سپارش


اسماعیل خویی


• ما ندانیم کیان ایم: به ما خود تو بگو!
جنمِ خویش ندانیم: به ما خود تو بگو!

چیست وجدان؟ نه اگر داورِ بیداری کاو
ناروا را بشناسد ز روا؟ خود تو بگو! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۲ دی ۱٣۹۷ -  ۲ ژانويه ۲۰۱۹


 به وحید داور وپویا سره

ما ندانیم کیان ایم: به ما خود تو بگو!
جنمِ خویش ندانیم: به ما خود تو بگو!
چیست وجدان؟ نه اگر داورِ بیداری کاو
ناروا را بشناسد ز روا؟ خود تو بگو!
هر چه کالاست به بازار بهایی دارد:
نیز وجدان اگرش هست بها، خود تو بگو!
به تماشاکده ی دهر، چه بر صحنه رَوَد؟
نقشِ ما چیست در این صحنه؟ منا! خود تو بگو!
گر جهان نیست خوشایندِ تو، این گونه که هست،
می توان رفت از اینجا به کجا؟ خود تو بگو!
بایدم یاوری، ای «داورِ» من! ای «سره» جان!
این پیامی ست به هریک ز شما: ـ«خود تو بگو!»
از بدی ها که کند شیخ مگو دم نزنم:
بگذار این همه من گویم، یاخود تو بگو!
روزگاری رسد آیا که، در آن، پوشد شیخ
کُله وجامه، نه دستار وعبا؟ خود تو بگو!
یا، به از این، رسد آن روزِ خوش آیا که خِرَد
بکَنَد ریشه ی دین را،چو وبا؟ خود تو بگو!
شاید از الکنی ام بود که انبوهه ی خلق
نشنیدند سخن های مرا: خود تو بگو!
بس که گفتم سخن از دین و ز من کس نشنید،
خسته گشتم: چو من، از خویش درآ، خود تو بگو!
بس که فریاد زدم، حنجره م از کار افتاد:
خیزدت گر زگلوگاه صدا، خود تو بگو!
گرنه پروانه دهد دین به دغل کار شدن،
شیخ چون می شود الگوی دغا؟ خود تو بگو!
ور که دین نیست که خودکامه تراشد از شیخ،
تاب نآرَد ز چه رو چون وچرا؟ خود تو بگو!
دو جهان نیز اگر هست، تواند بود آن
روسپی خانه و این عینِ خلا؟ خود تو بگو!
زندگانی چه بُوَد؟ رشته ای از سور و سرور،
یا روندی ست ز اندوه وعزا؟ خود تو بگو!
گرنه آزادی و شادی ز برابر بودن،
دردِ ما را به جهان چیست دوا؟ خود تو بگو!
و نیازی که به آزادی دارد فرهنگ
آنِ هر زنده نباشد به هوا؟ خود تو بگو!
آگهی خود که چه ها می گذرد بر مردم:
من نگویم که چه ها گوی وچرا، خود تو بگو!
ور، پس از من، همه خاموش بماندند از ترس،
تو زبان باش و بیانِ من وما: خود تو بگو!


یکم اردیبهشت۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن