دوره‌بندی سرمایه‌داری و تحول جهانی
نوشته‌ی: دیوید لایبمن ترجمه‌ی: حسن آزاد


• دو حادثه‌ی تاریخی ـ جهانی اخیر ــ فروپاشی شوروی و کشورهای متحد آن در اروپای شرقی، و تراژدی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ــ برای افراد زیادی این احساس را تداعی می­‌کند که در یک زمان ویژه و مشترک حضور دارند. به‌نظر می­‌رسد که ما در یک دوران گذار به‌سر می­‌بریم، و این ما را وا می­‌دارد که مبانی عقیدتی خود را وارسی کنیم. این مقاله، ادای سهمی است در این بازاندیشی.در این مسیر از ماتریالیسم تاریخی، اقتصاد سیاسی به‌شکلی بهره گرفته‌می‌شود که به‌نظر من تفسیر جدیدی به‌شمار می­‌رود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۵ آذر ۱٣۹۷ -  ۶ دسامبر ۲۰۱٨



 
چکیده: حوادث سال‌های اخیر ما را وامی‌­دارد که درباره‌ی بنیادها [ی نظری‌مان] بازاندیشی کنیم: برای ارائه‌ی پاسخ به‌یک رشته پرسش­‌های کلیدی و محوری، باید اقتصاد سیاسی، نظریه‌ی ماتریالیسم تاریخی، نظریه دولت، نظریه ملت و آگاهی ملی را با هم درنظربگیریم. امروزه، سرمایه‌داری جهانی تا چه ‌حد به‌کمال خود دست یافته‌است؟ برای مرحله‌­بندی (نظریه‌ی دوره‌بندی) و برای توضیح زمان حاضر، از چه مولفه‌هایی می‌توان بهره گرفت؟ یک رهیافت نیرومند برخلاف آگاهی متعارف در مورد تکامل سرمایه‌داری نشان می‌دهد که هنوز پیروزی سرمایه‌داری بر جهان کامل نشده‌است. این درک، به‌طور مکانیکی تحولات اجتماعی قابل ملاحظه را به‌تعویق نمی‌­اندازد، بلکه به امکان دست‌­یابی بهتر به آن­ اشاره دارد که در کوتاه‌مدت امکان تحقق دارد؛ تا هدف­‌های دراز‌مدت­‌تر را در چشم­‌انداز و ارتباط روشن­‌تری قرار دهد.

[نظریه و ضرورت: مبانی دوره­‌بندی زمان حاضر]

دو حادثه‌ی تاریخی ـ جهانی اخیر ــ فروپاشی شوروی و کشورهای متحد آن در اروپای شرقی، و تراژدی 11 سپتامبر 2001 ــ برای افراد زیادی این احساس را تداعی می­‌کند که در یک زمان ویژه و مشترک حضور دارند. به‌نظر می­‌رسد که ما در یک دوران گذار به‌سر می­‌بریم، و این ما را وا می­‌دارد که مبانی عقیدتی خود را وارسی کنیم، کاری که شاید چندین دهه انجام نگرفته است. این مقاله، ادای سهمی است در این بازاندیشی.

این برنامه،­ گستره‌ی وسیعی را دربرمی‌گیرد که یک فرد یا مکتب فکری قادر به‌انجام آن نیست. باید جریان‌های فکری مختلفِ انتقادی، انسان­‌گرایانه، انقلابی و علمی را با هم در نظر گرفت، ــ به‌نظر می­‌رسد «مارکسیسم» بهترین صفت برای وحدت این چشم‌اندازها باشد ــ تا راهی برای فراتررفتن از قدرت و سلطه‌ی جهانی سرمایه‌داری، و توان‌­های استفاده‌نشده‌ی انسانی برای نوآوری، همبستگی و پیشرفت گشوده‌شود. بخشی که پیشِ روست برخی از اجزای این برنامه را گردآوری کرده و یک تحلیل جدید در باره‌ی مرحله­‌بندی از دوره کنونی را مطرح خواهدکرد. در این مسیر از ماتریالیسم تاریخی، اقتصاد سیاسی به‌شکلی بهره گرفته‌می‌شود که به‌نظر من تفسیر جدیدی به‌شمار می­‌رود. هدف یک برخورد مناسب با پرسش‌هاست. سرمایه‌داری در حال حاضر تا چه حد به‌کمال خود رسیده است؟ جهان کنونی تا چه حد بازتاب تکامل شیوه‌ی تولید مسلط و نیروهای بالقوه و بالفعل برای فراتررفتن از آن را نشان می‌دهد؟ در نتیجه‌گیری نهایی از برخی درس­‌ها و نکات آزمودنی در جهت تحقیق بیش­تر بهره گرفته خواهدشد.

1– ملزومات احیای دوباره‌ی تحلیلی مارکسیستی از مرحله‌ی کنونی

اندیشه در باب سنت مارکسیستی از منظر زمان کنونی، کاستی‌های قابل ملاحظه‌ای‌ را نشان می‌دهد. علم اجتماعی مارکسیسم، در اتحاد شوروی و دولت‌های متحد آن به‌منابع قدرت دولتی و مقامات رسمی دسترسی داشت؛ این امر عملکردی سنجیده، آکادمیک و کاملا منسجم از «دانش متعارف» را ممکن می­‌ساخت که انبوهی از داده‌ها، تحقیقات تجربی و بازدهی علمی (به‌انضمام انتشار آثار معین و یادداشت‌های مارکسیست‌های کلاسیک) را فراهم می­‌کرد. همان‌گونه که شهرت دارد سیاسی‌کردنِ اقتدارمنشانه‌ی حیات آکادمیک و دانشگاهی، و عدم توانایی در تمایز بین سطوح علمی و عوامانه‌ی گفتمان، همراه با دیوان­سالاریِ عمیقا ریشه‌دار، سبب برخوردی متحجر و استوار بر نص،­ به‌نظریه مارکسیستی شده‌است.

در کشورهای سرمایه‌داری خارج از محیط سیاسی کمونیستی، مارکسیسم با چالش­‌های متفاوتی رو‌به‌رو بوده که از این میان شاید گرایش به تسلیم و به‌نوعی بی‌صبری دربرابر کوتاه‌کردن زمان پروژه‌ها، بارزترین نمودار آن باشد. امری که از فقدان تجربه‌ی عملی در رهبری سیاسی و سازمان­دهی اجتماعی در مقیاس وسیع ناشی می‌شود. به‌علاوه، مارکسیسم غربی به‌علت محدودیت فزاینده‌­اش در فضای آکادمیک، تحت ‌تأثیر محدودیتِ پژوهش­‌های تخصصی‌ای قرار گرفته که از اواسط قرن نوزدهم در دانشگاه‌ها رشد یافته‌است. براین اساس، من چهار حوزه­ از پرسمان اساسی را برای بازسازی مجدد این پروژه­ مشخص می­‌کنم: بازنگری زمان، نقش نظریه، فرارفتن از جدایی و تخصصی‌کردنِ دلبخواهی، و سرانجام مفهوم­‌بندی مجدد مراحل و اصول دوره‌بندی با تعمق در باره‌ی تکامل اجتماعی و جایگاه عصر کنونی در آن.

الف- کوتاه و متراکم‌کردنِ زمان

مارکسیسم به‌دلایل «رسمی» در شرق و به‌دلایل «آرمان­شهرگرایانه» در غرب، بارها محور زمان برای تحول اجتماعی را فشرده و کوتاه کرده‌است. اگر ما بخواهیم پرسش را به‌شیوه‌ای تازه و استوار مطرح کنیم، باید بپرسیم که در شرایط کنونی، سرمایه‌داری جهانی تا چه حد به‌دوران بلوغ خود رسیده‌است؟ مواجهه با این مساله امری ضروری شده‌است. در اواخر دهه‌ی 1840 وقتی که مارکس و انگلسِ جوان خیزش دمکراتیک در سراسر اروپا را به‌عنوان نشانه‌ی در شرف وقوع انقلاب پرولتری درنظر می‌گرفتند، اندیشه و برخورد به‌مساله زمان را آغاز کردند. این امر در قرن بیستم با صورت‌بندی لنین تحت عنوان «بالاترین و آخرین مرحله» ادامه پیدا کرد، و از سوی محافل متعارف لیبرال با انتقاد مواجه شد، محافلی که مطرح می­‌کردند ـ این جنبش طبقه کارگر انقلابی که مارکس پیش‌­بینی کرد کجا دیده می‌شود؟ مکتب فرانکفورت در تلاش برای «توضیح عدم وقوع» انقلاب پرولتری در غرب شکل گرفت. محور اصلی اندیشه گرامشی این بود که بر پیچیدگی الزامات شکل‌گیری طبقه‌ی انقلابی در کشورهای پیش‌رفته‌ی سرمایه‌داری روشنایی بیاندازد (جی 1973، گرامشی 1992، کامت 1967). جورج لوکاچ مقامات رسمی مجارستان را در دهه 1950 با گفتن این جمله مورد انتقاد و حمله قرار داد: «گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری شش قرن به‌طول انجامید، برای رفتن از سرمایه‌داری به سوسیالیسم پنج دهه زمان لازم است». تمام این نظرات بر یک پیش­‌فرض مشترکِ با اهمیت استوار است: فراتررفتن از سرمایه‌داری در یک مقطع زمانی بسیار کوتاه رخ می‌دهد (یا نمی‌دهد ) ـ حتی شاید در طول عمر ما (و مارکس چنین پیش­‌بینی کرد، یا نظریه‌اش دارای چنین فرضی بود).

ما در مورد این مساله باید تصور روشنی داشته باشیم. به این دلیل ساده که برای تغییر اجتماعی، چارچوب زمانیِ از پیش تعیین‌شده­‌ا­ی وجود ندارد. تلاش برای انباشت و نوآوری تحت فشار رقابت، در مقایسه با شکل­‌بندی­‌های اجتماعی سرمایه‌داری، یک احساس تحول سریع در جامعه سرمایه‌داری الغا می‌کند. بدین ترتیب مارکس و انگلس، بورژوازی را مورد تمجید قرار می‌دهند که «بورژوازی در طی سلطه‌ی طبقاتیِ کمتر از صد ساله‌اش، نیروهای مولده‌ی به‌مراتب انبوه‌تر و عظیم‌تر از تمامی نسل‌های پیشین به‌وجود آورده است» (مارکس و انگلس، 1998،10)؛ لوکاچ هم در این ستایش سهیم است. از جانب دیگر، انقلاب سوسیالیستی جایگزینی برای یک شکل استثمار طبقاتی با شکلی دیگر نیست، بلکه فرارفتن از استثمار طبقاتی در نفسِ آن است. این مرحله پیچیده‌ترین شکل گذار اجتماعی است که پیش از تحول تعیین‌کننده در روابط تولید، به‌تغییر قدرت اجتماعی در سطح جامعه، نیاز دارد (آپتکر، 1960). روابط بازارِ سرمایه‌داری یک خصلت «کلیت‌بخش» دارد که مانند انتشار گاز تمام فضای حول و حوش خود را پُر می­‌کند. بنابراین، آن­ها به‌جنبشی سیاسی انقلابی نیاز دارند که دارای یک چشم­‌انداز بدیل برای روابط اجتماعی باشد.(1)

این چشم­‌انداز توضیح می‌دهد که چرا سوسیالیسم (در اصطلاحِ رایج این واژه‌) مواردی از شکست را هم دربرمی­‌گیرد که با کمون پاریس آغاز می‌شود، با انقلاب روسیه و چین و بر همین‌ سیاق تحولات مشابهی در اروپای شرقی و آسیا، انقلاب کوبا و اشکال مختلف رشد «غیرسرمایه‌داری» در افریقا و حتی جنبش‌های تعاونی مثل موندراگون در ایالت باسک اسپانیا ادامه می­‌یابد. این لحظه‌های تاریخی را نباید به‌عنوان سرآغازی نادرست (این اصطلاح حاوی یک نوع حس گذار یکباره و مکاشفه­‌ای را در بین بیش­تر متفکران سوسیالیست به‌وجود آورده)، بلکه باید هم‌چون مراحلی ضمنی برای تجربه‌اندوزی، درس­‌آموزی، و طرح‌افکنی بنیادهایی نوین نگریست. این دیدگاه به‌نوبه‌ی خود از این بینش در باب سرمایه‌داری حاصل می‌شود که «سرآغاز‌های خطاآمیز» آن، هزاران سال تا جهان باستان به‌عقب برمی‌گردد: از نظام گسترده تجارت و مالی در تمدن‌های گوناگون مدیترانه­‌ای، تا اشاره به کارمزدی (خدمت به ‌کارگماردنی) از سوی ارسطو، و جزایری از نظام تولید بورژوایی اولیه که در بطن جوامع فئودالی به‌عنوان نقطه‌ی تلاقی شبکه‌ای از راه‌های تجاری در خشکی و آب وجود داشتند.

ما در این‌جا نمی‌خواهیم پیش­‌شرط­‌های مکانیکی یک تغییر با آهنگ شتابان را وارونه کنیم. مساله حتی این نیست که زمان برای تحولات اساسی طولانی است، بلکه موضوع بیش­تر غیرقابلِ محاسبه‌بودنِ تحولات است. وقتی که ما درک استواری از پیش‌شرط­‌های سوسیالیسم داشته‌باشیم ــ فنی، نهادی، فرهنگی و ایدئولوژیک ــ می‌توانیم مسیرهایی را جستجو کنیم که طی آن، این پیش‌شرط­‌ها بدون دردست‌داشتنِ چارچوب ثابتی از زمان­‌بندی و مجموعه‌ی غیرقابل انعطافی از مقولات تکاملی به‌کمال می‌رسند. به‌ویژه، روندی از ادغام مراحل جداگانه (نظریه‌­پردازان بلشویک از «تکامل مرکب» سخن می‌گفتند) وجود دارد که طی آن با اتکا بر یک پیش‌تاریخِ طولانی با سرعت نسبتا سریع (از لحاظ زمان تاریخی) گام­‌هایی معین در جهت کمال برداشته می‌شود. ما به‌تکرار اشتباهات برخی از متفکران انترناسیونال دوم نیاز نداریم که مفهوم مارکسیستی تکامل اجتماعی را که در آن زمان امری نو بود، برای یک انقلاب به‌تاخیرافتاده به‌کار می‌بردند. ما هم­هنگام به‌نقد برخورد مکانیکی در رد مشکلات تکامل اجتماعی نیز احتیاج داریم.

2- نقش نظریه

اکنون روشن است که درک مناسبی از زمان، صرفا از رهگذر فهم نظری دست­‌یافتنی است. هرچند که نظریه طی سال­‌های اخیر مورد حمله قرار گرفته‌است، ولی ما نیاز داریم سنت نظری[مان] را بازسازی کنیم، با درنظرگرفتن احتیاط لازم که از تقابل طولانی با تفکرات غیرمارکسیستی آموخته‌ایم، و نیاز فزون‌تر از آن برای تدقیق معرفتی. این سنت صرفا تاکیدی بر نکات زیر است: چراکه ساختار ژرفِ واقعیت، بلاواسطه آشکار نیست، و برای روشن‌شدنِ خصوصیات اساسی آن بمباردمان مداوم با داده‌های حسی و «اطلاعات» کفایت نمی‌کند.

آیا این یک نظریه‌­پردازی افراطی است؟ تلنگر پسا­مدرنیستی در عینِ از رمق‌افتادگی، هم‌چنان حضور دارد، و به‌ما دربرابر افراط در نظریه­‌پردازی هشدار می‌دهد. مساله بدون تردید واقعی است و ما قطعا باید از «نظریه برای نظریه» اجتناب کنیم. اما نظریه‌پردازی برای چپ در ایالت متحده و نقاط دیگر به حد مبرم‌ترین مشکل محسوب می‌شود (تفسیر مارکس در باره‌ی افکار عمومی فرانسه را به‌خاطر داشته باشیم که «همیشه برای رسیدن به نتیجه دچار بی‌صبری است» مارکس 1967، ص 21). هرچه گرایش به‌جانب تجربه‌گرایی و حس­‌گرایی بیش­تر باشد فکر از حوادث و احساسات جاری بیش­تر متاثر می‌شود. به‌ویژه ما در زمان­های پُرجوش‌و‌خروش، باید استعدادهای نظریه‌­پردازی را صیقل دهیم، امری که به‌ما امکان می‌دهد یک گام به‌عقب برداریم، و از چشم­‌اندازی سامان‌یافته به‌زمان حال نگاه کنیم.

3– نتیجه: فرارفتن از محدودیت‌های حوزه‌های علمی

یک لیست ناکامل از عناصر لازم برای ترکیب این حوزه را دربر می‌گیرد: اقتصاد سیاسی، نظریه اشکال پیشاسرمایه‌داری ــ و مجموعه مفاهیم ماتریالیسم تاریخی به‌طور عام ــ (هابسباوم 1964)؛ نظریه دولت (هالووی و پیچیوتو 1978، جسوپ 1990، داس 1996)، و «نظریه ملت» (مطالعه واحدهای فرهنگی ـ سرزمینی و زبانی که به‌طور غیرمنسجم ملت یا ملیت نامیده می‌شود) (لوکزامبورگ 1976، لنین 1967). در این‌جا [ترسیم] محدوده‌ی رشته‌های علمی به‌تنهایی کمک نمی­‌کند و مساله عمیق‌­تر از آن است؛ بر همین منوال، بررسی «اقتصاددانان» مارکسیست درباره نظریه اقتصاد سرمایه‌داری (این خود تجریدی است که نتایج معینی به‌همراه دارد). در امتداد طیفی که از نظریه تا سیاست ادامه دارد کسانی که در حوزه نظریه‌­پردازی محض مشغول‌اند، قادر به درک انتهای دیگر این طیف یعنی نظری مشخص درباره‌ی مسائل سیاست­‌گذاری نیستند. و نویسندگانی که درباره‌ی مسائل جاری و حوزه‌های مشخص کار می‌کنند قادر به استفاده از اقتصاد سیاسی نیستند با یک پیش‌­فرض کمابیش آگاهانه که اقتصاد سیاسی کمک زیادی به آنها نمی‌کند. ما شاهد کار در دو سطح مختلف از تجرید هستیم که «بی‌دغدغه» به‌کار خود مشغول‌اند. مشکل اما، نه وجود جدایی بین این دو حوزه، بلکه پذیرش بدون چون چرای آن است، بدون آن‌که برای رفع آن کوششی انجام شود.

اولین کانون توجه ما اقتصاد جهانی کنونی است. بسیاری از نویسندگان در این حوزه از ادبیات مربوط به امپریالیسم و وابستگی بهره می‌گیرند، بدون آن‌که برخورد نقادانه بدان داشته باشند. آن­ها هم­چنین اقتصاد سیاسی را نادیده می­‌گیرند و به‌طور ضمنی اظهار می‌­کنند که «سرمایه» مارکس در بهترین حالت صرفا به‌طور حاشیه­‌ای به‌حوزه کار آن­ها مربوط می‌شود. نظریه‌­پردازان دولت غالبا (نه همواره) به اقتصاد سیاسی اعتنایی ندارند، و بر پرسش‌های دیگری متمرکز می‌­شوند؛ یعنی سرشت و محدوده‌ی استقلال نسبی مدیران دولتی. برخی دیگر درباره‌ی وجود و عدم وجود طبقه سرمایه­‌دار فراملی و جناح­‌های مختلف آن به‌بحث می‌پردازند، درحالی‌که، بدون درک روشنی از مفهوم ملت، نمی‌توان از روابط بین‌المللی و روابط فراملی سخن گفت. چه چیزی «ملت» در دوره سرمایه‌داری را در مقایسه با واحدهای فرهنگی ـ سرزمینی دوره‌های قبلی مشخص می‌کند؟ برای طرح نکته‌ی اصلی به اندازه کافی سخن گفته شده‌است: برای رسیدن به این هدف جریان­‌های مختلفِ پژوهشی باید با یکدیگر نزدیک شوند، تا کاستی‌های هریک از آن­ها به‌طور جداگانه برطرف شود.

4– مراحل و اصل مرحله­‌بندی

مرحله‌­بندی در تفکر مارکسیستی جنبه‌ی مرکزی دارد. مثلا مارکس در مقدمه­‌ای بر سهمی در نقد اقتصاد سیاسی (مارکس 1904، 13) از مرحله­‌بندی­‌های «آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوازی مدرن» در تاریخ جهان یا تمایز بین ارزش اضافیِ مطلق و نسبی و مفهوم انباشت اولیه در سرمایه سخن می‌گوید. این مساله غالبا در محافل «غربی» با شک‌وتردید نگریسته می‌شود، هر سخنی از مراحل، نشانی از جبرگرایی با خود دارد؛ از یک پیش‌­فرض­ مکانیستی که تمام شکل­‌بندی­‌های اجتماعی در آن از یک توالی خطی عبور می­‌کند، و یا این‌که طرح موضوع مراحل، نقش آگاهی و عامل را در تحول اجتماعی بی‌اعتبار می­‌کند. بنابراین، این مفهوم باید با دقت بیش­تری بسط یابد. به‌ویژه به این‌ دلیل که نتایج به‌دست‌آمده، درک ما از ساختار ژرف دوران کنونی را در بر دارد.

سنت مارکسیستی در این‌مورد الزامات عمده­‌ای را که از یک تنوع غنی درباره‌ی رویکردها برخوردار است، ارائه می‌کند. نسل باوئر، لنین، هیلفردینگ، کائوتسکی، بوخارین به‌یک مرحله‌ی پسین از سرمایه‌داری اشاره می‌کند که به‌اصطلاح‌های گوناگون «امپریالیسم»، «سرمایه مالی»، «سرمایه انحصاری» نامیده می‌شود.(2) اما برای تعریف مراحل یا گذار بین آن­ها مبنایی به‌دست داده نمی‌شود. ظاهرا انباشت سرمایه به‌نقطه­‌ای می‌­رسد که سرشت سرمایه از رقابتی به انحصاری، و رفتارش از پارامتری (واکنش منفعل به نشانه‌های خارجی قیمت) به استراتژیک تغییر می­‌یابد. لنین (1933) از جوش‌خوردنِ سرمایه بانکی با سرمایه صنعتی در شکل‌گیری سرمایه مالی سخن می­‌گوید ـ گرچه روشن نیست چرا این جوش­‌خوردگی در دهه‌های قبلی نمی‌توانست رخ بدهد، چیزی که شرایط پیشین، آن را ممکن کرده بود، یا این‌که چرا این اثر به‌مرحله‌­ای از حیث کیفی نوین به رفتار سرمایه‌داری جهانی منجر می‌شود، که او آن را به‌خوبی توصیف می‌کند.

«سرمایه‌داری انحصاری دولتی» ــ طرح و مفهوم اصلی احزاب کمونیست در قرن بیستم که عموما به‌وسیله مارکسیست‌های غیرکمونیست نادیده گرفته می­‌شد یا طرد می­‌شد ــ در رابطه با مرحله‌ی رقابتی یا لیبرال پیشین یک نقش قطعا فزاینده برای دولت و یک نفوذ متقابل، و نزدیک­تر بین مجریان دولتی و نمایندگان سرمایه انحصاری قائل می‌شود (کوزنین 1960، پفزنر 1984). برخلاف نظر متداول، در مارکسیسم غربی در مورد سرمایه انحصاری دولتی فرمول­‌بندی­‌های دقیق و گوناگونی در باب رابطه بین دولت و انحصارات وجود دارد که یک ابرازگراییِ خام، عنصر ذاتی آن به‌شمار نمی‌رود. اما نظریه‌پردازان سرمایه انحصاری دولتی اساسا یک روش‌شناسی توصیفی را به‌کار گرفتند که نسل اول پس از مارکس آن را مورد استفاده قرار می‌­داد؛ با مشاهده کیفیت‌های جدیدی که در افق و در نقطه‌ای ظاهر شده بودند، و به دلایلی که به روشنی صورت­‌بندی نشده بود، به‌عنوان مرزبندی یک دوره جدید یا مرحله‌­ای معتبر شناخته می‌شد. البته تاکید بر دولت یک دوره­‌بندی دیگری به‌جز نسل نظریه‌پردازان امپریالیسم را مطرح می­‌کند: سرمایه‌داری انحصاری دولتی در دهه‌ی 1930 که در اثر رکود بزرگ مورد قبول قرار گرفت.

خاستگاه مکتب «سرمایه انحصاری» یا مانتلی ریویو می‌رسد به کتاب معروف «سرمایه انحصاری» اثر پل باران و پل سوئیزی (1966 هم­چنین نگاه کنید به جان بلامی فوستر 1986) که واژه‌ی «دولت» را به‌عنوان یک عامل تعیین‌کننده در دوره‌بندی کنار می‌گذارد (ظاهرا برای تمایز خود از نظریه «سرمایه انحصاری دولتی»). مرحله‌ی انحصاری در این مفهوم، خود را با نظریه‌ای که به رکود سرمایه‌داری، مبتنی بر محدودیت تقاضا است، باور دارد. سرمایه‌داری کمال­‌یافته به‌علت تقاضای محدود، هرچه بیش‌تر مستعد کسادی و رکود است. (اشتاندیل 1952، مینسکی 1982). در اردوی مارکسیسم غربی نیز، ما مکتب تنظیم (آگلیتا،1972، لی پیتز 1988) (3) و مدل ساختارهای اجتماعی انباشت را مشاهده می­‌کنیم (باولز، گوردن و وایسکپف 1983). این مکتب­‌ها توالی رژیم­‌های انباشت را پیشنهاد می­‌کنند. و فوردیسم ـ پسافوردیسم برای آن‌ها یک مفهوم مرکزی به‌شمار می‌­رود (برای یک بررسی سودمند مراجعه کنید به کوتز). سرانجام در یک بررسی مختصر باید به موضع مکتب اونو اشاره کرد. نظریه­‌پردازان این مکتب از مارکسیستِ ژاپنی، کوزو اونو الهام می­‌گیرند (اونو 1980، ایتو 1980، سکین 1975). آن­ها سه مرحله‌ی جداگانه‌ی تحقیق را درنظرمی‌گیرند: اصول اقتصادی سرمایه‌داری ناب، تئوری مراحل و تحلیل تاریخی. اعتقاد نظری تعیین‌کننده در این مکتب جدایی این سطوح از یکدیگر است. درحالی‌که مارکس و بسیاری از پیروان او بدون هیچ ملاحظه‌ی روش‌شناسانه‌ای، بین این سطوح رفت و برگشت می‌کنند. بدین طریق، نظریه مراحل از نظریه انباشت «ناب» به‌عنوان یک اصل جدا نگه‌داشته می‌شود. و مراحل ــ مرکانتیلیسم، لیبرالیسم و امپریالیسم همانند اغلب صورت‌بندی‌ها ــ به‌طور برنامه‌­ای به آن مفهومی که من درنظردارم، فاقد یک بنیاد نظری‌اند. و از این‌رو، اساسا دلبخواهانه و بدون پرداخت نظری، باقی می­‌مانند (به‌عنوان یک بررسی از تئوری مرحله­‌بندی مراجعه کنید به آلبریتون و دیگران). مفهوم دیگر مرحله‌­بندی نزد این مکتب، شامل سلطه‌ی ارزش‌های مصرفی خاص در این یا آن دوره است، نظیر راه‌آهن، اتومبیل، نوار نقاله، الکترونیک و یا عصر «اطلاعات» (به‌عنوان مثال کارنوی و دیگران 1993) که ممکن است هریک مرحله‌­ای از انباشت سرمایه را مشخص کند. البته مساله در این‌جا این است که «مراحلی» از این دست ارتباط روشنی با یکدیگر ندارند، و مبنایی برای پیش­‌بینی تعداد و خصلت مراحلِ پیاپی ارائه نمی‌دهند. یک‌بار دیگر تبیین، فدای توصیف تاریخی می‌شود. رویکرد مکتب اونو، کوشش ما را در توصیف مرحله‌ی کنونی از نقطه نظر مرحله­‌بندی به‌پیش نمی­‌برد.

5– مرحله‌­بندی از لحاظ نظری

بعد از این مقدمه و علی­رغم احتیاط‌­ها و نهی­‌ها، بهتر دیدم که با مطلب متفاوتی شروع کنم! بخش دو در زیر، یک مدل مقدماتی، از مرحله‌ای‌بودنِ سرمایه‌داری ارائه می‌دهد. این مدل از سه عنصر بهره می‌گیرد که در زیر به‌اختصار توضیح داده می‌شود:

الف) مراحل از حیث نظری و نظریه‌ی گذار بین آن­ها،

ب) تجرید مرحله به مرحله و به‌خصوص سه سطح از تجرید که باید از یک‌دیگر متمایز شود، و سرانجام،

ج) انتشار سرمایه‌داری.

این مساله‌ی اخیر از سوی مارکس نظریه­‌پردازی نشد و باید مثل انباشت سرمایه در همان سطح از تجرید قرار بگیرد، تا به‌شکل روشن‌تری فهمیده شود.

الف) مرحله‌ی نظری و گذارهای نظریه‌پردازی‌شده

باید بین مراحل از حیث نظری، با مراحل از لحاظ توصیفی، تفاوت قائل شد.

مراحل به‌لحاظ توصیفی، از مشاهدات تجربی یا عملی نتیجه­‌گیری می‌­شوند و گام­‌هایی اساسی‌ در جهت مشخص‌کردنِ مراحل از جنبه‌ی نظری هستند. اما آن‌چه موضوع اخیر را متمایز می­‌کند ضرورت‌هایی است که مرحله‌ها را زنجیروار به‌یکدیگر پیوند می­‌زند که در آن هر مرحله پیش­‌شرط­‌های ویژه­‌ای را می­‌طلبد که از مرحله‌ی پیشین نتیجه می‌شود، و وظایف تکاملی خاصی را به‌سرانجام می‌­رساند که ویژگی آن مرحله است، و مبنای دقیقی را وضع می­‌کند که خصوصیات اساسی مرحله‌ی بعدی را معین می­‌کند.(4)

در مراحل از حیث نظری، مراد مراحلی است که از انکشاف یک موضوع نظری نتیجه می­‌شوند و در یک رابطه‌ی پیچیده‌ی معمولی با روند واقعی تاریخی قرار دارند. نمونه الگووار این تمایز، نظریه عام تکامل اجتماعی است که در آن یک مجموعه جداگانه و مشخص از شیوه‌های تولید در پی هم می­‌آیند (به‌عنوان نمونه کمونال، بردگی، فئودالی، سرمایه‌داری، سوسیالیسم و کمونیسم) که در آن نظم و صرفا در آن چارچوب، هریک از آن­ها به‌مرحله‌ی پیشین خود نیاز دارد، و به‌نوبه‌ی خود مبنای لازم برای مرحله‌ی بعدی را فراهم می‌سازد، و هر مرحله حاوی یک تضاد ذاتی است (درون­ماندگار) که نارسایی فزاینده‌ی آن و جایگزینی احتمالی‌اش را تضمین می­‌کند. اما این توالی در تاریخِ واقعیِ هیچ‌جا دیده نمی‌شود. تاریخ فقط یک گوناگونی پیچیده از جوامع را نشان می‌دهد که در آن­ها شیوه‌های تولید متفاوت با هم تنیده شده‌­اند؛ گذارها با هم ترکیب شده­‌اند و می‌توانند به‌تعویق بیافتند و یا حتی توسط شرایط اجتماعی، جغرافیایی و عوامل انسانی سد شوند که عناصری خارجی و تصادفی محسوب می‌شوند، و گسترش آن از یک شکل‌بندی به شکل‌بندی دیگر می‌تواند به تعداد نامعینی اما (نه نامحدود) از ترکیب­‌های متنوع و دوره‌ها و با دست‌به‌دست شدنِ مشعلِ تحولِ اجتماعی (سیمونف 1980)، حتی موجبِ برگشت به‌عقب شود. به‌خصوص هیچ پیش‌فرضی وجود ندارد که از یک مسیر معین تکاملی یا در واقع انسانی به کمال خود برسد: تضمینی برای بقا وجود ندارد تا چه رسد به این‌که توان‌­هایی که قرار است در مراحل تحول ظاهر شوند، در دوره‌های تکاملی به سرانجام برسند.(5) تعین نظری در سطح کلیت اجتماعی مجرد، تنوع و احتمال در تاریخ تجربی را نفی نمی­‌کند. تاریخ تجربی در واقع هم‌چون وسیله­‌ای است که از رهگذر آن، گوناگونی و احتمالات، حفظ و توضیح داده می‌شود.(6)

صرف‌نظر از امکان ارائه یک ارزیابی قطعی از دوره‌­بندی سرمایه‌داری، ادبیات موجود در باب دوره­‌بندی، غالبا فاقد چنین ظرفیتی در باب نظریه مراحل‌اند (مراجعه کنید به آلبریتون و دیگران 2001). ارزیابی­‌هایی که از حیات اقتصادی در دوره‌ا­ی معین از حیث توصیفی غنی هستند ــ تولید صنعتی فوردیسم، عصر اینترنت و غیره ــ به‌روشنی معنای خود را از مجموعه مفاهیمی مربوط به‌دوره‌بندی با خصلت «زنجیروار» استنتاج نمی‌کنند. ادای سهم آن­ها به‌امکان ادغام در یک ساخت نظریِ استوارتر وابسته است.

مبنای مرحله‌ی گذار از حیث نظری، مشخص‌کردن دو مرحله‌ی نظری مقابلِ هم و بین آن­ها است. این نکته باید به‌خوبی روشن شود و بعدا در رابطه با مدل بخش دوم [مقاله] پرداخته خواهد شد. یک گذار از حیث نظری، یک گذار تبیین‌شده است و این تبیین بر مساله زمان‌­بندی تقدم دارد؛ یعنی معین‌کردن گذار در تاریخ مشخص از منظری وقایع‌­نگارانه که با گذار از حیث نظری تطابق دارد. نکته مورد توجه کنونی این است که ضرورت‌های محوری دوره‌ی پیشین، چگونگیِ پاسخِ گذار به‌دوره بعدی را فراهم می­‌کند.

ب- تجرید لایه به لایه و تعین گام به گام

تمایز بین کلیت اجتماعی مجرد از یک سو، و تاریخ مشخص از سوی دیگر، نیاز به‌سنجش و دقت دارد. به‌عنوان مثال، فقط دو سطح سودمند تجرید وجود ندارد، بلکه سطوح تجرید متعدد‌اند. از این‌جا می‌توان به‌مفهوم «تجرید لایه به لایه» و «تعین گام به گام» دست یافت (سوئیزی 1956، دوسانتوس 1972، ماورودی‌اس 2004). به‌عنوان مثال، دوره‌­بندی در سطح مجرد، به‌وسیله‌ی دوره‌­بندی دوم در سطح شکل‌بندی اجتماعی مشخص سرمایه‌داری نسبتا پیچیده­‌تر می‌شود: «تعین چندوجهی». این امر مبتنی است بر تنوعی که بر اثر تفاوت‌های جغرافیایی، آب‌وهوایی، منابع زیرزمینی در تکامل سرمایه‌داری به‌وجود می‌آید، و به‌نوبه‌ی خود موجب رشد ناموزون، انتشار، فتح و گسترش آن می­‌گردد. گسترش ناموزون مهم‌ترین دلیلِ نظری است، که چرا به‌دشواری می‌توان این مراحل را در داده‌ها یافت، داده‌هایی که به‌بحث­‌هایی بی‌پایان و غالبا غیرلازم برای «تعیین زمان» گذار بین مراحل دامن می‌زند. تعیین زمان ذاتا امری غیرقطعی است، چون مراحل گذار در واقع به‌وسیله دوره‌های مختلف رشد جوامع سرمایه‌داری «مخدوش و کدر» می‌شود، جوامعی که یک‌دیگر را از طریق تجارت، استعمار، سرمایه­‌گذاری خارجی و مبادله‌ی فرهنگی شکل می‌دهند. گذاری که از حیث نظری به‌خوبی تعریف شده باشد، به‌ندرت در محلی دقیق، در زمان گاهشمارانه قابل یافتن است.

به‌منظور هدف کنونیِ ما، یک مدل سه سطحی مورد استفاده قرار می‌گیرد.(7) نخست، کلیت سرمایه‌داری به‌شکل مجرد تعریف می‌شود که شکل­‌بندی اجتماعی و شیوه‌ی تولید در آن بر هم منطبق است. برای استنتاج مراحل از لحاظ نظری در این مرحله ما در واقع باید تکامل سرمایه‌داری را در سیاره‌­ای شاملِ فقط یک قاره تصور کنیم، با محیط طبیعی‌ای که از حیث درجه‌ی حرارت، بارندگی، مجموعه گیاهان و جانوران و خاک یک‌دست است. هیچ راه آبی داخلی، تنگه باریک، رشته کوه یا موانع دیگری راه‌حل­‌های محلی و جداافتاده‌ی تکامل را به‌وجود نمی‌­آورد. به‌طور خلاصه ما از رشد ناموزون و تمامی الزامات آن تجرید می‌کنیم.(8)

حتی در این سطح از تجرید که پیش‌آمدهای تاریخی به‌طور کامل کنار گذاشته می‌شوند (مثلا نقش شخصیت‌های فردی) سطح دیگری نیز قابل تشخیص است. تجربه در آگاهی جذب می‌شود و در نهادها و فرهنگ در طی زمان و گاهی در زمانی نسبتا طولانی پیکر می­‌یابد (لمکه 1992-1991) تا سوژه در سطحی قابل ملاحظه تکوین یابد. مارکس با این مساله در هیجده برومر کلنجار می‌رود(1963). در نیمه اول قرن نوزدهم، شیوه‌ی تولید و ساخت طبقاتی در فرانسه تغییر قابل ملاحظه‌­ای نکرده بود. کمابیش یک پویایی سیاسی ــ احیای سلطنت ــ در حال انکشاف بود، و این موجب می‌­شد که یک سویه‌ی رازآمیز از روح سلطنتِ مطلقه در هر شکلی از جمهوری­‌خواهی لانه کند، این امر به‌مراحل پس‌رونده­ایی می‌انجامید که در آن نیروهای واپس­‌گرا در چهره‌های گوناگونِ جمهوری‌خواهی خودنمایی می‌کردند. بنابراین در فراز مرحله­‌ای‌بودنِ شیوه‌ی تولید، یک پویایی تازه و ناشی از دوره‌های طولانی پیش‌رفت و پس‌رفت نهفته است؛ رابطه بورژوازی با اشرافیت و سلطنت در قرن نوزده فرانسه و تداوم آشکار آن، و طبقه کارگر در رابطه با قدرت سرمایه‌داری در قرن بیستم تا زمان حال.

این دوره طولانی در درک ما از قرن بیستم جنبه‌ی اساسی دارد. در واقع در مدلی که در بخش بعدی می‌آید سطح دوم ــ توسعه ناموزون ــ با توجه به مرحله­‌بندی نظری در بالا و دوره‌های پیش‌رفت و پس‌رفت در پایین فشرده شده‌است.

ج- انتشار سرمایه‌داری

سرمایه‌داری به‌سمت خارج و به‌حوزه‌هایی گسترش می­‌یابد که پیش‌تر روابط پیش‌سرمایه‌داری غلبه داشته‌است. این امر نباید بدیهی انگاشته شود. این‌که چگونه سرمایه‌داری از درون روابط پیش‌سرمایه‌داری سر بر می‌­آورد و جایگزین آن روابط می‌شود، محور اصلی نظریه گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری محسوب می‌شود (علم و جامعه 1977). و این بررسی نقطه‌ی شروعی برای انتشار سرمایه‌داری به‌طور عام است. انتشار در فضایی صورت می‌گیرد که پیش‌تر غیرسرمایه‌داری (معمولا پیش‌سرمایه‌داری) بوده‌است. اما انتشار سرمایه‌داری باید از انباشت سرمایه‌داری متمایز شود: نظام خودبازتولیدکننده و خودپیش­‌رونده‌ی خرید و فروش نیروی کار و اخذ ارزش اضافی در فضایی صورت می‌گیرد که مناسبات طبقاتی سرمایه‌داری پیش‌تر مستقر شده بود. مارکسیسم در زمینه‌ی انباشت بسی بیش از زمینه‌ی انتشار پیشرفت کرده‌است. این امر ممکن است به این سبب باشد که مارکس در کتاب سرمایه‌ی خود به‌مساله‌ی انباشت به‌عنوان یک موضوع با اهمیتِ نظری پرداخته، درحالی‌که موضوع انتشار اساسا در حد توصیف تاریخی باقی مانده‌است. قراردادن مساله انتشار به‌شکل جدی در حوزه‌های نظری، به‌تکوین یک چارچوب استوار در مرحله‌بندی کمک خواهد کرد.

2- انباشت، انتشار، دولت ـ ملت: ترکیب سه عامل در مرحله‌­بندی سرمایه‌داری

این مدلِ مرحله‌­ای به‌بهترین شکلی می‌تواند در پیوند با دیاگرام زیر (که خلاصه‌­ای منطقی از این بحث است، و خواننده می‌تواند مرتبا در مطالعه‌ی این مقاله به آن مراجعه کند) دیده شود.

اصل تنطیم­‌کننده دیاگرام زوجی است از تمایزات متقاطع: بین گسترش سرمایه‌داری و انباشت سرمایه‌داری (در محور عمودی) و بین حوزه‌های عملکرد درونی و بیرونی (در محور افقی). تمایز درونی/بیرونی به‌مسیر تکاملی وابسته است، و صرفا طی گذار اول به‌وجود می­‌آید. بنابراین در بالاترین خانه سمت چپِ دیاگرام «درونی» اساسا با «کلی» منطبق است.

مرحله‌ی اول گذار اول:

این مرحله از بالاترین خانه‌ در سمت چپ شروع می‌شود که «انتشار» را با «درونی» ترکیب می­‌کند. مرحله‌ی اول درحالی‌که مترادف با عناوین مشترک «مرکانتیلیسم» یا «انباشت اولیه» نیست، ولی از این عنوان­‌ها هم‌چون محتوا بهره می‌گیرد.(9) پیش‌­شرط این‌که بازار کیفیتی پویا و رشدیابنده پیدا کند ــ متمایز از نقشی که در بخش اعظمی از تاریخ به‌طور منفعل و بیرونی ایفا می‌کرد ــ در شکل ویژه‌ی رشد نیروهای مولده در فئودالیسم نهفته است: پیدایش مازاد فردی ــ مازادی بیش از نیازهای معیشتی در تولید فردی ــ در مقابل مازاد جمعی دوره‌های قبلی مبنای شکل­بندی آغازین طبقات استثمارکننده است. این مازاد به‌دلایل لازم فقط در تولید فئودالی (مانور فئودالی) ظاهر می‌شود که استثمار طبقاتی در سطح کوچک با (اخذ مازاد) استقلال نسبی برای مولد مستقیم و انگیزه را با نوآوری ترکیب می­‌کند. این نظام هیچ­گاه چیزی بیش از یک اقلیت از جمعیت را در کشورهای فئودال غربی و اروپای شمالی دربرنمی­‌گرفت. (البته به‌انضمام بریتانیا) ولی درعین‌حال پایه‌ی رشد عمقی فشرده نیروهای مولده (10) و بدین‌ترتیب شرایط مناسب مازاد فردی را فراهم می­‌ساخت. این مازاد امکان گسترش تجارت در اواخر (قرون وسطا) را ممکن می­‌کرد (پیرن 1939، سوئیزی 1977) از این‌رو، تجارت، کیفیت یک نیروی مستقل و خودجوش را که در تمام شیوه‌های مختلف، توصیفی را دارا است از دست می‌دهد .(مقایسه کنید با وود 1999).

                                                   مرحله‌ها در تکامل سرمایه‌داری

                                                                  (شکل یک)


گذار به سرمایه‌داری (گذار اول) هم طولانی و هم مساله­‌برانگیز است. این روند به انباشت وسایل تولید در دست یک طبقه اقلیت حاکم نیاز دارد که ثروتش به‌شکل ارزش درآمده، و با سلب مالکیت از اکثریت و بیرون‌آوردن کنترل تولید از دست مولدین مستقیم همراه است. مازاد لازم برای تامین مالی نهادهای سرکوب (استعمار، حصارکشی، سلب مالکیت) در چارچوب روابط کهن پیش‌سرمایه‌داری به‌وجود می‌­آید، درحالی‌که عنصر پویا یعنی تولید برای بازار یک مازاد ناپایدار و غیرقابل اعتماد ایجاد می­‌کند (البته سازوکار سرکوب سرمایه‌داری مرکزی هنوز استوار نشده است). بازرگانان روابط مبادله نابرابر با مولدین مستقیم را از طریق نظام سفارشی و نظارت بر راه‌های تجاری تحمیل می­‌کنند. اما آن­ها نیز با یک اشرافیت فئودال ضعیف­‌تر ولی درعین‌حال منسجم‌­تر روبه­‌رو هستند (تاجرها شکل‌گیری سلطنت‌های مطلقه را تسهیل می‌کردند با این هدف که آن­ را از حیث مالی کنترل ‌کنند). در بسیاری از قسمت‌های اروپا یک تعادل قوای فلج‌کننده بین بورژوازی نو پا با دولت‌های مطلقه به‌وجود ­آمده بود که همراه با طاعون، قحطی و غیره در یک زمان طولانی به‌مدت چند قرن در جهت این گذار ادامه پیدا ­کرد.(11)

ظهور سرمایه‌داری یا ویژگی‌های شبه‌سرمایه‌داری­ در مرحله‌ی یکم در واقع نتیجه‌ی انتشار است ــ گسترش آرام بازار کالا و کار مزدی در دریایی از تولید فئودالی و تولید بازاری ساده (دهقانی) ــ و شاید هنوز در ترکیب با سایر اشکال پیش­‌سرمایه‌داری: با خصلت‌های خراج استبدادی، زمین­داری صومعه‌ها، بقایای برده­‌داری و غیره همراه است. در این روند بازار هم­چون عامل تجزیه‌ی تمایزات دیرپای فرهنگی، زبانی و اقتصاد محلی عمل می­‌کند، و به‌تدریج یک فضای وسیع­‌تر اجتماعی به‌وجود می­‌آورد که مردم در آن دارای هویت مشترکی می­‌شوند. نیاز عملی برای راه‌های متحدالشکل زمینی و آبی برای حمل و نقل، اوزان و مقیاس‌های مشترک، عملکرد مشترک در مورد گمرکات، جرائم و مالیات‌ها، نظام پولی پذیرفته‌شده‌ی همگانی، یک هم­گونی پیش­رونده اجتماعی را تحمیل می­‌کند. واحدهای فرهنگی آغازین مانند قبایلی با جمعیت کم معمولا یکدیگر را می‌شناختند و به‌تدریج به واحدهای بزرگ­تری تحول یافتند، و هویت اجتماعی‌شان نیز متناسب با آن تغییر ­کرد. در بریتانیا به‌عنوان یک نمونه، بسیاری از گروه‌های فرهنگی در حال جنگ ــ آنگل­ها، ساکسون­ها، ولش­ها، سلت‌ها و غیره ــ به‌تدریج به‌شکل بریتون­ها با یک‌دیگر ائتلاف کردند. حمله نورمن­ها این روند اتحاد را تسهیل کرد و احتمالا هویت «انگلیسی» دربرابر فرانسوی، آلمانی، هلندی و غیره شکل گرفت. پرسش نظری این است: چرا این روند تا هم­گون‌شدنِ جهانی پیش نرفت؟ چرا ملت‌ها ــ یعنی واحدهایی که در روند صعود سرمایه‌داری به‌عنوان نتیجه‌ی گذار یک به‌وجود آمدند ــ به‌واحدهای دائمی منسجمی بدل شدند که جامعه جهانی در قرن بیست‌ویکم را مشخص می‌کند؟

ملت‌ها آن طور که ما می­‌شناسیم همواره وجود نداشته‌اند. در زمان انقلاب فرانسه فقط حدود ده درصد جمعیت در قلمروی که ما امروزه به‌عنوان «فرانسه» می­‌شناسیم به‌زبانی که تقریبا نزدیک به‌زبانی است که «فرانسوی» ‌نامیده می‌شود سخن می‌گفتند. این جمعیت حول منطقه پاریس ساکن بودند. این خوانشی از تاریخ با نگاه به‌گذشته از منظر زمان کنونی است که به‌سادگی تصور می‌کند زبان فرانسه تقریبا بر تمامی سرزمین فرانسه غلبه داشته‌است، درحالی‌که در آن‌جا زبان­‌های متعددی رواج داشتند. در اسپانیا، زبان اسپانیایی رواج نداشت، بلکه ملغمه‌ی درحال تغییری از زبان‌های باسکی، کاتالانی، موری و غیره بنام «لاس اسپان‌یاس [las Españas] رایج بود. پرسشی که پیش می‌­آید این است دلیل توقف این انتشار چه بود که باعث شد که قلمروهای معین هر یک با زبان و فرهنگ مشترکی شکل بگیرند؟ یک مانع آبی مثل کانال انگلیسی می‌تواند در شکل­‌گیری انگلیس و فرانسه کمک ­کند؛ اما تمام شکل‌بندی‌­ها را نمی‌توان بدین‌سان توضیح داد. در محیط هم­گون از کلیت اجتماعی مجرد، چه چیزی گسست در این انتشار را، توضیح می‌دهد؟ یعنی روند هم‌گون‌شدن و تکوین ملت‌های جدید را؟ پاسخ به این پرسش در مورد سرشت خودِ سرمایه‌داری نیز نکته‌ای را به‌ما گوشزد می‌کند.

برای این‌که استثمار سرمایه‌داری به فرآیندی بازتولیدشونده و پایدار بدل شود، مکان اجتماعی دربرگیرنده‌ی آن باید به اندازه کافی پهناور باشد تا یک پرولتاریای جدید بتواند در آن شکل بگیرد. پرولتاریایی که از افراد انتزاعی و قابل تعویض تشکیل شده‌باشد و خود را نیز چنین بپندارد. بازارهای کوچک چنین درجه­‌ای از انتزاع را فراهم نمی‌کنند، روابط ­سرمایه‌داری آغازین که در شهرهای کوچک در جهت دگرگونی به سرمایه‌داری هستند ــ مثلا شهرهایی که در قرن نوزدهم در ایالات متحده در جوار یک شرکت سرمایه‌داری قرار داشتند و تقریبا تمام خانه‌ها و مغازه‌ها در آن به این شرکت تعلق داشت ــ جایی که در آن هرکس دیگری را می‌­شناخت و کارگران در رابطه با کارفرما یک گروه مشخص شناخته‌شده را تشکیل می‌دادند که یک شکل از سرمایه‌داری اولیه و ناکاملی را نشان می‌داد. تحلیل شرایط ارزش­‌افزایی نیروی کار از سوی مارکس در سرمایه جلد اول، به‌وجودآمدن یک فضای هم­گون اجتماعی و به اندازه کافی بزرگ را دربرمی‌­گیرد که در آن کارگران دربرابر سرمایه به‌عنوان افرادی ظاهر می‌شوند که به‌طور کامل قابل به‌کارگماری و قابل تعویض‌اند، و افزون بر این، با سرمایه به‌طور عام روبه‌رو می‌شوند ـ نه فقط سرمایه‌دار صاحب یک روند خاص، یا یک شاخه خاص از تولید سرمایه‌داری. کارگر یک کارگر عام است در گستره‌ی بالقوه‌ی کلیه کالاها، و این البته شکل­‌گیری کار مجرد است.

مرحله‌ی دوم، در نقطه­‌ای آغاز می‌شود که قهر درون­ماندگار بر بنیاد پرولتری‌شدن عام به‌عنوان سازوکار اساسی تولید و اخذ ارزش اضافی ممکن می‌شود. با وقوع این امر و تبدیل روند انباشت سرمایه به‌تجربه‌ی سرمایه­‌داران و کارگران به‌یک­سان دستگاه قهر «فرا اقتصادی» قدیمی که روند انتشار را در مرحله‌ی اول به پیش می‌بُرد، ناکافی و مساله‌آفرین می‌شود. دولت از یک بازی­گر فعال در انباشت و یک قدرت قهری فعال (هم از نظر داخلی و هم از نظر خارجی) عقب­‌نشینی می­‌کند و به‌شکل کلاسیک «لیبرال» خود درمی‌آید. انباشت، سرمایه‌ای است که با تبدیل به‌شکل‌های بازاری (ارزشی) به‌طور خودبه‌خودی ارزش اضافی را جذب می­‌کند و گسترش می­‌یابد؛ بدون اتکا به‌قدرت قهری دولت، که منابع خود را از طریق مالیات و قرضه، تامین می‌­کند. این زمانی است که دولت دیگر به‌عنوان موتور انتشار دائم و هم‌گونی فرهنگی عمل نمی­‌کند، و ملت‌ها به اَشکالی که ما با آن آشنا هستیم «قوام» یافته‌اند.

در این‌جا یادآوری دو نکته لازم است. اول، بین دولت کلاسیک غیرمداخله­‌گر و ملت جدید پیوندی برقرار شده‌است، یعنی دولت- ملت. سطح کافی برای تجرید و عام‌شدن کار و سرمایه، پایه‌ی کیفی تمایز بین ملت به این معنی و واحدهای مشابه در دوره‌های پیش‌تر است (مانند دولت‌شهرهای مدیترانه‌­ای باستان). دوم، ما اکنون یک نمونه‌ی اولیه از یک گذار نظریه‌­پردازی‌شده بین دو مرحله‌ی نظری داریم که در آن­ها یکی به‌روشنی به‌دیگری به‌عنوان مبنای خود نیاز دارد. بدیهی است که تاریخ‌نگارانِ تجربی‌ای که در جستجوی چنین کیفیت‌هایی نیستند، هرگز هم آن­ها را پیدا نخواهندکرد. آموختیم که دولت انگلیس هیچ‌گاه «غیرفعال» نبوده و احساسات ملی، مدت‌ها پیش از نظام کارمزدی وجود داشته‌است و غیره.

2– مرحله‌ی دوم، گذار دوم

هنگامی که گذار به‌قهر خودبه‌خودی در درون تولید همراه با روند قوام­‌یافتگی ملت‌های جدید کامل شد، انباشت به‌عنوان روند پویای اصلی جایگزین انتشار می‌شود. انباشت در چارچوب دولت- ملت‌ها رخ می‌دهد و تمایز ملی/بین‌­المللی و درونی/بیرونی اهمیت پیدا می‌کند. این مرحله‌ی دوم است که در شکل یک در ردیف انباشت و در ستون عوامل درونی در پائین و چپ قرار گرفته‌است. این تجربه‌­ای است که مارکس مفاهیم اصلی نظریه خود را در باب سرشت و منطق سرمایه‌داری از آن استنتاج کرد. (هایل ­برونر 1985)

همان‌گونه که مانورهای فئودالی هم­چون گرم‌خانه‌ای در خدمت مازاد عمقی عمل کرد، دولت- ملت‌ها نیز به‌عنوان قلمروی محافظت‌شده عمل می‌کنند که سرمایه‌داری در درون آن به‌شکل کلاسیک خود نشو و نما می­‌یابد. دولت- ملت به‌محل هویت‌یابی فرهنگی و شخصی بدل می‌شود؛ این همراه با بت­وارگی بازاری روابط اجتماعی سرمایه‌داری به‌ ایدئولوژی هژمونیک بدل می‌شود که طبقه کارگر را به‌نظام استثمارگر خود وابسته می­‌کند. ملت مانع آگاهی طبقاتی، که تنها به‌هنگام بحران جلوه‌گر می‌شود، است. «بازار» یک واقعیت بنیادی است که برای تمام بازی­گرانِ اجتماعی، به‌شکل نیرویی طبیعی عمل می‌کند. البته این در مقایسه با نمونه‌های پیش‌سرمایه‌داری دلیلی است بر درجه‌ی پیچیده‌ی استثمار سرمایه‌داری.

استقرار یک فضای اجتماعی باید به اندازه کافی وسیع باشد تا امکان ارزش‌­افزایی و عام‌شدن طبقه را فراهم سازد؛ و این مبنایی است برای سلطه‌ی روابط بازاری خودجوش، به‌عنوان اصل راهنمای بازتولید اجتماعی به‌همراه عدم مداخله‌ی دولت. در مرحله‌ی دوم رفتار واحدهای کنترل سرمایه‌داری (سرمایه‌ها یا شرکت‌ها) به‌روشنی هم‌چون متغیری مستقل عمل می‌کند: سرمایه‌ها، قیمت‌ها را از جمله قیمت نیروی کار را هم‌چون مختصاتی تجربه می‌کنند که خارج از کنترل مستقیم آن‌ها قرار دارند و به‌وسیله رقابت تعیین می­‌شوند.

مفهوم «رقابت کامل» در کتاب­های درسی اقتصاد، تجرید بی روحی از این واقعیت است. اما کیفیت متغیرِ مستقل‌بودن، همیشه نسبی است: سرمایه­‌داران در هر دوره به‌طور استراتژیک در یک چارچوب محلی در رقابت با سایر سرمایه‌ها، در جهت رشد و سهم بیش­تری از بازار و در تخاصم با کارگران در محل تولید بر سر شرایط و میزان خریدوفروش نیروی کار و اخذ کار اضافی عمل می­‌کنند. سلطه این متغیرِ مستقل، به‌شکل غلبه‌ی روندهایی مانند شکل­‌گیری قیمت­ و ضرورت رشد بر گزینش‌­های استراتژیک سرمایه­‌دارانِ منفرد ظاهر می‌شود، به‌شکل اجبار خارجی عمل می‌کند و مطابق انتخاب آگاهانه‌ی هیچ‌کس نیست. این جوهر حقیقتی است که در گفتارهای معمول سرمایه‌داران غالبا طی مذاکره با کارگران مطرح می‌شود که«ما همگی تابع قوانین بازاریم» – توهمی واقعی که بخشی از دستگاه پیچیده‌ای است که بازتولید ساختار طبقاتی سرمایه‌داری و روند انباشت را تضمین می­‌کند.

تضاد درونی در قلب این رژیم موضوع حجم عظیمی از کتاب­‌هاست که سابقه‌ی آن به‌کتاب جلد اولِ سرمایه می­‌رسد. کافی است که گفته‌شود که شرایط وجودِ استثمار سرمایه‌داری، ــ یعنی نرخ مناسبی از استثمار و درعین‌حال به اندازه­‌ای کافی پایین که تحقق کالاها را امکان‌پذیر سازد ــ با شرایط گسترش سرمایه‌ها، ــ یعنی نرخ مناسبی از سود ــ در تضاد قهرآمیزی قراردارد. این تضاد که شکل­گیری فن‌آوری از طریق اجبارهای سرمایه‌داری را دربرمی­‌گیرد، اما به‌هیچ‌وجه به این عامل محدود نیست، در حین بلوغ نظام، طی‌کردنِ مرحله‌ی دو را شدت می­‌بخشد.(12) یک جنبه از این روند، رشد اندازه‌ی واحدهای تحت کنترل سرمایه‌داری است ـ به‌قول مارکس تمرکز و تراکم سرمایه. این رشد، مبنای ارزش­‌افزایی را که به‌شکل مستقل تغییر می‌کند در مرحله‌ی دو مختل می‌کند، و راه را برای گذار دو آماده می­‌کند که طی آن گسترش بیرونی جایگزین انباشت درونی می‌شود (خانه بالا و سمت راست در شکل یک).

گذار دوم، عناصر اصلی انحصار دولتی را مطرح می‌­کند. رفتار استراتژیک همواره با رفتار متناسب با تغییرات مقطعی همراه بوده است. من فکر می­‌کنم که باید جدایی مطلق این دو شکل از کارکرد را مردود اعلام کرد. اما هر قدر که رشد سرمایه به نقطه­‌ای برسد که بخش اعظم فعالیت‌­اش از مرزهای ملی فراتر برود، جنبه‌ی استراتژیک به‌طور نسبی تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد. نظامی که می‌توان آن را تجارت بین‌­المللی نامید طی مرحله‌ی دوم به‌وجود آمد، (برای اولین‌بار). این نشان می‌دهد که واحدهای سرمایه به درجه‌ای از رشد رسیده‌­اند که قادر به تاثیرگذاری و دست­‌کاری قدرت دولت‌اند، و بنابراین از توان تنظیم چشم‌اندازهای استراتژیکی برخوردارند که در تکوین سیاست‌های ملی در نظر گرفته می‌شود.(13)

3- مرحله‌ی سوم و گذار سوم

رشد در سطح تولید، پیدایش یک بازار جهانی را تسریع می‌­کند. این بازار با یک مانع درونی رو- به‌- رو است: دولت-ملت‌های استحکام‌­یافته در گذار اول و مرحله‌ی دوم، از گسترش بیش­تر قدرت دولتیِ متناسب با رشد روابط اقتصادی جلوگیری می­‌کنند. نتیجه،‌ مرحله‌ی سوم است: یک دوره که با رشد تضاد بین عرصه‌ی بین­‌المللی عملکرد سرمایه‌ها ــ اول تجارت بعد سرمایه­‌گذاری و سپس مالیه ــ و زمینه‌ی محدود و ستیزه‌گرانه اِعمال قدرت دولتی مشخص می‌شود. این بی‌نظمی بین‌المللی خود را در استعمار، امپریالیسم («بالاترین و آخرین مرحله‌ی لنین»)، رقابت نظامی و جنگ متجلی می‌کند. انطباق بین مرحله‌ی سوم و قرن بیستم به‌طور عمومی باید روشن باشد

با گذار دوم، مجددا تاکید از انباشت (البته همواره اتفاق می‌افتد) به انتشار برمی­‌گردد که حالا بر قلمروی خارجی متمرکز است: قدرت سرمایه‌داری و سپس روابط تولید سرمایه‌داری به مناطقی از جهان گسترش می­‌یابد که هنوز غیرسرمایه‌داری است.

همان‌گونه که پیش‌تر اشاره شد(در بخش اول) انتشار سرمایه‌داری به‌نحوی که انباشت در آثار مربوطه نظریه‌پردازی شده مورد توجه و تدوین قرارنگرفته است. البته این کمبود را در یک مقاله نمی‌توان برطرف کرد، در ادامه یک بررسی مقدماتی ارائه می‌شود.

نخست، منطقی است که، انتظار داشته باشیم رژیمِ انتشار در مرحله‌ی سوم، دارای تضاد درونی باشد؛ همان‌گونه که رژیمِ انباشت در مرحله‌ی دوم نیز چنین بود. تدوین نظریه در باب این تضاد، وظیفه‌­ای است با اهمیتی اساسی. مسیر این مرحله به‌روشنی نشان‌دهنده‌ی تکوین یک پرولتاریای جهانی و انباشت خودپو در سطح جهانی یا بین­‌المللی است، این جوهرِ گذار سوم است. مقایسه‌ی مرحله‌ی اول با مرحله‌ی سوم آموزنده است؛ در مرحله‌ی اول، قدرت مالی و نظامی دولت، برای فتح فضاهای اجتماعی داخلی[ملی] برای مناسبات تولید سرمایه‌داری به‌کار گرفته می‌شود. اما این امر به مدت‌ها پیش از شکل­گیری واحدهای بزرگ سرمایه‌داری با جهت­‌گیری استراتژیک برمی­‌گردد که الزام‌­شان برای بقا، رشد و غلبه، به اخذ مازاد به بالاترین میزانِ ممکن از جمعیت تحت تابعیت، نیاز دارد. به‌بیان دیگر، در مرحله‌ی اول، اندازه‌ی واحدهای تحت کنترل سرمایه هنوز در مقایسه با وسعت بازار محدود است و این مساله انگیزه‌ی لازم برای بازار را در جهت تحول روابط تولید فراهم می­‌کند. در نتیجه بازار قادر است که نقش منحل‌‌کننده‌ی مناسبات پیش‌­سرمایه‌داری را ایفا کند، چون نیروهای مولده رشد نیافته‌اند (به‌طور نسبی) و واحدهای تحت کنترل سرمایه‌ی موجود هنوز چیرگیِ لازم را به‌دست نیاورده‌اند. اما در مرحله‌ی سوم، مساله برعکس است؛ این مرحله بر نیروهای مولده‌ی گسترده و کنترل دولتی متکی است (شرکت‌های فراملیتی) که در مرحله‌ی دوم رشد یافته بودند. بنابراین تضاد مرحله‌ی سوم، عدم تجانسی است بین سطح وسیع سرمایه­‌ای که در جهت انتشار تلاش می­‌کند، و سطح کوچک و بی‌قدرتی از عاملان در محیط پیش‌­سرمایه‌داری که تحت تهاجم قرار گرفته‌اند. بنابراین مرحله‌ی سوم، بیانگر یک بحرانِ انتشار سرمایه‌داری یا بحرانِ انتشار است. یک کاستی دائمی در برقراری روابط سرمایه‌داری در بخش وسیعی از «جهان سوم» (که اکنون بخش وسیعی از «جهان دومِ» پیشین را دربرمی­‌گیرد). این نکته حائز اهمیت است و من در قسمت بعدی به آن باز خواهم گشت.

دوم، از آنجایی که پژوهش ما در مورد این مدل،­ به‌زمان حاضر نزدیک می‌شود، کم‌کم باید لایه­‌بندیِ تجریدی‌ای را که در بخش اول توضیح داده شد، درنظرگرفت. همان‌گونه که در آن‌جا وعده داده‌شد، ما از سطح دوم عبور کردیم که شامل تمایز جغرافیایی و توسعه ناموزون بود؛ و به‌طور مستقیم به‌سطح سوم رسیدیم: دور توازنِ قوا. از این‌جهت قرن بیستم به‌علت بحران انتشار، نه‌تنها بیان­گر اجرای طولانی دوره‌ی سوم است، بلکه بازتاب پدیده‌ای است که می‌توان آن را دوران بینابینیِ شوروی نامید: دوره‌ی قدرت شوروی بین 1917 تا 91-1989. انقلاب روسیه و پی‌آمدهای آن­ ــ از جمله انقلاب چین 1948-1945 ــ علی‌رغم شرایط توسعه‌نیافته آن طبقه و شرایط وجودی­ آن در غالب نقاطی که چنین برآمدی رخ داد، حرکتی به پیش برای آن طبقه در سطح جهانی محسوب می‌شود. این تهاجم طبقه با بسیج مردمی در کشورهای سرمایه‌داری پیش‌رفته‌­تر، با طی رکودی بزرگ همراه بود، و تمام این وقایع (از نقطه­‌نظر طبقه‌ی کارگر)، مرحله‌ی صعودی‌ای در دوره توازن قوا را تشکیل می‌دهد. تثبیت قدرت سرمایه‌داری بعد از جنگ دوم جهانی و تعمیق تضاد بین کشورهای بلوک سوسیالیست نشانه‌ی چرخش این دوره به‌طرف پایین است. مرحله‌­ای که هنوز در حال انکشاف است.

در نتیجه، مرحله‌ی سوم که عموما به‌وسیله بی‌نظمی بین‌­المللی و تلاش طولانی در جهت انتشار سرمایه‌داری مشخص می‌شود، با تقسیم به دو مرحله‌ بهتر قابل فهم است: پیش و پس از مرحله‌ی بینابینیِ شوروی. پیش از 1917 ما شاهد مرحله‌ی سوم در تجسم کلاسیک آن هستیم، به‌عنوان رقابت دولت‌ ـ ‌ملت‌ها که به‌وسیله‌ی منافع استراتژیک مراکز سرمایه‌داری درونی آن جذب شده؛ و مبارزه در جهت گسترش حوزه‌های نفوذ و امپراتوری ادامه می‌یابد، که سرانجام به‌جنگ جهانی اول منجر می‌شود. دوره بینابینی یک تغییر کیفی است، که در آن وجود جهان دوم خارج از کنترل قدرت‌های سرمایه‌داری (جنگ سرد) موجب یک مرحله از ائتلاف‌­های استراتژیک در بین قدرت‌ها ی سرمایه‌داری شد که پیش‌تر با یکدیگر در حال جنگ بودند. و به‌تسریع انتشار روابط سرمایه‌داری در جهان سوم کمک کرد (به‌شکل طنزآمیز). با فروپاشی شوروی، دوره‌ی دوم از مرحله‌ی سوم شروع می‌شود: این دوره‌ «جهانی‌شدن» کنونی است؛ و تضادهای ذاتی این مرحله را در پرتو ‌روشنی قرار می‌دهد: یعنی اندازه وسیعی از واحدهای کنترل همراه با گسترش آن به فراسوی دولت- ملت‌ها که صرفا ظرفیت انتقال نفوذ جمعیت تحت تابعیت خود و عناصر آینده‌نگرتر رژیم‌­های حاکم سرمایه‌داری را در بردارد. نتیجه: قطبی‌شدن غیرمنتظره و توقف مرحله‌ی انتشار است. بدین ترتیب گذار سوم، مرحله‌­ای طولانی و مملو از دشواری است.

4- مرحله چهار

این مرحله تکمیل گذار سوم به‌معنای پیدایش انباشت سرمایه‌داری در سطح جهانی است ــ پیوند «انباشت» و «خارجی» در شکل یک، خانه‌ی پایین سمت راست ــ و همان‌گونه که اکنون روشن شده‌است چیزی بیش از مجموعه‌­ای از روندهای انباشت ملی و هم‌زمان به‌شمار می‌رود (نوعی از مرحله دوم، بدون یک محیط پیش‌سرمایه‌داری خارجی). مرحله چهارم شامل دولتی غیرفعال و جهانی است و پایان انتشار (که اساسا تکمیل شده‌است)، و انباشتی که مجددا بر قهر نیروهای ذاتی روند تولید ارزش‌افزا تحت کنترل سرمایه­‌دار تکیه دارد. (این امر اساسا تمایز داخلی/خارجی را ملغی کرده، تمایزی که در گذار اول به منصه ظهور رسیده بود). امکان مرحله چهارم به این بستگی دارد که یک دولت جهانی قادر باشد شکلی از هویت غیرطبقاتی را برقرار کند ــ در غیاب «دیگران» عنصر بیگانه‌ی خارجی، که در مقابل «مای» هویت ملی قرار می­‌گیرد ــ که برای حفظ هژمونی ایدئولوژیک سرمایه‌داری کافی باشد. نقش ارزش‌­افزایی در روابط اجتماعی شئ‌‌واره و بازتولید هژمونی در غیاب تقسیم‌­های ملی اهمیت مرکزی پیدا می­‌کند. درحالی‌که شکلی از تضاد کلاسیک انباشت سرمایه‌داری مشخص‌شده در مرحله‌ی دوم تداوم می‌یابد، نقش ایدئولوژی «بازار آزاد» تعیین­‌کننده می‌شود. به‌همان میزان که هویت ملی به‌طور کامل قابل جایگرینی نیست، امکان ایجاد بحران درون انباشت نیز، با «بحران هژمونی» همراه خواهد بود. این گرایش مرحله چهارم، در ایجاد پوشش ناکافی ملی ایدئولوژیک برای استثمار سرمایه‌داری ــ به ‌اصطلاح حفره‌­ای در لایه‌ی هژمونی ــ بیانگر یک تضاد ذاتیِ عمده است. بدین منوال «گذار چهارم» (که در شکل یک، نظریه­‌پردازی نشده‌است)، انقلاب سوسیالیستی خواهد بود: در واقع در این نقطه سرمایه‌داری دیگر مفری ندارد.

در پایان این بحث ما به‌موضوع روش­‌شناسی برمی­‌گردیم. ملزوماتِ یک مدل مرحله‌بندی واقعی (نظری). باید خصلت زنجیروار مراحل روشن باشد: برای توصیف هر مرحله سرمایه‌داری در سطح کلیات مجرد، هر مرحله به مرحله‌ی پیش‌تر هم­چون سنگِ بنای خود نیاز دارد، و هر دوره برخی شرایط اصلی ظهور را به‌دوره‌ی بعد از خود منتقل می‌کند. مثلا مرحله‌ی چهارم به‌دولت جهانی نیاز دارد، که نظریه‌پردازان طبقه‌ی سرمایه‌داری فراملی آن را در درون نهادهای جهانیِ نوظهور می‌بیند (بانک جهانی، صندوق بین­‌المللی پول و غیره) (مراجعه کنید به رابینسون و هریس، 2000). این دولت نمی‌تواند تکامل یابد مگر بر بنیاد مناسبات سرمایه‌داری کمابیش جهان‌شمولی که بر زمینه‌ی انتشار در مرحله‌ی سوم به سرانجام رسیده است. مرحله‌ی سوم به‌نوبه‌ی خود به سرمایه‌داری فرادولتی نیاز دارد که تنها، نتیجه‌ی انباشتی است که دولت غیرمداخله‌گر مرحله‌ی دوم امکان آن را فراهم کرده‌است. اگر عناصر مختلط در بین شکل‌بندی­‌های اجتماعی سرمایه‌داری در مراحل مختلفِ تکامل را کنار بگذاریم، به یک مفهوم مرحله­‌ای معین از تکامل سرمایه‌داری در سطح کلیت مجرد دست می­‌یابیم. این نتیجه‌ا‌ی است فشرده‌ای از تاریخ پیچیده‌ی وجود اجتماعی و تحول در سلطه‌ی سرمایه‌داری طی قرن‌ها و ابزار تفکر جدی درباره‌ی واقعیت درونی تاریخ – از جمله ظهور آن در موضوع نهایی بررسی ما، یعنی زمان کنونی.

3- نتایجی برای زمان کنونی: کاربرد مدل مرحله‌­ای برای موقعیت کنونی

همان‌گونه که در بالا اشاره رفت برخی از مفسران تمام نظریه‌های مربوط به‌مرحله‌­بندی را، اساسا محافظه­‌کارانه می‌­دانند. من (آن‌گونه که مشهود است) این نظر را نمی­‌پذیرم. معهذا تدوین منطق درونی مرحله­‌بندی اقتصاد سرمایه‌داری جهانی دعوتی روشن است به‌پرسش در باره‌ی ملزومات عینی برای فرارفتن از سرمایه‌داری. این نکته را باید تائید کرد که عوامل تغییر اجتماعی در هر دوره‌ی تاریخی در خلاء عمل نمی‌کنند؛ با عاریت از عبارت معروف مارکس «تاریخ‌­شان را طبق میل­‌شان نمی‌سازند» (مارکس 1963، ص 15). هیچ چیزی در دیدگاه مرحله‌­بندی نقش عامل، سازمان‌دهی و آگاهی را انکار نمی‌کند، نوعی پایان رازآمیز تاریخ، اراده‌ی ما را برای حرکت در راستای جامعه‌­ای شایسته‌ی توانایی بشری سد نمی‌کند. معهذا، در هر دوره در راه دست­‌یابی­ به اهداف، محدودیت‌هایی وجود دارد که به محدودیت‌های نهایی در مسیر ترقی بشری اشاره نمی‌کند، بلکه مسیری است برای برداشتن هر گام موثر به پیش. باید با این دشواری به‌سادگی روبرو شد، مگر این‌که ما استدلال کنیم که اراده‌ی دستیابی به‌هدف همه چیز است و همه چیز ممکن است (مطمئنا نه به‌نام سنت مارکسیستی).

با توجه به آنچه گفته شد و با مراجعه به مدل بخش دوم، من فکر می­‌کنم که ما در زمان کنونی عمیقا در مرحله‌ی پُر از دشواریِ سوم قرار داریم. این به‌طور مشخص به این معناست که فتحِ سرمایه‌داری جهان تا حد زیادی ناکامل است. سرمایه‌داری بخش­‌هایی از مرحله‌ی سوم و گذار سوم و مرحله‌ی چهارم را هنوز در پیش رو دارد. تا این‌جا اما هر اندازه این تکامل [سرمایه‌داری] فشرده باشد اصطلاح‌هایی مانند «گندیدگی» و «درحال احتضار» و نتایجی درباره‌ی سیستم سرمایه‌داری جهانی زودرس خواهد بود.(14)

این امر برای گذار سوسیالیستی چه نتایجی دربردارد؟ یک دمکراسی اصولی که احتمالا بتواند جایگزین بازار خودبه­‌خودی شود و بر بیگانگیِ وجود اجتماعی فایق آید، به‌تکامل تاریخی یک پرولتاریای کاملا عام و انتزاعی نیاز دارد ـ پرولتاریایی که در کانون تجربه‌ی خود حامل عام‌ترین علایق بشری باشد. یک جامعه جهانیِ طبقه کارگر فراتر از تقسیم‌­های ملی، مذهبی، و قومی و سایر تقسیم‌های اولیه می­‌رود، با توجه به این‌که این سنت‌ها برای یک فرهنگ مشترک جهانی، زمینه و گوناگونی فراهم می‌کند. سرمایه‌داری گورکن واقعی خود، پرولتاریا را، صرفا در مرحله‌ی چهارم به‌وجود می­‌آورد. در واقع، آن‌چه سرمایه‌داری به‌شکل خودبه‌خودی به‌وجود می‌­آورد یک پرولتاریای انتزاعی و بیگانه‌شده است: فراتررفتن از بیگانگی و ظهور یک فرهنگ بر پایه‌ی اصول همکارانه نیاز به کامل­ترین سطح آگاهی مبارزاتی از جانب طبقه کارگر در چارچوب سرمایه‌داری دارد. (برای یک توضیح کامل مراجعه کنید به لبوویتز، 2003). از این چشم­‌انداز، شکست تجربه‌ی شوروی را نباید در ضعف اساسی در نظام برنامه­‌ریزی و مدیریت سراغ گرفت، و حتی کژدیسی خودکامانه دلیل این شکست نبود، مبنای این کژدیسی را بیش‌تر باید در فقدان یک تجربه تاریخی پیشین از جامعه‌ی مدنی و هویت عام در سطح مرحله‌ی چهارم و نه مرحله‌ی دوم ردیابی کرد. بدون این تکامل اولیه، جایگزین‌کردن بازار با شکل‌های پیش‌رفته دمکراسی بسیار دشوار ــ نه، غیرممکن ــ خواهد بود، به‌نحوی که این شکل‌های دمکراتیک به دیوان­سالاری خودکامه و تمرکز قدرت رجعت نکنند، که اساسا نیز بازگشتی است به شرایط پیش‌­سرمایه‌داری. از این منظر ادعای ایدئولوژیک متعارف سرمایه‌داری در مورد پیوند بین بازار و آزادی فردی (فریدمن 1962) در چارچوب افق محدود تکامل سرمایه‌داری در پیش‌مرحله‌ی چهارم معتبر است. اما با فراگیرشدن رشد پرولتاریای عام که از مجرد­ترین استثمار ممکن رنج می­‌کشد و بنابراین در خود، عامیت اصولی آرزوهای بشری را حمل می­‌کند، این ادعا اعتبار خود را از دست می‌دهد .

برای ارزیابی این ادعاها ما از این امتیاز برخورداریم که در مدل دوره­‌بندی گذار اول و مرحله‌ی دوم، به‌درک عمیق­‌تری از این‌که سرمایه دقیقا چیست، دست ­یافتیم. از این‌جهت اقتصاد سیاسی برای دریافت پروژه‌ی زمان کنونی تاثیر اساسی دارد. خلاصه کنیم: انباشت سرمایه ــ حرکت موفق و درونی سرمایه به‌عنوان وسیله‌ی پیچیده‌ی استثمار و بازتولید طبقات مناسب با سطح نسبتا بالایی از رشد نیروهای مولده ــ به‌یک میدان به اندازه‌ی کافی وسیعِ اجتماعی نیاز دارد، تا هویت‌های مجرد طبقاتی را حفظ کند، و ارزش‌افزایی کامل نیروی کار را ممکن­ سازد: یعنی بت­وارگی کامل و قابل اتکاء و اغتشاش هویت طبقاتی. این امر به‌نوبه‌ی خود، به نیروی قهریِ قدرت‌مندِ استثمار فرصت می‌دهد، تا بدون حمایت خارجی (دولت) عمل کند.

از این نقطه‌نظر، سرمایه‌داری تمام‌عیار در صحنه‌ی جهانی، نادرتر از آن است که ما معمولا باور داریم. همان‌گونه که فئودالیسم در منطقه‌ی کوچکی (یا شاید دو منطقه) از جهان ریشه گرفت و عنصر کلیدی آن یعنی مانور فئودالی حتی در این مناطق نیز در بر‌گیرنده‌ی اقلیتی از جمعیت بود، سرمایه‌داری نیز بر همین منوال، فقط در قسمت‌های معدودی از جهان سر برآورد، و در گسترش خود با دشواری روبرو بود (مرحله‌ی سوم، بحران انتشار). برای مشاهده این امر، انتشار روابط تولید سرمایه‌داری را نباید با سلطه‌ی جهانی شرکت‌های چندملیتی همسان گرفت. البته مراکز سرمایه‌داری تجارت جهانی را کنترل می‌کند و محصولات و نمادهایش در همه جا نفوذ کرده است؛ تی‌شرتِ معروف با علامت کوکاکولا به عربی، بهترین نماد ممکن در این‌مورد است. اما «کوکاکولایی کردن» مترادف با سرمایه‌داری‌شدن نیست. همان‌گونه که وجود ضمایم سرمایه‌داری در خاورمیانه، چین و بقایای جنوب و جنوب شرقی آسیا و نقاط دیگر را نمی‌توان با سرمایه‌داری یکسان گرفت. کارگران در مناطق صنعتی چین (که این‌قدر موجب نگرانی مراکز سرمایه‌داری در غرب‌اند) پرولتاریای سرمایه‌داری نیستند؛ آن­ها غالبا در روستا و در دهکده‌های نیمه کمونی سکنی دارند که هنوز اکثریت مردم چین را در خود جا می‌دهد. جمعیتی که هنوز مالکیت، خانواده و پیوندهای خویشاوندی گسترده با دهکده‌های خود دارند که ارزش‌افزایی نیروی کار را مختل می­‌سازد. فضای اجتماعی سرمایه‌داری با افراد و طبقات انتزاعی (جدا از پیوندهای خویشاوندی و پیشاسرمایه‌داری) وجود ندارد. همین‌طور از یک سو، کارگران نفت در خاورمیانه ــ که از حیث تاریخی پایه­‌ای برای سیاست‌های ترقی­‌خواهانه و چپ سکولار در منطقه بودند، و وزنه‌ای در مقابله با استبداد سلطنتی، و از سوی دیگر فناتیسم مذهبی ــ به‌معنای کلاسیک، کارگران انتزاعی در بازار سرمایه‌داری محسوب نمی‌شوند. آن­ها در رابطه با یک صنعت معین مشخص می‌­شوند ـ نفت ـ و نه در رابطه با صنعت سرمایه‌داری به‌طور کلی.

حتی بازارهای کار سرمایه‌داری در امریکای لاتین غالبا به ضمایم بزرگی به‌صورت شهرهای عمده مثل بوئنس­ آیرس و سانتیاگو محدود می­‌شوند. روستای پیرامون حامل روابط اجتماعی نامعینی است همراه با بخش وسیعی از کشاورزی دهقانی. و در بلوک شورویِ سابق در رأس شکل­‌بندی‌­های اجتماعیِ درحال شکل‌گیری، یک الیگارشی جنایت‌کار (مافیا) قرار دارد که ثروتش عمدتا از دزدی مالکیتی حاصل‌شده که در سال‌های نظام شوروی انباشت شده‌است (مراجعه کنید به کاتز 2002، و 2001 و لایبمن 2002). این ثروت‌ها، نتیجه‌ی استثمار کارمزدی «آزاد» نبود، چه رسد به این‌که به‌نظام کارمزدی لازم برای ارزش‌افزایی خودبه­‌خودی تبدیل شده‌باشد.

همان‌گونه که در بالا اشاره شد عدم موفقیت در انتشار سرمایه‌داری در مرحله‌ی سوم، نتیجه‌ی ترکیبی از تمرکز و تراکم سرمایه‌ای است که از مرحله‌ی دوم انباشت شده‌بود در پیوند با محیط خارج از خود (جهان سوم) که در آن پیش‌­شرط ویژه­ برای انتشار خودبه‌خودی روابط بازار عمدتا غایب بود ـ مازاد فردی که از رشد فشرده‌ی نیروهای مولد ناشی می‌شود. به‌طور خلاصه، سرمایه‌داری باید به‌بخش‌های وسیعی از جهان سوم کنونی وارد شود که امکان پیدایش درونی این نظام در آن­ها وجود ندارد. این مساله همراه با سقوط شوروی هم‌چون یک نیروی موازنه، منشاء قطب‌­بندی فوقِ افراطی و غیرقابل پیش‌­بینی درآمد و ثروت در درون و میان کشورها شده‌است. این قطب‌بندی اکنون تهدیدی برای بقای اصلی در مناطق فقیرتر جهان به‌خصوص منطقه‌ی اسلامی در خاورمیانه، آسیای مرکزی و جنوبی و شمال افریقا شده‌است. (افریقای جنوبی صحرا یک مورد متفاوت و مشخصا تراژیک است) بنابراین پایه‌ی مادی برای ظهور ناگهانی بنیادگرایی اسلامی به‌شکلی مخرب و برهم‌زننده‌ی تعادل وجود دارد.(15) این موضوع همراه با تکنولوژی جدید و سوء‌استفاده تحریک‌­آمیز امپریالیسم امریکا از بنیادگرایی مذهبی علیه اتحاد شوروی سابق حوادثی را به‌وجود آورد که به یازده سپتامبر انجامید.

از دیدگاهی که در این‌جا به‌طور خلاصه مطرح شد، نتیجه‌ی دیگری نیز می‌توان گرفت. امپراتوری ایالت متحده هرچند ممکن است در زمان کنونی قدرت‌مند به‌‍نظر برسد، اما در واقع عاملی است نابهنگام که از دوره‌ی بینابینی شوروی بجا مانده‌است. جنگ سرد دو قطبی برای سرمایه‌داری، وجود یک رهبر اجرایی در سطح جهانی را الزامی می‌کند، و با توجه به‌مرحله‌ی کنونی فراز و فرودهای متناوب در مراکز سلطه­ در درون سلسله‌­مراتب قدرت سیاسی و اقتصاد سرمایه‌داری این نقش به ایالت متحده واگذار شده‌است. حتی پیش از زوال شوروی بسیاری از ناظران توجه داشتند که بین کاهش قدرت اقتصادی ایالت متحده نسبت به اروپا و ژاپن و سلطه سیاسی ـ نظامی این کشور تضادی وجود دارد. (و نقشی که به‌عنوان ارائه‌کننده‌ی ارزِ ذخیره دارد). حالا با سپری‌شدنِ جهان دو قطبی، این تضاد تشدید شده‌است. سلطه ایالت متحده در مقابل ظهور قدرت‌های جدید اقتصادی از جمله در آسیای شرقی و دربرابر رشد قدرت‌ها و منافع سرمایه‌داری‌های فراملیتی چه خصوصی و چه سیاسی در حال فرسایش دائمی قراردارد.

نتایج این بحث برای طبقه کارگر و جنبش مترقی در سراسر جهان خیلی امیدوارکننده نیست. معمولا گفته می‌شود که جهان دربرابر این انتخاب قرار دارد: «سوسیالیسم یا بربریت». به‌طورکلی این پیام هنوز درست است. معهذا در لحظه‌ی کنونی ممکن است انتخاب به‌درستی بین سرمایه‌داری یا بربریت باشد. ما باید قبول کنیم که طبقه سرمایه­‌دار کنونی برخلاف بورژوازی که صدوپنجاه سال پیش از سوی مارکس و انگلس ستایش می­‌شد که «همه‌جا باید آشیانه کند، همه‌جا باید مأوا گزیند» در شکل‌دادن دنیایی که خود الگوی آن است، دچار مشکل شده‌است. ما در یک بحران گسترش سرمایه‌داری قرارداریم، نه بحرانی که همراه با چالش سوسیالیسم باشد. سرمایه‌داری هرچه بیش‌تر در انجام امر مطلوب خود، یعنی گسترش به‌خارج با دشواری روبه­‌رو است. نتایج از نظر بازتولید بنیادی در بسیاری از نقاط جهان با خطر روبه‌رو شده‌است، تخریب زیست‌محیطیِ فاجعه‌بار و حمله فزاینده به‌مواضع تامین اجتماعی که از مدت‌ها پیش برای طبقه‌ی کارگر و لایه‌های متحد آن برقرار بود.

برآیند این عوامل به‌نتیجه‌ای می‌انجامد که از حیث استراتژی سیاسی حائز اهمیت است. جنبش مترقی و انقلابی طبقه کارگر در ائتلاف با سایر طبقات اجتماعی برای پیش‌برد درازمدت تکامل مادی منافعی دارد، حتی اگر این ائتلاف­‌ها از طریق منافع سرمایه‌داری هدایت شود، و این تحول در راستای منافع سرمایه‌داری (برای زمان حاضر) پیش‌روی کند. تحول درازمدت با پایه‌های وسیع ــ شهرنشینی، ارائه کمک‌های پزشکی، آموزشی، بهداشتی و سکونتی ــ دقیقا چیزی است که سرمایه‌داری به‌شکل کلاسیک و با فشار مداوم مبارزات طبقاتی از پایین قادر به‌تامین آن بوده‌است (مرحله‌ی دوم)، اما به‌شکل فزاینده در بسیاری از نقاط جهان دیگر قادر به‌تامین آن نیست. هنگامی که طبقه کارگر و نیروهای مردمی از عرف‌‌شدن سرمایه‌داری حمایت می‌کنند ــ چون کاری است که در لحظه‌ی کنونی ممکن­ است ــ درحالی‌که هم­زمان از منافع و قدرت خود در این فرآیند حمایت می­‌کنند، و آن‌را به پیش می‌برند، آن‌ها به تعیین سرشت تحول سرمایه‌داری کمک می‌کنند و جنبه‌ی مثبت تجرید به‌سوی بشریت عام را به‌وجود می‌آورند؛ لحظه‌ی عمده‌ای از «رشد مرکب». باید تاکید کرد که درک مرحله­‌ای، یک مفهوم ایستا یا خطی نیست که طبق آن ما در آغاز باید روند عامیت بیگانه­‌کننده‌ی جایگاه کالایی را بپذیریم و صرفا پس از استقرار در سراسر جهان آن را به چالش بطلبیم. این امر شبیه به این خطا است که تعیین مرحله‌ای در سطح کلیت مجرد را به‌حوزه‌ی شکل‌بندی مشخص اجتماعی- اقتصادی منتقل کنیم. درک پیچیدگی و سطح وظایفی که درحال حاضر دربرابر گسترش جهانی سرمایه‌داری قرار دارد، محکم­‌ترین بنیاد برای فرارفتن از هژمونی و اولویت‌ها ی سرمایه‌داری و پیش‌گذاشتن امکانات تحول سوسیالیستی محسوب می‌شود.

در شرایط کنونی شاید این امیدی دست‌نیافتنی به‌نظر رسد، اما باید به‌خاطر داشته‌باشیم که توازن قوا همواره تغییر می‌کند، و می‌تواند بار دیگر به‌عنوان نتیجه‌ی آن‌چه درحال‌حاضر انجام می‌دهیم، به‌نفع ما تغییر کند. درک پیچیدگی و مرحله‌ای‌بودن لحظه‌ی کنونی و پذیرش محدودیت‌های عینی دربرابر آن­چه بلافاصله می‌توانیم انجام دهیم، نباید سبب شود که از اهداف بلند‌مدت چشم­‌پوشی کنیم، و یا به‌طور مکانیکی آن­ها را به آینده­‌ای دور حواله دهیم. برعکس، در جهان همان‌گونه که هست باید واقع­‌بینانه عمل کرد، و آن را به‌نقطه‌ای سوق داد که در آن پیشرفت‌های نو در تکامل اجتماعی به‌شکل عینی ممکن باشد؛ هرچه زودتر، بهتر.


*‌ عنوان اصلی و منبع ترجمه‌ی حاضر:

David Haibman; „Theory and Necessity: The Stadial Foundations of the Present“, in: Science & Society, Vol. 69, No. 3, July 2005, 285–315.

یادداشت‌ها و منابع:

از تفسیرها و پیشنهادهای رناته بریدنتال و ویلیام رابینسون صمیمانه سپاس‌گزارم، هرچند مسئولیت این نوشته با نویسنده است.

1- پسامدرنیسم در مخالفت خود با روایت «کلیت­‌بخش» ما را از فرصت مقابله با کلیت ساختاری، خودبه­‌خودی و نهفته‌ی روابط اجتماعی و قدرت سرمایه‌داری محروم می­‌کند. (نگاه کنید به گونزالس 2004) و در مورد مبحث چشم‌­انداز سوسیالیستی به شماره‌ی ویژه‌ی علم‌وجامعه تحت عنوان «ساختمان سوسیالیسم از لحاظ نظری: بدیل­‌هایی دربرابر سرمایه‌داری و دست نامرئی»، بهار 2002 مراجعه کنید. این مجموعه به‌فارسی ترجمه شده و در سایت بیدار در دسترس است.

2- ارنست مندل(1975) واژه‌ی سرمایه‌داری پسین را عمومی کرد که از این امتیاز برخوردار است که اصل بنیادی تمایز پیشین و پسین را از قبل پیش­‌گیری می­‌کند؛ اما می‌توان آن را به‌عنوان یک لحظه پایانی درنظرگرفت که به این اصل خاتمه می‌دهد . در واقع، این مفهوم که مرحله‌ی کنونی «پسین» به‌شمار می­‌رود و نه بالاترین، ــ در این‌جا از واژه‌ی رایج‌­تر سرمایه‌داری پیش‌رفته صرف‌نظر می‌کنیم ــ حاوی نتیجه­‌ای است که به‌وسیله‌ی هیچ نظریه­‌ای به‌شکل بنیادی تأیید نمی‌شود. برای یک ارزیابی سودمند درباره نظریه دوره‌بندی در اوایل قرن بیستم به مک­دونو 1995 مراجعه کنید.

3- حداقل در نسل اول، در دهه‌ی 1990 بسیاری از طرفداران مکتب تنظیم، پست‌مارکسیست شدند یا به‌طور کلی مارکسیسم را کنار گذاشتند.

4- ترم «غایت­‌شناسی» غالبا زمانی مطرح می‌شود که با مفهوم دوره‌ها به‌طور نظری روبه­‌رو می­شویم. «غایت­‌شناسی عبارت است از اسناد یک واقعیت به روندهای طبیعی که به‌طرف هدفی حرکت کنند، یا هدفی آن را شکل دهد» (دیکشنری وبستر). مثلا در باورهای انیمیستی، در بسیاری از فرهنگ­‎های پیش‌صنعتی و یا در برخی از تفسیرها در باب هگل، محرکی را در واقعیت ناکامل و جزئی به‌سوی کمال در ایده‌ی مطلق حاضر می­‌بیند. البته در این گزاره که روندهای عینی تاریخ حاوی صفات مرحله‌­ای هستند چنین درکی را القاء نمی­‌کند(«روندهای بدون سوژه»).

5- مبارزه طبقاتی، هربار یا به بازسازی انقلابی جامعه به‌طور کلی منجر می‌شود یا به‌انهدام مشترک طبقات متخاصم. (مارکس و انگلس 1998(1848) تاکیدها اضافه شده است.

6- به‌عنوان مثال مارکس 1967 ص 19. برای یک توضیح کامل از تدوین مدل ماتریالیسم تاریخی طبق نوشته‌ی فوق مراجعه کنید به لایبمن، 1984، 1992 فصل 13.

7- این یک معرفی عام نیست، سطوح اضافی ممکن است بعدا و در پیوندهای دیگری سودمند باشد. برای یک دیدگاهِ سه سطحی در مورد تحلیل طبقات اجتماعی نگاه کنید به دوس سانتوس 1970.

8- مفهوم اصلی و شکل‌­دهنده­ در کتاب معروف جرد دیاموند تحت عنوان «تفنگ، رکاب و فولاد» جبرگرایی جغرافیایی است. که در این‌جا به‌یک عامل ثانوی منطبق با سطح پایین­‌تری از تجرید، غیر از کلیت اجتماعی مجرد ارجاع داده‌شده است. اما تا جایی‌که دیاموند با ده‌ها هزار سال پیش‌تاریخ سروکار دارد تمایز جغرافیایی در واقع نقطه توجه مناسبی است. این کتاب به‌همت حسن مرتضوی به فارسی برگردانده شده است.

9- «درونی» به‌شکل­‌گیری بازار داخلی در کشورهایی اشاره دارد که گذار به سرمایه‌داری را تجربه می‌کنند. استعمار خارجی، غارت امریکا، ورود طلا، برده‌کردن ساکنان افریقا و امریکا و غیره البته نقش کاملا آشکاری در این‌دوره بازی می­‌کند. اما پویایی اصلی با تحول درونی مربوط است که اثربخشی ایجاد امپراتوری در خارج و تجارت بین­‌المللی را تعیین می­‌کند، به‌همین دلیل از عنوان «درونی» استفاده می‌شود. فقط بعد از آن‌که شکل­‌گیری ملت‌ها کامل شد «بیرونی» در مرکز توجه قرار می‌گیرد.

10- تمایز بین رشد عمقی و سطحی نیروهای مولده در تدوین مدل لایبمن(1992 و 1984 فصل سیزده) جنبه‌ی مرکزی دارد.

11- برای یک روایت مفصل­‌تر از این اظهارنظر فشرده مراجعه کنید به لایبمن 1992 فصل سیزده و لایبمن 1984. برای یک برخورد انتقادی به‌عنوان نمونه مراجعه کنید به کارلینگ 2002، ص 123-118.

12- برای دقت بیش­تر در این مورد مراجعه کنید به لایبمن 19092 فصل 12 و 1983، 1999، 2000.

13- نقش ساختاری دولت در تامین شرایط انباشت سرمایه علی‌رغم درجه‌ی استقلال مدیران دولتی، به‌وسیله‌ی رقابت بخش‌­های مختلف طبقه‌ی سرمایه‌­دار برای کنترل سیاست دولت و استفاده از ماشین دولتی از جمله بخش نظامی آن تکمیل می‌شود و تغییر شکل می­‌یابد تا بدین‌وسیله منافع ملی و بین‌المللی جناح‌­های مختلف توضیح داده شود. شاید این محور اصلی شبکه‌ی «دولت ـ انحصار» باشد.

14-برای یک نمونه‌ی مهم از استدلال­‌های مخالف مراجعه کنید به سمیر امین 2004.

15- می‌توان گفت که اسلام در تقابل طنزآمیز با سایر مذاهبِ قدیمی‌­تر مثل یهودیت و مسیحیت در واقع یک مذهب پیش‌­سرمایه‌داری است: این مذهب هرگز با وجود جامعه مدنی و با مفهوم شهروندی عام در دولت که از نهادها و قدرت مذهبی جداست، انطباق پیدا نکرده‌است. اما با درنظرگرفتنِ برآمد و توانِ مخرب جناح راست بنیادگراییِ مسیحیت لازم است که به این تمایز دقت بیش­تری شود.

REFERENCES

Aglietta, Michel. 1979. A Theory of Capitalist Regulation: The U. S. Experience. London: New Left Books. Albritton, Robert, Makoto Itoh, Richard Westra, and Alan Zuege, eds. 2001. Phases of Capitalist Development. Basingstoke, England: Palgrave Macmillan.

Amin, Samir. 2004. Obsolescent Capitalism. London and New York: Zed Books.

Aptheker, Herbert. 1960. The Nature of Freedom, Democracy and Revolution. New York: New Century.

Baran, Paul, and Paul M. Sweezy. 1966. Monopoly Capital. New York: Monthly Review Press. Bowles, Samuel, David M. Gordon, and Thomas E. Weisskopf. 1983. Beyond the Waste Land: A Democratic Alternative to Economic Decline. Garden City, New York: Anchor Press/Doubleday.

Cammett, John. 1967. Antonio Gramsci and the Origins of Italian Communism. Stanford, California: Stanford University Press.

Carling, Alan. 2002. “Analytical Marxism and the Debate on Social Evolution.” In Historical Materialism and Social Evolution, ed. Paul Blackledge and Graeme Kirkpatrick. London and New York: Palgrave Macmillan. Carnoy, Martin, Manuel Castells, Stephen S. Cohen, and Fernando Henrique Cardoso. 1993. The New Global Economy in the Information Age. University Park, Pennsylvania: University of Pennsylvania Press.

Das, Raju J. 1996. “State Theories: A Critical Analysis.” Science & Society, 60:1 (Spring), 27–57.

Diamond, Jared. 1997. Guns, Germs and Steel: The Fates of Human Societies. New York: W. W. Norton.

dos Santos, Theotonio. 1970. “The Concept of Social Classes.” Science & Society, 34:2 (Summer), 166–93. Foster, John Bellamy. 1986. The Theory of Monopoly Capitalism: An Elaboration of Marxian Political Economy. New York: Monthly Review Press.

Friedman, Milton. 1962. Capitalism and Freedom. Chicago, Illinois: University of Chicago Press. González, Marcial. 2004. “Postmodernism, Historical Materialism and Chicana/o Cultural Studies.” Science & Society, 68:2.

Gramsci, Antonio. 1992. Prison Notebooks. Edited with an introduction by Joseph A. Buttigieg. New York: Columbia University Press.

Heilbroner, Robert L. 1985. The Nature and Logic of Capitalism. New York: W. W. Norton.

Hobsbawm, Eric J. 1964. “Introduction.” In Karl Marx, Pre-Capitalist Economic Formations. New York: International Publishers.

Holloway, John, and Sol Picciotto, eds. 1978. State and Capital: A Marxist Debate. Austin, Texas: University of Texas Press.

Itoh, Makoto. 1980. Value and Crisis. New York: Monthly Review Press.

Jay, Martin. 1973. The Dialectical Imagination: A History of the Frankfurt School and the Institute of Social Research, 1923–1950. Boston, Massachusetts: Little, Brown.

Jessop, Bob. 1990. The State Theory: Putting the Capitalist State in Its Place. Cambridge, England: Polity Press. Kotz, David. 1990. “A Comparative Analysis of the Theory of Regulation and the Social Structure of Accumulation Theory.” Science & Society, 54:1 (Spring), 5–28.

———. 2001. “Is Russia Becoming Capitalist?” Science & Society, 65:2 (Summer), 157– 181.

———. 2002. “Is Russia Becoming Capitalist? Reply.” Science & Society, 66:3 (Fall), 388–393.

Kuusinen, Otto V., gen. ed. 1960. Fundamentals of Marxism–Leninism. Moscow: Foreign Languages Publishing House.

Laibman, David. 1984. “Modes of Production and Theories of Transition.” Science & Society, 48:3 (Fall), 257–94.

———. 1992. Value, Technical Change and Crisis: Explorations in Marxist Economic Theory. Armonk, New York: M. E. Sharpe.

———. 1999–2000. “Capitalism as History: A Taxonomy of Crisis Potentials.” Science & Society, 63:4 (Winter), 478–502.

———. 2000. “Rhetoric and Substance in Value Theory: An Appraisal of the New Orthodox Marxism.” Science & Society, 64:3 (Fall), 310–332.

———. 2002. “Is Russia Becoming Capitalist? Comment.” Science & Society, 66:3 (Fall), 381–388.

Lebowitz, Michael. 2003. Beyond Capital: Marx’s Political Economy of the Working Class. Second Edition. Basingstoke, England: Palgrave Macmillan.

Lembcke, Jerry. 1991–92. “Why 50 Years? Working-Class Formation and Long Economic Cycles.” Science & Society, 55:4 (Winter), 417–445.

Lenin, V. I. 1933. Imperialism, the Highest Stage of Capitalism: A Popular Outline. New York: International Publishers.

———. 1967. The Right of Nations to Self-Determination. 4th Edition. Moscow: Progress Publishers.

Lipietz, Alain. 1987. Mirages and Miracles: The Crisis in Global Fordism. London: Verso.

Luxemburg, Rosa. 1976. The National Question: Selected Writings. New York: Monthly Review Press.

Mandel, Ernest. 1975. Late Capitalism. London: New Left Books.

Marx, Karl. 1904. A Contribution to the Critique of Political Economy. Chicago, Illinois: Charles H. Kerr.

———. 1933. Wage Labour and Capital. Value, Price and Profit. New York: International Publishers.

———. 1963. The Eighteenth Brumaire of Louis Bonaparte. New York: International Publishers.

———. 1967 (1867). Capital: A Critical Analysis of Capitalist Production. Volume I. New York: International Publishers.

Marx, Karl, and Friedrich Engels. 1998 (1848). The Communist Manifesto. New York: Monthly Review Press. Mavroudeas, Stavros. 2004. Review of Albritton, et al. Science & Society, 68:1 (Spring).

McDonough, Terrence. 1995. “Lenin, Imperialism, and the Stages of Capitalist Development.” Science & Society, 59:3 (Fall), 339–367.

Minsky, Hyman P. 1982. Can “It” Happen Again?: Essays on Instability and Finance. Armonk, New York: M. E.

Sharpe. Pevzner, Ia. 1984. State Monopoly Capitalism and the Labor Theory of Value. Moscow: Progress Publishers.

Pirenne, Henri. 1939. Medieval Cities: Their Origin and the Revival of Trade. Princeton, New Jersey: Princeton University Press.

Robinson, William I. 1996. Promoting Polyarchy: Globalization, U. S. Intervention, and Hegemony. Cambridge, England: Cambridge University Press.

Robinson, William I., and Jerry Harris. 2000. “Towards a Global Ruling Class: Globalization and the Transnational Capitalist Class.” Science & Society, 64:1 (Spring), 11–54. Science & Society, 1977. The Transition from Feudalism to Capitalism: A Symposium. With Paul M. Sweezy, Maurice Dobb, R. H. Hilton, H. K. Takahashi, and Christopher Hill. Republished as R. H. Hilton, ed., The Transition from Feudalism to Capitalism. London: New Left Books.

———. 2002. “Building Socialism Theoretically: Alternatives to Capitalism and the Invisible Hand.” Special Issue, edited by Pat Devine. 66:1 (Spring).

Sekine, Tom. 1975. “Uno-Riron: A Japanese Contribution to Marxian Political Economy.” Journal of Economic Literature, Vol. XIII.

Semenov, V. 1980. “The Diary of Socio-Economic Formations and World History.” In Soviet and Western Anthropology, ed. E. Gellner. New York: Columbia University Press.

Steindl, Josef. 1952. Maturity and Stagnation in American Capitalism. Oxford, England: Blackwell.

Sweezy, Paul M. 1956. The Theory of Capitalist Development. New York: Monthly Review Press.

———. 1977. “The Transition from Feudalism to Capitalism.” In Science & Society (Symposium), 1977.

Uno, Kozo. 1980. Principles of Political Economy. Theory of a Purely Capitalist Society. Trans. and ed. by Tom Sekine. Sussex, England: Harvester Press.

Wood, Ellen Meiksins. 1999. The Origin of Capitalism. New York: Monthly Review Press

منبع: naghd.com