیه بر خرد و علم، برای همان خدای یکتا یا امامان او دخیل می بندند. نگاه شریعتی در باره پرستش "سنگ" یکسویه و تنها در رابطه با دین و مذهب خویش است و نه پرستش و تقدس هر سنگی. بشر (که شرقی یا غربی ندارد) جنبش خردگرایی، تقدس زدایی و مبارزه با کلیسا را داشته و جوامع مدرن را بوجود آورده است. مشکل و ایراد به شریعتی آنجایی است که ابوذر در راه بازگشت "... نگاه کنجکاوانه اش را به کوهستانهای اطراف انداخت که کوهها را چه کسی برافراشته و چگونه برافراشته شده است؟! گویی ابوذر برای اولین بار دیده بدین جهان و شگفتیهایش گشوده است، به زمین نگریست که: چگونه این زمینها چنین مسطح و هموار گردیده است... (ابوذر) گاهی در اوج آسمانها به پرواز در آمده از خود میپرسید که چه کسی آنرا برافراشته و گاهی در زمین مینگریست که آنرا کی گسترده وهنگامی نیز در خود فرو میرفت و در باره کسی می اندیشید که وی را آفرید... رفته رفته دریافت که سروری قلبش را فراگرفته اشعه ای از یقین پرده های تیره ای را که دست شک بر دیدگانش افکنده بود از هم میدرد، آتش شوق برجانش چنان شعله زد که اشک در چشمانش گشت و به خاک افتاد و در پیشگاه پروردگار جهانیان سجده کرد..." (برگهای ۳۴ و ۳۵ ).
این سخنان نو نیستند، سخنانی هستند که از زبان محمد و از زمان او تا کنون همواره تکرار شده اند و می شوند. تمام ادیان توحیدی بت نمی پرستند. تفاوتی در اصل این سخنان شریعتی با سخنان فلان آخوند یک ده نیست، تنها او اندکی ادیبانه تر سخن می گوید. ابوذر که شک دارد، یقین حاصل می کند. یقین به چه چیزی؟ به اینکه سازنده زمین و آسمان و انسان "او" است. در "یقین" ابوذر به خالق زمین و آسمان و انسان ایرادی نیست، او در هزار و چهارسد سال پیش، در زمانی که از علوم زیست شناسی، زمین شناسی، از تکامل و... هنوز هیچ خبری نبود، می زیسته است. اما شریعتی؟ آیا او از تمام این علوم بی خبر بوده است؟ یا چون "جهت" دارد، ناراستگویی می کند؟ آیا خدا فوت کرده است و زمین و پستی ها و بلندی ها را آفریده است؟ اعتقاد به خدا که نباید منتهی به رد علوم شود!
روز بعد انیس برادرش (ابوذر) را می بیند که دو دستش را به آسمان بلند کرده است و با آهنگ مشتاقانه و دلنشینی خدا را می خواند. از او می پرسد چه میکنی؟ و ابوذر رویش را به سوی انیس برمی گرداند و می گوید: "... نماز می خوانم. برای کی؟ برای خدا. یعنی الله؟... نماز که جز در پیشگاه نهم و منات درست نیست. نه برای لات نماز می خوانم و نه برای بت دیگری. پس برای کی نماز میخوانی؟... من در طبیعت، در این هستی بیکرانه، نشانه ای یافتم که مرا به خدایی غیر از خدای شما رهبری کرد، او بزرگ و توانا است (و) امیدی نیست که عقل بتواند به کنه او برسد. و یا با درس و بحث او را دریابی، او نیرویی است که از همه آنها بزرگتر است و احاطه بدان ممکن نیست... ای انیس امیدوارم که تو هم مانند من از اینها بیزار گردی و هنگامیکه میخواهی دعا کنی به سوی خدایی که سازنده آسمانها و زمین است بگرایی ..." ( ۸).
شریعتی که در تمام آثارش با خرد و علوم دشمنی می ورزد، برای نجات جوانان از دو "پلیدی" سرمایه داری و مارکسیسم، به آنها توصیه می کند، خرد و علم را کنار گزارند، زیرا با "درس و بحث و عقل" نمی توان به یقین دست یازید. او چنین سخنانی را در چه زمانی بر زبان می راند؟ حدود سیسد سال پس از جنبش خردگرایی! پس از آنکه انسان "اروپایی" خودبنیاد و قائم به ذات می شود و از "کودکی و قیمومیت خود کرده"اش (کانت) بیرون می آید و در پی آن کلیسا را از حاکمیت بر سرنوشت انسان کنار می زند تا انسان نوین بتواند رشد کند. شریعتی عکس آن عمل میکند.
در ادامه کتاب، ابوذر پس از تنها یک دیدار با محمد، مسلمان می شود. او "... پنجمین کسی است که در روزگار غربت و سختی اسلام و در آن شرایط خطرناک و مخوف به پیغمبر دست یاری" می دهد و محمد از او می خواهد که به قبیله خودش، قبیله غفار، برود و مبلغ او شود. علاوه بر خانواده ابوذر، عده بسیار زیادی از قبیله غفار، و از جمله رئیس قبیله، خفاف بن رخصه، اسلام می آورند. آنها که از گرویدن به اسلام امتناع می کردند، در برابر پرسش ابوذر که "... شما چرا از گرویدن بدین خدا و ایمان به فرستاده اش خودداری میکنید؟..." (برگ ۶۱) پاسخ دادند: "هرگاه پیغمبر (به اینجا) آمد، اسلام میاوریم" (همانجا). و در چهارمین "داستانک"، ماجرای سختیها و بی حرمتیهای قریش و توطئه های آنها علیه محمد است که سرانجام همگی ناکام می مانند. در یکی از روزها که ابوذر با خفاف بن ایماء سرگرم گفتگو در باره محمد و یارانش است، مردی که از مکه آمده است از راه می رسد و پس از گفتگویی کوتاه، ابوذر از مرد بیگانه در باره محمد و رفتار قریش می پرسد: " ... ابوذر گفت: قریش چه کردند؟ مرد گفت: ... علیه رسول خدا و یارانش خشم گرفتند و کمر به قتلش بستند و عهد نامه ای نوشتند که طبق آن نباید کسی با بنی هاشم ازدواج کند یا معامله و معاشرتی داشته باشد و این عهدنامه را در داخل خانه کعبه آویختند... و خداوند پیغمبر را از چگونگی پیمان نامه آگاه ساخت که موریانه سطوری را که در آن از ظلم و جور و تحریم نوشته شده بود، خورده است و قسمتی که نام خدا برآن بوده باقی مانده است. پیغمبر این خبر را به ابوطالب (عمویش، پ.د.) گفت، ابوطالب با تعجب پرسید: پسر برادرم! آیا اینکه گفتی راست است؟ و پیغمبر گفت: آری به خدا..." (برگهای ۶۴ و ۶۵). ابوطالب این موضوع را با برادرانش در میان می گذارد و سوگند یاد می کند که محمد هرگز به او دروغ نگفته است. آنها بهترین جامه های خود را می پوشند و به نزد قریش می روند تا به آنان خبر دهند و ابوطالب به آنها می گوید: "... پسر برادرم (پیامبر محمد، پ.د.) خبری به من داده است... که خداوند موریانه را بر پیمان نامه تان مسلط کرده تمام خطوط آن را که از ظلم و جور و قطع رابطه حکایت داشته است لیسیده و فقط نام خدا را باقی گذاشته است. حالا اگر او راست گفته بود که از این بدگمانی ها و کینه هایتان نسبت به وی دست بردارید و اگر هم دروغ گفته بود من او را به دست شما میسپارم و مختارید او را بکشید یا زنده اش بگذارید. گفتند: حرف حسابی زدی. سپس سه نفر را فرستادند و پیمان نامه را گشودند و در آن جز نام خدا چیزی نیافتند..." (برگ ۶۶).
نگاه کنید شریعتی چگونه هر جا لازم باشد، مبلغ جعل و دروغ و خرافه می شود:
یکم، اگر بزرگان اهل قریش عهدنامه ای نوشته اند و خطاب به مردمان گفته اند که کسی اجازه ازدواج یا معامله یا معاشرت با بنی هاشم را ندارد و آن را در خانه کعبه آویزان کرده اند تا همه بدانند، در اینصورت این عهدنامه نمی توانسته "محرمانه" و در یک پاکت سربسته باشد، بل علنی بوده است. زیرا اگر "عهدنامه" در پاکت مهر و موم شده باشد، در آن صورت مردم چگونه باید از آن آگاه شوند؟ و اگر عهدنامه قابل رویت برای همگان بوده، در این صورت هیچ نیازی نبوده است که خداوند محمد را از موریانه زدگی عهدنامه مطلع سازد، زیرا هر کس می توانسته است آن را ببیند، هم محمد و دیگران و هم همان روسای قوم که آن را نوشته بودند. و اگر عهدنامه در پاکت سربسته در خانه کعبه آویزان شده است، در آن صورت مردم چگونه می بایست از محتوای آن مطلع می شدند و هدف از آویزان کردن آن در خانه کعبه چه بوده است؟ عهد نامه می توانست در خانه یکی از همان سران قریش بماند.
دوم، خود محمد هرگز ادعای "معجزه" نداشته است. شریعتی برای او معجزه سازی می کند. محمد بدون آنکه عهد نامه و محتوای درون بسته را دیده باشد، اطلاع دارد که از آن تنها نام "خدا" باقی مانده است و بقیه را مورچه ها لیسیده اند. یعنی مورچگان سواد خواندن داشته اند، همه را لیسیده اند، مگر نام "خدا" را. مورچگانی که با ماموریت الهی عمل کرده اند، زیرا برای لیسیدن یا خوردن نامه، ابتدا باید پاکت آن، یا حداقل بخشی از آن را، می خورده اند تا به اصل عهد نامه برسند. پرسش این است که پروردگار چرا لقمه را از پس گردن به دهان می گذارد؟ او می توانست به جای اینهمه مشکلات و کارهای عجیب و غریب، با یک ضربه "مغزی" به سر سران قریش آنها را به سر عقل آورد تا دست از مخالفت با فرستاده او بردارند. نگاه کنید که یک دانش آموخته سوربن برای دانشجویان و روشنفکران- دینی چه پرت و پلاهایی می گوید و آنوقت عده ای آن را سرچشمه فیض و معلم و استاد بزرگ خود کرده اند. می پرسید چرا عقب ماندیم؟ به دلیل همین خرد ستیزیها.
اگر برای "فهم" خدا نباید از عقل و خرد و علم و دانش کمک گرفت، آنگونه که شریعتی از زبان ابوذر می گوید که او " در طبیعت، در این هستی بیکرانه، نشانه ای یافته است که او را به خدایی بزرگ و توانا رسانده است و هیچ امیدی نیست که عقل بتواند به کنه او برسد و با درس و بحث نیز او را در نخواهد یافت و هنگام دعا باید به سوی او که سازنده آسمانها و زمین است گرایید (۹)، در چنین حالتی، یعنی کنار نهادن خرد و علم، و عمل کردن بر اساس ایمان و اعتقاد، در و دروازه بر روی هر "پرت و پلایی" باز خواهد شد، همچنانکه سده ها شده است. زیرا در این حالت بحث منطقی در باره "عهدنامه" و مورچگانی که سواد خواندن دارند و... بی هوده خواهد بود، خدا اینگونه خواسته است، پس، شده است و واقعیت دارد، چه ما آن را منطقا- عقلا بپذیریم یا نپذیریم. اگر اشکالی هست، از توان ضعیف خرد ما است، نه در منطق شریعتی. من نمی دانم اگر خداوند انسان را آفرید و به او از جمله "عقل" را هم داد تا از آن بهره گیرند، پس چرا عده ای باید آن را همانگونه "آکبند" دو باره تحویل خالق خود دهند!؟
خوب، کسی که همواره گفته است من از دو "ت" تنفر دارم، از تقی زاده (یکی از نمادهای روشنفکری دوران تجدد ایران) و تاریخ، بعد مدعی کسب رتبه "دکترا" در تاریخ می شود و سپس در دانشگاه مشهد تاریخ تدریس می کند، بدون آنکه واقعا تاریخ خوانده باشد و رساله دکترایش ترجمه خلاصه (حدودا) هفتاد برگ از کتاب فضایل بلخ در باره زندگی قدیسین است، همین گونه سخن خواهد گفت و استدلال خواهد کرد، که در بالا آمد. "تنفر" شریعتی نسبت به تقی زاده درست است و این حس را تقریبا در همه آثار او می توان به راحتی دید، بدون آن که او از تقی زاده نامی ببرد (در برخی موارد هم آشکارا از او سخن می گوید و او را به باد ناسزا می گیرد)، حملات شریعتی به نمادهای عصر مدرن و انسان خردگرای خود بنیاد، بیان این "حس" او هستند. اما در باره تاریخ از او باید پرسید: اگر شما از تاریخ تنفرداری، پس چرا تاریخ خوانده ای، و اگر تاریخ نخوانده ای، پس چرا در دانشگاه تاریخ تدریس می کنی؟ (پایان بخش اول)

منابع و پانویسها:
۱- علی شریعتی، ابوذر، مجموعه آثار۳، چاپ پنجم، دفتر تدوین و انتشار مجموعه آثار برادر شهید دکترعلی شریعتی در اروپا، اردیبهشت ۱۳۵۷، برگ ۷
۲- علی شریعتی، ما و اقبال، مجموعه آثار ۵، شماره ثبت ۱۲/۸/۵۷، دفتر تدوین و انتشارمجموعه آثار برادر شهید دکترعلی شریعتی در اروپا، برگهای ۵۴، ۵۵، ۱۰۷
۳- همانجا، برگ ۱۰
۴- همانجا، برگهای ۱۷
۵- همانجا، ۱۸ تا ۲۵
۶- رساله نوین با تحریر الوسیله، جلد دوم، ترجمه و توضیح از عبدالکریم بی آزار شیرازی، موسسه انجام کتاب، دی ماه ۱۳۵۹
۷- همانجا، برگهای ۳ تا ۳۸
۸- علی شریعتی، ابوذر، همانجا برگ ۳۶
۹- همانجا، برگهای ۳۶ و ۳۷

تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com