خطاب به تحصیل کردگان و مترجم مانیفست کمونیست


ایرج فرزاد


• از انسانهای تحصیلکرده و مترجم مانیفست انتظار میرفت که بجای پند و اندرزهای ناسیونالیستی و قوم پرستانه، از کارگران پیشرو فولاد و هفت تپه می آموختند. انتظار میرفت که بویژه در این لحظات حساس اوضاع سیاسی جامعه ایران و در متن مبارزه مردم در مصاف با اسلام سیاسی حاکم در ایران، به پیشداوریهای عقب مانده و باورها و “هویت”های کاذب و وارونه در جامعه، آوانس ندهند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۷ آذر ۱٣۹۷ -  ٨ دسامبر ۲۰۱٨


آقای شهاب برهان در نوشته: ”استراتژی جنبش کارگری در ایران” در اخبار روز، و در سمپاتی “تئوریک” با نوشته خانم فروغ اسدپور نوشته است که ایشان بین کارگر ”انتزاعی و کارگران واقعی”، تفاوت قائل است. کارگر واقعی از نظر ایشان نباید “به جنبش های فراگیر” فقط در هیات کارگر “انتزاعی” بی تفاوت بماند. مینویسد:

“بنابراین ستم ملی فقط در حد قلم فرسایی های بی سروته و بیانیه های سیاسی نیست که باید بازشناسی شود. رویکرد درست و پخته باید در پراتیک سیاسی در زندگی روزمره و بزنگاه های تاریخی عمل سالم و پرصداقت خود را ثابت کند»…. چون به نظر آقای شهاب برهان:

“وحدت درونی جنبش کارگری چند هویتی“، یاید تامین شود و اینهم دلیل دارد:

“این هویت ها هرکدام، یکی از “من”های این طبقه است یکی از من های انکار شده ی این طبقه که با سیم خاردار بین شان فاصله افکنده شده و یا با بستن چشم بندی به روی چشم این طبقه، حقیقت چند هویتی این موجود هزار سر را از خود او نهان داشته اند“.

پس آلودگی به پیشداوری و تعصبات هویت وارونه “ملی”، “قومی”، “مذهبی” و شاید تعلقات ایلیاتی عشایری و… از نظر مترجم مانیفست کمونیست، هرکدام نه فقط بخشی از هویت، که هر یک راسا “یک من” از مجموعه “من”های کارگر صنعتی است! جالب است که شرق زدگی و تاثیرات سیاست عرفانی در میان روشنفکر ایرانی که هنوز کارهای ناتمام انقلاب مشروطه مشغله واقعی اوست، آنقدر ریشه دار است که آدم تحصیلکرده و ساکن اروپا و مترجم آثار مارکس را هم افسون کرده است. جامعه ایران از این منظر، پس از برانداختن بنیاد ملوک الطوایفی و عشایری و مضمحل کردن ساختار سیاسی حاکمیت فئودالها و تیولداران در دوره پس از مشروطه؛ و پروسه قطعیت یافتن سرمایه داری بعد از اصلاحات ارضی اوائل دهه ۴۰ شمسی، هنوز جامعه ای طبقاتی در عصر سرمایه داری نیست و نشده است. کارگر، از منظر سوسیالیسم خلقی و ملی، بخشی از “خلق”ها است. هنوز بخشی از ملل “شرق” است که باید هویت های چندگانه و ناشی از فشار رسوبات سنن اعصار سپری شده پیشاسرمایه داری را بر امروز خود، نه تنها حس کند، که قرب و منزلت و جایگاهشان را هم وزن با خاستگاه و موقعیت اش در تولید صنعت مدرن، پاس دارد.
من به “مساله ملی”، دقت کنید که بین “ستم ملی” و “مساله ملی” تفاوت زیاد است، برمیگردم. اما عجالتا در باره “ستم ملی” چند نکته را رو به آقای شهاب برهان که انصافا ترجمه دقیق تری از “مانیفست کمونیست” را تهیه و به چاپ رسانده اند مطرح میکنم:

با بروز و مشاهده هر جلوه از ستم و تبعیض ملی، فرهنگی و یا زبانی و نژادی بطور انگار طبیعی ما را با “مساله ملی” مواجه نمیکند. مساله و معضلی که لاجرم باید در “استراتژی” جنبش کارگری ملحوظ شود. خود صورت مساله به نظر من غلط است.

اولا بین ستم و تبعیض ملی با هر بروز از اشکال آن ستم ها و تبعیض ها، تا تبدیل شدن به “مساله ملی” بسیار تفاوت و فاصله است. جنبش کارگری و سوسیالیسم این طبقه، فقط زمانی که دامنه آن ستم و تبعیض ها چنان با سرکوب و لشکر و لشکر کشی آنها را به یک “مساله سیاسی” تبدیل کرده باشند، “ناچار” است به میدان وارد شود. وقتی دامنه و ابعاد تبعیضها و سرکوبها و خون و خون ریزیها چنان وسیع و طی زمانی نسبتا طولانی دامنه دار باشند، در میان مردم “ستمدیده”، یک بدبینی و دلچرکینی و بی اعتمادی عمیق ایجاد میشود که راه حل سیاسی آن تن دادن به انتخاب “تلخ” جدائی است.

بعلاوه آیا واقعا آقای شهاب برهان هنوز فکر میکند “لیست استالین” برای تعریف “ملت” مُعتبر است؟ آیا در جریان پیشرفتها و دستاوردها و بازبینیهای جدید و کارشده در این زمینه قرار ندارند؟ برای مثال رساله ها و کتب “هابسبام” را نخوانده اند؟ متوجه نیست که برخلاف تزهای استالین در مورد مساله ملی و نیز به دلیل پیشداوری های نادرست و محدودیتهای تاریخی و نظری سالهای انقلاب اکتبر، این”ملت” نیست که به صرف برخورداری از خصائل پنجگانه، ناسیونالیسم را تولید میکند و معادله برعکس است؟ حتی اگر خوش بین باشیم که آقای شهاب برهان بپذیرند که این نه پدیده نامُتعّین ملت و اجزاء نامُتعیّن تر آن، که برعکس ناسیونالیسم و جنبش ناسیونالیستی است که ملت را میسازد، آیا هر ملت سازی چون یک امر “بدیهی” در استراتژی جنبش کارگری و حزب سوسیالیست این طبقه، قابل پشتیبانی و مترقی و پیشرو است و بار آزادیخواهانه دارد؟ که باید طبقه کارگر “ندید” به عنوان “متحدان” خود میدانی برای آنها باز کند؟ چرا اگر ناسیونالیستهای عزیز در پرتو سرکوبگریها و تبعیضات قدرت های مرکزی انتخاب جدائی را از دیگر شهروندان یک کشور در دستور طبقه کارگر و سوسیالیسم قرار بدهند و “جدائی” را به شهروندانی که دهها سال در کنار یکدیگر زندگی کرده اند، “تحمیل” کنند، “تلخ” و آزار دهنده نیست؟ چرا هیچ نگرانی از تفرقه ناشی از ستم ملی بین کارگران یک کشور که در نتیجه “کوچک” تر و پاره پاره تر هم شده است، در این نگاه “استراتژیک” غایب اند؟ چرا مهندسی “مساله ملی” های آشکارا جعلی و در سناریوهای پنهان، از تیررس انتقاد و افشاء کسانی که مدعی سوسیالیسم و ترقی خواهی و سعادت مردم اند با چنین شلختگیهای سیاسی و سطحی نگری نظری، مستثنی و یا مشمول “تبعیض مثبت” شده اند؟

تصور میکنم در مورد محیط زیست هم چنین گرهگاههائی هست. خانم اسدپور دقیقا بخشی از این رویکرد را در مقابل کارگران هفت تپه و فولاد قرار دادند. کارخانجات، که ایشان اینجا دیگر در سطح “انتزاع” بکار برده اند، “آلاینده” محیط زیست اند! خواست مشخص و “واقعی” کارگران فولاد و هفت تپه که با آویزان کردن شمشیر داموکلس “ضرر میدهند” و “امکان راه اندازی آنها پرهزینه است” و… در برابر مطالبه واقع بینانه اداره اجتماعی و شورائی و حفظ محل کار و امرار معاش هزاران خانواده، از بستر واقعی جدال کارگران کَنده شد و در مقوله “انتزاعی”، “وسائل تولید آلاینده اند” قرار گرفت. و در نتیجه حکم “سالهای نوری” دوری کارگران هفت تپه و فولاد از “جنبش محیط زیست” به وسط پرتاب شد! اینجا خانم اسدپور کارگر و وسائل تولید را همزمان به “مقوله” و انتزاع” تبدیل کردند و آقای برهان، تئوری و استراتژی پیوند و همبستگی این دو انتزاع بدون هیچ رابطه با زمان و مکان و زندگی و خواست و مطالبه کارگران، را تدوین کرده اند. واقعا سوال من این است که چه کسانی مسائل را واقعی می بیند و چه کسانی دیگر آنها را مقوله ای و انتزاعی؛ و همبستگی، را به “الفاظ” تنزل میدهند؟

اگر از سطح “تجرید” این دوستان فراتر رویم، ما به ازاء عملی تحلیل و استراتژی آنان، وقتی دیگر چشمها را از هفت تپه و فولاد قدری به آرایش نیروها و بحران و تنش های سیاسی در منطقه، تحریمهای ترامپ و بحران سیاسی -اقتصادی در ایران تحت حاکمیت اسلام سیاسی برمیگردانیم، از نظر سیاسی “آماتوریسم” دوستان توی ذوق میزند.

من به صراحت میگویم، ما در خوزستان “مساله ملی” و مشخصا “مساله ملی عرب” نداریم. انتظار از انسان تحصیلکرده و مدعی سوسیالیسم این بود که حتی اگر قوم پرستان و ناسیونالیستها در اوضاع کنونی بهر در بزنند که تبعیض بر “عرب زبانان” خوزستان را تا حد بدل کردن جنبش “هویت طلبی” خویش به “مساله” ملی تبدیل کنند، از جانب آنها یک سد مقاومت ایجاد میشد. می بایست هشدار میدادند، که ستم ملی و تبعیض زبانی و اتنیکی نباید به آلت دست و ابزار ناسیونالیسم برای جدا کردن سرنوشت سیاسی خوزستان از جامعه ایران تبدیل بشود. خوزستان، شاهرگ حیات جامعه ایران است. این دوستان به جای اینکه در صف جنبش کارگری محکم بایستند، کارگران هفت تپه و فولاد را که بسیار هوشیارانه، مسائل مربوط به تلاشها برای مهندسی مساله ملی عرب را نادیده گرفتند و به آن بی محلی کردند، سرزنش و تحقیر کردند. این دوستان، بعلاوه انگار متوجه نیستند که بازی در میدان ناسیونالیسم و قوم پرستی، آنهم در جائی مثل خوزستان، علیرغم همه اخلاص آنان به “خلق های تحت ستم”، در این اوضاع و احوال به چه سناریوهائی خدمت میکند؟

دوران خونین فروپاشاندن حکومتهای “توتالیتر” در اردوگاه سابق شوروی و ” اقلیتهای قومی و مذهبی و اتنیکی” که برای “اعاده حقوق” آنها ارتش های متشکل از پیشکسوتان ضد کمونیست، در مقدونی و کوسوو تشکیل شدند و با بمباران بلگراد، پس از دورانی از پاکسازیهای خونین قومی به “حق” خود رسیدند، هنوز وجدان بشر را آزار میدهد. احتمالا آقای برهان بدانند که این موضع من از سَرِ طرفداری از “سوسیالیسم واقعا موجود”، نبود و سالها قبل از فروپاشی من به خط سیاسی ای تعلق داشتم که اردوگاه مذکور را نوعی از سوسیالیسم بورژوائی با زیربنای سرمایه داری دولتی ارزیابی میکرد.

دوستان گرامی!
یکبار نوشتم:
خواهش میکنم حساسیت اوضاع را درک کنید و قلمتان را فکر نشده، روی کاغذ نلغزانید. بررسی و واکاوی “مقوله” ها و “انتزاع” ها هر اندازه ممکن است سطح درک “فلسفی” شما و دلبستگی و دلمشغولی شما را به مقولات انتزاعی ارضا کند و ذهن شما را در باره آنها “عمیق” تر، اما بدانید که تاثیر چنین عقایدی اذهان کارگران فولاد و هفت تپه و در سراسر خوزستان را نه آگاه و همبسته، بلکه مسموم و متفرق و بدبین به یکدیگر خواهد کرد. خوشبختانه درگیری کارگران با مسائل زندگی و کار و دستمزد و حقوق معوقه و مقابله با خطر بیکارسازیهای وسیع، زمینه رسوخ چنین رهنمودهای “غیر اجتماعی” را عملا سد کرده است.

از انسانهای تحصیلکرده و مترجم مانیفست انتظار میرفت که بجای پند و اندرزهای ناسیونالیستی و قوم پرستانه، از کارگران پیشرو فولاد و هفت تپه می آموختند. انتظار میرفت که بویژه در این لحظات حساس اوضاع سیاسی جامعه ایران و در متن مبارزه مردم در مصاف با اسلام سیاسی حاکم در ایران، به پیشداوریهای عقب مانده و باورها و “هویت”های کاذب و وارونه در جامعه، آوانس ندهند. جامعه ایران یکبار بخاطر واکسینه نبودن در برابر اسلام سیاسی، تاوان بسیار سختی پرداخت. اجازه ندهیم ویروس جهالت قوم پرستی و تعصبات خرافه ناسیونالیستی، بار دیگر قدرت و ظرفیت ترقیخواهی، مدنیت و پتانسیل مترقی مردم ایران را رنجور و زمینگیر کند.

ضرب المثلی هست که میگوید اگر یک بار سرم کلاه گذاشتی، برایت شرّ و نکبت آرزو میکنم، اما اگر بار دوم بازهم سرم کلاه گذاشتی، آنگاه شرّ و نکبت، گریبان خودم را بگیرد.

iraj.farzad@gmail.com
۷ دسامبر ۲۰۱۸