مردم دمکراسی هستند
اکبر کرمی
•
دمکراسی برآمد ساختار و فرهنگی است که در خیر و شر نمی شود. فرهنگی خودبسنده و خودپو و فرارسوی نیک و بد، که به حق و حقوق هم احترام می گذارد و از ترس تب برآمدن کسی همچون ترامپ به مرگ نظارتهای گونهگونه و بدخیم همچون نظارت استصوابی و خودکشیهای آیینی کشیده نمیشود. دمکراسی ایمان به داوری مردم و آدمیت است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۹ دی ۱٣۹۷ -
۹ ژانويه ۲۰۱۹
درک دمکراسی آمریکا تنها ضرورت زیستن در آمریکا و دهکدهی جهانی نیست؛ دمکراسی آمریکا و فراز و فرود آن تصویر آیندهی جهان و فراز و فرود ما هم هست. برخی از کارشناسان تاریخ آمریکا دوران اخیر را که به قدرت رسیدن دانالد جی ترامپ انجامیده است، یکی از فرودهای این تاریخ غرورآفرین می دانند؛ اهمیت این برآورد در آن است که ترامپ نه بن یا بنار که نشانه و ویار این تاریخ بیقراری و استواری است.
بر این قرار آسیبشناسی به قدرت رسیدن ترامپ، امکاناتی که به جامعه فرصت میدهد بر سر ترامپ و سیاستهای او با هم بهگومگو داشته باشند و هم زمان در برابر سیاستهای مخرب او از خود و جامعه محافظت کنند برای ما ایرانیها هم میتواند درسآموز باشد؛ چه، کنکاشهایی از این دست همهنگام هم امکانات درک دمکراسی را فراهم میآورد و هم ریشههای عمیقتر ناکامیها را در پیافکندن و نهادینه کردن دمکراسی آفتابی میکند.
دمکراسی امکان به قدرت رسیدن ترامپ هم هست
دمکراسی برآمد ساختار و فرهنگی است که در خیر و شر نمی شود. فرهنگی خودبسنده و خودپو و فرارسوی نیک و بد، که به حق و حقوق هم احترام می گذارد و از ترس تب برآمدن کسی همچون ترامپ به مرگ نظارتهای گونهگونه و بدخیم همچون نظارت استصوابی و خودکشیهای آیینی کشیده نمیشود. دمکراسی ایمان به داوری مردم و آدمیت است؛ نه از آن رو که مردم، یا اکثریت خطا نمیکنند، از آن رو که آنها حق دارند خطا کنند؛ چه، همیشه آنچه گروهی درست میپندارند به باور دیگران نادرست است؛ و آدمیت چیست؟ مگر تاریخ همین آزمونها و خطاها؛ ایستادن بر فراز پاهای خویش و دل بریدن از برادران بزرگتر.
در دمکراسی آمریکا انتخاب شدن همچون انتخاب کردن از حقوق اساسی و شهروندی است؛ در نتیجه به هیچ نظارتی فراتر از نظارتهای دمکراتیک مردم تن نمیدهد. به زبان دیگر، انتخاب شدن در این جامعه کارکردی همانند استخدام و کارگیری دارد. با این توضیح که مردم صاحب این حقاند و این حق را هیچ نهاد دیگری نمیتواند و نباید اعمال یا ساقط کند.(۱)
درک دقیقتر این نکته در گرو درک تفکیک حکومت (و حاکمان) از مردم (و حاکمیت) است که میتواند توضیح دهد چرا مردم میتوانند کسی همانند ترامپ - که از بسیاری از غربالهای معمول استخدام در امریکا نمیگذرد و نمیتواند بگذرد - را به نمایندهگی خود برگزینند. و چرا حکومت و اکثریت نمیتواند حتا با وضع قوانین چنین حقوقی را محدود کند و به حاکمیت مردم قید زند.
نهادهای گونهگونهی اجتماعی، مدنی، سیاسی و حکومتی میتوانند در کارگیری نیروهای خود در سطوح گوناگون دست به گزینشهای لایهلایه (محاط بر اعلامیهی جهانی حقوق بشر) بزند، اما نمیتوانند حاکمیت مردم و انتخاب آنها را (حتا با وضع قوانین) محدود کنند. چه، مردم دمکراسی هستند.
در همهی مدلهای رقیب دمکراسی، آدمی به جهت امکان خطا از حق خطا کردن خود میگذرد و به ولایت "دیگری" که خطاناپذیر ادعا میشود تن میدهد؛ در همهی مدلهای رقیب، آدمی به طمع ایستادن بر فراز پاهای استوار "دیگری" قلم نازک پاهای خویش را قلم میکند. همهی مدلهای رقیب دمکراسی در جایی به برهانهای گونهگونهی لطف میرسند و آدمی را در بحرانهای لایهلایه به بند میکشند. نظارت بر مردم، در هر شکلی به برهان و قاعدهی لطف میرسد و معنای سادهی آن، این است که حاکمیت مردم محدود است و مردم صلاحیت ندارند مصالح خود را تشخیص دهند.
اهمیت ندارد بر این ادعاها چه شوندها (دلایل) و بنارهایی (علل) بار شود؛ انگارهی نابهکار نظارت بر مردم عبور از حاکمیت ملی و مردم است؛ (۲) پاداندیشهای که از توهم و فریب آب می خورد و بهکار تحمیق و نادانیدن تودهها میآید؛ چه، وسواس نیک و بد ادامهی صغارت ما و گسترش دوران کودکی است و به تولید انبوه ولایتپذیران میآید. کودکانی که هنوز از سلطهی پدر و مادر خویش بیرون نیامدهاند نمیتوانند در برابر سلطهی سیاسی برادر بزرگتر ایستادهگی نشان دهند. استبداد همیشه روی دیگر پدر/مرد سالاری است و دمکراسی با اضطراب شیرین بلوغ، خودبسندهگی و آدمیزادهگی شروع میشود.
ایستادن در برابر پوپولیسم و آنچه مابوکراسی خوانده می شود، نه با قید زدن بر حاکمیت ملی و توزیع رقیت و بندهگی که با توانمندسازیهای ملی ممکن است. برساختن نهادهای مدنی ملی و خودبسنده و توزیع آزادی و پاسداشت آنها همهی آن چیزی است که از دمکراسی آمریکا میتوان و باید آموخت.
در دمکراسی آمریکا گلچین انبوه کسانی که خود را در کوران رقابتهای انتخاباتی قرار دادهاند به مردم، نهادهای مدنی و سیاسی مستقل و آزاد و رسانههای خودبنیاد و آزاد(٣) واگذار شده است و در نتیجه، همهگان پیش از داوری عمومی صاحب صلاحیت اند. هیچ شهروندی را با هیچ بهانهای نمیتوان از فرایندهای تودرتوی انتخاب شدن و انتخاب کردن بیرون گذاشت. به هر اعتراض و ادعایی در دادگاههای مستقل و باز رسیدهگی خواهد شد.(۴)
در نبود چنین درکی از دمکراسی و بالندهگیهای مدنی، دمکراسیخواهی و شعار انتخابات آزاد هم راه به جایی نخواهد برد و استبداد و نظارتهای بدخیم گوناگون بازخواهند گشت.
از این چشمانداز به نظر می رسد آسیبشناسی به قدرت رسیدن ترامپ را نه در مناسبات حقوقی که در ترتیبات اجتماعی، مدنی و سیاسی (و عمق آنها) باید جست و جو کرد. به زبان دیگر مساله این نیست و نباید باشد که چرا کسی همانند ترامپ میتواند برای کرسی ریاست جمهوری در آمریکا تلاش و اقدام کند(که حق هر شهروندی است)، مساله آن است که چرا جامعهی آمریکا به انتخاب ترامپ کشیده میشود.
باید میان امکانات حقوقی مشارکت/رقابت و امکانات علمی مشارکت/رقابت فاصله گذاشت؛ چه همچنان که کارل کوهن در کتاب "دمکراسی" آورده است، دمکراسی می تواند عمیق نباشد. تصورپذیر است که جامعهای دمکرات باشد، اما مردم در عمل از امکانات حقوقی، نهادی، مدنی و سیاسی موجود بهرهی کافی نبرند و انتخابهای مناسبی نداشته باشند.
دمکراسی موازنهی قدرتهای برابر و آزاد هم هست
در دمکراسی آمریکا قدرت و مردم همچون امری نمادین به رسمیت شناخته شده است و همهی ساختارها و سازوکارها بر آن استوار است. به عبارت دیگر در این جا بین آن که به قدرت رسیده است و کرسی قدرت فاصله گذاشته میشود و همیشه این انتظار و برآورد هست که آن که بر کرسی قدرت مینشیند، همانی نباشد که انتخاب کننده(مردم) انتظار داشت و میشناخت. در نتیجه قانون و ساختار به گونهای است که:
اول. انتخاب شونده -هر کس که باشد- نمی تواند و نباید بتواند از کمند نظارتها و تنظیمات گونهگونهی اجتماعی، مدنی، حقوقی، و سیاسی بگذرد و به منافع انتخابکنندهگان به گونهای اساسی و برگشتناپذیر آسیب وارد کند.
دوم. انتخابکننده با انتخاب صاحبان قدرت خلع سلاح نمیشود.
چنین درکی از قدرت را "بازی سرجمع صفر" می نامند. در این پندار جمع واگذاری قدرت/آزادی و کسب قدرت/آزادی صفر محاسبه می شود؛ یعنی هر چقدر حاکم پرزورتر باشد، مردم و حاکمیت آنها کمزورتر خواهد بود. از همین رو مردم همهی تخم مرغهای خود را در سبد یک فرد، یک نهاد و یک قانون نمیگذارند. توزیع و تفکیک قدرت، پاسبانی از حقوق شهروندی و امکان ارزیابیهای و تنظیمات گونهگونه راهکاری است که دمکراسی آمریکا در پرهیز و گریز از خودکامهگی تدارک دیده است. انتخابات دورهای - حتا اگر آزاد و منصفانه برگزار شود – شرط لازم دمکراسی است و نه شرط کافی. در نبود تفکیک واقعی قوا، در نبود نهادهای اجتماعی، اقتصادی، مدنی، حقوقی، و سیاسی خودبسنده و مستقل، در نبود امکان بررسیهای تکمیلی و تجدیدنظر(۵)، در نبود ضمانتهای لازم برای پاسداشت حقوق اساسی، و در نبود موازنهی قدرتهای برایر و آزاد همیشه احتمال آن هست که آنکه و آنچه از صندوقهای انتخابات آزاد و منصفانه بالا میآید، آزادی و انصاف را نپاید و به مهندسی دمکراسی، نقض حقوق بشر و حذف اقلیتها دست یازد.
همهی برهانهای لطف به گونهای مدعی آناند که بازی قدرت - دست کم برای آنها - بازی سرجمع صفر نیست. به زبانی دیگر در این دست ادعاها، آن که بر کرسی قدرت نشسته یا نزدیکتر است می گوید: اگر قدرت/آزادی خود را به من بسپارید، شما هم برنده و صاحب قدرتاید. او میگوید: "به ولایت من تن دهید تا رستگار شوید." او همانند همهی بنگاههای قمار توهم برنده شدن را میفروشد. اما واقعیت آن است که به همان آسانی که مردم اسکناسهای قدرت/آزادی خود را وامیگذارند، نمی توانند آنها را بازپسگیرند.
این بداندیشی از ناتوانی مردم در فهم قدرت و مناسبات آن ریشه میگیرد؛ ناتوانیای که از کودکماندهگی و اضطراب خطا کردن شروع میشود و تا جایهجایی حاکم با حاکمیت ملی کشیده خواهد شد.
آنچه جامعهی امریکا را در برابر سیاستها و برنامههای مخرب یک حاکم نابهکار یا نادان ایمن میکند موازنهی قدرتهای برابر و آزاد است که از درهمآمیزی حاکم و حاکمیت میگریزد. باید توجه داشت که برابری و آزادی تنها یک شعار توخالی و ورزخورده در دستان ذاتاندیش برادران بزرگنر نیست. آزادی و برابری از مناسبات حقوقی برابر و آزاد شروع میشود و به برچیدن همهی انگارههای برادر بزرگتر کشیده میشود. آمریکا بدون یک دادگستری ملی و مستقل، بدون رسانههای آزاد و مستقل و بدون نهادهای قانونگذار ملی و مستقل چهگونه میتوانست در برابر ترامپ بایستد و از خود و منافع ملی دفاع کند؟
اندیشهی ایرانی به سبب آلودهگی با استوره-باور پیشااسلامی فره ایزدی و انگارههای مذهبی و دینی گونهگونهای که آشکارا ادامهی آن در تاریخ اسلامی/شیعی بوده اند (همانند امامت، عصمت، علم لدنی، سلطنت، اجتهاد و ...) به شدت در گزند آسیب دگرسالاری و ولایتپذیری است. جامعهی ایرانی به شدت از آسیب کودکماندهگی رنج میبرد و به جهت وسواسهای عمیق خیر و شر، همیشه انتظار آن میرود که دشواری ایستادن بر فراز پاهای خود را با توهم و رویای شیرین ایستادن برفراز پاهای دیگری بزرگتر تاخت زند. این که ایران از استبدای به استبدادی دیگر میغلطد، چه میتواند باشد، مگر گریز از دشواری دمکراسی و جاری شدن انتخابات در زندهگی! انسان ایرانی هنوز در خیال خوش خفتن در آغوش گرم پدر و مادر خویش است!! و از پذیرش بار بزرگ شدن میگریزد.
اگر در کاشت نهال دمکراسی در خاک سخت سیاست ایران جدی هستیم و اگر بر آن ایم که هیداری استبداد را از پای درآوریم، یکبار و برای همیشه باید از خیر انرژی احتمالن عظیمی که ممکن است پشت شیخ و شاه و هر برادر بزرگتری نشسته باشد بگذریم. خطایی اشکار است که بخواهیم با شیخ به مقابله با شاه و با شاه به مقابله با شیخ برخیزیم. شیخ و شاه ادامهی یکدیگراند. شیخ و شاه تنها نماد این نادانی تاریخی نیستند، برآمد و ادامهی آن هم هستند.(۶) شیخ و شاه اشکال آشنای پاداندیشهی برادر بزرگتر در این آب و خاک اند. دمکراسی با کودکماندهگی، رقیت و بندهگی همسویی و همپویی ندارد. اگر دمکراسی می خواهیم باید سنگینی بار هستی را بر شانههای خویش بپذیریم و یکبار و برای همیشه روی پاهای خود بایستیم.
دمکراسی گسترش فضاهای خالی از قدرت است
در دمکراسی بر سر هر موضوعی می توان گفتوگو و مجادله کرد؛ مشروط بر آن که بهگومگوها به جنگ و جدال کشیده نشود. پرهیز از جنگ راهبرد بنیادین هر جامعه توسعهیافتهای است و دمکراسی وسیلهی اجتنابناپذیر آن است. به بیان دیگر دمکراسی ابزاری است که امکان گفتوگو بیپایان و همزمان امکان پایان موقتی هر گفتوگویی را فراهم میآورد. دمکراسی با نهادیدن و پاسداشت فضاهای خالی از قدرت در سیستم، خودبسندهگی همهی زیرسیستمها (و در نتیجه، گفتوگوهای بیپایان در آنها) را تضمین و بیمه میکند. انتخابات دورهای در زیرسیستم سیاسی یکی از نمودها و پیآمدهای همین گفتوگوهای بی پایان است. با انتخابات آزاد، منصفانه و دورهای به اقلیتها (همهی صداها) که واقعیت هر اجتماع/جامعهای هستند امکان و فرصت داده میشود که در موجهای اکثریت بیایند و بروند.
صلح و انتخاب آن در اجتماعات دمکراتیک تنها یک گزینه اخلاقی یا دینی نیست که بتواند در بهگومگوهای اخلاقی و دینی و در دستان مدرسان اخلاق و مهندسان دین ورز بخورد و از مایه تهی شود. صلح و امکانات توزیع و استقرار آن ستون فقرات هر جامعهی مدنی و سیاسی بهسامان و پایداری است. صلح پذیرش امکان گفتوگوی بییایان در هر پهنهای و پایان موقتی و دورهای گفتوگوها در پهنهی سیاست است. صلح پایانیدن به جدالهای قدرت و نهادیدن (نهادینه کردن) توزیع پایدار و آرام قدرت/آزادی است.
بگویید قدرت و آزادی را چهگونه توزیع کردهاید تا بگویم شما و صلح چه نسبتی دارید.
قدرت و آزادی دو روی یک سکهاند. در نبود درک مناسبی از آزادی، درک مناسب قدرت هم نامکن خواهد گشت. مدنیت و توسعه درک آزادی و قدرت و توزیع برابر آنها به منظور استقرار صلح و امنیت است.
در نبود توزیع برابر آزادی، توزیع پایدار قدرت هم ناممکن خواهد شد. در نبود توزیع برابر آزادی، فضایی خالی از قدرت هم نمیماند. در نبود توزیع برابر آزادی، توهم قدرت که چیزی بیش از سلطه و توحش پیچیده در قانون نیست همه چیز را خواهد بلعید و صلح نخستین قربانی آن است.
بگویید مخالفان و منتقدان حاکم از چه حقوق و امکاناتی برخواردارند تا بگویم، جامعه چه نسبتی با صلح دارد. بگویید قدرت و آزادی چهگونه توزیع و منتقل میشود، تا بگوییم جامعه چه درکی از صلح و دمکراسی دارد.
سنگ بنای دمکراسی نهادهای حقوقی مستقل و خودبنیاد است. تنها نهادهای حقوقی خودبنیاد و خودپو هستند که می توانند به نهادیدن فضاهای خالی از قدرت و گسترش آن کمک کنند. در نبود نهادهای حقوقی آزاد و مستقل، آزادی و استقلال هیچ نهاد و فردی برای همیشه محترم و محفوظ نخواهد ماند. منازعات قدرت جدیترین و اساسیترین منازعات هر جامعهای هستند. حل و فصل آرام این جدالهای جاری در گرو بنیاد نهادهای حقوقی مستقل و آزاد است. در نبود نهادهای حقوقی مستقل و آزاد نه تنها جدالهای سیاسی پایان نمیگیرد که جدالهای سیاسی در اشکال گوناگون در جامعه پمپاژ میشود و ناآرامی و جدال را در جامعه نهادینه می کند.
دمکراسی امکان قانونگذاری و رسیدهگی بر دعاویی گوناگون در عالم بیخبری هم هست.
دمکراسی دمکراسی است.
دمکراسی تکاپوی رهایی و آزادی است.
آن که به ملی کردن قانون، قدرت و آزادی نمیاندیشد، درک مناسبی از دمکراسی و مردم ندارد. او همهگان را برابر نمیبیند و نمیخواهد. او به بیان عمیق جان رالوز در عالم بیخبری به سر نمیبرد. به ادعاها و دادههای او (که همیشه گزینشی اند) توجه نکنید؛ او با قانونگذاری هم در پی ماندهگاریدن وضعیت ناپایداری است که از آن بهره میبرد. او به صلح و پایداریدن آن نمیاندیشد. اودر درک پیآمدهای دیرایند رفتارها و قانونگذاریها درمانده است.(۷)
انگارهی برادر بزرگتر و هستهی سخت آن یعنی انگارهی لطف از یک خاماندیشی مضحک رنج میبرد؛ هیچ ساختاری در نبود یک ماشین شاهدیاب یا شاهدبنیاد دقیق، خودپو و مستقل ماندهگار نخواهد بود. هیچ ساختاری در نبود اصلاحات و امکانات بازخوردی ماندهگار نخواهد ماند. ماندهگاری (و هر درکی از توسعه و پیشرفت) در گرو توزیع آزادی، قدرت و صلح است. ماندهگاری نام دیگر جامعهی باز است و جامعهی باز با درک نمادین از قدرت و مردم گره خورده است.
قانونگذاری و توزیع قدرت و آزادی درعالم بیخبری تا حد بسیاری برآمد درک نمادین از مردم، قدرت و آزادی است. بدون درک نمادین از این مفاهیم، همیشه امکان آن هست که توزیع قدرت و آزادی به پسند و داوری نخستین انتخاب کنندهها و انتخابشوندهها سنجاق شود و امکان تغییر و اصلاح را از جامعهای که در حال تغییر است برباید.
ترامپ مانستری است که در شکاف عمیق اجتماعی و حزبی آمریکا و در دامن رسانههای جانکی آفریده شده است. بخشی از مردم در آمریکا توسعهنایافته اند؛ بخشی از ترس نخبهگان سیاسی و بخشی در توهم نیرنگ از ترامپ نیرنگ خوردهاند؛ اما در دمکراسی آمریکا توزیع قدرت و آزادی به گونهای است که حاکمیت ملی تعطیل بردار نیست. دادگاههای مستقل و آزاد همچنان از حقوق شهروندی دفاع می کنند. رسانههای آزاد و مستقل همچنان به همه جا سرک میکشند و احزاب مستقل و آزاد با همهی توان در همه جا حاضراند و مردم میتوانند با تجدید نظر در انتخابهای خود، خطاهایشان را جبران کنند. ساختار اجتماعی، سیاسی و مدنی و حقوقی آمریکا مستقل، آزاد، زنده، کارآمد و پرکار است. دستگاه گوارش آمریکا بزرگتر و توانمندتر از آن است که با لقمهای همانند ترامپ خفه شود. ساختار و حاکمیتی که برآمد درک نمادین مردم و قدرت است، در عالم بیخبری پی افکنده شده است و به فضاهای خالی از قدرت خو کرده است (از جمله در نهادهای حقوقی و دادگستری)، با آمدن و رفتن حاکمان زمینگیر نخواهد شد.(٨)
پانویسها
۱. بگذارید این نکته را آشکارتر کنیم. بهکار گماشتن افراد در امریکا در هر سطحی یک امتیاز اجتماعی و مدنی هم هست که در رقابتهای مدنی و اجتماعی میان شهروندان توزیع میشود. طبیعی است که نهاد کارگزار استخدام می تواند از میان متغاضیان و رقبا مناسبترین فرد را انتخاب کند؛ و آشکار است که امکانات لازم و درگیر در توزیع این حق در نهادهای گوناگون میتواند گوناگون باشد. پاک بودن امنیتی (سکوریتی کلیرنس) افراد کمینهی چیزی است که برای کارکردن در حکومت لازم است. حکومت قواعد مشخص و نهادهای مناسبی برای پیگیری و کاربست این امر دارد. با این همه نباید فراموش کرد که انتخاب شوندهگان در نهادهای مختلف نیازی به کلیرنس امنیتی ندارند و انتخابات چنین نقشی را بازی میکند. از همین روست که انتخابات حتا اگر آزاد و منصفانه باشد، در نبود رسانهها و نهادهای مدنی آزاد و مستقل ره به جایی نمیبرد. استقلال و خودبسندهگی دادگاههای افکار عمومی و دادگاههای رسانهای همانند دادگاههای دادگستری ضرورتی ناگزیر است.
۲. دمکراسی پایان دیگرآیینی و ولایتسالاری است؛ دمکراسی آیین خودسالاری، خودفرمانفرمایی و خودیسندهگی است و با هر انگارهای که آدمی و داوری او را برنمیتابد فاصله دارد و باید داشته باشد. از زمانی که افلاطون در "جمهور" خود انگارهی "دنیای مثل" را در نقد و نفی جمهور مردم پیش گذاشت تا هنوز هیچ استدلال تازهای در نقد دمکراسی دیده نشده است. داوری مردم در برابر داوری برادران بزرکتر. برادران بزرگتر و ادعاهای آنها از فرهنگی به فرهنگ دیگر ممکن است گوناگون به نظر برسد، اما ستون فقرات استدلالها همیشه همان است؛ مردم صلاحیت تشخیص مصالح خود را ندارند.
٣. یکی از نمونههای درخشان گلچین نخستین کسانی که خود را به کوران رقابتهای انتخاباتی آوردهاند انتخاب کاندیداها برای مناظرههای تلویزیونی ملی است که توسط رسانهها و بر اساس نظرسنحیهای موسسههای آزاد و مستقل انجام میشود. ده نفر که در نظر سنجیها در بالاترین رتبهاند به مناظرهی حزبی دعوت میشوند. در مرحله پسین انتخابات مقدماتی در احزاب انجام میپذیرد و نماینده حزب به مرحلهی نهایی وارد میشود. نهادهای مدنی مستقل و آزاد همانند احزاب سیاسی، رسانهها و نهادهای نظرسنجی که همهگی آزاد و مستقل از حکومت اند از مقدمات چنین تمهیداتی است. آشکار است که در نبود چنین نهادهایی حاکمیت ملی امکانپذیر نخواهد بود.
۴. تفکیک و استقلال قوا، سنگ بنای محافظت از حاکیت ملی و دمکراسی است. تفکیک و استقلال قوا در ایران به درستی درک نشده است و در نتیجه هم در مناسبات حقوقی و هم در عمل، امکانات لازم برای آن تدارک نشده است. ولایتباوری در هر شکل و شمایلی و ولایتپذیری در هر قد و قوارهای با تفکیک و استقلال قوا و حاکمیت ملی نمیسازد.
ملی کردن قدرت، ملی کردن قانون، و ملی کردن آزادی نام دیگر حقوق بشر و حقوق بشر نام دیگر حاکمیت ملی است. تفکیک و استقلال قوا رهیافتی است که میتواند و باید به تحکیم حاکمیت ملی بینجامد.
۵. برای نمونه به برخی از مناسبات و مناصب حقوقی در قانون اساسی جمهوری اسلامی یا حتا قانون اساسی مشروطه نگاه کنید. هر جا قانونی با پسوندهای ابدی، غیرقابل تغییر و تجدیدنظرناپذیر آمده است، هر جا از بخشی از هویت ایرانی رسمی و همیشهگی خوانده شده است و هر جا پای نهادهای نظارتیای در میان است که می توانند با محدود کردن انتخاب مردم به حاکمیت ملی قید بزنند، آشکارا از دمکراسی و ستون فقرات آن گذشتهایم و پای برادری بزرگتر در میان است.
۶. اشاره به کشورهایی همانند دانمارک و انگلستان و استدلال بر آن که شکل حکومت اهمیت ندارد، در اساس بیبنیاد و بدآموزی است. کشورهایی همانند انگلستان و دانمارک از دل یک تاریخ پیوسته درآمده اند و در نتیجه حکومت و حاکمیت در هم تنیده شده اند. فیالمثل اگر در شرایط موجود شیخ حاکم به حاکمیت ملی تن دهد و شکلی از مشروطه را بپذیرد ممکن است در چشم بخشی از ملت بنشیند و پذیرفتنی باشد. اما پس از جمهوری اسلامی نمی توان و نباید با استدلال بر اهمیت نداشتن شکل حکومت به بازگشت شیخ دل خوش ساخت.
۷. قانون اساسی جمهوری اسلامی میتواند یک نمونهی کلاسیک در این زمینه باشد. این که یک ملت یا نخبهگان آن میتوانند در شرایطی کاملن آزاد از همهی اختیارات خود بگذرد و همهی قدرت و آزادی خود را به برادری بزرگتر بسپارد، بینظیر و فاجعهبار است. نبود درک مناسب از آزادی، برابری، قدرت، قانون، اقلیت، اکثریت، صلح و قانونگذاری در عالم بیخبری در این جا موج میزند. چنین سطحی از ولایتپذیری باورناپذیر است!
٨. درک نمادین قدرت، آزادی و خود (مردم) میتواند سنجه مناسبی برای سنجش سیاستمداران هم باشد. اکبر هاشمی رفسنجانی در قامت پرکارترین و هوشیارترین سیاستمدار جمهوری اسلامی ایران، نمونهی برجستهی بیبهرهگی عمیق در درک نمادین قدرت، آزادی و مردم هم است؛ او قربانی مانستری میشود که آفریده است. اگر او می توانست دقایقی در عالم بیخبری خلوت کند، و به درکی انتزاعی و نمادین از قدرت و ازادی سرک بکشد، شاید امروز ایران سرنوشت دیگری داشت. سرانجام تلخ او نماد این ناتوانی هولانگیز و ملی است.
|