چپ امروز به چه معناست؟


مرتضی ملک محمدی


• تاریخ جدید چپ با ظهور جنبش ۶۸ و پیدایش حرکت های انقلابی و چریکی در کشورهای "جهان سوم" آغاز گشت که بدرجات مختلف با الگوهای اردتکسال بیگانه بودند. در ایران جنبش فداییان در آغاز به این موج نزدیک بود که ازحزب توده بعنوان مدل سنتی متمایز می شد. این موج تازه که الهام بخش طیف متفاوت چپ جدید بود حرکتی بود نه فقط بیرون از سنت احزاب کلاسیک بلکه حتا در تقابل با آنها ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۵ آذر ۱٣۹۷ -  ۱۶ دسامبر ۲۰۱٨


امروز در ایران چپ بودن به چه معناست؟ و مردم چه تصوری از آنها دارند؟ این سوال ما را به یک سوال بزرگ تر می رساند؛ اصولا در دوران ما چپ بودن به چه معناست؟ یک میل درونی انسانها را به ساده کردن پدیده های پیچیده وامیدارد. ساده کردن و میل به مدل سازی برای آرامش خیال و ایجاد هماهنگی درجامعه است. اما هرپدیده یا مقوله ای را نمی توان براحتی ساده کرد. مقوله چپ یا راست از این دست مقوله های بغرنج هستند.

دویست سال از عمر این دو مقوله در عصر مدرن می گذرد, اما هنوز دادن یک تعریف و شناسه روشن از آنها بدون مقدمه چینی و سیر در تاریخ تکوین و تکامل آن ناممکن است. چپ در این دویست سال از چند دوره تاریخی عبور کرده است. و فقط در همان دوره اول تولدش چهره ساده ای داشته است. در مجلس ملی فرانسه که در آن چپ ها در سمت چپ می نشستند و مونارشیست در سمت راست. البته شناسه چپ و راست همان زمان هم خالی از پیچ و خم هایی فکری و سیاسی و حتا فلسفی نبوده. آن زمان چپ, اشاره ای بود به انقلابی بودن و تعهد داشتن به شعارهای اصلی انقلاب فرانسه؛ برادری, برابری و ازادیخواهی, که شعارهایی بودند بسیار جوان با معانیی هنوز مستتر, به همین علت چپ معنا و هویتی سیال و منعطف داشت.

با ظهور جنبش های کارگری و شکل گیری "سوسیالیسم علمی" مفهوم "چپ" از حالت سیال خارج شد و صورت و محتوای روشن و قابل تعریفی پیدا کرد. مارکسیسم معنای برابری و برادری و پیش شرط آزادی را در یک دستگاه فکری دقیق چنان طراحی کرد که برای مدت یک قرن چپ را از دغدغده فهم و تعریف خود آسوده ساخت. سوسیالیسم علمی که بعدها بیشتر با نام مارکسیسم انقلابی یا ارتدکس شناخته شد امر رهایی و بازگشت انسان به جامعه آزاد و هماهنگ را بمثابه یک حقیقت عینی بر بنیادهایی استوار کرد که هویت همه جریانهای سوسیالیست را در همه جا تعین می کرد. الغائ مالکیت خصوصی, اجتماعی کردن ابزارهای تولید و استقرار قدرت طبقه کارگر؛ کمونیسم حاصل و برآیند این سه گانه (تریال) بود.

چپ با وجود این بنیادهای مشترک از همان آغاز نماینده یک نهضت متکثر بود؛ مرکب از سوسیالیست ها, کمونیستها, آنارشیستها, سوسیال دموکراتها و غیره که با تفاسیری از همان بنیادها یا تعینات محلی از هم متمایز می شدند. اما این ساختار منسجم و ستون های محکم از نیمه دوم قرن بیستم بتدریج سست و سیال شد و بار دیگر هویت چپ به حالت آغازین بازگشت. این تحول تقریبا مثل ظروف مرتبطه از زوال اتوریته قطب های سوسیالیستی آغاز سپس به درون احزاب اردتکسال اروپایی و استحاله بنیادهای یاد شده انجامید و در پی آن با موج تازه ای از جنبش های اجتماعی خارج از سنت کارگری کامل شد. تقریبا در همه جا احزاب سوسیالیست و سوسیال دموکرات و اروکمونیسم یکی پس از دیگری از آن اصول سه گانه دست کشیدند و در ستاد سوسیالیسم جهانی نیز حزب و دولت کارگری جای خود را به حاکمیت و حزب تمام خلقی سپرده.

تاریخ جدید چپ با ظهور جنبش ۶٨ و پیدایش حرکت های انقلابی و چریکی در کشورهای "جهان سوم" آغاز گشت که بدرجات مختلف با الگوهای اردتکسال بیگانه بودند. در ایران جنبش فداییان در آغاز به این موج نزدیک بود که ازحزب توده بعنوان مدل سنتی متمایز می شد. این موج تازه که الهام بخش طیف متفاوت چپ جدید بود حرکتی بود نه فقط بیرون از سنت احزاب کلاسیک بلکه حتا در تقابل با آنها. این جنبش هم به اعتبار پایگاه اجتماعی اش (دانش جویان و جوانان و زنان), هم به اعتبار نگرش انتقادی اش به ایدئولوژی حاکم بر احزاب ارتدکس و هم بدبینی که به ساختارهای آنها داشت رنگ دیگری به چپ می داد. این نسل تازه با نگاه مکتبی به مارکسیسم و مدل فعالیت احزاب کمونیستی میانه ای نداشت و از آن مهم تربه واسطه تجربه مستقیم از سرمایه داری فوردیستی و آگاهی از الگوی سوسیالیسم توتالیتر به مارکسیسم ارتدکسال و اقتصادگرا به شدت بدبین بود. این بدبینی البته دو طرفه بود. از نظر این چپ اصول ارتدکسی خود نوعی اقتدارگرایی بود که امر رهایی را نمی شد از آن انتظار داشت. به همین علت جهان نگری این جنبش اگر چه پیوند و پیروی خود را از آموزش های مارکسی حفظ می کرد اما برخلاف نگرش احزاب ارتدکس, مارکس پیامبر را کنار نهاد.

منحنی این سیر تحول فکری را اینطور می توان ترسیم کرد. چپ با این ادعای علمی آغاز کرد که می داند دقیقا چه می خواهد و چگونه با سرنگونی انقلابی سرمایه داری به آن می رسد. سپس وارد این مرحله می شود که می داند چه می خواهد و هدف کماکان سوسیالیسم است, اما این هدف نه با انقلاب بلکه بتدریج حاصل خواهد شد. و سرانجام این فکر غالب شد که, ما تصوری از جامعه آینده نداریم و آنچه اهمیت دارد مدل آینده نیست بلکه نقد نظام موجود است که باید تغییر کند. اما چگونه؟ بدین ترتیب نگاه از جامعه به سوی خود چپ چرخید با این سوال که پس اکنون چپ بودن به چه معناست؟

از همان زمان دهها کتاب و رساله و مقاله در این زمینه نوشته شد که هنوز ادامه دارد. نوربرتو بوبیو فیلسوف سیاسی ایتالیایی در سال ۱۹٨۴ درکتاب خود "اساس و اهمیت شناخت تفاوت راست و چپ" تلاش کرد تعریف جامع و منسجمی از معنای چپ ارائه دهد. او می گفت برای داشتن تعریفی قانع کننده از چپ باید حتما آن را در مقابل راست تعریف کرد. بابیو نوشت, "آن گرایشی که به نحوی از انحا متمایل به عدالت اجتماعی باشد ما چپ تعریف می کنیم و آن گرایشی که سعادت فرد را درنظر دارد راست". بابیو در واقع با انگشت نهادن بر همان عنصر جوهری و اصلی که مورد نظر ژان ژاک روسو بود یعنی اجتماعی گرایی و فردگرایی راست و چپ را از هم تفکیک و متمایز کرد. این کتاب بابیو هنوز اعتبار خود را برای متفکرین چپ حفظ کرده است. زیرا این عنصر اصلی تعیین کننده سایر مشخصات این دو گرایش تاریخی را در دویست سال گدشته تعیین کرده است. البته با این تفاوت که تعیینات این دو گرایش تاریخی تابع شرایط اجتماعی, زمانهای مختلف و همچنین ویژگی کشورهای گوناگون است.

در راستای فکر بوبیو بود که آندره گورز در کتاب مارکسیسم و زیست بوم نوشت, "ما همه آن اقدامات و تلاشهایی را که هدف اجتماعی را بجای هدف سود می گذارد در مقوله سوسیالیسم قرار میدهیم و هر اقدام و سیاستی که هدفش سود خصوصی باشد در سمت راست و سرمایه داری تعریف می کنیم". بر مبنای این اصول نویسندگان مختلف چپ پیشنهادهای کامل کننده دادند. آلبرشت فون لوکه می نویسد "چپ بودن باوری است با یک موضع جهان گرا در مفهومی عمیق از اصول برابری و برادری و آزادی انقلاب فرانسه که در کانون آن اصل برابری انسانها در یک طراز بین المللی ایستاده است. در حالیکه راست از موضع اصل نابرابری میان انسانها حرکت می کند اصل راهنمای هویت چپ برابری انسانهاست". هارالد مارتنشتاین می گوید "راست آن نیروی سیاسی است که بر اصول محافظه کاری ایستاده است در حالیکه چپ نیروی تحول است. راست ارتجاعی است چپ انقلابی, راست کاپیتالیست است و چپ سوسیالیست." خانم الیزابت نوله نویمن در سال ۲۰۱۰ دریک جدول در دو ستون مشخصات عمده چپ و راست را ترسیم کرد. او مشخصات چپ را این طور بر می شمرد. جامعه گرایی, برابری, نقد اتوریته, پلورالیسم, ازادی؛ برنامه ریزی اقتصادی, نظارت عمومی و انترناسیونالیسم. گرهارت شپر نیز از نویسندگان چپ آلمان در ده محور تقریبا همین مشخصات را تکرار می کند و ارزش سبز بودن و خود مدیریتی را می افزاید. پیشنهادهای دیگری هم هست اما وجه مشترک همه در این است که جایگاه چپ را با دفاع پیگیر از پیشروترین مطالبات مردم در یک شرایط تاریخی معین تعیین می کنند. در همین رابطه آلبرشت فون لوکه, در نشریه سیاست برای المان و جهان, مطرح می کند که باید میان چپ بودن و سیاست چپ تفاوت گذاشت. چپ بودن به معنای ایستادن بر اصول دایمی تغییر و حفظ موضع انتقادی است در حالیکه سیاست چپ وام گرفتن از چپ توسط نیروهای دیگر سیاسی است. یک حزب دست راستی نیز در شرایط مشخص می تواند موضع و سیاستی از چپ به عاریه بگیرد. معنای این رویکردها این است که بر خلاف درک سنتی, چپ یک سیستم بسته, و بیرون از جهان ما نیست و مرزهای عبورناپذیری آنرا از گروه های فکری دیگر جدا نمی کند. بسیاری از مطالبات چپ می تواند خصلت عمومی بخود بگیرد. مثلا مبارزه با نژاد پرستی, یا سبز بودن یا فمینیسم, جهان گرایی و تا حدی حتا ضدیت با اقتدارگرایی و نقد هیرارشی امروزه در انحصار چپ نیستند. اما چپ مدافع پیگیر آنهاست و همواره در سمت رادیکال ترین خواستهای ترقی خواهانه قرار دارد. این ویژگی تعیین کننده جایگاه چپ در هر کشور و شرایط تاریخی مشخص است. در این رابطه هانس راوش نویسنده چپ اتریش می نویسد "معنای مشخص چپ امروز در اتریش عبارت است از مبارزه بی امان علیه برنامه های اقتدارگرایانه, ضددموکراتیک, ضدلیبرالی و بویژه بر ضد محافظه کاری ناسیونال پوپولیستها".

در ایران این هر دو نحله چپ وجود دارند. نخست طیف چپ کمونیست با باور به همان بنیادهای مشترک مارکسیسم ارتدکس حکومت کارگر و نظام سوسیالیستی به جای "جمهوری اسلامی" و طیف چپ جدید با تعیینات سیال؛ نقد نظام سلطه و سرمایه, دموکراتیزه کردن اقتصاد و دولت با تکیه بر جنبش های اجتماعی. پلورالیسم سیاسی, نیرومند ساختن جامعه مدنی.
شناخت جامعه از این دو نحله اما بسیار متفاوت است. اگر محیط های روشنفکری را نادیده بگیریم مردم ایران محتملا هیچ آشنایی با افکار چپ جدید ندارند. شناخت عمومی در ایران از چپ همان تصویر کلی و منفی است که از "کمونیسم شوروی" داشته اند که با فروپاشی آن منفی تر شد. این برداشت منفی بی ارتباط با آشنایی مستقیم آنها با عملکرد چپ در دوران شکل گیری انقلاب ۵۷ و استقرار نظام اسلامی نیست. واقعیت این است که نسل های درگیر با جمهوری اسلامی, چپ ایران را در به ثمررسیدن انقلاب اسلامی و تحکیم نظام حاکم مسئول می دانند و این داوری آنها بی ربط و بی پایه نیست. درست است که چپ ایران همواره زیر حملات خردکننده جریانهای مذهبی و ناسیونالیستی قرار داشته اما اشتباهات مهلک خود او نیزسهم بزرگی درتقویت این داوری منفی داشته است. پاک کردن آثار این داوری های منفی مستلزم این است که چپ با تاریخ خود منصفانه روبرو شود. انتقادپذیری و تغییر منش در برخورد با مردم و سایر نیروهای سیاسی ازا لزامات بازسازی اعتمادهای از دست رفته و معرفی یک تیپ جدید از چپ است. چپی که حضورش تداعی کننده خصوصیات منفی و شناخته شده گذشته نباشد. چپی که نه فقط از لحاظ اصول سیاسی از الگوی سنتی قابل تمیز باشد بلکه معرف فرهنگ و سلوکی تازه منعطف, باز, متکثر و دموکراتیک باشد.