شبرنگ


دکترعارف پژمان


• نشسته ام چو غم روزگار در چشمت
خموش و خسته به رنگ غبار در چشمت
تو خنده چمنی ، کوره راه خاطره ای
منم چو گریه ء بی اختیار در چشمت! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱٨ فروردين ۱٣٨۶ -  ۷ آوريل ۲۰۰۷


نشسته ام چو غم روزگار در چشمت

خموش و خسته به رنگ غبار در چشمت

تو خنده چمنی ، کوره راه خاطره ای

منم چو گریه ء بی اختیار در چشمت!

سرود گمشده ام ، میهنم ، اوستایم!

هرات و غزنه و ری، سوگوار در چشمت

به نی نی نگهت خفته بخت شبرنگم

و یا شکست شیشه شبهای تار، در چشمت؟

شنیده ام که به همسایه قصه میگفتی

از ان ستاره ء دنباله دار در چشمت:

ز بی نهایت شب ،انجماد اسب و سوار

ز عمق فاجعه و بند و دار در چشمت

بدست حادثه مسپر، پرنده می طلبد:

سفر به ساحل صبح بهار درچشمت

خراب میکده ام ، تشنه ام ، پذیرا شو

یکی مسافر بی کوله بار در چشمت!

چه ناله ها که شکست و چه شعله ها افسرد

منم نشسته چو شمع مزار در چشمت!